یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

راز تداوم حیات


راز تداوم حیات
روزی شیوانا با عده ای از شاگردان بصیــرت جویش از کنار خرابهای میگذشتند. پیرمردی مست و لایعقل از گوشه خرابه بیرون آمد و در حالی که لباس بلندی به تن داشت و با لباسش خارهای روی زمین را به دنبال خود میکشید. تلو تلو خوران به سوی شیوانا آمد و خطاب به او گفت:" تو که اهل دلی و از عالم معرفت خبر داری به من بگو چند سال عمر خواهم کرد!؟ و چند سال دیگر باید این زندگی عذاب آور را تحمل کنم!؟"
شیوانا نیم نگاهی به خارهای چسبیده به لباس بلند پیرمرد انداخت و گفت:" نگران مباش! تو قرار نیست بمیری ! "
پیرمرد مات و مبهوت روی زمین نشست و شروع کرد به گریستن! شیوانا سری تکان داد و به راه خود ادامه داد. ساعتی بعد شیوانا در کنار مزرعهای بسیار سرسبز روی سنگی نشست و با نگاهی غمگین به مزرعه دار جوان خیره شد. مزرعه دار جوان با عجله به سوی شیوانا دوید و با شوق و انرژی فوق العاده ای فریاد زد:" استاد! می بینید چقدر خوشبختم! در اوج سلامتی ام و بهترین ثروت ها در اختیارم است. چنان است که گویی تا ابد زنده خواهم ماند! نظر شما چیست !؟"
شیوانا تبسمی تلخ کرد و گفت:" پیشنهاد می کنم سریعا شکل زندگی خود را تغییر بده و بیشتر به مردم اطرافت کمک کن! متاسفانه می بینم که کائنات سرنوشت دیگری را برای تو رقم زده است!"
شیوانا آنگاه از جابرخاست و به سوی منزلگاه بعدی حرکت کرد. دقایقی بعد یکی از شاگردان استاد که دلیل تناقض گفتار استاد را درک نکرده بود مقابلش ایستاد و با اعتراض از او توضیح خواست. شاگرد پرسید:" شیوانا شما چطور به آن پیرمرد مخمور و مست و بی جان نوید زندگی دادید و به این جوان پرشور و پرانرژی هشدار مرگ را ! چرا باید کائنات به آن پیرمرد اجازه دهد روزهای بیشتری را زنده باشد و این جوان رعنا را از دنیا ببرد!؟ اینکه عادلانه نیست!؟"

http://www.shivana۲۰۰۶.blogfa.com/۸۵۰۴.aspx
منبع : مطالب ارسال شده