یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


رؤیاهای بزرگسالانه


رؤیاهای بزرگسالانه
● یک
«گوشه چادرش پر از اشک است
چشم هایش همیشه می سوزد
مثل هر روز، مادرم امروز
باز دارد لباس می دوزد
□□□
بر لبش گاه گاه می روید
غنچه یک ترانه غمگین
مثل آواز چشمه ها آرام
مثل دنیای قصه ها شیرین
□□□
شانه هایش که درد می گیرد
خنده اش نیز رنگ می بازد
سوزش زخم های انگشتش
چین به پیشانی اش می اندازد
□□□
هرگز از خستگی نمی گوید
خنده هایش ولی چه کمرنگ است!
از نگاهش به رخت ها پیداست
باز او مثل من دلش تنگ است
□□□
پس به درد چه می خورد دیگر
اگر اینها لباس مادر نیست
خواهرم نیز کوچک است آخر
صاحب این لباس ها پس کیست »
نگاه اجتماعی در شعر نوجوان، گرچه نگاهی تازه نیست و سابقه آن به آثار «محمود کیانوش» می رسد اما در نیمه های دهه ۶۰ شمسی ا ست که این نگاه، رفته رفته از ازدحام رنگ و نور و شادی های کودکانه، سر بیرون می آورد تا به مخاطبان بگوید که جهان واقعی، متفاوت است با افسانه پریان. در آغاز، بسیاری از شاعران این «نوع ادبی» با این نگاه مخالف بودند. نه با خود نگاه، با تبعات آن. می گفتند: «پرتاب ذهن نوجوان به تاریک ترین بخش های سرنوشت بشری ضروری نیست و بعدها، خودش فرصت آزمودن دارد. چرا ما همین فرصت کوتاه لبخند زدن را از وی بگیریم !» اما نفوذ ترجمه های قدرتمند ادبیات داستانی «کودک و نوجوان» به این شاعران آموخت که نوجوانان با اثری که به درستی «تعریف» شده باشد برخوردی منفعلانه نخواهند داشت. پس «این گونه گویی» به ناگهان متداول شد و مورد پذیرش. نسل جوان تر، بیشتر به این سمت حرکت کردند. شهرام رجب زاده متولد ۱۳۴۴ از همین نسل بود. «دوچرخه ها گران اند» حاصل چنین نگاهی است که در بخشی از خود، از زبانی «نرم » و تخیلی متناسب با ذهن مخاطبان برخوردار است اما در بخشی دیگر، زبان و تخیل، باز تولید ذهنیت بزرگسالانه ای است که سال ها قبل - در دهه های ۴۰و ۵۰- در چهار پاره های بزرگان شعر نو آزموده شده بود و البته مخاطب نیز داشت. مخاطبانی از میان نسل جوان نه نوجوان که شاعر می خواسته -یحتمل - برای آنان شعر بگوید.
«... حرف هایش درس و درسش تکیه گاه
درس هایی بی گچ و تخته سیاه
درس هایش پرتپش چون زندگی ست
مثل ورزش، مثل انشا، مثل بیست
فصلی از درسش شکفتن در بهار
فصل دیگر، یک زمستان انتظار
درسش از «صفر» و «خلأ» لبریز نیست
مبحث «مجموعه»هایش بی «تهی »ست
در حسابش کهکشان بسیار نیست
هیچ کاری پیش او دشوار نیست
حجم اندوه مرا کم می کند
هرچه می خواهم فراهم می کند
گاه بر شاخه ها گل می زند
گاه بین قلب ها پل می زند
خاک تا لبریز ماتم می شود
آبپاش ابری اش خم می شود
کوه ها را برف بر تن می کند
روی آن خورشید روشن می کند
دوستم اینجاست، راهش دور نیست
اشتیاقم از نگاهش دور نیست...»
گرچه «زبان» ساده است اما هر سادگی دال بر زبان متناسب برای مخاطب کودک و نوجوان نیست. «در حسابش کهکشان بسیار نیست‎/ هیچ کاری پیش او دشوار نیست» دارای ظاهر ساده ای است. زبان هم ساده است اما «افق دید» چطور «محور افقی» این شعر، در همنشینی کلمات و رابطه واژه ها، دارای بینش بزرگسالانه و «ارتفاع دید» بزرگسالانه نسبت به «کلمه» است. در بیت مورد نظر که شاید از نظر یک بزرگسال بسیار سهل باشد، روابط این طور تعریف می شوند: «در حساب او - شمردن او- عددهای بینهایت- غیرقابل شمارش- زیاد نیست. عددهایی که از فرط غیرقابل شمارش بودن تنها با تعداد کهکشان های دنیا - که مجموعه های غیرقابل تصوری از ستارگان و سیارات هستند - قابل مقایسه هستند و به همین دلیل هیچ کاری برای او سخت نیست چون (حالا در مصراع دوم می فهمیم) که شمردن کهکشان ها برای او دشوار نیست!» کمی آدم را به یاد «دانی کف دست از چه بی موست‎/ زیرا کف دست مو ندارد» می اندازد و البته، سادگی آن را هم ندارد چون معنای اولیه مصراع نخست، در مصراع دوم مخدوش می شود. این البته تمام توانایی شاعر نیست.
● دو
«هان پدر جان! چرا نمی خندی
عید آمد، مگر نمی بینی
من که آن کفش را نمی خواهم
پس چرا باز هم تو غمگینی »
□□□
خواهرم گفت و مادرم خندید
چشم هایش ولی پر از غم بود
روی گلبرگ گونه اش انگار
باز هم جای پای شبنم بود
□□□
کفش کوچک چقدر زیبا بود!
رنگ لبخند خواهرم را داشت
روی لب هاش مثل فصل بهار
باغ زیبایی از تبسم کاشت
□□□
شوق مثل ستاره ای پرنور
خانه ای در میان چشمش ساخت
روی پیشانی پدر اما
ابر اندوه سایه ای انداخت
□□□
معنی سایه نگاهش را
من و او هر دو خوب فهمیدیم
در سکوتش دوباره ما آن روز
بغض شب های عید را دیدیم
□□□
خواهرم خواست باز خانه ما
روشن از شادی پدر گردد
گفت آن کفش را نمی خواهد
تا که شاید بهار برگردد
□□□
گرچه مادر به خنده لب وا کرد
خواهرم چشم خیس او را دید
معنی اشک های مادر را
خواهر کوچکم نمی فهمید»
«جای پای شبنم» شعری اجتماعی است که دنبال تخیلات پیچیده و زبان آوری به شکل بزرگسالانه اش نیست. ایده اولیه گرچه تازه نیست اما اجرای صحنه ای و زنده آن، حسی عمیق به توصیف های ساده آن می دهد. مشکل درک بی پولی پدر در شب عید یا اوقات دیگر، یکی از ایده های رایج، نه تنها در شعر کودک و نوجوان فارسی که در داستان های کودک و نوجوانی است که در دهه های ۴۰ و ۵۰ شکل گرفتند و البته، بخش اعظم آنها به دلیل تفکر استعاری و بزرگسالانه نویسندگانش (که قصد تبدیل ادبیات کودک و نوجوان به بیانیه های سیاسی را داشتند) به فراموشی سپرده شدند اما نمونه های خوب خارجی نیز که هم در آن روزگار و هم در سال های پس از انقلاب ترجمه شدند، به ما آموخت که می توان از ایده هایی چنین، بهره وری خلاقانه و هنرمندانه داشت و به جای بیانیه ای سیاسی، به لحظاتی جذاب و قابل درک برای مخاطب رسید. شعر رجب زاده از این توفیق البته برخوردار است. قصد تفهیم مفاهیم پیچیده و استعاری را ندارد و مخاطب نوجوان را آزار نمی دهد. گرچه عکس العمل «خواهر» کمی مشکوک است! خواهری که «ابر اندوه» را که بر پیشانی پدر سایه انداخته می بیند اما معنی اشک های مادر را نمی فهمد! به نظر می رسد که «بهانه روایت» و «انگیزه روایت» که در آغاز بسیار محکم به نظر می رسید اکنون به استحکام گذشته نباشد! چرا
● سه
«خواهرم یک هفته پیش
اسم خود را پای فهرست بلند مردم دنیا نوشت
خواهرم با نام خویش
برد ما را تا تماشای بهشت
انتخاب اسم او یک هفته وقت از ما گرفت
انتخاب مادرم «مهتاب» بود
اسم محبوب پدر هم «نسترن»
دیگران هم با قطار اسم هاشان آمدند
ماجرا بالا گرفت
عاقبت
گفت مادر: «پس تو هم چیزی بگو...»
