پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


آوای ادبی


آوای ادبی
خوشبختانه پس از سال ها دوباره شاهدیم که سوالی اساسی درباره ادبیات جاری کشورمان با درون مایه «علت یابی عقب ماندن دانشگاه های ادبی از ادبیات محافل مختلف ادبی بیرون از دانشگاه ها» در نشریه های گوناگون به چاپ می رسد و استادان بزرگی نیز در این زمینه به رد و تایید مطلب مذکور پرداخته و آن را بررسی می کنند. نگارنده نیز با احترام به همه نظرهای بزرگان به خصوص آقای میرصادقی چند سطری در این مورد به نگارش درمیآورد:
در ابتدا لازم می دانم که به عنوان یک تحصیلکرده دانشگاهی که مدتهاست به نگارش های ادبی می پردازد، به صراحت بگویم که اوضاع ادبی دانشگاه های ایران بسیار عقب مانده تر از اوضاع ادبی خارج از آنها است، با آن که دلایل بسیاری را می توان در این چرخه به جبر اجتماعی و حرکت فلسفی جهان امروز نسبت داد، اما این واقعیت زوایای پنهان و آشکار، گفتنی و ناگفتنی بسیار پیچیده و غم انگیزی را به دنبال دارد در حالی که بسیار بسیار گفته اند و می گویند، اما همچنان عواملی هستند که نه تنها به بهبود اوضاع کمکی نمی کنند بلکه بر ایجاد فاصله های فرهنگی اصرار دارند.
در اینجا لا زم می دانم به جای سوال ارزشمند تفاوت سطح کیفی ادبیات دانشگاهی و خارج از آن، سوالی را مطرح کنم، که بسیار اساسی تر است «ما در کجای ادبیات (هنر) جهان قرار داریم؟» یا به عبارت دیگر آیا ادبیات این سال های ما با جهان فاصله دارد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، باید به دنبال چرایی بود که به نظر نویسنده راه مشکل گشایی از همه معضلا ت فرهنگی (ادبی، هنری) همان است!
متاسفانه یکی از علل عمده این چرایی، نپذیرفتن واقعیتی چنین واضح است! چنان که بسیاری از ما همه تلا ش و انرژی مان را برای نفی و بسیاری دیگر برای اثبات آن هدر می دهیم (گرچه زیربنای این نوع نگرش - نفی و سلبی - خاستگاه طبقاتی و اجتماعی است)، بد نیست همه ما موافقان موضوع و مخالفان موضوع به این باور و یقین برسیم که همیشه واقعیت در جیب ما نیست! واقعیت امری خارجی، واقعی، بودنی و شدنی است و به راحتی قابل مشاهده و بررسی و ارزش گذاری است، آن وقت با تمام وجود درک می کنیم که فاصله چند ده متری دانشگاه با برخی محافل ادبی خارج دانشگاه (پیشرو) در مقایسه با فاصله کهکشانی با ادبیات جهان حتی به ذهن هم نمی آید.
اگر بهتر دقت کنیم در پهنه موضوعی این چنین گسترده و در وسعتی جغرافیایی به وسعت دهکده جهانی دوباره به یاد می آوریم که ادبیات یکی از انواع هنر است و آنچه به عنوان سوال مطرح شد به شکلی مساله هنرهای دیگر نیز می باشد.
یک بار دیگر دقت کنیم هنرمندان موفق در تمام عرصه های هنری در مرتبه نخست چقدر خروجی های دانشگاه های ایران هستند، در مرتبه دوم هم ایشان چقدر با هنر دنیا فاصله دارند...! چرایی این همه فاصله مهم ترین پاسخ معضلا ت بسیار این بخش هاست.
برای پرداختن درست، بهتر است ابتدا نگاهی عمیق به مفاهیم واقعی هنر که منطبق با حقیقت است و قیاسی فلسفی و امروزی با مفاهیمی که از هنر در ذهن و اندیشه ما قرار دارد بپردازیم و به دقت مفاهیم و مبانی آن را پی ریزی کرده و ارزشگذاری کنیم آنگاه بسیاری از سوال ها لذت پاسخ داشتن را خواهند چشید.
ریشه مشکل از همین جا آب می خورد، در درون روان جمعی تاریخی جامعه داریم که هنر را برتر از گوهر معرفی کرده اند و در سوی دیگر هنر و هنرمندان همواره از سوی حکمرانان محمل رفتار و کنش های ناپسندی بوده اند، در ضمن هنر بر بودن خویش پافشاری می کند و حاکمان نیز بر آن سیطره داشتند و تضادی که پیش تر نیز به آن پرداختیم نیز سایه گسترده است، حال چگونه این دو نیروی به ظاهر متضاد در گستره جغرافیایی سیاسی و اجتماعی ایران به تعامل پرداخته یا حداقل به تحمل هم مجبور شده اند، موضوعی در خور توجه است شاید بخشی از آن برخاسته از اعتقاد درونی هنر و هنرمندان به تسامح و تساهلی است که در فلسفه هنر نهفته است و بخش دیگر مربوط به ناهنرمندانی است که خرده هنر غیرمتعهد خویش را زیور قدرتمندان قرار داده اند و از وظیفه هنری خویش دور افتاده بودند، از این نوع در سرزمین مان ایران و در تاریخ آن کم نداریم.
ادبیات نیز به عنوان گونه ای هنر در این مسیر قدم زده است و متاسفانه تا اوایل سده معاصر، آن نیز مثل بسیاری دیگر از هنرها تنها به وسیله تزئینی برای گرمی بازار فسادهای اخلا قی و عیش و نوش سلاطین فاقد شعور تبدیل شده بود، که هنرمندان متعهدی در کورسوی قرن ۱۴ هجری ظهور کردند و با تعبیری حقیقی سعی در پیشبرد ادبیات به سوی آرمان های انسانی هنر داشتند. این تنها تلا شی بود که در این نوع هنری رخ داد که به همت شاعران و داستان نویسانی چون نیما، جمال زاده راه روشنی را نمایان می ساخت و ادب ایران را در راه حرکت به جلو قرار داد اما ضربه های حجیم سلا طین این تلا ش ها را نیز بی رمق ساخت و استبدادی که بر ذهن مردم آن سالها حکومت می کرد باز جهل را پیروز کرد و پایه های ادبیات وهنر را همچنان در دریایی وسیع به عمق چند سانتی متر محل جلوه گری و کسب درآمد برای کسانی قرار داد که آرزومند دربار محمود غزنوی و ایازها بودند و گمان می کردند اگر، گرد از تابلوی «هنر نزد ایرانیان است و بس» پاک کنند، جهانگیر خواهند شد.
همین مساله باعث شده به جایی برسیم که امروز رسیده ایم، جایی که ادبیات ایران تکه ای مهجور و عقب مانده از دنیای امروز تلقی می شود و تنها برای رهایی از حقارت در خیال فکر می کنیم و ادعا که ادب و هنرمان بر قله ای به بلندای قاف دنیا را به حیرت انداخته است به فردوسی، حافظ و... می نازیم آن هم در دنیایی که هر ادعایی را نقد می پذیرد.
اما چرا زبان و ادب فارسی این همه فاصله را با ادب جهان به دوش می کشد؟ چرا در دنیایی که ادبیات متعهد و مردمی بر آن رخ می نماید ما هیچ چهره ای برای عرضه نداریم؟
با آنکه در تعاریف موجود هنر، آن چنان که آمده هنر امری شهودی است، اما بخش تئوریک آن نیز جایگاه ویژه ای در پرورش ذهن و زبان که فرودگاه الهام است، دارد، و آموزش این مبانی در سیستم آموزشی ما در هر دو سطح یعنی آموزش و پرورش و آموزش عالی در چه شرایطی قرار دارد و کدام منطبق بر الگوهای استاندارد روز دنیاست (این موضوع شامل آموزشگاه های آزاد هنری و ادبی نیز می شود).
در کدام دبستان بچه های کلا س های اول همراه با پرورش و شکوفایی استعدادشان الفبای فارسی را فرا می گیرند؟ در کدام پایه دبستان کتاب های فارسی و آموزه های آن بدون نگارش آمرانه و دستوری به دانش آموزان آموخته می شوند یا فضایی آرام و به یادماندنی برای کودکان در مدارس فراهم کرده ایم تا در آن هنر و ادبیات را به آنها منتقل کنیم؟ در کدام مدرسه مشاور مجرب هنری وادبی داریم؟ کجا از معلمان خواسته ایم تا بچه ها را تشویق به نوشتن خواسته ها، نیازها و اندیشه ها و حتی تخیل شان کنند؟ در کل سیستم آموزشی به خصوص راهنمایی و دبیرستان چند معلم متخصص ادبیات مشغول به تدریس هستند و چند کلا س معلمانی را می پذیرند که تخصص آنها ادبی نیست؟ کدام درس ادبیات دوره راهنمایی طوری طراحی شده که دانش آموزان ساعات ادبی را خوابگاه ندانند و از آن لذت ببرند تا آنچه را آمرانه به او یاد می دهند، یاد بگیرند؟ در کجای این سیستم به دانش آموز به جای صندوقی از محفوظات شعر و نثر به عنوان آینده سازی در ادبیات پرشور نگاه می شود و به جای تکیه بر محفوظات و پر کردن بی دلیل حافظه شان از شعر و نظم به درک ادبی و هنری اهمیت داده می شود؟
چرا در دبیرستان ها بسیاری از دانش آموزان برای فرار از دروسی چون زبان و ادبیات فارسی به هنرستان و رشته های کاردانش می روند؟ چرا رشته انسانی در تعیین رشته جزو آخرین انتخاب هاست؟ یعنی هر دانش آموزی که نتواند رشته بهتری (به لحاظ سیستم آموزشی) انتخاب کند به رشته انسانی پا می گذارد! چرا در پایه دوم دبیرستان زبان و ادبیات فارسی در همه رشته ها یکسان است؟ درکدام درس رشته انسانی با شیوه های روزنوشتن به شکل عملی آشنا می شوند؟ در دبیرستان برای رشته های انسانی تاریخ ادبیات داریم اما چند سطر بیشتر در مورد ادبیات معاصر نداریم! یا به شکل خاص و گزینشی که دردی دوا نمی کنند و به شکلی باید تدریس شوند تا بچه ها از ادبیات متنفر شوند، کجا خلا قیت بچه ها هدف پرورش است؟ در دانشگاه نیز اوضاع به مراتب دردناک تر است، چقدر از دانشجویان، رشته های ادبی، هنری را با آگاهی کامل و دلخواهشان انتخاب کرده اند؟ کدامشان برای گرفتن مدرک رشته های ساده ای! چون ادبیات را انتخاب نکرده اند! تا کی باید دانشگاه ها بخش های خاصی از ادبیات ایران را بازخوانی کنند چه کسی در این محل ها جرات می کند حافظ و سعدی و... را علمی نقد کند، بحث ادبیات معاصر چقدر مهم است نقد ادبی تا چه اندازه کاربردی است؟ استادان چقدر به آن معتقدند، نهادهای فرهنگی دولتی تا چه حد با دانشگاه ها و دانشجویان مشاوره می کنند؟ چقدر داستان نویسی تحلیل و بررسی می شود سیطره چه تفکری (مدرن - سنتی) بر دانشگاه ها چیره شده است، فرهنگستان جز ساخت واژگان بدون کاربرد که به لحاظ علمی نیز سازمان ندارند چه تلا شی در پیشرفت ادبی داشته و دارد؟ ارشاد چه کارکردی در زمینه به روز رسانی ادبیات ایفا کرده است؟ چه کسانی مسوولان ادبی دولتی هستند، آیا باز می توان با این همه، سوال طرح مقاله را مطرح کرد؟!
نویسنده : محمدعلی نوروزی نژاد «باران»
منبع : روزنامه مردم سالاری