پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
منطق و معقولیت
جان كیكس در مقاله «منطق و معقولیت»(۲) میكوشد اثبات كند كه منطق معیار معقولیت نیست و برای اینكه گزارهای معقول باشد لازم نیست كاملاً هماهنگ و مطابق با منطق باشد. به گمان كیكس باورهایی وجود دارند كه معقولند، اما مطابق با منطق نیستند. مقاله حاضر گزارشی از مقاله كیكس است همراه با نقد و بررسی برخی از جوانب نظریه او.
۱) كیكس در این مقاله در صدد است تا نشان دهد كه منطق بدانگونه كه ادعا میشود معیار معقولیت نیست. بنابر نظریه متعارف، تطابق با منطق شرط لازم و ضروری هرگونه باور معقولی است. كیكس این نظریه را اشتباه میداند و معتقد است باورهای معقولی وجود دارند كه قواعد اساسی منطق را نقض میكنند.
۲) منظور كیكس از منطق، همین منطق معمول و متعارف، یعنی آن چیزی است كه در ارغنون ارسطو و اصول ریاضیات راسل و وایتهد گنجانده شده است. سازگاری با منطق نیازمند آگاهی از قواعد منطقی نیست، بلكه نیازمند مراعات این قواعد است. كیكس وجود معانی دیگری را برای منطق نفی نمیكند، اما میگوید هر جا در این مقاله از واژه منطق استفاده میكنم همین معنای متداول را قصد میكنم.
۳) كیكس اشاره میكند كه در كتاب «A justification of rationality» (توجیهی درباره معقولیت)(۳) بحث مفصلی از معقولیت انجام داده است. وی در اینجا فهمپذیری (intelligibility) را بعنوان علامت و نشانهای برای معقولیت در نظر میگیرد. در نظر او، یك باور در صورتی معقول است كه بتوان آن را درك كرد و علاوه بر آن، قابل تبیین باشد. ممكن است چنین باوری بیدرنگ مفهوم نشود؛ چرا كه تبیین كردن و درك كردن در فرآیند زمان صورت میگیرند و از اینرو، زمان میبرند ولی برای فهمپذیر بودن و معقولیت یك باور، دستكم، امكان توضیح و درك باید وجود داشته باشد. شك درباره تبیینپذیری و دركپذیری یك باور، شك درباره فهمپذیری و از اینرو، شك درباره معقولیت آن باور است. چنین شكّی میتواند منشأ اشتباه در معقول دانستن یك باور شود. اگر باوری را به اشتباه فهمناپذیر بدانیم، آن را نامعقول خواهیم دانست و از اینرو، هنگامی كه متوجه اشتباه شویم، باید در قضاوت خود نسبت به نامعقول بودن و فهمناپذیری آن باور تجدیدنظر كنیم. داوری و حكم به معقولیت و فهمپذیری سلبا و ایجابا باید با هم باشند.(۴)
۴) برهان كیكس در این ادعا كه معقولیت و منطق ضرورتا ملازم همدیگر نیستند یك شاهد مردمشناختی است كه میگوید جماعتی وجود دارند كه همه افراد آن معتقد به باوری هستند كه با بیانی غیرمنطقی اظهار میشود. چیزی كه این مردم آن را به نحو غیرمنطقی باور دارند، در عین حال، فهمپذیر است. كیكس پس از ارائه این شاهد و طرح توضیحاتی پیرامون آن، به بحث درباره دو اعتراض میپردازد كه بر نظریه او وارد میشود. یك اعتراض مبتنی است بر نظریه كواین درباره تحلیلیت و عدم تعیّن ترجمه، و اعتراض دوم مبتنی است بر فرض تحلیلی بودن اصول منطقی و در پایان مقاله به این مطلب اشاره میكند كه: منطق در تفكر یك شخص چه نقشی ایفا میكند.(۵)
۵) مأخذ شاهد مردمشناختی كیكس، تحقیقات ایوَنس ـ پریچارد (Evens-Pritchard) است. پریچارد در كتاب «Nuer Religion»(۶) (دین نوئر) حاصل تحقیقات خود را درباره مؤمنان به دین نوئر ارائه كرده است. (نوئر یكی از ادیان قدیمی است كه در امتداد رود نیل در جنوب سودان پیروانی داشته است.)(۷) پیروان دین نوئر، احكامی مشتمل بر اینهمانی ابراز میكنند كه ظاهرا در تناقض با اصل اینهمانی (هوهویت) است. تلقّی كیكس از اصل اینهمانی چنین است كه: دو فرد فقط و فقط در صورتی با همدیگر اینهمانی دارند كه هیچیك از آن دو دارای خصلتی نباشد كه دیگری فاقد آن است. پیروان نوئر انواع گوناگونی از ادعاهای مشتمل بر اینهمانی دارند كه یكی از آنها ـ شاهد مثال كیكس ـ با اصل اینهمانی متناقض است:
۶) آنها میگویند: «نور باتلاق روح است» (Swamp light is Spirit). ایونس پریچارد گزارش میكند كه از قراین و سبك و سیاق كلام پیدا است كه منظور آنها این است كه طرفین این قضیه با همدیگر هوهویت و یگانگی دارند. رفتار آنها با نور باتلاق (Swamp light) و روح (Spirit) (ظاهرا منظور از روح همان خداست) طوری است كه گویا آن دو یكی هستند. آنها بر این نكته تأكید میكنند كه باید درباره آن دو به زبان اینهمانی سخن گفته شود و اصلاً این فرض را كه آنها متفاوتند و غیرهمدیگر، نمیفهمند. در عین حال، در صورتی كه این عبارت در سیاق اینهمانی ظاهر نشود، همان معاملهای را با آنها میكنند كه ما با آنها میكنیم؛ یعنی اگر به صورت مفرد و در خارج از جملهای كه بین آن دو نسبت برقرار میشد، قرار بگیرند، متفاوت و غیرهمدیگر تلقّی میشوند و هر یك احكام خاص خودش را دارد. اما وقتی كه در سیاق و بافت اینهمانی قرار بگیرند، تلقّی قبلی آنها مبنی بر تفاوت و تغایر، از میان میرود و ناپدید میشود.(۸)
۷) ادعاهای مشتمل بر اینهمانی، كه مردم نوئر ابراز میكنند، با سه خصیصه مشخص میشوند: خصیصه نخست این است كه گرچه كه یك چیز همان چیزی است كه هست، یعنی خودش خودش است، در عین حال، چیز دیگری نیز هست. بنابراین، پیروان نوئر تأكید میكنند كه «نور باتلاق نور باتلاق است» اما در عین حال معتقدند كه «نور باتلاق روح است». منظور آنها از نور باتلاق همان منظور ما از آن واژه است. در واقع، تلقّی آنها از نور باتلاق همان تلقّی متداول و همگان از آن است؛ یعنی آن را پدیدهای طبیعی و مادّی میدانند ولی در عین حال، آن را روح نیز میدانند. عنصری كه منطقا مشكلساز است این اعتقاد است كه یك شیء آن چیزی است كه هست و در عین حال، چیز دیگری نیز هست.
۸) خصیصه عامّ دوّم این است كه دو شیء عین همدیگرند و با همدیگر هوهویت دارند، هرچند كه خصلتهای متفاوت داشته باشند ـ ادّعایی كه غیرمنطقی است.(۹)
خصیصه سوّم این است كه در عین حال كه میگویند «نور باتلاق روح است» و بر آن تأكید میكنند، منكرند كه «روح نور باتلاق است.»
بنابراین، به نظر میرسد كه آنها معتقدند كه این دو شیء هم عین همدیگرندوهم این عینیت و اینهمانی نامتقارن است.
۹) آنها میگویند «نور باتلاق روح است.» و نور باتلاق را صرفا تحت عنوان یك وصف كه آن را عین «روح» قرار میدهد، میشناسند.
«نور باتلاق bieli است» و bieli روح است. كسی ممكن است گمان كند كه اگر چنین است كه آنها نور باتلاق را به واسطه یك وصف عین روح قرار میدهند، پس در واقع اینهمانیای وجود ندارد، پیروان نوئر صرفا گمان میكنند كه آنچه را كه ما نور باتلاق مینامیم در حقیقت روح است ولی این یك اشتباه است و به دور از واقعیت است. در زبان نوئر معادل: «روح است» عبارت ذیل است:e kwoth ؛ بدین ترتیب، آنها میگویند: bieli e kwoth اما نمیگویند كه:kwoth e bieli . منظورشان این است كه نور باتلاق را با روح یكی بدانند، اما در عین حال، این اینهمانی یك طرفه و نامتقارن است.
۱۰) باید توجه داشت كه وقتی گفته میشود: «نور باتلاق روح است» صفتی به موصوفی اسناد داده نمیشود، روح چیزی در درون نور باتلاق نیست. هرگاه نور باتلاق وجود داشته باشد روح وجود دارد. در عین حال، این قضیه مشتمل بر حمل یك مفهوم عام بر موضوع اخص هم نمیباشد. به علاوه، اینهمانی بین ایندو، اتفاقی و موقّتی نیست؛ زیرا نور باتلاق در نظر آنها در همه شرایط و اوضاع روح است. این اینهمانی اضافی و نسبی هم نیست؛ زیرا شیء سوّمی وجود ندارد كه نور باتلاق و روح در نسبت یكسانی با آن قرار داشته باشند. این اینهمانی رمزی هم نیست؛ زیرا چیزی در اینجا رمز و سمبول چیز دیگر قرار نگرفته است، فقط یك شیء وجود دارد.
۱۱) كیكس در طرح شاهد خود احساس میكند كه باید مطلب دیگری را هم بیفزاید. او میگوید: پیروان نوئر بر این باورند كه ارواح بالا و پایین وجود دارند. روح هر چه بالاتر باشد تمثل مادیاش حالت رمزی بیشتری دارد. و برعكس، هر چه پایینتر باشد، به نحو نزدیكتر و ملموستری با صورت مادّیاش اتّصال مییابد: از اینرو، شخص هر قدر در سلسله مراتب روح پایینتر و پایینتر میآید مفهوم تمثل و نشاندهندگی كمتر و كمتر كاربرد مییابد. Bieli یعنی نور باتلاق ما، در واقع، روح خیلی پایینی هست.
۱۲) در عین حال، باید گفت كه bieliدربردارنده تمثّل است؛ زیرا روح غیرمادّی و نور باتلاق مادی است و بدین ترتیب، تفاوتی جوهری بین آنها وجود دارد. اما وقتی كه انسان به این تفاوت جوهری و ذاتی نظر میكند میگوید چگونه ممكن است كه آنها یكی باشند. اما نوئر به گونه دیگری میاندیشد. ثنویتی كه در دین نوئر وجود دارد، ثنویت مادّی و غیرمادّی نیست ـ كه مانع از حمل روحِ مجّرد بر نور باتلاقِ مادّی گردد ـ بلكه ثنویت مخلوق و نامخلوق است. ولی چون Bieli (ارواح) مخلوق هستند، از اینرو، در همان مقوله نور باتلاق قرار میگیرند. در هر حال، تفاوت و تغایر جوهریای وجود ندارد كه مانع از اینهمانی غیرتمثلی روح و نور باتلاق شود.(۱۰)
۱۳) نتیجه این بررسیها این است كه بنابر عقیده نوئر، معنای اینكه دو شیء اینهمانی دارند، این است كه فقط یك شیء در خارج وجود دارد و این اینهمانی، اتفاقی، نسبی و اضافی و یا رمزی و سمبولیك نیست. هرچند آنها از مجاز و كنایه و استعاره هم استفاده میكنند، اما ادعای آنها درباره این اینهمانی، حقیقی است نه مجازی. با همه این اوضاع، وقتی گفته میشود كه یك شیء (نور باتلاق) عین دیگری (روح) است، نمیتوان گفت دیگری (روح) عین اوّلی (نور باتلاق) است.
۱۴) ممكن است اعتراض شود كه با فرض درستی ترجمه این باور، این ادّعا غیرمنطقی است، ولی كیكس میگوید كه مسئله مهم این است كه آیا غیرقابل فهم هم هست؟ او فهم آن را غیرممكن نمیداند و میگوید: این باور چندان مشكل نیست كه نتوان آن را فهمید. و چون فهمپذیر است، معقول است و اگر غیرمنطقی است پس نتیجه میگیریم كه معیار معقول بودن، منطقی بودن نیست. قراین كیكس برای قابل فهم بودن این باور از قرار ذیل است:
قبل از همه، رفتار مردم نوئر ـ آنگاه كه بر اساس این باور عمل میكنند ـ قاعدهمند و قابل پیشبینی است، به گونهای كه بین آنچه كه آنها با صراحت میگویند ما باور به آنها داریم و بین آنچه كه از رفتارشان استنباط میشود، هیچگونه ناسازگاری و ناهماهنگی مشاهده نمیشود. در موقعیتهای عبادی و دینی همان واكنشی را به نور باتلاق نشان میدهند كه به روح نشان میدهند. و اصلاً هرگونه واكنشی كه به نور باتلاق نشان میدهند، صرفا واكنشی دینی و عبادی است.۱۵) ثانیا، باورها و رفتارهای نوئر قابل تبیینند؛ زیرا این باورها و رفتارها تابع قاعدهای هستند كه به وضوح قابل بیان است. این قاعده این است كه: bieliروح هست، اما روحْ bieli نیست. بنابراین، اگر پرسیده شود كه چرا نوئر آنچه را كه انجام میدهند، انجام میدهند، با تبیین رفتارشان برحسب قاعده مذكور میتوان به این پرسش پاسخ گفت. نوئر به فاصلهای مؤدّبانه و محتاطانه بین خود و نور باتلاق معتقدند؛ زیرا آنها فضولی كردن در كار روح را ـ و نه فضولی كردن در كار مظهری از روح ـ را بیخردی میدانند. در عین حال، آنها تردیدی ندارند در اینكه معتقد باشند و به گونهای رفتار كنند كه گویی روح / نور باتلاق چیزهای دیگری نیز باشد/ باشند. بدین ترتیب، برای توجیه رفتار نوئر میتوان استدلال ارائه كرد و برحسب این ادلّه میتوان رفتارشان را تبیین كرد.(۱۱)
۱۶) ثالثا، زبان مورد استفاده مردم نوئر برای بحث درباره موضوعاتی پیرامون رفتارشان نسبت به نور باتلاق، رویكردشان به روح و ارتباط بین آن دو، قابل ترجمه به زبان دیگر مانند زبان انگلیسی است. مشكلاتی كه احیانا در ترجمه زبانی آنچه كه آنها به زبان خودشان درباره اینگونه ادّعاهای غیرمنطقی میگویند، وجود دارد، بیشتر و بزرگتر از مشكلاتی نیست كه در ترجمه هر بخش دیگری از مباحثشان به زبان دیگر وجود دارد. كیكس به كسی كه در امكان چنین ترجمهای شك دارد توصیه میكند كه برای رفع شكش، تبیین عمیق ایونس پریچارد را بخواند.(۱۲)
۱۷) كیكس سپس به اعتراضی در این مورد اشاره میكند و میگوید: چیزی وجود دارد كه پیشبینی، تبیین و ترجمه از تدارك آن عاجزند. میتوان گفت: واقعا نمیتوان فهمید كه چگونه مردم نوئر میگویند نور باتلاق روح است ولی روح نور باتلاق نیست؛ زیرا ما احساس لازم برای این امر را نداریم. چنین باوری ـ اینهمانی نامتقارن ـ باید معنای احساس برانگیزی برای مردم نوئر داشته باشد كه برای ما ندارد. كیكس امكان چنین معنای احساس برانگیزی را میپذیرد، اما آن را به دو دلیل اشكال بر نظریه خود نمیداند:
۱۸) اولاً، به دو راه میتوان به احساس مربوط به معنای این گزارهها دست یافت: یا با زندگی طولانی با آنها یا با ورود به زندگی احساسی آنها به نحو خلّاقانه و مبتكرانه.
وارد شدن به عالم احساسی دیگران ـ آنچه كه در قرن هجدهم سمپاتی (Sympathy) نامیده میشد ـ مبنایی است برای فهم بسیاری از اخلاقیات و آثار ادبی. هر چند كه ورود به عالم احساسی افراد بیگانه و اجنبی مشكلتر از ورود به عالم احساسی هموطنان است، اما ممتنع نیست و اصول و قواعد این فرآیند در هر دو صورت یكسان است. و اینكه احساس و درك باورهای بیگانه چیزی فراتر از امكان انتزاعی منطقی است ـ یعنی واقعا ممكن است ـ مورد تأیید بسیاری از آثار مردمشناختی است.
۱۹) ثانیا، شرط لازم و ضروری فهم و درك رفتار یك عامل این نیست كه انسان احساسی را دارا شود كه آن عامل در حین آن عمل دارای آن است. برای درك عشق و محبت شخصی نسبت به شخصی دیگر لازم نیست كه انسان خودش هم عاشق آن شخص دیگر شود. به همین نحو میتوان باورها و اعمالی را كه از حسادت، عصبانیت، وطن پرستی و شجاعت سرچشمه میگیرند، درك كرد، بدون اینكه انسان دارای این احساسات شده باشد. همانگونه كه شخصِ همواره بیدین میتواند احساسات دینی متدینان را درك كند و درك احساسات دینی یك موقعیت جغرافیایی دیگر مانند آفریقا ممكن است تلاش بیشتری را بطلبد، اما مطابق همان منطق است و ممتنع نیست.(۱۳)
۲۰) كیكس در پایان این قسمت از مقالهاش نتیجه میگیرد كه: میتوان باورهای غیرمنطقی مردم نوئر را درك كرد؛ زیرا قابل پیشبینی، تبیین و ترجمه هستند و به نحو خلّاقانهای میتوان وارد دنیای احساسی و عاطفی آنان شد. ممكن است كسی بگوید این شرایط برای درك این باورهای غیرمنطقی كافی نیستند، اما كیكس میگوید: مهم نیست كه چه شرایط دیگری لازم هستند، و اگر لازم باشند، ذكر آنها بر عهده مدّعی است ولی مهم این است كه موافقت و مطابقت با قوانین منطق از جمله آنها نیست و بنابراین، میتوان نتیجه گرفت كه شرایط لازم معقولیت، منطقی بودن نیست.
۲۱) كیكس پس از ارائه استدلال خود بر ادعای عدم ملازمه بین منطق و معقولیت، با هدف توضیح بیشتر فرضیه خود، به برخی از مشكلات قابل طرح در مقام ارائه و تفسیر این نظریه میپردازد. اولین نكتهای كه خاطرنشان میكند این است كه معقول بودن باورهای نوئر حتی در صورت غیرمنطقی بودن، بدین معنا نیست كه این باورها صادق یا مقبول هستند. معقول بودن این باورهای غیرمنطقی ـ همانگونه كه در ابتدای مقاله ذكر شد ـ صرفا به معنای فهمپذیری آنهاست؛ یعنی میتوان آنها را درك كرد. از این نظر باورهای كاذب فراوانی وجود دارند كه قابل فهم میباشند. اینكه باور كاذب فهمپذیر است مویّد به براهین قوی و مستحكمی است.(۱۴)
نكته دوّم مورد اشاره كیكس این است كه منظور از فهمپذیری، فهمپذیری اشخاص عادّی به معنای متداول كلمه است، گرچه ممكن است با تقیّد به معیار خاصی از فهمپذیری، مانند اصل تحقیقپذیری، این باورهای نوئر غیرقابل فهم باشند، ولی فهمپذیری در قالب این اوضاع خاص، دارای معنای فنّیای است كه در اینجا منظور نیست.
۲۲) میتوان فرض كرد كه برهان كیكس در صدد نیست تا نشان دهد كه باورهای نوئر غیرمنطقی است، بلكه در صدد است تا نشان دهد كه آنها منطق دیگری دارند و باورهایشان مطابق با آن منطق است، همانگونه كه باورهای ما مطابق با منطق خودما است. پس با این فرض، باورهای نوئر هم منطقیاند و هم معقول. كیكس میگوید: این فرض در بعضی از وجوهش قابل قبول است، اما با نظریه من منافاتی ندارد.
۲۳) كیكس میگوید: بر فرض كه آنها منطق خاص خودشان را داشته باشند و از اینرو، باورهای معقول آنها منطقی هم خواهند بود، اما نظریه من سرجای خود محفوظ و باقی است؛ زیرا در ابتدای مقاله یادآوری شد كه منظور از منطق همان منطق رایجی است كه در كتب درسی و در ارغنون ارسطو و اصول ریاضیات راسل و وایتهد ارائه میشود. و با توجه به این منطق، باورهای نوئر غیرمنطقیاند. علاوه بر این، هیچ معلوم نیست كه آن منطق دیگری كه نوئر مطابق با آن میاندیشد، چگونه منطقی است. ولی به هر حال، با قبول یكی از كاربردهای منطق ـ همان كاربرد خودمان از منطق ـ نوئر ناقض آن است.
۲۴) كیكس سپس این فرض را مطرح میكند كه نوئر فقط در مواردی محدود و خاص غیرمنطقی ظاهر میشوند، اما در عمده موقعیتهای زندگی خود منطقیاند. به علاوه، این موارد نادر ارزش صدقی ندارند و آنها با این باورها در صدد توصیف واقعیت و گزارش از خارج نیستند، بلكه ادّعایی خاطرهانگیز، عبادی یا احساسی ـ عاطفی ابراز میكنند و با قبول این فرض نمیتوان آنها را متّهم به غیرمنطقی بودن كرد، همانگونه كه كسانی كه در جامعه منطقی خودمان از اموری مانند ایهام و استعاره و كنایه و شعر و... استفاده میكنند متّهم به غیرمنطقی بودن نمیشوند. بدین ترتیب، گویا بین موقعیت نامنطقی (non logical) و موقعیت غیرمنطقی (il logical) خلط شده است.
۲۵) كیكس این اتهام خلط را بیجا میداند. در نظر كیكس، مردم نوئر نور باتلاق را موجود میدانند و هنگامی كه دربارهاش اظهارنظر میكنند و آن را همان روح میگیرند، منظورشان این است كه درباره جهان خارج سخنی حقیقی و صادق بگویند و حتی وقتی كه میگویند چیزی نور باتلاق است، امكان كژفهمی و خطای حسّی را میپذیرند و امكان خطا را رد نمیكنند و در واقع، میخواهند حقیقت امر را همانگونه كه میبینند، بگویند و گزارش كنند.
۲۶) ممكن است كاركرد صدقی این باورها پذیرفته شود ولی اشكال شود كه این موارد نادر و منفردند و یك مورد از باور غیرمنطقی، در زندگی نوئر به طور كلی تأثیری ندارد. و این باور (نور باتلاق روح است، اما روح نور باتلاق نیست) بی شباهت به باور تثبیت (یك خدا و سه شخص) نیست و روشن است كه كسی این باور را موجب غیرمنطقی خواندن جامعه مسیحیت نمیداند. پس در جامعه نوئر هم، منطق و معقولیت قرین همدیگرند و نباید به موارد استثنایی اهمیت داد.
۲۷) كیكس این اشكال را هم رد میكند و میگوید: باورهای دینی در زندگی نوئر دارای جایگاه مهم و مركزی هستند. همانگونه كه در نظر ما هر آنچه كه در جهان طبیعی اتفاق میافتد، تابع قوانین طبیعی و متأثر از آنهاست، در باور نوئر، ارواح در جهان اعمال نافذ و مؤثرند. نوئر با ارواح (البته ارواح قلمرو پایینتر كه نور باتلاق نمونهای از آن است) بسیار صمیمی و به آنها بسیار نزدیكند و در تماس روزانه با آنها هستند. اظهار ادعایی مشتمل بر اینهمانی غیرمنطقی نزد آنها مانند اعتقاد ما به تبیین طبیعی الكتریسیته است.
۲۸) بدین ترتیب، كیكس نتیجه میگیرد كه هیچ یك از احتمالات مذكور مانع از قول به عدم تلازم منطق و معقولیت نیستند.
۲۹) كیكس در بخش چهارم مقالهاش به بررسی دو نقدی میپردازد كه ممكن است بر نظریه او وارد شود و در مقام دفاع از نظریهاش نقدها را رد میكند. نقد اوّل این است: اینكه باورهای مذكور غیرمنطقیاند مقبول و پذیرفتنی نیست. نقد دوّم این است: اینكه این باورها فهمپذیرند، مقبول نیست.
۳۰) نقد اوّل مأخوذ از دیدگاههای كوآین درباره تحلیلیت و عدم تعیّن ترجمه است.(۱۵) بر اساس این نقد، پیشفرض غیرمنطقی بودن باورهای نوئر، ترجمه درست آزاد نوئر به زبان انگلیسی است. اگر ترجمه درست باشد، میتوان گفت كه این باورها غیرمنطقیاند. اما مسئله این است كه آیا واقعا این ترجمه درست است؟
دقیقا همان چیزی كه شاهد كیكس برای غیرمنطقی بودن این ادعا هست، شاهد نقدهای كوآین در نادرستی ترجمه آن باورها میباشد.۳۱) این انتقادات میگویند كه هر شاهدی كه درباره باورهای نوئر در دسترس باشد با دو احتمال سازگار است و از اینرو، در قالب یك قضیه منفصله حقیقیه قرار میگیرد: یا مردم نوئر غیرمنطقیاند و یا ترجمههای ما از باورهای نوئر نادرست است و این انفصال غیرقابل رفع است و از اینرو، نمیتوان نتیجه گرفت كه نوئر غیرمنطقیاند؛ زیرا پیشفرض آن درستی ترجمه است.
۳۲) كیكس به دو دلیل این نقد را رد میكند: اولاً، شاهدی وجود دارد كه یكی از طرفین انفصال را رد میكند و ثانیا، این اعتراض مشتمل بر تعارض و ناهماهنگی است.
شاهدی كه نادرستی ترجمه ایونس پریچارد را رد میكند و از اینرو، باورهای نوئر را غیرمنطقی میداند، شهادت افرادی است كه هم دارای زبان نوئرند و هم به زبان انگلیسی كاملاً مسلّط و آشنایند. این افراد دو زبانه كه در محیط بومی خودشان برخاستند و رشد كردند، میپذیرند كه «نور باتلاق روح است» ناقض اصل اینهمانی است و ترجمه قابل اطمینان دیگری را از این عبارت به زبان انگلیسی كه ناقض اصل اینهمانی است نمیپذیرند.
۳۳) پاسخ كوآین این است كه بومیهای دوزبانه وضعیت بهتری از مردمشناسان ندارند؛ چون نحوه اندیشیدن مردم راجع به جهان از زبانی كه با آن درباره جهان سخن میگویند، غیرقابل انفكاك است و اگر عدّهای دوزبانه باشند، به دو نحو درباره جهان میاندیشند كه ممكن است این دو نحوه یكسان و یا متفاوت با یكدیگر باشد. اینكه شخص دوزبانه معتقد است كه عبارتهای متفاوت دو زبان هم معنیاند، غیرقابل توجیه است؛ زیرا همه آنچه كه به بروز یك حكم منجر میشود، در خود عبارات نهفته است. هرچند مردم نوئر به نور باتلاق چنین واكنش نشان دادند كه گویی (نور باتلاق) روح است، اما تفسیری كه از این حقیقت ارائه میكنیم، نمیتواند از ناحیه رفتار نوئر تأیید شود؛ زیرا این تفسیر مبتنی بر نحوه اندیشیدن مردم نوئر است كه فقط در زبان مردم نوئر قابل اجراست و در خارج از آن، ممكن نیست.
۳۴) كیكس در پاسخ به این اشكال كوآین، آن را ضعیف میداند و میگوید: انسان میتواند این فرض را كه عبارتی از مردم نوئر به نحو خاصی ترجمه شود، به عنوان اصل موضوع بپذیرد و سپس آن را در معرض نقض و ابرام قرار دهد. واضح است كه چنین فرآیندی، امر ممكنی است كه كیكس مدّعی است آن را در پیش گرفته است. كیكس میگوید: من حدس زدم كه «نور باتلاق روح است» ناقض اصل اینهمانی است و سپس نادرستی تفاسیر و حدسهای بدیل را نشان دادم. بر این اساس، هرچند به طور حتم و قطع برهانی بر درستی ادّعای خود اقامه نكردم، اما تا وقتی كه با اعتراضی كه نتوانم چارهاش كنم، مواجه نشوم ادّعای من برجا خواهد بود. بر این فریضه دلایلی دارم، این فرضیه حقایق را توضیح میدهد و هیچ دلیلی بر علیه آن ندارم، تبیینهای بدیل رد شدهاند، از اینرو، كاملاً معقول است كه آن را بپذیرم.
۳۵) اشكال دوّم نقد كوآین در نظر كیكس، وجود ناسازگاری و تناقض در نقد اوست. این نقد نفی تحلیلیت را مفروض میگیرد. اگر تحلیلیت را بپذیریم و قبول كنیم كه اصول منطق تحلیلی و همیشه صادق و برقرار هستند، میتوان فرض كرد كه اصول منطقا ضروری وجود دارند كه همه زبانها در آن اصول سهیم و مشترك هستند و بدین ترتیب، دستكم شرایط صوری ترجمه وجود دارد و ترجمه ممكن خواهد بود. بنابراین، مشاهده میكنیم كه نظریه كوآین درباره تحلیلیت و نظریه او درباره عدم تعیّن ترجمه منطقا پیوسته به یكدیگر و با هم مربوطند. (یعنی عدم تعیّن ترجمه مبتنی بر ردّ تحلیلیت گزارههای اصلی منطق است.) اما اگر چنین اصول منطقیای مانند اصل اینهمانی تحلیلی نباشند، پس میتوان اوضاعی را فرض كرد كه در آن اوضاع این اصول منطقی حاكم نباشند. ولی وقتی كه من چنین وضعیتی را در نظر میگیرم ـ یعنی همین وضعیتی كه باورهای غیرمنطقی نوئر در آن ظهور مییابد ـ اعتراض میشود كه اصلاً معلوم نیست كه آیا این وضعیت، آن نوع وضعیتی است كه اصول منطق در آن حاكم هستند یا خیر. این اعتراض نادرست است. یا اصول منطقی تحلیلی هستند و یا این اصول در اوضاع خاصی حاكم و معمول نیستند. اگر این اصول تحلیلی باشند نظریه كوآین درباره تحلیلیت، یعنی نفی و انكار تحلیلیت [اصول منطقی] فرو میپاشد و اگر اصول منطق در اوضاع خاصی حاكم نباشند، مثال نقض من نسبت به اصل اینهمانی را نمیتوان با تمسّك به عدم تعیّن منطقی ترجمه، رد كرد (زیرا بر اساس عدم تعیّن منطقی ترجمه، هرچند ترجمه ناممكن است، اما از سوی دیگر، چون پیش فرض آن امكان نقض قوانین منطق است، راه برای نقض اصل اینهمانی هم هموار میشود). بنابراین، معلوم شد كه این نقض ناسازگار و ناهماهنگ است؛ زیرا سعی میكند كه نفی تحلیلیت را با عدم تعیّن ترجمه تركیب كند (گرچه به اقتضای ترجمه ناپذیری زبان نوئر، غیرمنطقی بودن باورهای آنان قابل تردید است، اما به اقتضای نفی تحلیلیت، امكان نقض اصول حاكم بر منطق و از اینرو، غیرمنطقی بودن باورهای نوئر ممكن میگردد.) كیكس در پایان در صدد برمیآید به نحوی این ناسازگاری را حل كند. پیشنهاد او این است كه عدم تعیّن ترجمه را به عدم تعیّن ترجمه در مقام عمل تفسیر كنیم نه عدم تعیّن منطقی ترجمه، ولی در آن صورت، این نظریه را اعتراضی بر فرضیه خودش نمیداند؛ زیرا نهایت چیزی كه نظریه عدم تعیّن عملی ترجمه دربردارد، مشكل و دشوار بودن ترجمه در مقام عمل است نه نفی امكان منطقی آن. پس میتوان گفت كه نوئر غیرمنطقی، اما معقول و فهمپذیر است.(۱۶)
۳۶) كیكس به اختصار میگوید: نفی تحلیلیت اصول منطقی و در عین حال، ردّ نظریه او مبنی بر امكان فهمپذیری و معقولیت، یك باورِ هرچند غیرمنطقی، ناهماهنگ و مشتمل بر ناسازگاری است؛ زیرا اگر اصول منطقی تحلیلی نباشند، پس قابل تجدیدنظر خواهند بود و اگر قابل تجدیدنظرند، پس باید اوضاعی وجود داشته باشد كه در آن اوضاع چیزی فهمپذیر و معقول باشد و در عین حال، خارج از اصول تجدیدنظر ناشده است، وجود چنین وضعیتی سبب تجدیدنظر در اصل منطقی میشود.
۳۷) مبنای نقد دوّم نظریه كیكس این است كه باورهای نوئر در حالی كه در واقع غیرمنطقیاند، فهمناپذیر هم هستند. برهان این نقد این است كه اگر منظور آنها از «نور باتلاق روح است» همان چیزی است كه ما گمان میكنیم، پس بدیهی است كه این ادعا نادرست و كاذب است. آنها یك اینهمانی نامتقارن میسازند و روشن است كه همانگونه كه مفهوم «دایره مربع» غیرممكن است، اینهمانی غیرمتقارن هم غیرممكن است. اینهمانی غیرمتقارن مشتمل بر تناقض طرفین با یكدیگر است و منطقا ـ نه عملاً یا تجربتا ـ ممكن نیست كه چیزی مطابق با این عبارت وجود داشته باشد. توهّم فهمپذیری باورهای مردم نوئر ناشی از دو امر است: اولاً، اینكه واژههای ترجمه شده این باور فهمپذیرند و از آنها جملهای ساخته میشود كه از جهت نحوی ساختار درستی دارد. ثانیا، جمله تشكیل یافته از این واژهها با الگوی منطقی یكسان انگاشته میشود. ولی برای فهمپذیری یك گزاره، صرف وجود واژههای فهمپذیر و ساختار نحوی صحیح كافی نیستند و این یكسان انگاری جمله با الگوی منطقی هم نادرست است.
۳۸) كیكس میگوید: این اعتراض مبتنی بر تحلیلیت اصول منطقی است و از اینرو، اگر ردّیه كوآین بر تحلیلیت درست باشد، این اعتراض نادرست خواهد بود، ولی كیكس چون نمیخواهد توفیق برهانش بر عدم تلازم منطق و معقولیت را بر نقد كوآین از تحلیلیت مبتنی كند، برهان دیگری را در ردّ این اعتراض تدارك میبیند.
۳۹) برهان كیكس در ردّ نقد مذكور این است كه شرط لازم معقولیت مطابقت با منطق نیست؛ زیرا باورهایی وجود دارند كه هم غیرمنطقیاند و هم فهمپذیرند. اعتراض مذكور میگوید: نباید عبارتی وجود داشته باشد كه هم غیرمنطقی باشد و هم فهمپذیر.
كیكس میپرسد چرا باید چنین فرض شود كه فهمپذیری و غیرمنطقی بودن قابل جمع نیستند؟ روشن است كه قول به مطابقت با منطق شرط منطقا ضروری فهمپذیری است و سپس خارج كردن مثالهای نقض احتمالی به عنوان امور فهمناپذیر مصادره بر مطلوب و آغاز كلام است. برای اینكه این اعتراض از مغالطه مصادره بر مطلوب اجتناب كند، مطابقت با منطق را به جای اینكه شرط منطقا ضروری فهمپذیری بگیرد، میتواند آن را شرط تجربتا لازم فهمپذیری بداند. ولی این روایت از اعتراض مذكور، نمیتواند اعتراضی بر نظریه كیكس باشد؛ زیرا این اعتراض در این صورت میگوید: مثال نقض این ادّعا ـ ادعای تلازم منطق و فهمپذیری ـ وجود ندارد، ولی ما باورهای مردم نوئر را به عنوان موارد ناقض قول به تلازم منطق و فهمپذیری و ردّ اعتراض فوق ذكر میكنیم.(۱۷)
۴۰) كیكس در پایان به اختصار به دو اشكال و پاسخ آنها چنین اشاره میكند: نقطه مشترك این دو اعتراض این است كه هر یك از آن دو در برابر ادّعای من مبنی بر اینكه مطابقت با منطق شرط لازم و ضروری معقولیت نیست، به تحلیل خاص خودش از تحلیلیت متوسّل میشود. (یكی انگار میكند و دیگری میپذیرد.) پاسخ كیكس این است كه اگر از تحلیلیت صرفنظر شده است پس باید ممكن باشد كه باورهایی وجود داشته باشند كه هم ناقض اصلی از اصول منطقی هستند و هم فهمپذیرند؛ اگر تحلیلیت اصول منطقی مفروض است، پس ردّ امكان مثالهای نقض اصول منطقی مصادره بر مطلوب است.
۴۱) كیكس در پایان مقاله در صدد است نشان دهد كه منطق چه نقشی در زندگی انسانها ایفا میكند و چه جایگاهی در تفكر بشر دارد. در نظر او، هر تفسیر مقبول و موجّهی از وضعیت حیرتآور باورهای نوئر باید منطقی را برای نوئر فرض بگیرد كه شبیه منطق ما میباشد، اما جایگاه دیگری ـ غیر از جایگاهی كه منطق ما در تفكر ما دارد ـ در تفكرشان دارد. دلیل اینكه آنها دارای منطقی یكسان با منطق ما هستند، رفتار آنهاست. باورهایشان و قواعدی كه متبوع آنهاست، از رفتار مردم نوئر قابل استنتاج است و غالبا همان باورها و قواعدی هستند كه نزد افراد گنگ و غیرمتفكر جامعه ما یافت میشود. البته كیكس این قواعد را پنهان و غیرآشكار میداند.
۴۲) در نظر كیكس، نوئر هرچند دارای همان منطق ما هستند، اما آن را به درجهای كه ما به كار میبندیم، به كار نمیبندند. در تفكر ما قلمرو منطق، تمام گزارههایی است كه دارای ارزش صدقی هستند، اما در تفكر نوئر این قلمرو باریكتر است. در نظر ما منطق یك معیار انتقادی است برای جملههای واجد كاركرد صدقی كه ناقض منطق هستند، ولی مردم نوئر ممكن است درباره منطق چنین حكم بكنند و ممكن است نكنند؛ زیرا ممكن است كه یك قضیه واجد كاركرد صدقی را خارج از قلمرو منطق بدانند. احتمالاً منطق در نزد مردم نوئر دارای همان نقشی باشد كه علم (Science) در نزد ما داراست. علم دارای جایگاه مهمی در زندگی ماست. اما به وضوح مدّعیات دارای كاركرد صدقیای هم وجود دارند كه در خارج از قلمرو آن واقع هستند. دقیقا همانگونه كه فرض بر این نیست كه ادّعاهای منتقدان ادبی و حقوقدانان باید نمونهها و مواردی از قوانین طبیعی باشند، به همین نحو برخی از ادّعاهای دینی در نزد مردم نوئر، لازم نیست تابع قواعد منطقی باشند.
۴۳) كیكس از اینكه ممكن است نوئر دارای منطق خودمان باشند، اما آن را به نحو دیگری بكار ببندند یك امكان نظری را نتیجه میگیرد كه در نظر او میتواند برخی از اختلافات بنیادین ـ و یا اختلافهای مابعدالطبیعی ـ را وضوح ببخشد. او میگوید: دو نحوه متفاوت اندیشه را فرض كنید كه در همه مقولاتشان، سهیم و مشتركند و از این لحاظ یكسان و مشابه هستند، اما چون همین مقولات مشترك را به انحای متفاوتی در سلسله مراتبی از اهم و مهم طبقهبندی میكنند، با همدیگر متفاوت هستند. بنابراین، كسانی كه دارای این دو نحو اندیشه متفاوت هستند ـ به خاطر مقولات مشترك ـ میتوانند همدیگر را درك كنند و با هم تفاهم كنند. اما هر فهمی از هر یك از آن دو همراه است با این احساس كه آن دیگری دچار انحراف و بدفهمی است؛ زیرا برای انسان مطبوع نیست با كسی مواجه شود كه در اغلب تجاربش سهیم است و آن تجارب را به مثل خود او تنظیم میكند و سازمان میبخشد، اما در عین حال، در اهتمام و ارزیابی این تجربه مشترك با هم متفاوتند.
۴۴) و بالأخره كیكس در پایان این مقاله میگوید: این باور كه منطق شرط لازم و ضروری معقولیت است تا اندازهای متّخذ از جستوجوی سلطه و نفوذی برای منطق است كه نمیخواهد در هیچ نحوهای از اندیشه از اهمیتش كاسته شود. من امیدوارم نشان داده باشم كه منطق چنین جایگاه ممتازی را ندارد.(۱۸)
نویسنده: جان كیكس
ترجمه: یارعلی كردفیروزجائی
پینوشتها
منطق و معقولیت(۱)۱ـ مشخصات كتابشناختی مقاله كیكس به شرح ذیل است:
Kekes, john. "logic and Rationality" in Rationality to-day, ed.by The odore F. geraetf, otava. canada, The University press, ۱۹۷۹, P.P.۳۸۱-۳۸۶.
۲. Logic and Rationality.
۳. John Kekes, A Justification of Rationality, Albany: State University of New York Press, ۱۹۷۶
۴ـ فهمپذیری در نظر كیكس معیار معقولیت یك باور است. درباره این معیار میتوان پرسید كه منظور از فهم چیست؟ فهم تصوری منظور است یا فهم تصدیقی؟ اگر فهم تصوری منظور باشد، ظاهرا مشكلی پیش نمیآید ولی در این صورت، معقولیت اصلاً دغدغه صدق و مطابقت با واقع را نخواهد داشت؛ یعنی برای اینكه كسی در عرصه باورها معقول باشد و دارای باورهای معقول و عقلانی باشد، مطابقت آن باورها با واقع و به تعبیر دیگر، صادق بودن آن باورها ملاك نیست. اما اگر مراد از فهم، فهم تصدیقی باشد، یعنی باوری معقول خواهد بود كه بتوان آن را تصدیق كرد. در این صورت، كار كیكس بسیار دشوار خواهد شد؛ زیرا برای تأمین صدق یك باور گزیری و گریزی از رعایت قوانین منطقی نیست و در این صورت، باورهای ناسازگار با منطق معقول نخواهند بود. به همین خاطر منظور كیكس از فهم در فهمپذیری، همان فهم تصوری است. بخصوص كه، همانگونه كه خواهیم دید، خود او در همین مقاله، باورهای كاذب را هم فهمپذیر دانسته است و البته آشكار است كه باورهای كاذب فهمپذیر به معنای تصدیقپذیر نمیباشند، هرچند قابل تصور و بدین معنا فهمپذیرند. افزون بر این، فهمپذیری چه كسی معیار است؟ آیا فهمپذیری گزاره برای گوینده معیار معقولیت است یا فهمپذیری آن گزاره برای مخاطب معیار است؟ مثلاً، فرض كنید گزارهای از زبان شخص دیوانهای بیان میشود، آن گزاره برای دیگران كه آن را میشنوند فهمناپذیر است، اما روانپزشكی كه عقده روانی آن دیوانه را میداند و احوال ذهنی و فكری و مشكلات و مذاق او را به خوبی میداند، آن گزاره را میفهمد و درك میكند كه او دارد چه میگوید، پس این گزاره كه از زبان دیوانه صادر شده است برای این روانپزشك فهمپذیر است، حال آیا میتوان از فهمپذیری آن نتیجه گرفت كه آن گزاره معقول است؟ گرچه در نزد روانپزشك معقول است كه آن دیوانه آن گزاره را بر زبان آورد، اما آیا گزاره فی نفسه و یا حتی برای روانپزشك هم معقول است؟ (نكته اخیر را استاد دكتر لگنهاوزن (دام عزه) در گفتوگو با نگارنده مطرح كردند، بدین وسیله از ایشان سپاسگزاری میشود).
۵ـ پیش از ورود به اصل شاهد و بررسی گزارش آن شایسته است، اندكی در توانایی آن برای اثبات مدّعا درنگ شود. استناد به یك شاهد مردمشناختی در اثبات فرضیهای كه در صدد است قلمرو منطق را تحدید كند دچار مشكل جدی است؛ زیرا خود این استناد و اثبات در صورتی موجّه است كه مطابق با قواعد منطق باشد، در حالی كه با نفس همین استناد و اثبات در صدد است كه دستكم بعضی از قواعد منطق را قابل نقض بداند، و از اینرو، از باب تشبیه معقول به محسوس مانند این است كه كسی بر شاخه بنشیند و بن را ببرد. به علاوه، استناد به شاهد مردمشناختی كه دارای آن همه ابهام و تردید در شناخت درست مردم و تفسیر به رأی كردن و قیاس به نفس نمودن رفتار و باورهای مردمشناس است، معیار استواری برای تعیین تكلیف ترازوی دقیقی همچون منطق نیست.
۶. E.E. Evans- Pritchard, Nuer Religion, Oxford: Clarendon, ۱۹۵۶.
مخصوصا ر.ك.به: فصل پنجم «مسئله نمادها».
۷ـ برای آگاهی از این دین مراجعه به كتاب ذیل مفید است: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمدعزیز بختیاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ۱۳۸۲، ص ۲۹۹ـ ۳۱۰.
۸ـ كیكس در اینجا دچار مغالطه است. او فكر میكند وقتی كه روح و نور باتلاق را به صورت جداگانه و مستقل از همدیگر ملاحظه كنیم، آنها را در سیاق و بافت اینهمانی قرار ندادیم و از اینرو، میتوان آن دو را واقعا دو چیز متفاوت دانست. غافل از اینكه در صورتی بافت و سیاق اینهمانی از بین میرود و محو میشود كه هیچ گونه نسبتی اعم از ایجابی و سلبی بین آندو برقرار و ملحوظ نشود؛ یعنی وقتی كه اولی را در نظر گرفتیم، دوّمی را یا اصلاً در نظر نگیریم و یا اگر در نظر گرفتیم، بین آن دو نسبت سنجی نكنیم. اما وقتی كه هر یك را مفردا و مستقلّا تصور میكنیم و سپس میگوییم چون این دو را در قالب یك جمله در نظر نگرفتیم، پس با هم متفاوت و مغایرند، با همین حكم به تفاوت و تغایر بین آندو، آندو را در بافت و سیاق اینهمانی قرار دادیم، هر چند كه حكم به اینهمانی نكرده باشیم. باید توجه داشت كه بافت و سیاق اینهمانی غیر از حكم به اینهمانی است. جملهای سلبی كه در آن اینهمانی نفی میشود مانند جمله ایجابی دارای سیاق و بافت اینهمانی است.
۹ـ خصیصه مذكور همراه با دو خصیصه دیگر ناقض تعریف كیكس از اینهمانی در بند شماره ۵ است. در تلقّی كیكس از اصل اینهمانی دو چیز در صورتی اینهمانی دارند كه هیچ یك از آن دو دارای خصلتی نباشد كه دیگری فاقد آن است، اگر این تلقّی از اینهمانی را بپذیریم، نمیتوانیم خصیصههای سهگانه مذكور را كه برای مثال، اینهمانی ادّعایی نوئر ذكر شده است، خصیصههای اصل اینهمانی منطق بدانیم. این خصیصهها و تناقض آنها با تعریف اینهمانی نشان میدهند كه نوئر با ابراز این حكم، در صدد القای یك حكم اینهمانی نیستند، و یا اینكه اوّلاً تعریف آنها از اینهمانی چیز دیگری است كه منطق نقض آن را تناقض نمیداند.
۱۰ـ باز هم مشاهده میشود كه تعریف اینهمانی مذكور در بند ۵ نقض شده است. اگر واقعا اینهمانی برقرار است، تفاوت ـ آن هم تفاوتی جوهری و اساسی ـ بیمعناست، پس این همانی ادّعایی اصلاً اینهمانی نیست تا آن را ناقض منطق بتوان شمرد.
۱۱ـ درباره این ادّعا كه تبیینپذیری یك ادّعا نشانه فهمپذیری آن است باید از كیكس پرسید منظور شما چگونه تبیینی است؟ اگر منظور از تبیین اندراج یك پدیده جزئی تحت یك قاعده كلی باشد و در این كار صدق مورد اهتمام نباشد ـ یعنی صادق بودن و مطابق با واقع بودن آن قاعده كلی اهمیتی نداشته باشد ـ هر پدیدهای را میتوان تبیین كرد، بخصوص اگر این پدیده از سنخ رفتار انسانها باشد؛ چون میتوان برای آن یك قاعده كلّی پیدا كرد ـ و اگر پیدا نشد، میتوان ابداع كرد ـ كه آن را در بر بگیرد و به نحوی توجیه كند و توضیح دهد. این امكان و توانایی فقط به خاطر این است كه دغدغه صدق و تعلّق خاطر حقیقت در بین نیست. و تا وقتی كه این دغدغه در بین نباشد، میتوان هر چیزی را تبیین كرد و از اینرو، هر چیزی قابل فهم خواهد بود و در نتیجه، همه امور معقول خواهند بود و با اطلاق عام معقولیت، دیگر بحثی به نام معقولیت این یا آن بیمعنا و نامعقول خواهد بود.
۱۲ـ عمیق خواندن گزارشی كه ناسازگاری با منطق را نزد عدّهای مقبول و معقول جلوه میدهد، نه تنها مشكلی را حل نمیكند، بلكه نارسایی و فقدان حجّت موجّه قایل را نشان میدهد.
۱۳ـ برای درك رفتار یك شخص، البته لازم نیست كه انسان احساس آن شخص رفتاركننده را هم واجد باشد، ولی اگر او به طور كلّی فاقد آن احساس باشد، به طوری كه هرگز هیچ مصداقی از آن نوع احساس را تجربه نكرده باشد، در فهم آن رفتار و توضیح و تفسیر آن دچار مشكلات جدّی و احیانا كاملاً منحرف خواهد شد و آن را به گونهای دیگر خواهد فهمید. این حقیقتی است كه هر كس در زندگی روزانه آن میتواند آن را در یابد. اما درك احساسات دینی متدینان به وسیله شخص بیدین ـ اگر واقعا دركی در كار باشد ـ معلوم نیست كه درك درستی باشد و به موجب توضیحی كه گذشت، ممكن است گرفتار قیاس به نفس و تشبیه و تطبیق آن بر احساسات ناشی از اعتقادات خرافی و یا قومی و حزبی و... باشد.
۱۴ـ فهمپذیر بودن ـ البته (همانگونه كه پیشتر گذشت) فهم تصوری ـ باورهای كاذب فی نفسه اشكالی ندارد، اما بر اساس ملاك كیكس برای معقولیت اگر آن را باعث معقول بودن آنها بدانیم، خبط بزرگی است. اگر گفته شود باورهای كاذبی كه عقل آنها را ردّ و تكذیب و انكار میكند، در عین حال معقول هستند، نوعی تناقض است؛ زیرا اگر چه عقل باور كاذب ـ مانند دایره مربع است ـ را تصوّر میكند، اما حیث «باور بودن» و «حكمی» و «تصدیقی» آن را انكار و ردّ میكند. بنابراین، باورهای كاذب گرچه از لحاظی معقول (مورد فهم تصوری عقل) هستند، اما از لحاظی دیگر نامعقول (مورد انكار و تكذیب) هستند و این دو لحاظ را باید از یكدیگر تفكیك كرد.
۱۵ـ كوآین، فیلسوف تحلیلی و منطقدان معاصر، معتقد است كه تقسیم گزارهها به تحلیلی و تركیبی نادرست است. از سوی دیگر، معتقد است كه منطقا ترجمه زبانها به یكدیگر غیرممكن است. بنیاد اصلی هر دو نظریه مزبور، نظریه او درباره معنیداری الفاظ و گزارههاست. در نظر كوآین، الفاظ و واژهها فاقد معنای معیّن و ثابت میباشند. او پدیدهای به نام معنی را كه واسطه بین واژهها و اشیای خارجی (مدلول واژهها) است قبول ندارد. اشیای خارجی دارای وجوه و ابعاد گوناگون هستند، از اینرو، معلوم نیست مراد گوینده از استعمال واژه، كدام یك از وجوه و ابعاد یا اجزای آن شیء خارجی است. به همین خاطر نمیتوان گفت واژههایی كه در ترجمهها به جای یكدیكر به كار میروند و معادل همدیگر اخذ میشوند، واقعا دارند یك چیز را بیان میكنند. و از اینرو، ترجمه ـ به معنای دقیق كلمه ـ غیرممكن و به دیگر سخن، غیر متعیّن میشود. چون واژهها تهی از معنا و مفهوم ثابت و متعیّن هستند، نمیتوان گفت معنای برخی محمولها جزئی از معنای موضوع آن قضیه است و معنای برخی از محمولها جزئی از موضوع آن قضیه نیست. یعنی تقسیم قضیه به تحلیلی و تركیبی ردّ و انكار میشود. نظریه كوآین درباره تقسیم قضایا به تحلیلی و تركیبی ردّ تحلیلیت نامیده میشود. نظریه كوآین درباره معنیداری واژهها و نیز عدم تعیّن ترجمه و تحلیلیت، قابل نقد و ارزیابی است كه فعلاً مجال آن نیست.
۱۶ـ كیكس نظریه كوآین درباره تحلیلیت را بد جلوه داده است. او نظریه تحلیلیت كوآین را چنین تفسیر میكند كه: اصول منطق، از باب قضایای تحلیلی نیستند و از اینرو، همیشه صادق نیستند. در حالی كه نظریه كوآین راجع به اصل تفكیك بین قضایای تحلیلی و قضایای تركیبی و انكار آن است نه تحلیلی بودن یا نبودن اصول منطق. (درباره نظریه كوآین درباره تحلیلیت رجوع كنید به: كوآین، ویلرد وَن اُرمن، «دو حكم جزمی تجربهگرایی»، ترجمه منوچهر بدیعی، ارغنون، سال دوّم، شماره ۷ و ۸، پاییز و زمستان ۱۳۷۴، ص ۲۷۸ـ۲۵۱.)
۱۷ـ همانگونه كه پیشتر ذكر شد، باورهای غیرمنطقی را میتوان فهمید؛ یعنی میتوان آنها را تصور كرد، اما نمیتوان به نسبت متصوره بین طرفین قضیه، حكم كرد و آن را تصدیق نمود. تصدیق باورهای غیرمنطقی ممكن نیست؛ چون به تصدیق تناقض میانجامد و چنین تصدیقی از عقل ساخته نیست، پس باورهای غیرمنطقی به این اعتبار كه تصدیق ناپذیرند، نامعقولند و به این اعتبار كه قابل تصورند، معقولند، ولی آیا میتوان صرف تصورپذیری یك ادّعا را ملاك معقول بودن آن دانست؟
۱۸ـ ولی عرصهها و گونههای گوناگون اندیشه مادام كه ناظر به واقعیتاند و دغدغه حقیقت دارند، چارهای جز تن دادن به معیار منطق ندارند و از اینرو، نمیتوان از دامنه نفوذ و جریان منطق كاست؛ اگر كیكس دغدغه تفاهم با دیگران دارد و و از آنها میخواهد دیدگاه او را اخذ یا رفض كنند، معیاری جز منطق نمیتواند حاكم باشد؛ یعنی برای تعیین دامنه اعتبار منطق نیز باید با منطق اظهارنظر كرد.
ترجمه: یارعلی كردفیروزجائی
پینوشتها
منطق و معقولیت(۱)۱ـ مشخصات كتابشناختی مقاله كیكس به شرح ذیل است:
Kekes, john. "logic and Rationality" in Rationality to-day, ed.by The odore F. geraetf, otava. canada, The University press, ۱۹۷۹, P.P.۳۸۱-۳۸۶.
۲. Logic and Rationality.
۳. John Kekes, A Justification of Rationality, Albany: State University of New York Press, ۱۹۷۶
۴ـ فهمپذیری در نظر كیكس معیار معقولیت یك باور است. درباره این معیار میتوان پرسید كه منظور از فهم چیست؟ فهم تصوری منظور است یا فهم تصدیقی؟ اگر فهم تصوری منظور باشد، ظاهرا مشكلی پیش نمیآید ولی در این صورت، معقولیت اصلاً دغدغه صدق و مطابقت با واقع را نخواهد داشت؛ یعنی برای اینكه كسی در عرصه باورها معقول باشد و دارای باورهای معقول و عقلانی باشد، مطابقت آن باورها با واقع و به تعبیر دیگر، صادق بودن آن باورها ملاك نیست. اما اگر مراد از فهم، فهم تصدیقی باشد، یعنی باوری معقول خواهد بود كه بتوان آن را تصدیق كرد. در این صورت، كار كیكس بسیار دشوار خواهد شد؛ زیرا برای تأمین صدق یك باور گزیری و گریزی از رعایت قوانین منطقی نیست و در این صورت، باورهای ناسازگار با منطق معقول نخواهند بود. به همین خاطر منظور كیكس از فهم در فهمپذیری، همان فهم تصوری است. بخصوص كه، همانگونه كه خواهیم دید، خود او در همین مقاله، باورهای كاذب را هم فهمپذیر دانسته است و البته آشكار است كه باورهای كاذب فهمپذیر به معنای تصدیقپذیر نمیباشند، هرچند قابل تصور و بدین معنا فهمپذیرند. افزون بر این، فهمپذیری چه كسی معیار است؟ آیا فهمپذیری گزاره برای گوینده معیار معقولیت است یا فهمپذیری آن گزاره برای مخاطب معیار است؟ مثلاً، فرض كنید گزارهای از زبان شخص دیوانهای بیان میشود، آن گزاره برای دیگران كه آن را میشنوند فهمناپذیر است، اما روانپزشكی كه عقده روانی آن دیوانه را میداند و احوال ذهنی و فكری و مشكلات و مذاق او را به خوبی میداند، آن گزاره را میفهمد و درك میكند كه او دارد چه میگوید، پس این گزاره كه از زبان دیوانه صادر شده است برای این روانپزشك فهمپذیر است، حال آیا میتوان از فهمپذیری آن نتیجه گرفت كه آن گزاره معقول است؟ گرچه در نزد روانپزشك معقول است كه آن دیوانه آن گزاره را بر زبان آورد، اما آیا گزاره فی نفسه و یا حتی برای روانپزشك هم معقول است؟ (نكته اخیر را استاد دكتر لگنهاوزن (دام عزه) در گفتوگو با نگارنده مطرح كردند، بدین وسیله از ایشان سپاسگزاری میشود).
۵ـ پیش از ورود به اصل شاهد و بررسی گزارش آن شایسته است، اندكی در توانایی آن برای اثبات مدّعا درنگ شود. استناد به یك شاهد مردمشناختی در اثبات فرضیهای كه در صدد است قلمرو منطق را تحدید كند دچار مشكل جدی است؛ زیرا خود این استناد و اثبات در صورتی موجّه است كه مطابق با قواعد منطق باشد، در حالی كه با نفس همین استناد و اثبات در صدد است كه دستكم بعضی از قواعد منطق را قابل نقض بداند، و از اینرو، از باب تشبیه معقول به محسوس مانند این است كه كسی بر شاخه بنشیند و بن را ببرد. به علاوه، استناد به شاهد مردمشناختی كه دارای آن همه ابهام و تردید در شناخت درست مردم و تفسیر به رأی كردن و قیاس به نفس نمودن رفتار و باورهای مردمشناس است، معیار استواری برای تعیین تكلیف ترازوی دقیقی همچون منطق نیست.
۶. E.E. Evans- Pritchard, Nuer Religion, Oxford: Clarendon, ۱۹۵۶.
مخصوصا ر.ك.به: فصل پنجم «مسئله نمادها».
۷ـ برای آگاهی از این دین مراجعه به كتاب ذیل مفید است: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمدعزیز بختیاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ۱۳۸۲، ص ۲۹۹ـ ۳۱۰.
۸ـ كیكس در اینجا دچار مغالطه است. او فكر میكند وقتی كه روح و نور باتلاق را به صورت جداگانه و مستقل از همدیگر ملاحظه كنیم، آنها را در سیاق و بافت اینهمانی قرار ندادیم و از اینرو، میتوان آن دو را واقعا دو چیز متفاوت دانست. غافل از اینكه در صورتی بافت و سیاق اینهمانی از بین میرود و محو میشود كه هیچ گونه نسبتی اعم از ایجابی و سلبی بین آندو برقرار و ملحوظ نشود؛ یعنی وقتی كه اولی را در نظر گرفتیم، دوّمی را یا اصلاً در نظر نگیریم و یا اگر در نظر گرفتیم، بین آن دو نسبت سنجی نكنیم. اما وقتی كه هر یك را مفردا و مستقلّا تصور میكنیم و سپس میگوییم چون این دو را در قالب یك جمله در نظر نگرفتیم، پس با هم متفاوت و مغایرند، با همین حكم به تفاوت و تغایر بین آندو، آندو را در بافت و سیاق اینهمانی قرار دادیم، هر چند كه حكم به اینهمانی نكرده باشیم. باید توجه داشت كه بافت و سیاق اینهمانی غیر از حكم به اینهمانی است. جملهای سلبی كه در آن اینهمانی نفی میشود مانند جمله ایجابی دارای سیاق و بافت اینهمانی است.
۹ـ خصیصه مذكور همراه با دو خصیصه دیگر ناقض تعریف كیكس از اینهمانی در بند شماره ۵ است. در تلقّی كیكس از اصل اینهمانی دو چیز در صورتی اینهمانی دارند كه هیچ یك از آن دو دارای خصلتی نباشد كه دیگری فاقد آن است، اگر این تلقّی از اینهمانی را بپذیریم، نمیتوانیم خصیصههای سهگانه مذكور را كه برای مثال، اینهمانی ادّعایی نوئر ذكر شده است، خصیصههای اصل اینهمانی منطق بدانیم. این خصیصهها و تناقض آنها با تعریف اینهمانی نشان میدهند كه نوئر با ابراز این حكم، در صدد القای یك حكم اینهمانی نیستند، و یا اینكه اوّلاً تعریف آنها از اینهمانی چیز دیگری است كه منطق نقض آن را تناقض نمیداند.
۱۰ـ باز هم مشاهده میشود كه تعریف اینهمانی مذكور در بند ۵ نقض شده است. اگر واقعا اینهمانی برقرار است، تفاوت ـ آن هم تفاوتی جوهری و اساسی ـ بیمعناست، پس این همانی ادّعایی اصلاً اینهمانی نیست تا آن را ناقض منطق بتوان شمرد.
۱۱ـ درباره این ادّعا كه تبیینپذیری یك ادّعا نشانه فهمپذیری آن است باید از كیكس پرسید منظور شما چگونه تبیینی است؟ اگر منظور از تبیین اندراج یك پدیده جزئی تحت یك قاعده كلی باشد و در این كار صدق مورد اهتمام نباشد ـ یعنی صادق بودن و مطابق با واقع بودن آن قاعده كلی اهمیتی نداشته باشد ـ هر پدیدهای را میتوان تبیین كرد، بخصوص اگر این پدیده از سنخ رفتار انسانها باشد؛ چون میتوان برای آن یك قاعده كلّی پیدا كرد ـ و اگر پیدا نشد، میتوان ابداع كرد ـ كه آن را در بر بگیرد و به نحوی توجیه كند و توضیح دهد. این امكان و توانایی فقط به خاطر این است كه دغدغه صدق و تعلّق خاطر حقیقت در بین نیست. و تا وقتی كه این دغدغه در بین نباشد، میتوان هر چیزی را تبیین كرد و از اینرو، هر چیزی قابل فهم خواهد بود و در نتیجه، همه امور معقول خواهند بود و با اطلاق عام معقولیت، دیگر بحثی به نام معقولیت این یا آن بیمعنا و نامعقول خواهد بود.
۱۲ـ عمیق خواندن گزارشی كه ناسازگاری با منطق را نزد عدّهای مقبول و معقول جلوه میدهد، نه تنها مشكلی را حل نمیكند، بلكه نارسایی و فقدان حجّت موجّه قایل را نشان میدهد.
۱۳ـ برای درك رفتار یك شخص، البته لازم نیست كه انسان احساس آن شخص رفتاركننده را هم واجد باشد، ولی اگر او به طور كلّی فاقد آن احساس باشد، به طوری كه هرگز هیچ مصداقی از آن نوع احساس را تجربه نكرده باشد، در فهم آن رفتار و توضیح و تفسیر آن دچار مشكلات جدّی و احیانا كاملاً منحرف خواهد شد و آن را به گونهای دیگر خواهد فهمید. این حقیقتی است كه هر كس در زندگی روزانه آن میتواند آن را در یابد. اما درك احساسات دینی متدینان به وسیله شخص بیدین ـ اگر واقعا دركی در كار باشد ـ معلوم نیست كه درك درستی باشد و به موجب توضیحی كه گذشت، ممكن است گرفتار قیاس به نفس و تشبیه و تطبیق آن بر احساسات ناشی از اعتقادات خرافی و یا قومی و حزبی و... باشد.
۱۴ـ فهمپذیر بودن ـ البته (همانگونه كه پیشتر گذشت) فهم تصوری ـ باورهای كاذب فی نفسه اشكالی ندارد، اما بر اساس ملاك كیكس برای معقولیت اگر آن را باعث معقول بودن آنها بدانیم، خبط بزرگی است. اگر گفته شود باورهای كاذبی كه عقل آنها را ردّ و تكذیب و انكار میكند، در عین حال معقول هستند، نوعی تناقض است؛ زیرا اگر چه عقل باور كاذب ـ مانند دایره مربع است ـ را تصوّر میكند، اما حیث «باور بودن» و «حكمی» و «تصدیقی» آن را انكار و ردّ میكند. بنابراین، باورهای كاذب گرچه از لحاظی معقول (مورد فهم تصوری عقل) هستند، اما از لحاظی دیگر نامعقول (مورد انكار و تكذیب) هستند و این دو لحاظ را باید از یكدیگر تفكیك كرد.
۱۵ـ كوآین، فیلسوف تحلیلی و منطقدان معاصر، معتقد است كه تقسیم گزارهها به تحلیلی و تركیبی نادرست است. از سوی دیگر، معتقد است كه منطقا ترجمه زبانها به یكدیگر غیرممكن است. بنیاد اصلی هر دو نظریه مزبور، نظریه او درباره معنیداری الفاظ و گزارههاست. در نظر كوآین، الفاظ و واژهها فاقد معنای معیّن و ثابت میباشند. او پدیدهای به نام معنی را كه واسطه بین واژهها و اشیای خارجی (مدلول واژهها) است قبول ندارد. اشیای خارجی دارای وجوه و ابعاد گوناگون هستند، از اینرو، معلوم نیست مراد گوینده از استعمال واژه، كدام یك از وجوه و ابعاد یا اجزای آن شیء خارجی است. به همین خاطر نمیتوان گفت واژههایی كه در ترجمهها به جای یكدیكر به كار میروند و معادل همدیگر اخذ میشوند، واقعا دارند یك چیز را بیان میكنند. و از اینرو، ترجمه ـ به معنای دقیق كلمه ـ غیرممكن و به دیگر سخن، غیر متعیّن میشود. چون واژهها تهی از معنا و مفهوم ثابت و متعیّن هستند، نمیتوان گفت معنای برخی محمولها جزئی از معنای موضوع آن قضیه است و معنای برخی از محمولها جزئی از موضوع آن قضیه نیست. یعنی تقسیم قضیه به تحلیلی و تركیبی ردّ و انكار میشود. نظریه كوآین درباره تقسیم قضایا به تحلیلی و تركیبی ردّ تحلیلیت نامیده میشود. نظریه كوآین درباره معنیداری واژهها و نیز عدم تعیّن ترجمه و تحلیلیت، قابل نقد و ارزیابی است كه فعلاً مجال آن نیست.
۱۶ـ كیكس نظریه كوآین درباره تحلیلیت را بد جلوه داده است. او نظریه تحلیلیت كوآین را چنین تفسیر میكند كه: اصول منطق، از باب قضایای تحلیلی نیستند و از اینرو، همیشه صادق نیستند. در حالی كه نظریه كوآین راجع به اصل تفكیك بین قضایای تحلیلی و قضایای تركیبی و انكار آن است نه تحلیلی بودن یا نبودن اصول منطق. (درباره نظریه كوآین درباره تحلیلیت رجوع كنید به: كوآین، ویلرد وَن اُرمن، «دو حكم جزمی تجربهگرایی»، ترجمه منوچهر بدیعی، ارغنون، سال دوّم، شماره ۷ و ۸، پاییز و زمستان ۱۳۷۴، ص ۲۷۸ـ۲۵۱.)
۱۷ـ همانگونه كه پیشتر ذكر شد، باورهای غیرمنطقی را میتوان فهمید؛ یعنی میتوان آنها را تصور كرد، اما نمیتوان به نسبت متصوره بین طرفین قضیه، حكم كرد و آن را تصدیق نمود. تصدیق باورهای غیرمنطقی ممكن نیست؛ چون به تصدیق تناقض میانجامد و چنین تصدیقی از عقل ساخته نیست، پس باورهای غیرمنطقی به این اعتبار كه تصدیق ناپذیرند، نامعقولند و به این اعتبار كه قابل تصورند، معقولند، ولی آیا میتوان صرف تصورپذیری یك ادّعا را ملاك معقول بودن آن دانست؟
۱۸ـ ولی عرصهها و گونههای گوناگون اندیشه مادام كه ناظر به واقعیتاند و دغدغه حقیقت دارند، چارهای جز تن دادن به معیار منطق ندارند و از اینرو، نمیتوان از دامنه نفوذ و جریان منطق كاست؛ اگر كیكس دغدغه تفاهم با دیگران دارد و و از آنها میخواهد دیدگاه او را اخذ یا رفض كنند، معیاری جز منطق نمیتواند حاكم باشد؛ یعنی برای تعیین دامنه اعتبار منطق نیز باید با منطق اظهارنظر كرد.
منبع : مجله معرفت
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی پلیس تهران قوه قضاییه پلیس راهور هلال احمر سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا کارگران تورم
سریال نمایشگاه کتاب جواد عزتی تلویزیون عفاف و حجاب کتاب مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
مکزیک
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین انگلیس اوکراین ترکیه یمن افغانستان
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید باشگاه استقلال بایرن مونیخ
هوش مصنوعی هواپیما تبلیغات تلفن همراه اپل گوگل همراه اول مدیران خودرو ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن بیماری قلبی دیابت مسمومیت داروخانه