مکث کردم
بعد گفتم: «آرزو!
آرزو شیرین ترین فصل از کتاب زندگی ست»
مادرم با خنده گفت:
«هیچ اسمی بهتر از این اسم نیست...»
شعر «آرزو» دارای روایت ساده و سرراستی است درباره اسم گذاری یک «نورسیده» در خانواده. قالب شعر، نیمایی است اما توانایی شاعر در نزدیکی زبان شعر به زبان نثر، روایت را آرام و سیال در وزنی که ظاهراً نباید دارای چنین توانایی باشد (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات، با افاعیلی -کمتر یا بیشتر) به پیش می برد و طبیعی بودن روایت با طبیعی بودن قصه مورد نظر شاعر پیوند می خورد تا حتی وجه استعاری «آرزو» چندان در این شعر نوجوان توی ذوق خواننده نزند!
«... آرزوی کوچک ما
چند سالی کودک است
آرزوهایش شبیه خانه های کوچک است
سقف آن کوتاه و حجمش اندک است
آرزوهایش سبکبال و لطیف
مثل شهربازی و ماژیک و کیف
چند سالی بعد
او هم مثل من قد می کشد
آرزوهایش بزرگ
آرزوهایش فراوان می شود
مثل باران، مثل باد
مثل پرواز کبوترهای شاد
روی سقف آسمان
گاه گاهی دیدن رنگین کمان
انتشار شعرهای مهربان
گفت وگوی دست ها با بوی نان
کاستن از خستگی های پدر
تابش لبخند مادر بیشتر
بایگانی کردن پرونده تانک و تفنگ
افتتاح موزه تاریخ جنگ
□□□
آرزو امروز اگر مثل بهار
گاه گریان
لحظه ای خندان شود
با گذشت روزگار
سرخوش و سرشار و رنگارنگ و گرم و دلپذیر
آرزو دارم که تابستان شود»
به نظر می رسد، شاعر به همان آسانی که موفقیت بخش نخست را به دست آورده در بخش دوم، در «افق» و «زاویه دید» بزرگسالانه خود غرق می شود و در اشاره به تجربیات خود، آن تجربیات را با بیانی شاعرانه - که به طور معمول در جوانی، این بیان را شاعرانه می یابیم - به خواننده منتقل می کند و احتمالاً -که یحتمل- انتظار دارد که مخاطب نوجوان مفاهیم «بایگانی کردن پرونده تانک و تفنگ ‎/ افتتاح موزه تاریخ جنگ» را که به راحتی می توانست متعلق به یکی از شعرهای بزرگسالانه قیصر امین پور باشد، بفهمد و با آن ارتباط برقرار کند. برای من به عنوان یک «مخاطب خاص» -هنوز مشخص نیست که شاعر فاصله شعری با فضای نوجوانانه اما با نگاهی بزرگسالانه را با شعری نوجوانانه نمی داند یا در پی خلق «نوع ادبی» جدیدی است که به هر دو نوع مخاطب -نوجوان و جوان- نظر داشته باشد راستی! چه کسی جواب این سؤال را می داند.
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید