دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


نقدی بر نمایش مرغ دریایی، نوشته آنتوان چخوف، به کارگردانی محمدرضا خاکی فارغ از مسائل روز


نقدی بر نمایش مرغ دریایی، نوشته آنتوان چخوف، به کارگردانی محمدرضا خاکی فارغ از مسائل روز
نمایش نامه مرغ دریایی به کارگردانی محمد رضا خاکی روی صحنه تالار مولوی در حال اجرا است.
اولین سوالی که پیش می آید این است که به راستی اگر چخوف زنده می بود راجع به اجرای ایرانی مرغ دریایی چه می گفت! مسلماً این اجرا را نمی پسندید چرایش را می گویم. شاید اگر بخواهیم به این اجرا نمره ای بدهیم نتوانیم آنرا بالاتر از متوسط ارزیابی کنیم و آنهم بواسطه حضور یک در میان بازیگرانی تواناست که با توانایی خوب خود لحظات ملال را به لحظات خوب آن تبدیل می کنند، چرا که گویا در انتخاب نقش ها کارگردان نتوانسته از بازیگرانی توانا استفاده کند و مضافاً اینکه نتوانسته سطح بازیگران و توانایی آنها را به کف مورد نظر خود نزدیک گرداند و بقول معروف نتوانسته آن نقطه بالانس را بین سطوح پایین و بالای کیفیت آن ایجاد نماید.
دومین مساله ای که وجود دارد چربش میزان کمدی بر جنبه تراژیک آن می باشد. اغلب آثار چخوف این مایه کمدی را درخود دارند. و حتی آثاری ازوی هست که اصلاً کمدی می باشد ولی این نمایش یک نمایش کمدی تراژیک هم نیست بلکه برعکس تراژدی کمدی می باشد. به این معنا که غالبیت معنا در آن به نفع تراژدی می باشد که آمیخته با مایه های طنز است. بنابراین کارگردان نتوانسته بین این دو مساله طراز ایجاد نموده و متاسفانه نمایش در لحظاتی که طنز می شود این بواسطه بازی حسین محب اهری و توانایی های او می باشد نه بواسطه رویکرد متنی و فرامتنی و نو بواسطه فضای غالب در نمایش، موقعیتهایی که با بداهه محب اهری ایجاد می شود هیچ ربطی در کلیت نمایش ایجاد نمی کند و فقط تماشاچی را می خنداند و روی سایر بازیگران هیچ تاثیری از طنز نمی گذارد. در حالیکه بداهه طنز موقعیت محب اهری یک مقدار زیاد بوده و باید موقعیت طنز در این اثر را شناخت و بعد بواسطه موقعیت سازی نقش وی نقطه مماس را بدست وی داد. اگر این موقعیت در کل امر تعمیم می یافت شاید اجرای موفق تری را از آن شاهد بودیم ولی این اجرا شاید ریسکی بزرگ از طرف کارگردان و نوعی ساده انگاری از طرف وی محسوب می شد.اما آنچه که بیشترین اشکال را متوجه کارگردان می کند ناپیدا بودن ابعاد تراژیک این نمایش بوده است. به خصوص تراژدی چخوف که در چهارچوب خاص آن یعنی امپرسیونیسم تعریف می شود چخوف شفاف کننده امپرسیونیسم در صحنه تئاتر بوده و براساس این سبک که مبتنی بر جزیی پردازی درون و برون شخصیت هاست به آن می پردازد. تراژدی چخوف در لحظه لحظه زندگی شخصیت هایش دنبال آمال و آرزوهای افراد می گردد که در هر شخصیتی به تفاوت یافت می شود. در این نمایش این لحظات بیان می شوند ولی بازی نمی شوند، اینهم به خاطرحضور بازیگرانی ناپخته می باشد، بازیگرانی که در قالب شخصیتهای نمایش قرار نمی گیرند و با آن هماهنگ نیستند. نمایش های امپرسیونیستی، لزوم استفاده از بازیگران حسی را بطور اجتناب ناپذیری در خود به عنوان پتانسیل پنهانی نهفته دارند که کارگردان با کشف آن باید نسبت به ظهور آن اهتمام ورزد ولی متأسفانه در این نمایش ما از حس بازیگری بهره کمتری می بینیم و این به عنوان نقطه ضعف اصلی این نمایش خود را نشان می دهد.
مرغ دریایی متنی زیباست که می توانست نمایانگر انسانهای بی هدف و آرمان های بلند در زندگی باشد، آدمهایی که حتی نمی توانند و نمی خواهند تجلی این آرمانها را ببینند. از آنجا که مقوله نمایش و به خصوص شخصیت پردازیهای هر نمایش نامه از جمله متن مذکور، یک مقوله انسانی می باشد به راستی چرا ما هیچ گاه پی جوی آن نقطه مماس فرهنگی بشری نبوده و نیستیم و چرا در جهت پررنگ تر کردن آن گامی به جلو برنمی داریم.
چرا آن نقطه اصلی گمشده را هیچ وقت نمی یابیم و چرا آن نقطه تأثیرگذار را فراموش می کنیم. به نظر من تئاتر غیر از تأثیرگذاری در روحیات و نشاط آدمی، دارای یک پیام تاریخی و یک پیام قوی برای ساخت آینده می باشد. آیا کارگردان این نمایش آنرا دریافته است؟! توجه صرف به آنکه یک نمایش نامه زیبا باید به زیبایی اجرا شود تعریف ناقصی از یک کارگردان و وظایف او می باشد، کارگردان باید دید خود را از آینده در کار بگنجاند. برای همین است که من می گویم و به آن اعتقاد دارم که هنر یک کارگردان در همین است. متن مرغ دریایی هر چقدر هم قوی باشد متعلق به صدسال پیش است نه اینکه احساس و غرایز و شخصیتهایی با وجوه منفی و مثبت فقط متعلق به آن روزگار بوده اند نه در روزگار ما هم هستند. اتفاقاً سؤال اساسی ما همین است که چطور بتوانیم بین دوران مختلف تمایز بگذاریم؟! چطور بتوانیم این تمایز و حس آنرا به تماشاچی منتقل نماییم؟! چه قوتی در کار بنهیم که این کار دلچسب شود و چه چیزی به آن اضافه نماییم تا امروزی شود؟! شخصیت ها را دستکاری نماییم؟! نتیجه را؟! تم را گسترش دهیم؟! فضا را امروزی نماییم؟! مسأله زمان و نقش اساسی آن در نحوه اجرای نمایش نادیده انگاشته شده است و این از تأثیر آن می کاهد؟! اینکه چخوف در آن زمان بر مسأله روان پریشی آدمها و شکست ها و پیروزیهایشان از جنبه درونکاوی آنان تأکید کرده نبوغ وی را می رساند حتی پیش از ظهور فروید و ابداع علم روانشناسی. نکته مهم در اینجا همین است چرا که آن نقطه پیوند که گفتیم در این مقطع نقش اساسی تری می یابد و آن زمان است که باید در نمایش بسط یابد و چنانکه گفتیم دید نسبت به آینده را هم کارگردان در کار بگنجاند. چنانکه چخوف این نگرانی را داشت و این از وظایف کارگردان است که باید آنرا تکمیل نماید. بهرحال ما از متن لذت بردیم اما افسوس خوردیم که چرا این متن آنطور که شاید و باید، و انتظارمان بود برروی صحنه بازی نشد. افسوس خوردیم که چرا از نور استفاده خوبی نبردیم! چرا از صحنه و طراحی نسبتاً قابل قبول آن بهره نبردیم! چرا به القای همذات پنداری توجه نکردیم! افسوس خوردیم و به امید آینده ایم که در آینده نمایش های بزرگان را بهتر از این ببینیم.
علی اکبر باقری ارومی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید