دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

فحشی به نام «متعصب بودن»


فحشی به نام «متعصب بودن»
«بی طرفی» نیز از جمله همان واژگانی است که معنایشان برای غالب جماعت روشن نیست ولی به شدت مورد استعمال قرار می گیرند. بی طرفی از نشانه های انسانهای آگاه، فهیم و روشنفکر بوده و عنصری برای اثبات «انصاف» تلقی می شود و... دیده ایم که خیلی ها در بیان فضایل اخلاقی و اجتماعی خود، با قدرت اعلام می کنند که «بنده بی طرفم». ما نیز با همان قدرت، بر او درود می فرستیم. اما نمی پرسیم که این «بی طرفی» یعنی چه؟ اساساً «طرف»ها کدامند که ما متمایل به هیچکدام از آنها نباشیم؟ اینکه ما «بی طرف»ها را تحسین کنیم، بر چه منطقی استوار است؟ کجای «بی طرفی» قابل ستایش است؟
به زعم «بی طرف»ها، بی طرفی یعنی «استقلال فکری». اما مسئله این است که خود این «استقلال» نیز چیزی شبیه همان بی طرفی است. استقلال از چه، از که و از کجا؟ در پیشگاه بی طرف ها، عدم موضع گیری در قبال آنچه در پیرامون می گذرد، هنر است و هر کسی نیز این هنر را ندارد. بی طرف ها سعی می کنند همه را از خود راضی نگهدارند به گونه ای که بواسطه موضع گیری آنها، کسی دل آزرده نگردد. بنابراین می پندارند که از این طریق، همه دوستشان خواهند داشت. عدم اتکاء به یک نظام فکری هدفمند، از خصائص محرز بی طرف ها است. در هر عرصه ای دخول یابند، با موضعی خنثی، سعی در حفظ موقعیت و جایگاه اجتماعی و اقتصادی خود دارند. نمی خواهند در قبال هیچ کنشی، واکنش نشان دهند تا مبادا به کسی بربخورد.
اینها اهل تعارف هستند. شجاعت در نزد اینان، امری غریب است. با جسارت میانه خوبی ندارند. سر به زیر و آرام تشریف دارند چرا که قرار نیست تصمیمی بگیرند یا سخنی بگویند که به مذاق کسی خوش نیاید. بی طرف ها به هر کجا که گام نهند، آنجا را به رکود کشانده و ملغمه ای از عناصر ناسازگار، که هیچ سنخیتی با هم ندارند، به پا می کنند و اسمش را می گذارند مدیریت علمی! همان بلایی که بر سر ایران ما آمده است. خواسته ایم پز روشنفکری بدهیم، پس مدعی شده ایم که نباید «ارزش داوری» نمود. باید علمی برخورد کرد. و اینگونه خیال می کنیم که غربی ها نیز چنین اند. اما وقتی به حرکت های اجتماعی غربی ها می نگریم، هارمونی و نظم مشخصی را می بینیم که بر یک باور واحد و شفاف استوار است. لااقل در بسیاری از ممالک غربی، «اومانیسم» (۱) و به تبع آن «لیبرالیسم»، به عنوان باور محوری و مدار اصلی تصمیم گیری ها عمل می کند. یعنی نمی توان عرصه ای از عرصات غرب را یافت که تاثیری روشن از «انسان محوری» نپذیرفته باشد.
به باور بی طرفها _ که نمی خواهند ارزش داوری کنند _ لزومی ندارد که در رویارویی با مقولات مختلف، به پاره ای باورها، اعتقاد سخت داشت. اصطلاحاً نباید «تعصب» به خرج داد. به واقع یکی از فحش های روزگار ما همین «متعصب بودن» است. نقطه مقابل تعصب را هم بی طرفی اعلام می کنند. آنقدر هم هیاهو راه می اندازند که دیگر کسی مجال اندیشه در چیستی این واژه ها نداشته باشد. همه ما «تعصب» را بد می دانیم و آن را از نشانه های «جمود» قرون وسطایی تلقی می کنیم. خیال می کنیم «آنکه زیاد می فهمد تعصب به خرج نمی دهد». در حالیکه دقیقاً باید برعکس باشد. کسی که چیزی را کاملاً «فهمیده» است چرا نباید بر «فهم» خود تعصب داشته باشد؟ با این حساب چرا باید قواعد علمی مشهور و ابتدایی را لایتغیر فرض نموده و نسبت به آنها تعصب ورزید؟
● اگر تعصب بد است نسبت به همه امور بد است.
سالها در این مملکت با صاحبان چنین تفکراتی زیسته و مدیریتشان را بر جامعه تحمل نموده ایم. این عده با اداهای روشنفکرانه، سعی کرده اند که از نگاه «ایدئولوژیک» پرهیز کرده و اصطلاحاً نگاه باز داشته باشند. هم از این روست که امروز با ترکیب ناموزون و نتراشیده ای در جامعه ایران مواجهیم که به هیچ چیز شبیه نیست. بی طرفهای گریزان از تعصب، خواسته اند که اقتصاد را با نگاه غربی، فرهنگ را با نگاه اسلامی و اجتماع را با نگاه ایرانی بسازند تا کسی خرده بر ایشان نگیرد. به واقع برای همه معترضین، سهمی قائل شده اند. غرب باوران، اسلام گرایان و ایران دوستان، مورد احترام قرار گرفته اند. برای پرهیز از ایجاد تنش در جامعه، بهترین راه نیز همین است. این در حالی است که هیچکدام از این سه نیز به معنای واقعی کلمه تحقق نیافته اند. نه اقتصاد ما واقعاً غربی شد، نه فرهنگ ما اسلامی و نه اجتماع ما ایرانی.
بی طرف ها می گویند نباید در برخورد با عرصه های مختلف اداره جامعه، به یک تفکر «خاص» وابسته و متعلق بود. ضرورتی ندارد که «نظام فکری» مشخصی در اداره جامعه نمود بیشتری داشته باشد. در غیر این صورت باید، اعتراض و انتقاد سایر «گرایش های فکری» را تحمل نمود.
براستی آیا عملاً امکان بی طرف بودن وجود دارد؟ آیا می شود حقیقتاً مستقل بود؟ حداقل می توان ادعا کرد که همین باور به «بی طرف» بودن خودش یک نوع تعلق فکری است. این استدلال را مقایسه کنید با این گفته «نسبی انگاران» که: «همه چیز نسبی است».(۲)

http://asretadbir.blogfa.com/post-۷۱.aspx
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید