شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


کلمات شنیدنی


کلمات شنیدنی
نمی دانم سابقه شعرهای «کانکریت» چیست، این گونه شعرها از کجا آمده اند، چه روزگاری بیشترین رواج را داشته اند، و سرنوشت آنها در آن سوی عالم، به کجا انجامیده است. فقط از هنگامی که سال ها پیش غگمانم سال ۵۶ف «طنین در دلتا»۱ را دیدم، تا به حال، نکته هایی درباره این گونه شعر در ذهنم نقش بسته است که به ایجاز بیان می کنم.
۱) تصویرهای دیداری در شعر
تصویر، حیثیت شعر است. چه در نخستین شعرهایی که بشر ابتدایی سروده و چه در شعرهایی که انسان ماشینی شده امروز پرداخته است. به هر حال تصویر یعنی عینیت شعری که به وسیله عواطف، کلمات را در گوش تو زمزمه می کند. اما باید هوشیار بود که امروزه نمی توان توقع داشت، صورت های خیالی در حد همان «تشبیه و استعاره و کنایه و اغراق و...» باشند بلکه ضمن دخل و تصرف در همین قراردادهای کلاسیک و گسترش حوزه آنها می توان باز پا را فراتر نهاد. یکی از این راه ها، دیداری - شنیداری کردن تصاویر شعری است یعنی بیاییم با کلمات که وسیله شنیدن هستند، کاری کنیم که چیزی را ببینیم. و نه تنها به انتزاع یک تصویر در ذهن بسنده کنیم، بلکه آن را به وسیله کلمات نقش ببندیم. و شعر کانکریت از این دست است.۲
۲) نزدیک شدن شعر به نقاشی
سال هاست که می شنویم ادبیات داستانی یا سینما به نقاشی نزدیک شده است. نمونه اش همین رمان «کلیدر» است که نویسنده بیش از آنکه به توصیف صحنه ها و میدان دید خود بپردازد، به نوعی آنها را رنگ آمیزی می کند. و نیز در سینما، توجه کنید به فیلم هایی چون «باشو، غریبه کوچک»، «دونده»، «بایسیکل ران» و...
در این گونه فیلم ها، رنگ ها و تصاویری که از آمیختن آنها به دست می آیند، بیشترین اهمیت را دارند. تصور کنید اگر این فیلم ها سیاه و سفید ساخته شوند یا موضوع آنها به شکل نمایشنامه عرضه می شد؛ در این صورت چیزی از آنها باقی نمی ماند یا به طور کلی چیزی متفاوت و حتی متضاد با آنچه اکنون هستند، از آب در می آمدند. حال اگر بخواهیم نزدیکی هنرها را با نقاشی یا گرافیک - که فرزند قرن بیستمی نقاشی کهن است - مورد توجه قرار دهیم، شعر نیز بهره یی خواهد برد. البته منظور، بهره های کلاسیک شاعران از عنصر تصویر یا نقاشی نیست، که این کار را هم در سبک خراسانی غبا حضور منوچهریف و هم در سبک عراقی غبا حضور خاقانیف و هم در سبک هندی غبا حضور بیدلف شاهد بوده ایم بلکه منظور چیزی متفاوت از این حد و حدود است. و شعر کانکریت از این جهت نمونه خوبی است که شاعر با کلمات، موسیقی خاص، وزن خاص، تشبیه و اغراق و استعاره خاصی را بیان نمی کند بلکه طرح ویژه یی را با بهره گیری از کلمات مصور می کند. و چشم عینیت آن طرح و تصویر را بر صفحه می بیند. و شاید البته فقط شاید، این کار چیزی باشد بسیار نزدیک به «خط نقاشی» که شادروان رضا مافی توانمندترین هنرمند این عرصه بود. خط نقاشی به نوعی قرابتی با شعر کانکریت دارد زیرا خطاط، نقاش، یک حس را با کلمات تصویر شده یی در معرض دیدن قرار داده است. تلاش های دیگری هم در ادبیات معاصر ایران که نزدیک با این حال و هوا باشد، شده است که روشن ترین نمونه اش برخی از کارهای اسماعیل شاهرودی (آینده) است.
شاهرودی در یکی دو تا کار از چنین شیوه یی در حد تغییر در حروفچینی شعر و انتخاب عرض و طول کلمات بهره برده است.
من
به پهــــــــنای زمین
شکوه بودم
تو
به پهــــــــنای زمان
اندیشه بودی
که تاریخ این شعر، سال ۱۳۴۹ است.
و نیز، پیش از آن، به اثری با نام «شعر بی پایان...» که مفهوم این یکی هم با نوع و شکل نگارش کلمه ها مانند نمونه قبلی هماهنگی دارد و تاریخ آن ۱۳۴۵ است.
دیگر
من
باور نخواهم کرد
خرطو
مفیل
و پا
ندو
ل ساعت را
چون
آن
آبــــروی
آبنبات ساعتی های قناد
ریخته...
۳) نمونه های ایجاز و فشردگی
شعر کانکریت، زبان و فرم خوبی است برای ایجاز و فشردگی. شاعر با چند کلام تلگرافی تو را به فکر وا می دارد، سپس خودت کلید مفهوم را درمی یابی، و با کمترین کلمه بیشترین بار معنایی را بر دوش ذهن مخاطب می گذارد. البته این ایجاز، خاصیتی گرافیکی دارد، تا شکل داستانی یا دراماتیک.
نمونه هایی را مرور کنیم.
اگر شاعری با فشرده ترین کلمات می گفت؛
غروب
غربت
آه...،
(محمد زهری)
و تو لذت هم می بردی، به جهت موسیقی شنیداری کلمات و حس ذهنی شعر بود.
در میان طراحان وطنی، گاهی اوقات طرح های امثال اردشیر محصص و مرتضی ممیز غاز پیشکسوت هاف و حسین خسروجردی و حبیب صادقی غاز نسل بعدیف تو را با یک مفهوم تلخ، صریح و بی پرده روبه رو می سازند که نهایتاً به نوعی طنز می انجامد. در قصه نیز برخی از کارهای چخوف غاز فرنگیانف و زنده یاد بهرام صادقی غاز نوابغ قصه نویسی ایرانف این گونه اند. در شعر اما ما طنز را گاه در همان قالب هزل ها و هجوها، که معمولاً به شکل قطعه و مثنوی و... محدود می شدند، خلاصه کرده بودیم.
تا اینکه - مثلاً - می رسیم به این سطرها از اخوان.
گفت راوی؛ ماه خلوت بود اما دشت می تابید
نه خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود
(از این اوستا، مرد و مرکب)
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم،
پوستین کهنه دیرینه ام با من.
هم بدانسان کز ازل بودم
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز
(آخر شاهنامه، میراث)
و این سطرها، از فروغ؛
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند
(ایمان بیاوریم...)
می توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه یی دنیای خود را دید
می توان در جعبه یی ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سال ها در لابه لای تور و پولک خفت...
(تولدی دیگر)
و این سطرها از کیومرث منشی زاده؛
مردان دوست داشتنی
آقای آقایان (لطفاً کلاهتان را بردارید)
آقای هیتلر (یک احمق
از دو بند گاو
پرزورتر است)
آقای بیتل ها (مامور شکنجه)
... آقای فلمینگ (دیگر کسی نباید
به آسانی بمیرد)
آقای کلی (در فیلادلفیا مشت اگر بزند
در شیراز
شیشه تلویزیون
می شکند)
آقای کیسینجر (یهودی سرگردان)
آقای خانم گلدامایر (روح هیتلر
که در کلئوپاترا
حلول کرده است).
(سفرنامه مرد مالیخولیایی)
ولی باز هم می توان کار را از این عمیق تر و متفکرانه تر دید. و باز نمونه اش، یکی از شعرهای کانکریت طاهره صفارزاده است، با نام میزگرد مروت. وقتی اساس بر نفس پرستی باشد، یا به تعبیر همو «مرئوس نفس باشیم» و این خصیصه فردی، ابعاد اجتماعی پیدا کند، آنچه در نهایت سر برمی دارد، چیزی نیست جز فاشیسم؛ که در دو کلمه میانی شعر غدو «من» درهمف به چشم می آید.
و این طنز قوی شاید تو را ساعت ها به فکر وادارد.۳
غالبته در یک حاشیه کمی طولانی بگویم طنزی تلخ در تفکر و اندیشه صفارزاده به چشم می خورد که سایه اش بر همه طنین در دلتا افتاده است. مثلاً نگاه کنید به شعرهای «جشن تولد ولادیمیر، استعفا- عاشقانه» که از ابتدا تا انتها یک طنز کامل را تشکیل می دهند و نیز بخش های زیادی از «سفر اول» را هم ببینید و باز البته تر، این مرا به یاد همشهری صفارزاده، کیومرث منشی زاده می اندازد که این خصیصه در شعرش بسیار روشن و گیراست و نیز دریابید حال و هوای سرزمین خشک و گرم کرمان را با نویسندگان معاصرش سعیدی سیرجانی و باستانی پاریزی که هر دو تحقیق را با نوعی طنز و ظرافت ادبی، آمیخته اند.ف
۴) و اشارتی...
آنچه هم اینک بر زبان این قلم جاری شد، نظر فشرده یی بود در مورد نوعی شعر که اولین بار صاحب قلم در آثار شاعره معاصر، طاهره صفارزاده دیده است. البته شاید، خود این قلم از جهاتی این گونه شعرها را چیز کاملی نداند و سراینده آنها هم این دست شعر را سال ها باشد که کنار گذاشته است و اقبالی بدان ها ندارد و مهم تر آنکه رسیدن به این گونه زبان و فرم و شکل، تجربه و بینش و تفکری خاص می طلبد. پیشه کردن این گونه قالب ها اگر از سر بی دردی و ساده گیری و سهل انگاری باشد، نه تنها نوآوری و ابتکاری محسوب نمی شود که نوعی خام اندیشی و پخته خواری است. صفارزاده براساس نگاهی خاص، چنین شیوه و فضایی را در دور و بر سال های ۵۰ تجربه و از این پل نیز موفق عبور کرد.
سهیل محمودی
پی نوشت ها؛
۱- طنین در دلتا، طاهره صفارزاده، امیرکبیر، آذرماه ۱۳۴۹، چاپ اول
۲- کانکریت علاوه بر «سخت و محکم» به معنای جسمانی، ذاتی، واقعی، غیرخیالی و محسوس هم آمده است.
۳- و باز مانند طرح ها و تصاویری که در آثار برخی نقاشان معاصر دیده ایم.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید