سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

اول شیعیان، دوم امریکایی ها


اول شیعیان، دوم امریکایی ها
بعد از حمله امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ مقالات و گزارش های زیادی در خصوص شبه نظامیان حاضر در عراق منتشر شده و فعالیت ها، اهداف و ملیت های آنها از زوایای متفاوتی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. در بیشتر مطالبی که در خصوص شبه نظامیان در عراق منتشر شده اکثراً این موضوع مورد توجه قرار گرفته که آنها بیشتر علیه نظامیان امریکایی می جنگند ولی بنابر جدید ترین گزارش منتشره از دیدگاه و اهداف شبه نظامیان در عراق آنها در حال حاضر بیشتر شیعیان عراق را هدف حملات خود قرار می دهند. آنچه در ادامه می خوانید گزارشی است که روزنامه «نیویورک تایمز» در خصوص اهداف و فعالیت های همشهریان «ابومصعب الزرقاوی» در عراق منتشر کرده است.
چهار نفر در سال ۲۰۰۵ در عراق مردند. سه نفر دیگر نیز امسال کشته شدند که بر اساس اظهارات اقوام و رهبران انجمن یکی از آنها با منفجر کردن جلیقه انفجاری خود و دیگری با منفجر کردن کامیونی که مملو از مواد منفجره بود کشته شدند. «ابو ابراهیم» جوان قدبلند و لاغراندام ۲۴ ساله یی است که برای همین عملیات شهر متروکی در شمال عمان را که در آن زندگی می کرد در اکتبر گذشته به سوی عراق ترک کرد ولی قبل از اینکه به مرز برسد دستگیر شد و حالا به خانه اش در دنیایی برگشته که فکر می کند آن را برای همیشه ترک کرده است. او حالا انتظار می کشد و منتظر فرصت دیگری برای اجرای عملیات است. «من برای دوستانم خیلی خوشحال هستم ولی برای خودم گریه می کنم چون هنوز نتوانستم به شهادت برسم،» این جملات ابو ابراهیم است که از این نام به عنوان اسمی مستعار استفاده می کند. «من می خواهم ریشه های دین را در روی این زمین (عراق) پخش کنم و زمین را از دست اشغالگران آزاد کنم؛ من هیچ چیزی را در این جهان دوست ندارم، تنها چیزی که برای من مهم است جنگیدن است.»
«زرقا» شهری در اردن است که از زمان آغاز جنگ در عراق به عنوان مهد جنگجویان افراطی شناخته شده است. زرقا شهری است که «ابومصعب الزرقاوی» رهبر القاعده در عراق که در تابستان گذشته کشته شد در آنجا زندگی می کرده است. امروز این شهر محل پرورش جهادیونی مثل ابو ابراهیم و ۵ تن دیگر از دوستان اوست که در اواخر پاییز گذشته عازم عراق شدند. مصاحبه با ابو ابراهیم و خویشاوندان سایرین نشان می دهد که آنها به جای انفرادی استخدام شدن توسط سازمانی مانند الزرقاوی به تدریج یکدیگر را به سوی افراط گرایی سوق داده اند. البته امام جماعت های محلی نیز آنها را بعداً به سوی عراق هدایت کرده اند و به عباراتی استناد کرده اند که کشتار غیرنظامیان را توجیه می کند. این مردان فیلم هایی ویدئویی از شکنجه و کشتن مسلمانی را تماشا می کردند که از روی سایت های اینترنتی کپی شده اند. ابو ابراهیم در مورد الزرقاوی می گوید؛ «شیخ یک قهرمان بود؛ من هم وقتی دوستانم به عراق رفتند تصمیم گرفتم به آنجا بروم.» گام نهایی برای رفتن به عراق این است که شماره تلفن یک قاچاقچی را بگیری و از او آدرس یک خانه امن در عراق را بگیری، کسانی که به جای رهبران نظامی بیشتر مانند آژانس های مسافرتی عمل می کنند.
رهبر یک انجمن اسلامی در زرقا در این خصوص می گوید؛ «اکثر افراد جوان در زرقا بسیار مذهبی هستند و هنگامی که آنها اخبار اتفاقاتی که در کشورهای اسلامی افتاده را می بینند و می شنوند، احساس می کنند که باید برای جهاد به آنجا بروند؛ امروزه دیگر نیاز نیست شما به افراد جوان بگویید که به جهاد بروند، آنها خودشان می خواهند شهید شوند.» خشم موجود در خیابان های زرقا نسبت به امریکایی ها کاملاً مشهود و قابل لمس است. «او یک امریکایی است؟ بیایید او را برباییم و بکشیم.» این جمله یکی از افراطیون در جریان مصاحبه بود که میزبان جلسه او را از این کار منصرف کرد. با وجود چنین مردانی در زرقا توضیح اینکه چرا تعداد بمب گذاران انتحاری در عراق پایانی ندارد کار آسانی است؛ انتحاریونی که گمان می رود اکثر آنها افراد خارجی هستند.
مقامات امریکایی می گویند که میانگین عملیات انتحاری در عراق به طور میانگین ۴۲ مورد در هر ماه است. در ماه آوریل دو بمب گذار انتحاری با انفجار دو کامیون ۹ سرباز امریکایی در عراق را کشتند و یک انتحاری دیگر با منفجر کردن خودش در منطقه سبز عراق یکی از اعضای پارلمان را کشت. این در حالی است که در سایر عملیات انتحاری بیش از ۲۹۰ غیرنظامی کشته شده اند.
● افزایش خشونت علیه شیعیان
در حال حاضر خشم شبه نظامیان شهر زرقا به اندازه خشم آنها از امریکاییان حاضر در عراق متوجه شیعیان شده که این موضوع منعکس کننده افزایش خشونت میان دو طرف از زمانی است که شیعیان کنترل دولت جدید عراق را به دست گرفته اند. ابو ابراهیم نیز در پاسخ به سوالی در خصوص اهداف انتحاریون در عراق می گوید؛ «اول شیعیان، دوم امریکایی ها و سوم هر جایی در جهان که اسلام در آنجا در معرض خطر قرار گرفته است.» در میان گروه کوچکی از اسلامگرایان جوان در اینجا سرنوشت ۶ مرد جوان معروف است. گفته می شود که سه نفر از آنها مرده اند؛ دو نفر به عنوان بمب گذار انتحاری و ظاهراً یک نفر با شلیک گلوله. یک نفر دیگر در عراق زندانی شده و دو نفر دیگر نیز که ابو ابراهیم یکی از آنهاست به زرقا بازگشته اند. ابو ابراهیم که به شرط فاش نشدن نام واقعی و اطلاعات شخصی اش صحبت کرد داستانش را در مصاحبه یی که بیش از ۵ ساعت به طول انجامید گفت. او برای نشان صحت اظهاراتش موافقت کرد که پاسپورتش را به گزارشگران نشان دهد که ثابت می کرد او در پاییز گذشته وارد سوریه شده است. اقوام یکی دیگر از این مردان جوان نیز قسمت هایی از نامه یی را خواندند که در آن خداحافظی شده بود و به این موضوع اشاره می کرد که آن شخص به عراق رفته است. خانواده مرد سوم نیز که در عراق دستگیر شده و در حال حاضر در زندان سربازان امریکایی به سر می برد یک کپی از سند بازداشت او را که کمیته صلیب سرخ سازمان ملل صادر کرده بود به خبرنگاران نشان دادند.
این شش مرد پاییز گذشته زرقا را ترک کردند و ظاهراً همگی هدف مشترکی داشته اند ولی هر کدام از آنها تحت تاثیر انگیز ه های فردی متفاوتی بوده اند. جوان ترین آنها جوان ۱۹ ساله یی به نام «عمر جرداد» بوده که حتی بدون اطلاع دادن به خانواده اش زرقا را ترک کرد. این در حالی است که خانواده او نیز اصلاً تعجبی از این اقدام نکردند. «کاسم موفلا جرداد» پدر او در این خصوص گفت؛ «یکی از ۶ برادر عمر که برای دفاع از مذهب ثبت نام کرده بود در یک درگیری در فلوجه در سال ۲۰۰۵ جان خود را از دست داد.» آقای جرداد در ادامه اظهارات خود افزود؛ «عمر در سال آخر مدرسه اش بود و خیلی به جهاد نزدیک بود؛ او بیشتر وقت خود را صرف مطالعه کتاب های اسلامی می کرد. در همان سالی که برادرش کشته شد او به ما زنگ زد و گفت که به عراق رفته است.» بعد از این تماس آقای جرداد دو تن از پسرانش را به بغداد می فرستد و آنها عمر را به خانه بازمی گردانند. او در این خصوص می گوید؛«به عنوان یک پدر من فکر می کردم که یک پسرم را از دست داده ام و همین کافی است ولی عمر فکر می کرد که این زندگی دیگر ارزشی ندارد و می گفت که باید او نیز راه برادرش را دنبال کند؛ من حتی یک بار سعی کردم او را از این مسائل دور کنم و به او پیشنهاد دادم که برایش زنی بگیریم ولی عمر پاسخ داد که ازدواج مساله مهمی برای او نیست و جهاد برایش مهمتر است.» بعد از این گفت وگو عمر برای بار دوم زرقا را در تاریخ ۱۹ اکتبر سال گذشته و در اواخر ماه رمضان که مسائل امنیتی در مرزها شدید نیست، ترک می کند. او سه هفته بعد دوباره با منزل تماس می گیرد تا بگوید که به عراق رفته است. این آخرین باری بود که اعضای خانواده اش صدای عمر را شنیدند تا اینکه یکی از برادرانش در تاریخ ۱۹ ژوئن با او تماس می گیرد ولی یک نفر می گوید که او خودش را به همراه یک کامیون بمب گذاری شده منفجر کرده است. گزارش های منتشره در خصوص اوضاع عراق در آن روز به این موضوع اشاره می کنند که در همان روزی که گفته می شود عمر مرده است یک کامیون در کرکوک منفجر شده ولی پدر عمر و برادرانش می گویند مطمئن نیستند که او یک بمب گذار انتحاری بوده باشد.
● تحسین بمب گذاران انتحاری
در مراسم تدفین عمر در زرقا یکی از برادرانش از او و سایر بمب گذاران انتحاری ستایش کرد. او در این خصوص گفت؛ «آنها بهترین جوانان و اشخاص بسیار خوبی بودند. عمر نیز در زندگی موفق بود ولی تصمیم گرفت که با امریکایی ها در عراق بجنگد.» مادر یکی دیگر از این افراد که جوانی ۲۰ ساله و دانشجوی رشته مهندسی بود، هنوز فکر می کند که پسرش برای پیدا کردن کار به عراق رفته است. مادر این جوان هنگامی که نگاهش به کتاب فیزیک پسرش می افتد بر روی زانو می نشیند و گریه می کند. این جوان یک روز صبح از آپارتمان دواتاقه شان خارج می شود و به مادرش می گوید که با تعدادی از دوستانش برای صبحانه قرار دارد. بر اساس اظهارات خواهر این جوان که نخواست نام برادرش به خاطر به خطر نیفتادن سوابق تحصیلی اش فاش شود، چند روز بعد خانواده او اخطاریه یی از کمیته صلیب سرخ سازمان ملل دریافت می کنند مبنی بر اینکه برادرشان توسط سربازان امریکایی در عراق زندانی شده است. این جوان با ۱۷ خواهر و برادر خانواده یی بزرگ ولی فقیر دارد. البته او نتوانسته بود برای مطالعه رشته پزشکی در انگلیس موفق به دریافت کمک هزینه تحصیلی شود. خواهر او می گوید؛ «افراد ثروتمند به دانشگاه می روند؛ او می خواست برای خودش کسی شود ولی نتوانست.» خواهر او در ادامه اظهاراتش می گوید؛ «در همان حال او تعصب شدیدی به اسلام پیدا کرده بود؛ من از دو سال پیش متوجه تغییر در رفتار او شده بودم، او دیگر به موسیقی گوش نمی کرد، خودش را از ما و دور هم جمع شدن اعضای خانواده دور نگه می داشت و یکجا تنها می نشست و فکر می کرد.»
برخلاف مادرش خواهر این جوان تایید می کند که برادرش احتمالاً برای جنگیدن به عراق رفته است. در مارس ۲۰۰۷ هنگامی که یکی دیگر از این ۶ نفر که جوانی ۱۹ ساله به نام «عبدالله فسفوس» که کارگر یک رختشویی بود در عراق می میرد، خواهر عکس آن جوان را به مادرش نشان می دهد. او به مادرش گفت؛ «آه، پسر بیچاره، آنها به برادر ما گفته بودند که برایش کاری پیدا می کنند.»
احمدخلیل عبدالعزیز صالح، امام جماعت مسجد نیز با اشاره به اینکه مرد جوان (دانشجوی رشته مهندسی) در مسجد او عبادت می کرده و به جوان ترها قرآن می آموخته در خصوص او می گوید؛ «اگر من از برنامه های او مطلع بودم او را از رفتن به عراق منصرف می کردم ولی انجام چنین کاری در آن لحظه خیلی مشکل است.»
ابو ابراهیم بزرگ ترین عضو از این گروه شش نفره که پاییز گذشته عازم عراق شدند در خصوص زندگی ابتدایی خود در زرقا می گوید؛ «من در ابتدا تمام وقتم را صرف بازی بیلیارد، گوش کردن به موسیقی پاپ و دخترها می کردم؛ من می خواستم یک فوتبالیست حرفه یی شوم.» او در ادامه اظهارات خود می گوید؛ «من تنها دنبال لذت بردن از زندگی بودم ولی در آن موقع من زنده نبودم؛ من احساس می کردم که چیزی را گم کرده ام.»
یکی از زنانی نیز که نقابی به صورتش زده و به تازگی به جمع هواداران پیوسته در خصوص علت تشدید گرایش های اسلامی در بین جوانان می گوید؛ «مذهب چیزی بود که از والدین مان به ما رسیده بود ولی بعد از اینکه جنگ آغاز شد تصمیم گرفتیم که به دنیا نشان دهیم ما مسلمان هستیم؛ بعد از آن من شروع به نقاب زدن روی صورتم کردم تا به جهان نشان دهم من یک مسلمان هستم.»
به این ترتیب تعدادی از مردان جوان زرقا با رفتن به عراق و جنگیدن در آنجا سعی در نشان دادن تعهدشان به اسلام دارند و به نظر می رسد مراسم تدفین جنگجویان در زرقا اثرات زیادی بر آنها دارد. ابو ابراهیم در این خصوص می گوید؛ «چهار نفر از دوستان من مرده اند، من برای آنها خوشحالم چون به بهشت می روند ولی برای خودم ناراحت هستم.» او با اشاره به اینکه در این خصوص با والدینش صادق بوده می گوید؛ «من به والدینم گفتم که خدا از ما می خواهد جان مان را در راه جهاد بدهیم ولی آنها به من گفتند که هنوز خیلی جوانم.» بعد از این ماجرا بود که ابو ابراهیم خانه را در ماه اکتبر و تنها با یک ساک ورزشی پر از پیراهن ترک کرد. او و دوستانش با کرایه یک تاکسی به قیمت ۱۱ دلار به مرز سوریه رفتند بدون اینکه نگهبانان مرزی اردن و سوریه سوالات زیادی از آنها بپرسند. بعد از رسیدن به سوریه او و دوستانش کمی در هتل دمشق خوابیدند و سپس برای رفتن به سمت مرز عراق سوار یک اتوبوس شدند و بعد از ۶ ساعت به نوار مرزی رسیدند؛ جایی که یک قاچاقچی که تنها نام او را می دانستند منتظرشان بود و به ازای دریافت ۱۵۰ دلار از هر نفر، آنها را به آن سوی مرز می برد. اما کمی قبل از رسیدن به مرز پلیس سوریه او را از اتوبوس پیاده می کند و قبل از اینکه بتواند به مقصد برسد از او بازجویی و نهایتاً وی را بازداشت می کند. ابو ابراهیم آدرسی را که قصد داشت در عراق به آنجا برود حفظ کرده بود و به بازجویان پلیس یک آدرس اشتباهی داد، اما بعد از ۴ روز زندانی بودن در یک سلول کوچک بدون هیچ نور و گرمایی سرانجام به هدف واقعی اش از سفر به عراق اعتراف می کند.
ابو ابراهیم در ادامه اظهارات خود می افزاید؛ «بعد از اعتراف، ماموران من را وارد سلولی کردند که زندانیان دیگری داشت که اکثر آنها زیاد مذهبی نبودند، به همین خاطر من و سایر افراد مذهبی در گوشه یی می نشستیم و در مورد قرآن صحبت می کردیم.» البته بعد از چند هفته یی سوری ها ابو ابراهیم را به مقامات اردنی تحویل دادند و آنها نیز او را چند روز در زندان نگه می دارند. او در این خصوص می گوید؛ «من در زندان قوی تر شدم ولی بیشتر روزها از اینکه نتوانستم به هدفم برسم غمگین بودم و از خدا می خواستم مرا به چیزی که دوست داشتم، برساند». ابو ابراهیم می افزاید؛ «بعد از اینکه به زرقا برگشتم والدینم به من گفتند ابو ابراهیم دیگر کافی است، تو سعی خودت را کردی ولی خدا نمی خواهد تو به آنجا (عراق) بروی. پس سر جایت بنشین و ازدواج کن.» ولی ابوابراهیم می گوید؛«اگر ما از مذهب مان دفاع نکنیم چه کسی این کار را خواهد کرد؟ پیرمردها یا بچه ها؟»
ابو ابراهیم حالا در زرقا با برادرانش کار می کند و غروب ها را با دوستانش سپری می کند که عقاید مشترکی با او دارند. آنها وارد وب سایت های اسلامی می شوند و در خصوص تحولات افغانستان، سومالی و عراق با یکدیگر بحث می کنند. ابو ابراهیم در این خصوص می گوید؛ «من هنوز همان هدف را دارم و دفعه دیگر اشتباه نمی کنم؛ به هر حال امیدوارم که خدا این بار راه را باز کند.»
منبع؛ نیویورک تایمز
مایکل ماس
ترجمه؛ محمدصادق امینی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید