دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

حقیقت‏برتر است‏یا مصلحت؟


حقیقت‏برتر است‏یا مصلحت؟
«حقیقت‏برتر است‏یا مصلحت؟» یكی از پرسشهای جدی است كه در نوشته‏ها و مذاكرات نظری مكررا مطرح گردیده است . پرسش مزبور بر این فرض استوار است كه گویی در مواردی حقیقت و مصلحت در تعارض واقع می‏شوند و لازم است‏یكی را برگیریم و دیگری را فرو نهیم . اما آیا این تعارض یك متناقض نما (پارادوكس) نیست كه با كمی شكیبایی و تحلیل بتوان گره آن را گشود و بساط تعارض ظاهری را برچید؟
در این نوشتار تلاش خواهم كرد نشان دهم كه، نخست، وقتی می‏گوییم حقیقت در واقع یك تئوری حقیقت (صدق) ارائه می‏دهیم و دوم، مصلحت‏یكی از تئوریهای حقیقت در حوزه معرفت ارزشی است و از این رو در ذیل حقیقت و نه در تعارض با آن قرار می‏گیرد (دقیق‏تر، همان حقیقت‏بایدی است) كه البته بر مدعیان این تئوری است كه دلایل موجه ساز مكفی در دفاع از آن ارائه نمایند . گفتاری كه در پی می‏آید كوششی است در جهت روشن ساختن زمینه و ساختار مباحث مربوط به حقیقت و مصلحت، هرچند به نحو گذرا .
یكم، چه وقت تعارض (ادعایی) میان حقیقت و مصلحت پیش می‏آید؟ این تعارض هنگامی رخ می‏دهد كه برای نمونه درمقابل گزاره «باید همگان را به آرامش فرا خواند» می‏پرسیم: چرا؟ ممكن است در پاسخ یكی از دو ادعای زیر مطرح گردد:
(۱) حقیقت این است كه باید همگان را به آرامش فراخواند، یا (۲) مصلحت ایجاب می‏كند كه همگان را به آرامش فرا بخوانیم .
به دیگر سخن، در این جا از معیار «صدق‏» (راستی) گزاره یاد شده سؤال نموده‏ایم كه در پاسخ دو معیار حقیقت و مصلحت پیشنهاد گردیده‏اند . اما با گفتن «حقیقت این است كه . . .» یا «مصلحت ایجاب می‏كند كه . . .» كار پایان نمی‏پذیرد . پرسش را می‏توان روی خود معیارها برد و از مدعیان آن دو پرسید: منظورتان از حقیقت‏یا مصلحت چیست؟ پیداست كه دو مفهوم مزبور به خودی خود مطلب زیادی به دست نمی‏دهند و نیازمند شرح و بسط می‏باشند . درست مانند این كه وقتی می‏گوییم «عدالت ایجاب می‏كند كه هر انسانی از آزادی برابر با انسانی دیگر برخوردار باشد» ، صرف بیان معیار عدالت‏برای راستی ادعای یاد شده گویا نیست و لازم است منظورمان از عدالت را شرح و بسط دهیم .
توضیحات گوناگون زیر ممكن است در شرح و بیان منظور از عدالت در ادعای بالا آورده شوند: عدالت‏یعنی مقتضای كرامت ذاتی انسان، یا عدالت‏یعنی كنار هم نگاه داشتن آزادیهای فردی، یا عدالت‏یعنی رفع نیازهای اساسی اشخاص، یا عدالت‏یعنی ایجاد فرصتهای برابر و نمونه‏های بسیار دیگری كه می‏توان بر این سیاهه افزود . (۲)
علاوه بر این باید اضافه نمود كه تفاوت شروح مذكور بدین دلیل است كه هر كدام از آنها از مبانی نظری ویژه‏ای نشات می‏گیرد و در نتیجه یك تئوری خاص پیرامون مفهوم عدالت را به دنبال می‏آورد .
مصلحت و حقیقت نیز وضعیتی مشابه دارند و از این رو مفاهیمی از قبیل حقیقت، مصلحت‏یا عدالت را «مفاهیم تئوریك‏» می‏نامند; چرا كه افزون بر نیازمندی به شرح و بسط، هر شرحی كه ارائه می‏شود در واقع یك تئوری خاص پیرامون آن مفهوم است . بر این پایه، هنگامی كه در ارزیابی صدق یك ادعا پای حقیقت‏به میان كشیده می‏شود و به نوبه خود در شرح حقیقت تئوریهای گوناگون طرح می‏گردند، سخن در نهایت‏به تئوریهای حقیقت‏یا صدق (۳) منتقل شده است . (۴)
دوم، همه گزاره‏های صدق و كذب بردار از جنس مثالهای بالا نیستند . در یك تقسیم بندی كلی معارف بشری را می‏توان به معارف حقیقی و ارزشی طبقه بندی نمود . نمونه‏های پیشین گزاره‏هایی باید - انگار می‏باشند كه درباره خوبی (یا بدی) برخی امور سخن می‏گویند و بر آن اساس بدانها امر (یا از آنها نهی) می‏كنند . اما دسته بزرگی از ادعاها مانند این ادعا كه «آب درصد درجه به جوش می‏آید» ، گزاره‏های هست - انگار می‏باشند كه درباره واقعیات سخن می‏گویند و به چیزی امر یا از چیزی نهی نمی‏كنند . در پاسخ به پرسش از راستی (صدق) نوع دوم گزاره‏ها گفته می‏شود كه برای نمونه «حقیقت این است كه آب درصد درجه به جوش می‏آید» .
باری، در شرح و بسط حقیقت در این حوزه از معرفت، تئوریهای گوناگونی پیشنهاد شده‏اند . از یك دیدگاه راست‏بودن یك گزاره، به تطبیق داشتن با واقعیات بیرونی بستگی دارد . (۵) از دیدگاهی دیگر، كه نسبت‏به دسترسی به واقعیت‏بیرونی تردید دارد، راستی گزاره مزبور در سازگاری و تلائم آن گزاره با دیگر گزاره‏های یك مجموعه نظری نهفته است . (۶) و از دیدگاه سوم، برای راستی آن گزاره بایستی راهی میان دو راه پیشین جستجو كرد كه می‏تواند قرائتی جدید و البته ترمیم شده از یكی از دو تئوری پیشین باشد . و هنوز می‏توان به نمونه‏های دیگری از تئوریهای صدق در این ارتباط اشاره كرد، (۷) اما ذكر این نكته مهم است كه در این جا كسی مصلحت را به عنوان یك معیار برای صدق ادعاهای مربوط به واقعیات مطرح نمی‏كند .
سوم، در حوزه معرفت ارزشی وضع به گونه دیگری است . در پاسخ به پرسش از صدق گزاره‏های باید - انگار (مانند: «باید امانت نگاهداشت‏» یا «نباید به آزادیها تجاوز كرد») طیف وسیعی از تئوری‏ها ارائه شده‏اند . در یك سوی طیف این ادعا وجود دارد كه خوبی یا بدی همانند دیگر واقعیات وجود خارجی دارند و یكی از ویژگیهای طبیعی (۸) امور می‏باشند كه نه با حس‏های پنج گانه بلكه با نیروی خاصی در انسانها (یعنی شهود) درك می‏شوند . (۹) بر این پایه وقتی از خوبی یا بدی چیزی سخن می‏گوییم (و به دنبال آن، امر به چیزی یا نهی از چیزی دیگر می‏كنیم) در واقع همانند گزاره‏های حوزه معرفت‏حقیقی از واقعیات جهان خارج گزارش می‏دهیم و جا برای هیچ گونه دخل و تصرف از جانب ما باز نیست . (۱۰)
در دیگر سوی طیف این نظر وجود دارد كه خوبی و بدی (و امر و نهی) چیزی جز بروز احساسات و عواطف درونی انسانها نیست . از این دیدگاه خوب یا بد پنداشتن چیزی دقیقا مانند «اه‏اه‏» یا «به به‏» گفتن در هنگام مواجهه با یك واقعیت‏یا حادثه است و گزاره‏هایی كه آن احساس یا عاطفه را بیان می‏كنند اساسا صدق و كذب بردار و قابل سنجش با چیزی نیستند . (۱۱) در میان دو نظر پیش گفته تئوریهای گوناگون و رقیب دیگری طرح شده‏اند . (۱۲) بر اساس یكی از این تئوریها ادعاهای ارزشی بر اصول و قضایای عقلی استوارند . برخلاف نظریه تئوری طبیعی، حقیقت و صدق گزاره‏های ارزشی (باید - انگار) نه در تطبیق با واقعیات بیرونی كه بر اساس اصول اولیه و بنیادین عقلی سنجیده می‏شود . (۱۳) نظام ارزشی ایمانوئل كانت، فیلسوف آلمانی، از نمونه‏های بارز این دسته از تئوریهاست كه در پی فراهم آوردن «امر مطلق‏» اخلاقی با تكیه بر سه اصل پیشینی عقلی «جهان شمولی‏» ، «استقلال‏» و «غایت‏بودن انسان‏» می‏باشد . (۱۴)
نوع دیگری از تئوری صدق ارزشی، راستی گزاره‏های باید - انگار را مبتنی بر قرارداد و توافق اجتماعی می‏داند . از این منظر، یك امر یا نهی هنگامی راست و صادق است كه نتیجه یك توافق، واقعی یا فرضی/آگاهانه یا ناخودآگاهانه، بوده باشد . بنابراین تئوری امور خوب و امور بد، اموری هستند كه درباره خوبی و بدی آنها اتفاق نظر وجود دارد . (۱۵) (در این جا وارد این بحث نمی‏شویم كه آیا منظور از اتفاق نظر، یكدست‏بودن اكثر آراء پیرامون یك امر است‏یا یكدست‏بودن تمامی آراء .)چهارم، یكی دیگر از تئوریهای صدق در حوزه گزاره‏های ارزشی تئوری سود - انگار است . بدین معنا كه از این دیدگاه زمانی می‏توانیم یك باید یا یك نباید را راست و صادق بپنداریم كه سود و مطلوبیت‏بیشتری نصیب شمار بیشتری از مردم نماید . و برعكس اگر زیان و رنج‏بیشتری برای شمار بیشتری از مردم به ارمغان آورد یك باید یا یك نباید دروغ و كاذب است . (۱۶) این همان تئوری مصلحت است و تقریبا تمامی كسانی كه از مصلحت‏سخن به میان می‏آورند، نظریه مزبور را در ذهن دارند . اما در این صورت آنان دیگر نمی‏توانند مصلحت را در برابر حقیقت‏بنشانند، چرا؟ دلیل این است كه اساسا تئوری یاد شده در شرح و بسط حقیقت ارزشی و صدق آن آورده شده است و اگر در عین ارائه تئوری مصلحت‏برای حقیقت، حقیقت را در جایی دیگر و به گونه‏ای دیگر بدانند در واقع ادعایی تناقض آلود نموده‏اند و باید یا نباید مذكور را هم صادق دانسته‏اند و هم كاذب .
فرض كنید كسی این گزاره را صادر كند كه «باید آزادی بیان داشت‏» . اگر از او بپرسیم چرا باید آزادی بیان داشت، پاسخ خود را منطقا بایستی بر آن تئوری بنا كند كه از دید او پشتوانه صدق گزاره‏های ارزشی قرار می‏گیرد . حال چنانچه بگوید وجوب آزادی بیان به این دلیل است كه منفعت‏بیشتری را برای شمار بیشتری از مردم به ارمغان می‏آورد، در این صورت نشان داده است كه معیار راستی و صدق گزاره‏های ارزشی (اخلاقی و حقوقی) را سود بیشتری می‏داند كه - در مقایسه با احكام ارزشی دیگر نصیب افراد می‏كند .
بدین سان، مدعی سخن پیشین بر این باور است كه نباید تئوریهای دیگر را در موجه سازی ادعای مورد بحث‏به كار گرفت، و تنها معیار سود - انگار است كه می‏تواند، و باید، آن ادعا را به نحو موجه پشتیبانی كند . در غیر این صورت، یعنی اگر تئوری سود - انگار (مصلحت) را تنها تئوری قابل دفاع صدق برای آن دست گزاره‏ها نداند و در عین حال آن را به كار گیرد، ترجیح بلا مرجح انجام داده و دچار تناقض گردیده است (۱۷) چرا كه هم معتقد است‏باید در موجه ساختن ادعای مزبور تئوری مصلحت (سود - انگار) را به كار برد (و آن ادعا بر این اساس صادق می‏شود) و هم معتقد است نباید تئوری مصلحت را در موجه ساختن به كار گرفت (و آن ادعا بر این اساس كاذب می‏شود) به این دلیل كه تئوری دیگری وجود دارد كه باید بدان توسل جست .
پنجم، برای روشن‏تر شدن ادعای بند پیشین باید بیفزاییم، در برابر این ادعا كه، برای نمونه، «حقیقت این است كه باید آزادی بیان داشت ولی مصلحت این است كه نباید آزادی بیان داشت‏» بایستی میان مقام نظر و مقام عمل تفكیك قائل شویم .
در مقام نظر بحث‏بر سر صدق و راستی ادعای مزبور است و این كه چگونه می‏توان بدون فرو غلتیدن در مغالطه و تناقض آن را موجه ساخت (تمام نكته‏ای كه نوشته حاضر به دنبال آن است .) در چنین مقامی است كه باید به دنبال معیاری برای صدق یك گزاره بایدی ادعا شده رفت و اگر تحلیل بالا درست‏باشد، مصلحت می‏تواند یكی از تئوریهای مطرح برای صدق و حقیقت گزاره مزبور باشد . لكن در مقام عمل مهم‏ترین مساله‏ای كه پیش روی ما قرار می‏گیرد به میزان گزینه‏ها و قدرت انتخاب عملی بر می‏گردد . به دیگر سخن، می‏توان گفت این كه حقیقت و صدق یك ادعا (مانند: «باید همه آزادی برابر داشته باشند») به لحاظ تئوریك قابل دفاع است ضرورتا بدین معنا نیست كه در عمل همه آزادی برابر دارند و در توان ما هم هست كه برای همه آزادی برابر فراهم كنیم . اساسا همیشه میان الگوهای نظری (مورد ایده‏آل) و میزان قدرت واقعی در عملی ساختن آن الگو فاصله وجود داشته و دارد، و همین فاصله است كه توان «نقد» را فراهم می‏سازد (نقد همیشه محتاج نمونه ایده آل می‏باشد .) اما و صد اما كه فاصله موجود نبایستی ما را به خلط میان دو مقام تئوری و عمل و نام نهادن چنین خلطی به «مصلحت‏» ، سوق دهد . بدین معنا كه می‏توان فاصله موجود را بطور شفاف ذكر كرد، تصمیمی به فراخور امكانات واقعی گرفت، و هنوز به تئوری قابل دفاعی كه ارائه شده وفادار ماند و عزم را بر حركت‏به سوی آن تئوری و الگو جزم كرد . مغالطه از آنجا آغاز می‏شود كه محدودیت عملی را بر جای نظر بنشانیم و آن را تئوری مصلحت‏بنامیم .
در پایان، اجازه دهید به جای حركت از نظر و انتخاب به سوی واقعیت، توجه خود را ابتدا به واقعیات معطوف كنیم . اگر به موضوع از این منظر بنگریم در خواهیم یافت كه تمامی نظامهای ارزشی (اعم از اخلاقی، حقوقی و سیاسی) با محدودیتها و واقعیتهای جهان خارج مقید و محدود می‏شوند . این سخن درستی است كه دنیا اگر دنیای دیگری بود نظامهای اخلاقی و حقوقی هم حتما نظامهایی دیگر بودند . به دیگر سخن، اگر اخلاق و حقوق برای آدمیانی با ویژگیهای ما آمده‏اند بی تردید بایستی با ساخت روانی و فیزیكی ما نیز متناسب باشند (۱۸) (تكلیف ما لا یطاق محال است‏یا به زبان امروزی: «باید و می‏تواند با هم متلازمند») (۱۹) نكته حاضر را می‏توان به غرق بودن ما در اقیانوس علل و محدودیتهای ناشی از آن تشبیه كرد و این همان «واقع گرایی‏» است كه تئوریهای ارزشی را به زمینه و دامنه ویژه و البته محدود واقعی خود توجه می‏دهد . از واقع گرایی به این معنا گریز و گزیری نیست ولی باید به این توجه داشت كه واقع گرایی تنها می‏تواند به منزله یك قید برای تئوریهای ارزشی نقش بازی نماید و خود از جنس و در سطح آنان نیست . (۲۰) بدین سان، این طور نیست كه نظریه‏های گوناگون اخلاقی بتوانند دستوالعمل‏های كاملا متباین یا صد در صد متضاد صادر كنند . دستورهای مزبور گرچه متفاوتند، اما نقاط مشترك فراوان دارند و می‏توان تئوری‏هایی غیر از تئوری مصلحت (سود - انگاری) داشت و تصمیماتی كم و بیش مشابه با تصمیمات «مصلحتی‏» گرفت كه در عمل نتیجه آن دو بطور فاحش با هم فرق نداشته باشند . شباهت‏یاد شده تا حد بسیار زیادی به بسته بودن دست ما در اتخاذ هر نوع تصمیم برمی گردد . در یك كلام، لازم نیست‏به دلیل تنگناهای عملی و محدود بودن شمار گزینه‏ها، به پارادوكس حقیقت و مصلحت توسل جوییم .
پی‏نوشت‏ها:
۱) استادیار دانشكده حقوق، دانشگاه شهیدبهشتی .
۲) در این زمینه برای نمونه، رك:
Kolm, S-C (۱۹۹۶), Modern Theories of Justice, Cambridge, Mass: The MITPress. Kymlicka, W.(ed.) (۱۹۹۲), Justice in Political Philosophy, Vols. I-II, England: Edward Elgar Publishing Limited.
۳. Theories of truth.
۴. See, for instance, Kirkham, R.L. (۱۹۹۲), Theories of truth: A Critical Intr
Cambrige, Mass: The MITPress.
Davidson, D.(۱۹۹۶), "The Folly of Defining Truth", in Philocophical Review.
۵. Correspondence theory.
۶. Coherence theory.
منبع:فصلنامه نامه مفید، شماره ۲۵
نویسنده:محمد راسخ
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید