چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

در آستانه تحولاتی شگرف


فراموش نکنیم این جملات خطاب به کشوری گفته می شود که پس از جنگ دوم جهانی یکه تاز عرصه بین الملل به شمار می رفت و تنها پیروز میدان بود. «هری ترومن» رئیس جمهور وقت آمریکا در اجلاس مشترک کنگره در ۱۲ مارس ۱۹۴۷ (اندکی پس از اختتام جنگ دوم جهانی) در یک سخنرانی مهیج اعلام کرد: «سیاست ایالات متحده بایستی حمایت از مردم آزاده ای باشد که در برابر سلطه جویی اقلیت های مسلح یا فشارهای خارجی مقاومت می کنند.» بنابراین کنگره آمریکا اعتباری حدود ۴۰۰ میلیون دلار تصویب کرد تا درخواست ترومن به مرحله عمل نزدیک شود. از این مقطع ایالات متحده با اتخاذ دکترین «تحدید نفوذ» (Com taimment) نقش جدید خود را در رابطه با مسائل نظامی و اقتصادی در مناطق حساس و ژئوئوپولتیک دنیا آغاز کرد و عملاً از دکترین سنتی مونرو۱ (۱۸۲۳) فاصله گرفت.
تحدید نفوذ سیاستی بود در مقابل فشار کمونیسم در جهان به خصوص در مدیترانه شرقی، جنوب شرق آسیا، حوزه دریای کارائیب، جنوب آفریقا، شرق اروپا و... مناطقی که انگلستان به دلیل ضعف اقتصادی ناشی از خرابی های جنگ قادر به حضور نبود و چشم پوشی کرده بود. با توجه به بهره گیری از دکترین ترومن به جهانیان ثابت شد که چگونه رئیس جمهور می تواند سیاست خارجی کشور را در مسیری قرار دهد که کنگره عملاً و اخلاقاً قدرت مخالفت با آن را نداشته باشد.
دوران جنگ سرد از ۱۹۴۷ آغاز می شود و عملاً جهان به دو نیمکره ژئواستراتژیک غرب و شرق تقسیم می شود. بسیاری از کشورهای جهان به خصوص کشورهای منطقه حاشیه پرده آهنین نظیر خاورمیانه و هلال خارجی همانند شرق آسیا، جنوب اقیانوس هند، آمریکای مرکزی و... به سمت یکی از اردوگاه ها متمایل شدند و در حلقه آنها جای گرفتند. به عنوان مثال در خاورمیانه، ایران و عربستان به اردوگاه غرب پیوستند و عراق و سوریه به اردوگاه شرق جذب شدند.
مورتون کاپلان دوران جنگ سرد را به دو قطبی سخت (تا ۱۹۵۵) و دو قطبی سست (انعطا ف پذیر) تقسیم بندی می کند و معتقد است سیاست مهارسازی یا تحدید نفوذ ایالات متحده به تدریج به سوی سستی و تعامل گرایش یافته. محتملاً می توان اظهارنظر کاپلان را با توجه به رویدادهایی همانند بحران موشکی کوبا ،۱۹۶۲ جنگ ویتنام ،۱۹۶۹ اشغال افغانستان توسط شوروی ۱۹۷۹ که به درگیری ابرقدرت ها نینجامید تایید کرد. آنچه مسلم است در دوران جنگ سرد دنیا در نوعی توازن قوا به سر می برد و دیدگاه های سیاسی با ابزار نظامی گره خورده بود.سال ۱۹۸۹ در واقع پایان قرن بیستم از دیدگاه ژئوپولتیک به شمار می آید. از این تاریخ (اوایل دهه ۱۹۹۰) دیدگاه های انسانی با ابزار اقتصادی و در یک فضای جهانی پیوند یافتند و به تدریج رویکردها متحول شدند.
اولین گام در این رابطه تخریب دیوار برلین بود که نشانی سمبلیک از جداسازی دو اردوگاه شرق و غرب به شمار می رفت و با فاصله ای اندک فروپاشی شوروی سوسیالیستی موجب شد کشورهای اقماری بلوک شرق استقلال یابند و از این مجموعه عظیم تنها سرزمین روسیه باقی بماند. بعضی از دانشمندان اعتقاد دارند همان گونه که غرب قطار انقلاب سوسیالیسم را با سرنشینی شخص لنین و اندک طرفدارانش به شرق روانه کرد و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را انسجام و توالی بخشید خود با مشاهده رشد و توسعه ارضی و نشر افکار و ایدئولوژی کمونیسم آن را متوقف کرد و تبدیل به سرزمینی محدود با مشکلات بی شمار ساخت. «شائول بی کوهن» ۱۹۷۳ در کتاب خود با عنوان «جغرافیا و سیاست در دنیای از هم گسیخته» جهان را تقسیم بندی و پیش بینی کرد به زودی قدرت های درجه دوم و سوم از نظام جهانی پدیدار خواهند شد، کشورهایی مانند ایران، هند، برزیل، نیجریه، مصر به همراه ۲۴ کشور دیگر در این تقسیم بندی قرار گرفتند. آنچه ایالات متحده را پس از فروپاشی شوروی شگفت زده کرد برهم خوردن معادلات سیاسی این کشور مبنی بر جهان تک قطبی بود.
با وجود احتمالات زیاد و متکی بر تمرکز قدرت جهانی در محدوده ایالات متحده آمریکا، این تفکر عملی نشد و قدرت های درجه ۲ و ۳ در جهان آغاز به رشد و نشو و نما کردند.تصور ایالات متحده بر این پایه بود که یک بار دیگر دکترین ترومن در عرصه نظام بین المللی تکرار خواهد شد و دایره کمک های اقتصادی ایالات متحده ضمن گستردگی به سوی شرق و اوراسیا به هارتلند (قلب جهان، مکیندر) راه خواهد یافت و این بار آسیای مرکزی و قفقاز، ورشکستگان اقتصادی و سیاسی جایگزین اروپای غربی شکست خورده، سال ۱۹۴۷ خواهند شد لکن واقعیات به گونه ای متفاوت خود را عرضه کردند. روسیه توانست با سرعت خود را با وضعیت جدید انطباق دهد و از باقی مانده نفوذ خود در کشورهای نو استقلال مشترک المنافع (CIS) بهره گیری و نقصان ها را تا حدودی ترمیم و جبران کند.
در شرق آسیا، جنوب اقیانوس هند و جنوب شرق آسیا حضور کشورهایی با متغیرهای ژئوپولتیک ممتاز در عرصه بین المللی مطرح شدند. چین، هند، ژاپن به عنوان قدرت های منطقه به سمت و سویی گرایش یافتند که آمریکا به آن صورت انتظار نداشت. در مجموع می توان اذعان کرد ایالات متحده در دو بعد سیاسی و اقتصادی با مشکلاتی مواجه شد، حتی عربستان سعودی به عنوان تامین کننده نیازهای مالی دهه ۱۹۷۰ غرب (پس از خروج انگلستان از خلیج فارس) فاکتورهای اعتمادسازی را کم رنگ کرد و انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ به نقش ژاندارمی و نظامی ایران در منطقه پایان بخشید و استراتژی دو ستونی، موازنه قوا و مهار دوجانبه ایالات متحده در مرحله گذار به تغییرات بنیادین در منطقه نینجامید. مطمئناً حمله ایالات متحده به افغانستان (۷ اکتبر ۲۰۰۱) و به عراق (۲۰ مارس ۲۰۰۳) در همین راستا صورت گرفت لکن به دلیل تسلط تدریجی جو جدید در فضای جهانی، ایالات متحده به اهداف مورد نظر خود در این رابطه تا امروز دست نیافته و حضور نظامی اهداف موردنظر را در مناطق فوق در پی نداشت.
آنچه ژئواستراتژیست های آمریکایی را به تفکر واداشته انطباق ناپذیری سیاستگزاری های این کشور با عرصه های جهانی است. آیا دلیل این ناهماهنگی را می توان در ناکامی تفکرات اقتصادگرایانه با ابزارهای نظامی ذکر کرد؟ آیا در حاکمیت ژئواکونومیک نیاز به ابزارهایی از جنس خودش وجود دارد؟ آنچه مسلم است در فضای موجود جهانی ابزار نظامی، زنگ زده و کم برش به نظر می رسد. تجربه سال های اخیر ثابت کرده که چین پرجمعیت و ظاهراً پرمعضل می تواند از طریق صادرات البسه و پوشاک بازار غرب به خصوص آمریکا را تحت تاثیر قرار دهد و مطمئناً ایالات متحده با ابزار نظامی قادر به مقابله با تهدیدات جدی در این رابطه نخواهد بود. آنچه امروز کشورهای در حال رشد را می تواند به گونه ای مطمئن کمک کند حس اعتماد به نفسی است که در سایه نیاز غرب به منابع اقتصادی و متغیرهای ژئوپولتیکی موجود در این کشورها سبب می شود.
پایداری ایران در استفاده صلح آمیز از فناوری هسته ای و پافشاری بر روی مواضع بر حق خود، پیروزی جنبش حماس در همه پرسی سرزمین فلسطین، مواضع قابل اعتنای سوریه در رابطه با فشارهای سیاسی غرب، استواری رئیس جمهور ونزوئلا در مواجهه با دکترین غرب و در راس آن ایالات متحده حاکی از تحولاتی شگرف و باورنکردنی است که در جهان در حال وقوع است. با توجه به روندی که بر این تحولات حاکم گشته می توان امیدوار بود در سال های آتی مسائل به نفع سرزمین های تولیدکننده منابع اقتصادی تغییر جهت دهند و پتانسیل های بالقوه و قابل توجه این کشورها در راستای منافع مردم این سرزمین ها به صورت بالفعل درآمده و با ترکیبی منصفانه منابع اقتصادی آنها مورد معامله قرار گیرند. به عنوان مثال در حال حاضر ۶۵ درصد ذخایر نفتی و ۴۰ درصد ذخایر گازی جهان در خلیج فارس است. به تعبیر دیگر کشورهای منطقه خلیج فارس تنها کشورهایی هستند که به طور متوسط تا ۸۰ سال دیگر نفت دارند. مصرف روزانه نفت در جهان نیز در حال حاضر حدود ۷۵ میلیون بشکه در روز است. این احتمال وجود دارد که بعد از سال ۲۰۲۰م هشتاد درصد کشورهای تولید کننده فعلی نفتی برای عرضه نداشته باشند.
با این وجود عربستان، ایران، امارات متحده عربی، عراق و کویت تا سال ۲۰۸۰ نفت دارند. پیش بینی شده نفت ایالات متحده آمریکا تا سال ۲۰۱۵ به اتمام می رسد، بریتانیا پنج سال و نروژ ۹ سال دیگر نفت دارند، بنابراین تحلیلگران نفتی از هم اکنون احتمال می دهند که در سال ۲۰۳۰ م هفتاد درصد نفت دنیا توسط خاورمیانه تامین خواهد شد و منطقه ای به وسعت شش میلیون کیلومترمربع سرنوشت ۱۲ میلیارد نفر جمعیت آینده جهان را رقم خواهد زد. بدین ترتیب «خاورمیانه قلب تپنده جهان خواهد بود و مالک این نقطه از جهان مالک کل جهان است.»
علاوه بر نفت وجود چهل درصد گاز جهان در محدوده ای که بخش اعظم آن در اختیار ایران است (دومین پس از روسیه) به جذابیت منطقه می افزاید. بنابراین خلیج فارس منطقه ای مهم برای ثبات اقتصاد جهانی است و هرگونه تغییری در آن بر امنیت جهان تاثیر گذار خواهد بود.چنانچه منابع اقتصادی دیگر کشورهای در حال رشد را هم مطالعه کنیم به این نکته مهم پی خواهیم برد که این کشورها مالک بخش قابل توجهی از منابع اقتصادی جهان هستند و می توانند با اتخاذ سیاستگزاری های صحیح و مبتنی بر منافع ملی سکان بسیاری از مسائل را در جهان در اختیار داشته باشند و اجازه ندهند حاکمیت و مالکیت شان به خطر افتد. مهم ترین نکته بهره گیری از فرصت محوری است، می توان با درایت و تدابیر دوراندیشانه بسیاری از تهدیدها را نیز به فرصت تبدیل کرد. شرایط امروز دنیا به گونه ای است که برگ های برنده در دست کشورهایی است که منابع مورد نیاز غرب را در اختیار خود دارند و با اتحاد و همبستگی نباید اجازه دهند قدرت های غربی تصمیم گیرندگان نهایی باشند.
آنچه مسلم است روند فضای جهانی به نفع کشورهای در حال رشد و قدرت های درجه ۲ و ۳ پیش می رود و اقتدار و توانایی هایی که سال های متمادی سرکوب و یا در نطفه و آغاز نشو و نما از بین رفته اند با بهره گیری از شرایط جدید می توانند رشد کنند و خود تصمیم گیرنده باشند. چنانچه استراتژیست های آمریکایی، جامعه شناسی سیاسی و فرهنگ شناسانه ای حتی متوسط داشته باشند به خوبی درمی یابند که اظهارنظرهای فیدل کاسترو رهبر کوبا و رئیس جمهور ونزوئلا آنچنان هم دور از ذهن و محال نیست و با روند کنونی جهان و نیاز روزافزون غرب به منابع اقتصادی کشور های در حال رشد همچنین معضلات پیچیده اجتماعی آنها از جمله بیکاری، فقر، شکاف عمیق طبقاتی، اعتراض های مردمی، مشکلات عدیده اجتماعی و اخلاقی و... که همواره توانایی و پیشرفت را در غرب تهدید می کنند پیشنهاد کمک رسانی کشورهای در حال رشد به ایالات متحده آمریکا و پذیرفتن آن کاملاً غیرمحتمل به شمار نمی آید.
پی نوشت:
۱- دکترین مونرو نوعی انزواگرایی سیاسی را به مدت یک قرن و نیم برای آمریکا به همراه داشت.
منابع:
۱- حسن پستا، فرهنگ روابط بین الملل، فرهنگ معاصر ۱۳۷۵
۲- علی غفوری، «استراتژیک ترین نقطه دنیا» روزنامه ایران، ۱۳ مرداد ۱۳۸۳
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید