دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

گلایه‌های یک راننده از مردم و دولت


گلایه‌های یک راننده از مردم و دولت
در حالی که چانه‌زنی ما بر سر کرایه تاکسی به اوج خود رسیده بود، یک مرتبه راننده گفت: "شما مردم فقط زورتان به مای ضعیف می‌رسد، همه قیمت‌ها یک شبه بالا می‌روند شما حرفی نمی‌زنید، ما که حق خودمان را می‌خواهیم بر سرمان داد می‌زنید".
راننده این را که گفت، تصمیم گرفتم که بیشتر از این باهاش بحث نکنم و سوار شوم. از ابتدای مسیر تا رسیدن به مقصد که دانشگاه بود و ربع ساعتی طول کشید، این راننده از دلخوری‌هایش برای من سخن گفت. من هم که البته زیاد مخالف با او نبودم (مگر در مواردی که حرفش را به چاشنی عصبانیت و احساس آمیخته می‌کرد) به غیر از گوش دادن کاری نکردم.
راننده تاکسی که معلوم می‌شد تا حدودی پیگیر اوضاع و احوال روز هم می‌باشد، با لحنی گلایه مندانه خطاب به مردم می‌گفت: "هر چقدر مردم از مشارکت‌های پس از انتخاب فاصله بگیرند جامعه به جای پیشروی دچار پسروی می‌شود. مقدار زیادی از مشکلاتی که امروز دامنگیر همه ما شده است ناشی از بی‌تفاوتی مردم نسبت به سرنوشت خودشان است. چرا نباید در چنین مواقعی که گرانی زندگی همه ما را فلج کرده است، ما حرف بزنیم! کجای این کار جرم است که مردم اینگونه از عواقب آن باید بترسند! اینکه ما بگوییم چرا قیمت تاید یک شبه دو برابر شده است، سیاسی است!؟ جرم است!؟ یا تخم مرغ!؟ اگر مردم اعتراض کنند به اینکه چرا قند و شکر در این شهر بزرگ (تبریز) نایاب شده است، خطاست!؟ کجای این جرم است که ما بگوییم چرا برنج با سه برابر قیمت هم پیدا نمی‌شود!؟"
اینها را گفت من جا خوردم چون در واقع انگشت روی درد بزرگی گذاشت که چندی است دامنگیر جامعه ما شده است. در این لحظه خواستم کمی او را آرام کنم ولی او دوباره سخنان خود را با همان لحن و اینبار خطاب به دولتمردان از سر گرفت: "ما نمایندگان و رئیس جمهور را انتخاب می‌کنیم که جلوی این آشفته بازاری‌ها را بگیرند، امنیت معیشت را برایمان فراهم کنند نه اینکه شب بخوابیم و فردایش ببینیم خاک بر سرمان شده است. اینها را انتخاب نکرده‌ایم که رئیس‌مان باشند، بلکه این مأموریت را به آنها داده‌ایم که پاسدارمان باشند و به فکر رفاه و امنیت ما شهروندان باشند".
برای شروع کلاس من فقط پنج دقیقه وقت باقی بود و این در حالی بود که راننده عزیز چنان روی سخنان اعتراضی خود متمرکز شده بود که پایش روی پدال گاز کم کم برداشته می‌شد و هر چه بر عصبانیتش افزوده می‌شد کیلومتر شمار ماشین سرعت کمتری را نشان می‌داد. تا خواستم این نکته را به او گوشزد کنم که من دیرم شده و به همین خاطر دربست گرفته‌ام، گفت: "تا زمانی که خانواده ها فرزندانشان را از سیاست بترسانند و به آنها کناره گیری از مسائل سیاسی را یاد بدهند و به جای اینکه فرزندانشان را به مشارکت تشویق کنند از آنها بخواهند سرشان در لاک خودشان باشد، نباید انتظار داشته باشیم وضع‌مان از این بهتر شود. تا زمانی که باور نداشته باشیم به اینکه تلاش ما در راستای منافع جمعی برایمان رفاه به ارمغان می‌آورد نه تلاش برای رسیدن به منافع شخصی، انتظار کشیدن برای اصلاح امور و بهبود وضعیت بی‌فایده است".
با خودم گفتم؛ همین فردی طلبی‌هاست که پسروی جامعه ما را سرعت بخشیده است. اما برای اعلام موافقت با سخنان این راننده تاکسی راهی جز سکوت و سر تکان دادن به نشانه تأیید نداشتم. از یک طرف خوشحال بودم به وسعت بینش و آگاهی او، و از طرفی مأیوس و متأسف برای اینکه شهروندان ما اینگونه با مشقت و نگرانی هزینه و مخارج روزانه خود را به دست می‌آورند. در حالی که به دانشگاه نزدیک می‌شدیم، راننده تاکسی که احساس می‌کرد سخنانش ناتمام مانده است، گفت: " ما باید بدانیم آنچنان که انتخاب این مسولان وظیفه ماست، پیگیری و نظارت بر عملکردشان و اعتراض و انتقاد از آنان نیز از وظایف ماست. آنچنان که آنها به هنگام انتخابات از ما انتظار دارند که مشارکت کنیم و دوست دارند انتخابشان کنیم باید همانطور هم بپذیرند که آنها فقط در برابر ما مسولند و باید پاسخگوی ما باشند. اینان برای ما می‌روند و هر کاری می‌کنند باید ما را از یاد نبرند".
هنگامی که پیاده می‌شدم این راننده به من گفت: "اینها را به همکلاسی‌هایت هم بگو که بدانند".
کمال حسینی
منبع : دسترنج


همچنین مشاهده کنید