جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

ابوریحان بیرونی


ابوریحان بیرونی
پیرمرد رو به سوی غرب داشت. شاید کمی با تمسخر نگاه می کرد. آنگاه دستانش را با صلابت بالا برد و چشم ها را بست. چهار کره بر گِرد سرش پدیدار شد. عطارد بود و بهرام و برجیس و کیوان. پیرمرد لبخند زد. چهار کره شروع به چرخیدن کردند. پیرمرد خورشید و زمین را در نظر مجسم کرد. زمین دور خورشید چرخید. چرخید و باز هم چرخید. سالیان دراز گذشت. پیرمرد از حرکت باز ایستاد و ثابت ماند. به عصر ارتباطات وارد شده بود. عصر تکنولوژی. عصر صنعت و دهکده جهانی. پیرمرد خشکش زد. گویی از سنگ بود. با طلوع صبح دم، مردمان خواب آلود ابوریحان بیرونی را در ضلع جنوب شرقی پارک لاله مشاهده کردند. پیرمردی که با تمسخر به تکنولوژی غرب می نگریست و چهار کره را بر سرش می چرخانید.
وقت مشاهده تمام شده بود. مردم خواب آلود به سر کار های خود شتافتند. پیرمرد همچنان به غرب می نگریست و در ذهن زیبایش از پس قرون و اعصار، صفحات عصر طلایی علم ایران را ورق می زد. به یاد آورد...
در قرن چهار و پنج هجری، زمانی که نابغه بزرگ جهان علم، ابوریحان بیرونی در سال ۳۶۲ هجری قمری پا به جهان گذاشت، شهر جرجانیه مرکز تجمع بزرگان علم و ادب ایران زمین بود. ابونصر منصور بن علی، کسی که سالها در محضر ابوالوفاء بوژگانی شاگردی کرده بود و معرفت آموخته بود، تعلیم ابوریحان را در شهر کاث بر عهده گرفت و به او مطالب بسیاری در ریاضیات آموخت. ثمره این دانش آموزی ها مردی را پدید آورد که در وصفش گفتند: دانشی نبوده که بیرونی در روزگار خود در آن کارورزی نکرده یا به نگاه کارشناسانه در آن ننگریسته باشد.
بیرونی در محضر استادی نظیر عبدالصمد حکیم، حکمت و علوم عقلی را آموخت و در حالیکه تنها بیست و هفت ساله بود، آثار الباقیه را تالیف کرد. سالها می گذشت و او چون تشنه لبی از چشمه جوشان علم می نوشید. قرن سوم هجری به پایان رسیده بود و هشت سال از شروع سده چهارم می گذشت که خوارزم به آتش قهر محمود غزنوی سوخت. کتابخانه عظیم خوارزم به آتش کشیده شد و بسیاری از رجال علم کشته شدند. ابوریحان و عبدالصمد حکیم به اسارت گرفته شدند و محمود، آنها را با خود به غزنین برد. ابوریحان در شرف اعدام بود که با وساطت خواجه میمندی از مرگ گریخت و به عنوان یک زندانی سیاسی با محمود غزنوی به غزنین رفت. او به مدت شش ماه در قلعه شهر نندنه محبوس بود و در آنجا آزمایش های رصدی خود را کامل کرد.
پیرمرد باز هم به گذشته اندیشید. سلطان ظالم عصر غزنوی. سلطان محمود. خاطره ای به یاد آورد...
... قصر سرسبز سلطان محمود از طراوت بهار جلا یافته بود. سر سبزی باغ، سلطان را سر شوق آورده بود و او را به سوی خود می خواند. تصمیم گرفت که به داخل باغ برود. ناگهان منصرف شد و تصمیمی گرفت. به چهار در خروجی عمارت نظری افکند. سپس رو به ابوریحان کرد و گفت: ای حکیم دانشمند که در علم و حکمت یکه تازی. اندیشه و استشاره کن و بگو ما از کدامین یک از این چهار در بیرون خواهیم رفت. آنگاه روی کاغذی بنویس و در زیر تخت من قرار بده.
ابوریحان در چهره سلطان نگریست. خنده شومی گوشه لب سلطان بود. بیرونی اسطرلاب خواست. ارتفاع گرفت و محاسبه کرد. چندی که تعقل کرد روی کاغذ چیزی نوشت و در زیر تخت سلطان قرار داد.
محمود به یکباره بر خواست و دستور داد تا با بیل و تیشه بر دیوار عمارت شکافی بازکنند و از باغ خارج شد. آنگاه گفت: کاغذ را بیاورید. سلطان محمود کاغذ را خواند. بیرونی این طور پیش بینی کرده بود: (( از این چهار در از هیچ یک بیرون نشود، بر دیوار مشرق دری بکنند و از آن در بیرون شود!))
سلطان محمود برآشفت. از خشم تیره شد و فریاد کشید. آنگاه دستور داد تا ابوریحان را از بالای عمارت باغ به پایین پرتاب کنند.
خواجه حسن به فراست دریافت که شفاعت کردن در آن لحظه موثر نخواهد بود. بنابراین دستور داد تا در پایین عمارت دام نرمی قرار دهند. ابوریحان به پایین پرتاب شد و به لطف نرمی دام، از مرگ گریخت.
سلطان پس از چند روز از کشتن ابوریحان پشیمان شد. خواجه حسن میمندی شرح حال رفته را بازگفت. بار دیگر ابوریحان در نزد سلطان محمود حاضر شد. این بار بر چهره سلطان شادی نشسته بود و بر چهره ابوریحان بی تفاوتی. محمود گفت: ای ابوریحان! آیا از این که قرار بود از بام عمارت به پایین بیفتی و جان به در ببری نیز خبر داشتی؟
ابوریحان گفت: آری ای امیر.
سلطان محمود دلیل خواست. ابوریحان باز گفت: تقویم روزانه ام گواه است. و تقویم را به محمود نشان داد. سلطان در احکام آن روز ابوریحان این گونه خواند: (( مرا از جای بلندی بیندازند، ولیکن به سلامت بزمین آیم و تندرست برخیزم!))
سلطان محمود باز دیگر خشمگین شد و دستور داد تا ابوریحان را به زندان بیاندازند. ابوریحان شش ماه در حبس بود و بار دیگر به وساطت خواجه حسن میمندی آزاد شد...
پیرمرد روزهای زندان ِ سلطان محمود را به یاد آورد. چه سالهای سختی را پشت سر گذاشته بود. سالهایی که حق بازگشت به موطن خویش، خوارزم را نداشت.
ابوریحان در سال ۴۱۸ هجری قمری زمانسنج ویژه ای را بر پایه نظام خورشیدی برای مسجد جامع غزنین ساخت و در همان سال با ملاقات سیاحان چینی در دربار سلطان محمود اطلاعات مفیدی از ایشان کسب کرد. ابوریحان بیرونی به واسطه سفرهای پیاپی اش به هند در ملازمت سلطان محمود، زبان سانسکریت را آموخت و در باره هندوان دانش های بسیاری کسب کرد و سرانجام در سال ۴۲۴ هجری قمری، شاهکاری به نام تحقیق ماللهند را تالیف نمود.
... پیرمرد به یاد عالمان هم عصر خویش افتاد. ابن هیثم بصری را به یاد آورد که با او در هندسه بحث کرده بود. سپس به یاد ابن سینا افتاد و مناظره معروفش با شیخ الرئیس را به یاد آورد. ابوریحان از فلسفه یونانی و ارسطویی پرسیده بود و ابن سینا پاسخ گفته بود. صحبت آن دو به سکون ارض و میل اجسام به مرکز زمین و امتناع خلاء و ابطال جزء لایتجزی و تناهی ابعاد و ... هم کشیده بود و به اعتراض ابوریحان بر پاسخ های ابن سینا انجامیده بود. پیرمرد، حالا که به گفتگوهایش با ابن سینا فکر می کرد، افسوس لحظات گذشته را می خورد... این قافله عمر عجب می گذرد!
عمر سلطان پیر به پایان می رسید. بوی وطن، مشام ابوریحان را عطرآگین می کرد. در عصر سلطان مسعود، ابوریحان اجازه رجعت به دیار خود را دریافت کرد و پس از ۱۳ سال دوباره خوارزم را دید و تاریخ آن جا را نوشت.
در بازگشت به غزنین و در سال ۴۲۳ هجری قمری، بیرونی تالیف کتاب اقانون مسعودی را به اتمام رساند و به سلطان مسعود تقدیم کرد. ارزش این کتاب تا حدی بود که آنرا تا حد مقایسه با المجسطی بطلمیوس بالا برد. این کتاب دایره المعارف کاملی در نجوم به شمار می رفت، همان طور که قانون الطب شیخ الرئیس ابوعلی سینا دایره المعارف پزشکی بود. ابوریحان، پیلواری را که سلطان مسعود برای قدردانی از قانون مسعودی برایش فرستاده بود را باز فرستاد. علاوه بر آن، ابوریحان بر تالیف التفهیم را در نجوم و نیز الجماهر را در شناخت گوهر ها و کانی شناسی همت گماشت.
ابوریحان در محاسبات خویش از نوعی ترازوی ویژه استفاده می کرد که پدربزرگ ماشین حساب های امروزی محسوب می شود. مسائلی را که او در ریاضیات پایه گذاشت، شالوده طرح اعمال و راه حل ها توسط حکیم عمر خیام نیشابوری شد و در قرن هفت از این دو به خواجه نصیرالدین طوسی انتقال یافت. ابوریحان عدد پی را محاسبه کرد، محیط زمین را اندازه گیری نمود، موقعیت ستارگان را با اسطرلاب بدست آورد و کره جغرافیایی ساخت.
سال ۴۴۰ هجری قمری فرار سیده است. مردی که به جز در نوروز و مهرگان دست از کار نمی کشید اینک در بستر بیماری افتاده است. نفس های آخر بزرگ مرد علم و حکمت فرار سیده است. علی بن عیسی الولواجی به دیدن او آمده است. ابوریحان به یاد مسئله ای می افتد: ای شیخ! حساب جدات ثمانیه را که وقتی به من گفتی بازگوی که چگونه بود؟!
شیخ گفت: ای حکیم بزرگوار. اکنون چه جای این سوال است؟
ابوریحان می گوید: کدامیک از این دو امر بهتر است؟ بدانم و بمیرم یا ندانم و نادان درگذرم؟
شیخ مسئله را بازگفت و از حضور ابوریحان مرخص شد. چندی دور نشده بود که صدای شیون و زاری از خانه او بلند شد... ابوریحان بیرونی در گذشت.
پیرمرد، همچنان پرصلابت، چهار کُره را بر گرد سر خود می چرخاند و به غرب می نگریست. لبخندی بر گوشه لبش روان بود. شب فرا رسیده بود و مردم شتابان از جلوی مجسمه سنگی ابوریحان می گذشتند تا به خانه برسند و ابوریحان بیرونی، چشم انتظار صبح صادق دیگری بود.

کتابنامه:
۱- ابوریحان بیرونی / پرویز اذکائی - انتشارات طرح نو
۲- آثار الباقیه / ابوریحان بیرونی - انتشارات امیرکبیر
۳- شرح حال نابغه شهیر ایران (ابوریحان) / علامه علی اکبر دهخدا - کتابخانه طهوری
۴- اختراعات و اکتشافات ابوریحان بیرونی / جلال الدین همایی - کتابخانه طهوری
۵- تاریخ فلاسفه ایرانی از آغاز اسلام تا امروز/ علی اصغر حلبی – کتابفروشی زوار
هزار توی عجایب نامه
منبع : سایر منابع