شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


نگرشی بر سرمایهٔ اجتماعی و ابعاد آن


نگرشی بر سرمایهٔ اجتماعی و ابعاد آن
این مقاله با هدف بررسی مفهوم سرمایهٔ اجتماعی ، نحوهٔ سنجش وعوامل ساخت آن و بررسی نقش آن در كارایی اقتصاد تنظیم شده است. در این نوشتار نخست نظریه های برخی از دانشمندان علوم اجتماعی و اقتصادی كه در این حوزه به مطالعه و تحقیق پرداخته اند ، ارائه می شود و مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.
این مقاله با تلاش در جهت ایجاد تصویری روشن از ابعاد مختلف سرمایهٔ اجتماعی، در چهار بخش تحت عناوین سرمایهٔ اجتماعی چیست؟ ، اندازه گیری و سنجش سرمایهٔ اجتماعی ، سرمایهٔ اجتماعی چگونه بوجود می آید؟ و سرمایهٔ اجتماعی و كارایی اقتصادی تنظیم شده است.
●مقدمه:
انسان به طور ذاتی در تعامل و تقابل با دیگران نیازهای خود را بر طرف ساخته و گذران امور می كند. اثرات این كنش های متقابل و نقش آن ها تا حدی است كه حذف آن زندگی را غیر ممكن می سازد. اما در این میان دانشمندان علوم اجتماعی بانگرشی كنجكاوانه در جوامع به شناسایی این كنش ها پرداخته و به مجموع عواملی پی بردند كه آن را سرمایهٔ اجتماعی نامیداند.
مفهوم سرمایهٔ اجتماعی در بر گیرنده مفاهیمی همچون اعتماد ، همكاری و همیاری میان اعضای یك گروه یا یك جامعه است كه نظام هدفمندی را شكل می دهد و آنهارا به سوی دست یابی به هدفی ارزشمند هدایت می نماید. از این رو شناخت عوامل مؤثر در تقویت یا تضعیف سرمایهٔ اجتماعی می تواند جوامع را در گسترش ابعاد سرمایهٔ اجتماعی كمك نموده و موجب افزایش عملكرد اجتماعی و اقتصادی افراد در جوامع گردد.
از دیگر مقولات مطرح در این حوزهٔ سنجش میزان سرمایه اجتماعی است، زیراجوامعی كه در جهت بهبود و تقویت سرمایهٔ اجتماعی خود گام بر می دارند نیازمند ارزیابی اقدامات خود می باشند و این ممكن نخواهد بود مگر آنكه بتوانند روند صعود یا سقوط سرمایهٔ اجتماعی را در اجتماع خود تخمین بزنند.
این مقاله با این دیدگاه ابتدا به معرفی سرمایهٔ اجتماعی پرداخته و در این رابطه نظریات مختلف دانشمندان مطرح در این حوزه را ارائه می نماید.
سپس با بررسی مطالعات صورت گرفته در زمینهٔ نحوهٔ سنجش و اندازه گیری سرمایهٔ اجتماعی از جمله مدل پوتنام۱ در تخمین سرمایهٔ اجتماعی، به بررسی مشكلات و موانع موجود بر سر راه تخمین آن می پردازد. و با استفاده از نظریات دانشمندانی همچون فوكویاما۲ و كلمن۳ روشهایی را كه می توانند به طور غیر مستقیم معیاری از درجه و میزان سرمایهٔ اجتماعی به دست دهند ، بر می شمرد.
قسمت بعدی مقاله با هدف ارائهٔ یك شناخت كلی در رابطه با عواملی كه می توانند موجب ساخت سرمایهٔ اجتماعی گردند تنظیم گردیده است. اگر معتقد باشیم كه ارتباط بین روند افزایشی سرمایهٔ اجتماعی و بهبود عملكرد جامعه در همهٔ ابعاد یك ارتباط مثبت است به طور قطع شناسائی عوامل مؤثر در ساخت سرمایهٔ اجتماعی یكی از موارد ضروری در هر جامعه به شمار می رود.
و در بخش آخر نقش سرمایهٔ اجتماعی در اقتصاد مورد بررسی قرار گرفته است با این هدف كه بگوییم سرمایهٔ اجتماعی نه تنها در كنار عواملی چون منابع انسانی ، سرمایهٔ فیزیكی و منابع مالی یكی از عوامل اصلی در تولید و عملكرد اقتصادی به شمار می رود ، بلكه بستر تشكیل آنها نیز هست به طوری كه ضعف سرمایهٔ اجتماعی باعث اختلال در عملكرد اقتصاد گردیده و باعث شكست یك جامعه در رسیدن به اهداف توسعه و تثبیت اقتصاد می گردد.
●سرمایهٔ اجتماعی چیست؟
سرمایهٔ اجتماعی واژه ای است كه در سالهای اخیر وارد حوزهٔ علوم اجتماعی و اقتصاد گردیده و از این منظر دریچه تازه ای را در تحلیل و علت یابی مسائل اجتماعی و اقتصادی گشوده است. دراین زمینه مطالعات وسیعی توسط صاحبنظران و دانشمندان این علوم صورت گرفته. ونظریه پردازانی همچون جین جاكوب(۱۹۶۱)۱ ، جیمز كلمن(۱۹۶۶)۲ ، گلن لوری(۱۹۷۰)۳ ، بن پرات(۱۹۸۰)۴ ، ویلیامسن(۱۹۸۱)۵ ، بیكر(۱۹۸۳)۶ و فرانسیس فوكویاما(۱۹۹۰)۷ تعاریف متعددی را از سرمایهٔ اجتماعی ارائه كرده اند.
جین جاكوب۸ در كتاب “مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریكائی” سرمایهٔ اجتماعی را شبكه های اجتماعی فشرده ای می داند كه در محدوده های قدیمی شهری در ارتباط با حفظ نظافت، عدم وجود جرم و جنایت خیابانی و دیگر تصمیمات در مورد بهبود كیفیت زندگی ، در مقایسه با عوامل نهادهای رسمی مانند نیروی حفاظتی پلیس و نیروهای انتظامی ، مسئولیت بیشتری از خود نشان می دهند. یك مثال عینی این تعریف را در دنیای امروز می توان در تشكل های غیر دولتی حمایت از محیط زیست یافت. این شبكه اجتماعی بعضا نیروهای قدرتمندی را به صورت NGO ها به وجود می آورد كه حتی در حمایت از محیط زیست موجب توقف پروژه های عمرانی دولت نیز می شوند.
از نظر جیمز كلمن۹ سرمایه اجتماعی شامل یك چارچوب اجتماعی است كه موجب تسهیل روابط میان افراد درون این چارچوب می گردد. به گونه ای كه فقدان آن ممكن است دردستیابی به یك هدف معین هزینه بیشتری را به افراد آن جامعه تحمیل كند.
گلن لوری۱ سرمایه اجتماعی را مجموع منابعی می داند كه در ذات روابط خانوادگی و در سازمان اجتماعی جامعه وجود دارد و برای رشد اجتماعی افراد سودمند است.
بن پرات۲ (۱۹۸۰ ) در تعریف سرمایه اجتماعی روابط بین افراد یك خانواده ،‌گروهی از دوستان یا شركای یك شركت را به صورت رابطه f تعریف می كند و به بررسی اثرات این رابطه بر مبادلات اقتصادی می پردازد.
ویلیامسن و بیكر۲ (۱۹۸۱) و (۱۹۸۳) كه به دنبال مطالعات بن پرات در پی بررسی شیوه اثر گذاری یك سازمان اجتماعی برعملكرد نهادهای اقتصادی بوداند مجموعه ای از مطالعات اقتصادی را پایه گذاری كردند كه اقتصاد نهادی جدید نام گرفته است.
فرانسیس فوكویاما۳ (۱۹۹۰) معتقد است سرمایه اجتماعی را می توان به عنوان مجموعه معینی از هنجارها یا ارزش های غیر رسمی تعریف كرد. مشروط بر آنكه این هنجارها شامل ارزش های مثبت مانند صداقت ، ادای تعهدات و ارتباطات دو جانبه باشد.
آنچه از تعاریف متعدد سرمایه اجتماعی بر می آید این است كه این مفهوم در بر دارنده مفاهیمی همچون اعتماد، همكاری و روابط متقابل بین اعضای یك گروه بوده به نحوی كه گروه را به سمت دستیابی به هدفی كه بر مبنای ارزش ها و معیارهای رایج در جامعه مثبت تلقی شود، هدایت می كند. لذا آنچه از این تعریف استنباط می شود این است كه هرچند ممكن است سرمایه اجتماعی به دلیل تقویت نیروهای جاذبه بین اعضای یك گروه و نیروهای دافعه بین گروه های متفاوت لزوما عامل مثبتی در یك جامعه به شمار نیاید ولی قطعا برای پیشبرد و سهولت در عملكرد اقتصادی ، احتماعی آن جامعه یك عامل ضروری به شمار می رود.
بنابراین میزان سرمایه اجتماعی در یك جامعه می تواند نشان دهنده شكاف موجود بین آن جامعه با یك جامعه برخوردار از یك نظام دموكراسی با حداكثر كارایی در نظام اقتصادی اجتماعی باشد. بنابر این پرسشی كه به ذهن خطور می كند این است كه آیا سرمایه اجتماعی قابل سنجش و اندازه گیری است و اگر هست با چه شیوه ای؟
●اندازه گیری و سنجش سرمایهٔ اجتماعی
برای اندازه گیری و سنجش سرمایه اجتماعی، با توجه به تعاریفی كه از آن ازائه شد، با سه مشكل عمده مواجه می شویم.اول آنكه سرمایهٔ اجتماعی یك متغیر كیفی است و سنجش آن با روش های معمول در اندازه گیری متغیرهای كمّی امكان پذیر نخواهد بود. به عبارت دیگر سنجش سرمایهٔ اجتماعی به معنی سنجش میزان همبستگی و درجه انسجام بین اعضای یك گروه است و این خود به خوبی مشكلات موجود در اندازه گیری مستقیم سرمایهٔ اجتماعی را نشان می دهد.
مشكل دوم این است كه جدای از گروهها و اعضای یك جامعه در بین افراد غیر عضو نیز مقادیری از اعتماد متقابل ، مشاركت و همكاری به چشم می خورد بنابراین بسنده كردن به اندازه گیری درجه انسجام و همبستگی در میان اعضای یك گروه به معنای نادیده انگاشتن شكل های دیگر اعتماد و همكاری می گردد.
مشكل سوم در ارتباط با درجهٔ انزجار و تنفر در بین گروههای مختلف است كه قطعا اندازه گیری آن به صورت یك عدد مشخص و قابل قبول برای بیان میزان سرمایهٔ اجتماعی امكان پذیر نیست.
حزب سوسیالیست ملی گرا یا ناسیونال سوسیالیست ها در آلمان پیش از جنگ جهانی دوم یك نمونهٔ واقعی از تشكیلات گروهی است كه تعصبات خشك درون گروهی و عقاید نژاد پرستانهٔ اعضای آن، به شدت موجب تقویت همبستگی بین آنان و افزایش نفرت و انزجار نسبت به افراد غیر عضو می شد، تا جایی كه به كشتار دسته جمعی گروههای غیر عضو مانند یهودیان می انجامید. همچنین این حزب بر حسب میزان اعتقاد به آرمانهای گروه دارای رتبه بندی های طبقاتی بود. به گونه ای كه در بالاترین طبقات از بیشترین درجه انسجام واعتماد بین اعضا وجود داشت برخوردار بوده و این انسجام و اعتماد به سمت طبقات پایین تر كاهش می یافت.
علی رغم وجود این مشكلات در اندازه گیری میزان سرمایهٔ اجتماعی یك جامعه ، پوتنام۱ رابطه ریاضی زیر را برای سنجش سرمایه اجتماعی ارائه داد:
Sc=&#۹۳۱;[(۱/rni)rp cni]
i=۱..t
در این رابطه عدد n نمایندهٔ عضویت در گروههای مختلف جامعهٔ مدنی است كه در طول زمان و مكان متغیر است. در واقع در هر جامعه ای تعداد زیادی از n وجود دارد كه از ۱ تا t قابل شمارش است. c معرف ضریب همبستگی است یااینكه اعضای گروه تا چه اندازه با یكدیگر متحد هستند كه در هر گروه بسته به درجهٔ همبستگی داخلی متغیر است. rp متغیری است كه شعاع اعتماد در درون گروه را نشان می دهد. اعتماد متقابل در بین اعضای یك گروه در واقع عاملی است كه موجب افزایش روابط صادقانهٔ دو جانبه در گروه می گردد. در برخی موارد ابعاد شعاع اعتماد ، تمام گروه را در بر می گیرد. نمونهٔ بارز آن وجود اعتماد متقابل در بین اعضای یك خانواده است. در این شرایط rp عدد یك را به خود اختصاص می دهد. در مواردی كه اعتماد متقابل علاوه بر درون گروه به بیرون از گروه و به افراد غیر عضو نیز سرایت كند ، rp بزرگتر از یك خواهد بود.
و بالاخره rn نمایندهٔ همان نیروی دافعهٔ بین گروههاست یعنی همان نفرت و دشمنی كه بعضا بین گروههای رقیب مشاهده می شود و با افزایش تعصبات درون گروهی افزایش یافته و نتایجی چون جنگهای داخلی ، ترور و ... را به وجود می آورد rn با میزان سرمایهٔ اجتماعی رابطه ای معكوس دارد.
اما واقعیت این است كه اندازه گیری این متغیرها اگر نگوییم غیر ممكن ، كاری است بسیار دشوار است. بنابرین آسان تر خواهد بود اگر به جای سنجش سرمایهٔ اجتماعی ، نبود سرمایهٔ یعنی انحرافات اجتماعی را اندازه بگیریم. انحرافاتی از قبیل میزان جرم و جنایت ، فروپاشی خانواده ، مصرف مواد مخدر ، طرح دعاوی و دادخواهی ، خودكشی ، فرار از پرداخت مالیات و انواع موارد نقض قوانین و زیر پا گذاشتن ارزشها و عرفهای مرسوم در یك جامعه.
ولی باید دانست استفاده از سنجش انحرافات اجتماعی به جای سرمایهٔ اجتماعی باعث می شود مسألهٔ توزیع سرمایهٔ اجتماعی در بین قشرهای مختلف جامعه نادیده انگاشته شود. چه بسا انسانهایی كه با شعور اجتماعی بالای خود در كنار افرادی باانواع امراض اجتماعی قرار گرفته اند.اینطور به نظر می‌رسید كه فرهنگ‌ها و جوامع غیر‎غربی تصمیم ندارند به كاروان تاریخی تجدد پیوسته و با رهاكردن صورت‌بندی‌های اجتماعی خود نظم تجدد را بازتولید كنند. اما این پاسخ در واقع كل پاسخ یا بخش درست آن نمی‌باشد زیرا فرض را این می‌گیرد كه غرب در واقع می‌خواسته كه جهان غیرغربی در موقعیتی مشابه با موقعیت تمدنی آن قرار گیرد. صرف نظر از اینكه چنین فرض، فرض درستی نیست شرایط تاریخی مربوط به پیدایی عصر توسعه در نیمه قرن بیستم میلادی حقایقی متفاوت از این را می‌گوید.
عصر توسعه همانگونه كه بدرستی بیان شده با سخنرانی هری ترومن رئیس جمهور وقت امریكا در بیستم ژانویه ۱۹۴۹ آغاز می‌شود كه طی آن طرح مارشال برای دوران پس از جنگ بین الملل دوم و كمك به مناطق آسیب دیده از جنگ ارائه می‌گردد. آنچه این سخنرانی را به مثابه صحنه آغازین عصر توسعه ظاهر می‌كند این است كه ترومن در این زمان برای اولین بار در سخنرانی افتتاحیه خود قلمرو جنوبی "به عنوان "ناحیه توسعه نیافته" اعلام كرد" (ساچز ،‌۱۹۹۲) با اینكه طرح مارشال علی الاصل و بدواً طرحی برای اروپا است، توسعه نیافتگی وصف آن نیست. طرح مارشال برای اروپا طرح اعاده و بازسازی آن یا برگشت به وضع اولیه است، تنها جهان غیرغربی است كه با دال "توسعه نیافته" به آن دلالت می‌شود زیرا مقیاس یا ملاك در اینجا وضع غرب و كشورهای اروپایی در تاریخ كنونی آنهاست. در حالیكه طرح مارشال كمك به اروپا برای برگشت به وضع پیش از جنگ است، برای كشورهای غیرغربی تلاش برای رساندن آنها به این الگو یا نسخه اولیه می‌باشد كه در رابطه با موانع درونی و نقصانهای ساختاری از بازتولید این نسخه بازمانده‌اند.
توجه به جایگاه سخنرانی ترومن بعنوان آغازگر عصر توسعه، جنبه نمادین دارد. مسئله اصلی در پیوندی است كه گفتمان توسعه با نیازها كه علایق و تمایلات این بازیگر اصلی پس از جنگ بین‌المللی دوم دارد. اگر آغاز عصر توسعه را با آغاز "دهه توسعه" توسط سازمان ملل متحد در دهه ۶۰ میلادی نیز مقارن بگیریم از این حیث تغییری ایجاد نمی‌كند. امریكا هم به اعتبار نقش مستقیم و تعیین كننده آن در این تحرك سازمان ملل و برنامه‌های آن و هم به اعتبار اقدامات مستقل خود آغازگر این دهه نیز هست. دولت كندی رئیس جمهور وقت امریكا علاوه بر ایجاد تحرك در سازمان ملل برای طراحی و آغاز رسمی دهه توسعه (كوربریج ، ۱۹۹۵.۴)، طراح برنامه‌هایی نظیر "اتحاد برای پیشرفت"، "كاملوت" یا "غلات صلح" است كه از امریكای لاتین تا جنوب شرقی آسیا را در برمی‌گرفت و در ایران به انقلاب سفید شاه منجر شد. در هر حال از این منظر خاص‌تر آنچه ضرورت توسعه كشورهای غیرغربی و یا حتی بازسازی اروپا را ایجاب می‌كرد ظهور قدرت جهان‌گیر شوروی و آغاز جنگ سرد میان بلوك شرق و غرب بود. بواسطه این تحول جهان بویژه كشورهای غیرغربی بصورت صحنه منازعات سلطه‌طلبانه این دو بلوك درآمد. از آنجائیكه سابقه استعمارگری غرب و تبعات آن در جهان بستر مساعدی برای تحریكات و سیاستهای شوروی بوجود آورده بود، جلوگیری از انقلابات رهایی‌بخش از طریق خشكاندن ریشه‌های اجتماعی- اقتصادی آن بصورت ضروری‌ترین نیاز غرب ظاهر شد. از اینجا بود كه به یكباره عصر تلاش برای توسعه به عنوان فجر جدیدی در تاریخ جهان آغاز گردید. "زیرا ضروری بود كه جهان را از ... نیروهای وصف ناشدنی و كمونیست‌ ظلمانی نجات داد و بقاء نظم آن را مطابق منافع سیاسی و اقتصادی امریكا به بهترین وجه تضمین كرد." (هیوم و ترنر ، ۱۹۹۰.۳۴).
بنابراین توسعه نه پاسخی به یك نیاز یا مشكل داخلی بلكه به عنوان طریقی برای تداوم وابستگی وجلوگیری از انقلابات كشورهای تحت سلطه توسط غربیها آغاز گردید. به بیان روشنتر آغاز عصر توسعه ریشه در شرایطی دارد كه بواسطه آن دیگر استعمارگری و یا استقرار دست‌نشاندگان بر بستر عمدتاً دست نخورده اجتماعی و فرهنگی كشورهای غیرغربی نمی‌تواند تداوم رابطه سلطه را تضمین كند، بلكه نیاز به تغییراتی است كه ضمن از بین بردن ساختارهای سنتی این جوامع امكان انقلاب و استقلال را نیز از آنها بگیرد. از اینجاست كه بدرستی از "توسعه به عنوان استعمارگرایی جدید" (شیوا ، ۱۹۹۲) یاد شده است. چون توسعه تجویز مداخله درساختارهای بومی این كشورها را با مقاصد و اهداف انسانی نظیر ازبین‌بردن فقر و جهل تجویز می‌كرد، تبعیت و زشتی استعمارگری اولیه را در پوششی پنهان قرار داد، و رنج و خشم ناشی از تحت سلطه بودن را مهار یا منحرف می‌نمود. اما به علاوه آن، توسعه به معنای ایجاد تغییر در تناسب با مقاصد و اهداف كسانی بود كه ضمن فراهم سازی پیش‌نیازهای مادی آن طرحها و برنامه‌های آنرا نیز فراهم می‌ساختند. به این جهت وجهی از مشكوكیت توسعه در این است كه متضمن "جادهی فرهنگی" غرب یا تجدد در درون كشورهای هدف یا غیرغربی می‌باشد. به این ترتیب غرب تنها شكل یا جهت خاصی از مداخله را تجویز كرد و به اشكال دیگر آن امكان حضور در طرحهای توسعه را نمی‌داد. اما صرفاً به اعتبار عدم تجویز اشكال مختلف توسعه این طرحها مشكوك نبودند (كارمن ۱۹۹۶:۷). توسعه از بنیان فاسد و بیمار متولد شد چون اساساً در رابطه با نیاز تداوم سلطه به شكل دیگر یا تازه موضوعیت یافت.
۲ــ اقتصاد استعماری و اقتصاد توسعه
اگر به شرایط تاریخی پیدایی عصر توسعه بویژه بازیگران یا سازندگان گفتمان توسعه توجه كنیم براحتی می‌توانیم معنا و مفهوم تحولی را دریابیم كه طی آن "اقتصاد استعماری" بدل به "اقتصاد توسعه " می‌شود. اكنون برای اداره كشورهای مستعمره برای "اقتصاد استعماری" به شیوه اقتصادی جدیدی به نام " اقتصاد توسعه" نیاز است. هتنه می‌گوید: پیوند میان این دو اقتصاد به عنوان جایگزین‌های یكدیگر یا استمرار اولی در صورت دومی را از این طریق بهتر می‌توان توضیح داد كه توجه كنیم لوئیس از پیشروان نظریه توسعه در سال ۱۹۴۷ میلادی با رتبه بالای دانشگاهی بر كرسی اقتصاد توسعه "مدرسه اقتصادی لندن" تكیه می‌زند (هتنه، ۱۹۹۵: ۳۶.۶۸ ). به این معنا ظاهراً در این تحول تنها عنوانها تغییر كرده است. البته فراتر از این تغییر عنوان این نیز هست كه هدف یا موضوع كانونی ایندو نیز تغییر می‌كند. درحالی كه در اقتصاد استعماری مسئله محوری، چگونگی اداره اقتصادی كشور مستعمره می‌باشد، در اقتصاد توسعه مسئله اداره جای خود را به مسئله توسعه می‌دهد كه هدفی بیش از اداره یعنی تغییر كشور استعمارزده را نیز لحاظ می‌كند. اما چیزی كه تغییر نمی‌كند ضرورت حفظ ساختار سلطه است.
از این جهت آنچه هیرشمن از پیشروان نظریه پردازی توسعه در مقاله خود "ظهور و سقوط اقتصاد توسعه" در باب علل ظهور سریع و رشد یابنده اقتصاد توسعه می‌گوید به عنوان تأكیدی بر این فهم از مسئله است. از نظر او یكی از این دلایل روش شناختی بود. اما دلیل دوم این بود كه اقتصاد توسعه منافع متقابل میان كشورهای فقیر و غنی(یعنی استعمارگر و استعمارشده) در ایجاد توسعه را مورد تأكید قرار می‌داد و این گونه اقتصاد را از نظر كشورهای كمك‌كننده به توسعه كشورهای عقب مانده موجه می‌ساخت. (هیرشمن ، ۱۹۸۱). به بیان دیگر رشد سریع اقتصاد توسعه از این جهت بود كه می‌توانست معناداری گونه جدید اداره كشورهای تحت سلطه و معقولیت اقتصادی آنرا توجیه كند.
در هر حال نیروهای اصلی یا تعیین‌كننده درشكل‌گیری عصر توسعه، دو قدرت مسلط استعماری هستند كه در مقطع پس از جنگ دوم بین المللی و بعضاً تحت تأثیر آن تدریجاً جای خود را با هم عوض می‌كنند، گرچه پیوند متقابل خود را در كنترل جهان هرگز قطع نمی‌كنند. این دو نیز كه به اقتضائات شرایط تاریخی جدید سلطه را درك كرده بودند منشأ ایجاد یك مجموعه نهادها و مؤسسات ملی و بین‌المللی در داخل و خارج مرزهای خود و هم‌ چنین در داخل كشورهای تحت استعمار هستند. سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن، نهادهای برتن وودز، بویژه بانك جهانی و صندوق بین المللی پول و كثیری از مؤسسات و نهادهای تحقیقاتی و كاربردی توسعه به علاوه كتابها و فصلنامه‌هایی كه از این زمان همگی با تصاعدی هندسی در داخل و خارج دانشگاههای غرب و با فاصله‌ای ده، بیست ساله در غیر غرب تكثیر می‌شدند، در مجموعه ساختارهایی هستند كه تحت هدایت مستقیم یا غیرمستقیم امریكا از جمله با كمك بنیادهائی نظیر راكفلر را شكل داد و به پیش برده‌اند. قریب به صد در صد پیشروان نظریه‌پردازی توسعه غربی بوده و بعضی نظیر روستو یا هانتیگتون به بخش اجرایی حاكمیت سیاسی این كشورها تعلق دارند. تنها از دهه هفتاد میلادی است كه مؤسسات یا نهادها و هم چنین دانشگاهیان یا روشنفكران غیرغربی نقش در گفتمان توسعه می‌یابند. اما از آنجائیكه مجموعه این نهادها و افراد دانشگاهی یا غیردانشگاهی توسط غربیها و برپایه سنت‌های غربی آنها شكل گرفته‌ بودند، ورود آنها به صحنه تغییری در كردارهای گفتمانی یا غیرگفتمانی ذی‌نقش در شكل‌گیری گفتمان توسعه ندارد. درواقع همانطوریكه بعضی از محققین متذكر شده‌اند طی این عصر واقعیت غالب در حوزه توسعه "امپریالیزم دانشگاهی" (استریتن ، ۱۹۷۴) است كه امكانی برای هیچگونه بیان یا اندیشه مستقل و مخالف با تجدد و گفتمان توسعه را نمی‌دهد.
میردال از پیشروان نظریه‌پردازی توسعه در باب علل شكل‌‌گیری گفتمان اقتصاد توسعه به عنوان حوزه متمایز نظری بویژه بالنسبه به اقتصاد به سه دسته شرایط اشاره می‌كند. یكی از این علل یا عوامل به تغییرات ساختاری در حوزه استعمارگران برمی‌گردد. این عامل همان است كه پیش از این در زمینه بحث جابجایی امریكا و انگلیس در هرم قدرت استعماری به شكلی بدان اشاره شد. وجهی دیگر از این مسئله تطورات داخلی قدرت در كشورهای غربی است كه به ورود تدریجی سوسیالیست‌ها، كمونیست‌ها و لیبرال‌ها به حوزه قدرت در این كشورها مربوط می‌شود. عامل دیگر مورد اشاره وی نیز پیش از این مورد بحث قراگرفت. این عامل همان پیدایی نزاع بین المللی میان دو بلوك شرق و غرب است كه بواسطه آن قلمرو كشورهای غیرغربی صحنه زورآزمایی و جنگ قدرتهای غربی گردید. اما عامل سوم از نظر میردال تشنگی و ولع رو به تزاید كشورهای غیر غربی به توسعه است كه در این سالها ظاهر می‌شود. (میردال ، ۹- ۸: ۱۹۶۸). این عامل بایستی بیشتر از آن جهت مورد توجه قرارگیرد كه نقشی برای مردم جوامع غیرغربی در شكل‌گیری و گسترش گفتمان توسعه ایجاد می‌كند. در این تردیدی نیست كه تمایل به زندگی و جهان غربی درملل غیرغربی نقشی در این میان داشته است. خصوصاً اینكه بواسطه افزایش تدریجی این تمایل از آغاز تماس آنها با تجدد، شاهد فشار تشدید شونده‌ای در این كشورها بر سیاست و سیاستمدارانشان بوده‌ایم. با این حال نباید در ارزیابی نقش خاص این عامل در شكل‌گیری گفتمان توسعه دچار انحراف شویم. از آنجائیكه جهان طی این عصر تحت شرایط سلطه قرار داشته‌ بواسطه آن امكانی برای ظهور اثر خاص كردارهای گفتمانی و غیرگفتمانی این كشورها بر این فرآیند وجود نداشته‌ است. تنها امكان از این جهت ایجاد انقلاب بوده است كه آنها بواسطه تلاش‌های مداوم و بی‌وقفه غرب یا به انحراف كشیده شده یا مهار گردیده‌ و فرصتی برای تثبیت خود نیافته‌ است، چه رسد به اینكه گفتمان ویژه خود را شكل دهد یا اینكه برگفتمان مسلط اثر گذارد. البته نمی‌توان انكار كرد كه از وجهی به شكل ایجابی این تمایل در شكل‌گیری گفتمان توسعه نقش ایفاء كرده است. اما این نقش به هیچ وجه به معنای آن نیست كه مداخله تمایلات رو به رشد جهان سومی به توسعه این گفتمان را به گفتمان جهانی سومی مبدل ساخته یا محتوای آنرا در جهت علایق آنها متحول كرده است. گروههایی كه طی این سالها دركشورهای غیرغربی بیانگر یا بازگوكننده این تمایلات بودند دو دسته می‌باشند.
میردال از پیشروان نظریه‌پردازی توسعه در باب علل شكل‌‌گیری گفتمان اقتصاد توسعه به عنوان حوزه متمایز نظری بویژه بالنسبه به اقتصاد به سه دسته شرایط اشاره می‌كند. یكی از این علل یا عوامل به تغییرات ساختاری در حوزه استعمارگران برمی‌گردد. این عامل همان است كه پیش از این در زمینه بحث جابجایی امریكا و انگلیس در هرم قدرت استعماری به شكلی بدان اشاره شد. وجهی دیگر از این مسئله تطورات داخلی قدرت در كشورهای غربی است كه به ورود تدریجی سوسیالیست‌ها، كمونیست‌ها و لیبرال‌ها به حوزه قدرت در این كشورها مربوط می‌شود. عامل دیگر مورد اشاره وی نیز پیش از این مورد بحث قراگرفت. این عامل همان پیدایی نزاع بین المللی میان دو بلوك شرق و غرب است كه بواسطه آن قلمرو كشورهای غیرغربی صحنه زورآزمایی و جنگ قدرتهای غربی گردید. اما عامل سوم از نظر میردال تشنگی و ولع رو به تزاید كشورهای غیر غربی به توسعه است كه در این سالها ظاهر می‌شود. (میردال ، ۹- ۸: ۱۹۶۸). این عامل بایستی بیشتر از آن جهت مورد توجه قرارگیرد كه نقشی برای مردم جوامع غیرغربی در شكل‌گیری و گسترش گفتمان توسعه ایجاد می‌كند.در این تردیدی نیست كه تمایل به زندگی و جهان غربی درملل غیرغربی نقشی در این میان داشته است. خصوصاً اینكه بواسطه افزایش تدریجی این تمایل از آغاز تماس آنها با تجدد، شاهد فشار تشدید شونده‌ای در این كشورها بر سیاست و سیاستمدارانشان بوده‌ایم. با این حال نباید در ارزیابی نقش خاص این عامل در شكل‌گیری گفتمان توسعه دچار انحراف شویم. از آنجائیكه جهان طی این عصر تحت شرایط سلطه قرار داشته‌ بواسطه آن امكانی برای ظهور اثر خاص كردارهای گفتمانی و غیرگفتمانی این كشورها بر این فرآیند وجود نداشته‌ است. تنها امكان از این جهت ایجاد انقلاب بوده است كه آنها بواسطه تلاش‌های مداوم و بی‌وقفه غرب یا به انحراف كشیده شده یا مهار گردیده‌ و فرصتی برای تثبیت خود نیافته‌ است، چه رسد به اینكه گفتمان ویژه خود را شكل دهد یا اینكه برگفتمان مسلط اثر گذارد. البته نمی‌توان انكار كرد كه از وجهی به شكل ایجابی این تمایل در شكل‌گیری گفتمان توسعه نقش ایفاء كرده است. اما این نقش به هیچ وجه به معنای آن نیست كه مداخله تمایلات رو به رشد جهان سومی به توسعه این گفتمان را به گفتمان جهانی سومی مبدل ساخته یا محتوای آنرا در جهت علایق آنها متحول كرده است. گروههایی كه طی این سالها دركشورهای غیرغربی بیانگر یا بازگوكننده این تمایلات بودند دو دسته می‌باشند.
یك دسته از آنان نخبگان حكومتی و فن‌سالاران دولتی هستند و دسته دیگر روشنفكران یا دانشگاهیان می‌باشند. این دو گروه یا بصورت مستقیم بواسطه سرسپردگی و وابستگی آشكار تنها علایق و منافع قدرتهای غربی را منعكس می‌كنند و هیچگونه نسبتی با مردم و ساختارهای بومی كشورهای متحده ندارند، یا اینكه نظیر روشنفكران حتی وقتی واجد علایق بومی هستند بواسطه آموزشها و دیدگاههای غربی از درك ماهیت واقعی و تمایلات مردم خود ناتوانند و نیاز آنها به بهبود زندگی و ارتقاء كیفیت آنرا همانگونه فهم و تفسیر می‌كنند كه روشنفران غربی یا سازندگان اصلی گفتمان توسعه. در هرحال حاصل كار این است كه علایق و تمایل رو به رشد مردم این كشورها، نحوه بیان خاص خود را در گفتمان توسعه پیدا نمی‌كند.
۳ـ گفتمانی در چرخش و دگرگونی مداوم: ناكامی‌های نظری و عملی
اگر بی‌ربطی علایق و تمایلات ذی‌نقش در شكل‌گیری گفتمان توسعه به علایق و تمایلات كشورهای موضوع طرحها و برنامه‌های توسعه دلیلی كافی برای ضرورت رهاكردن این گفتمان نباشد، تاریخ سراسر شكست آن خود بهترین گواه بی‌تناسبی آن با واقعیت این كشورها و مشكلات یا نیازهای آنهاست. به اعتبار این تاریخ است كه سخن از افسانه توسعه اكنون به سخنی عادی بدل گشته است.( اسوالد و دریورو، ۱۳۸۴).
گفتمان توسعه از آغاز اوجگیری تا هم اكنون نظریه‌های متعددی در حوزه‌های مختلفی از اقتصاد،‌ سیاست، جامعه شناسی، روان‌شناسی را در درون خودپرورانده است. مجموعه عظیم "توسعه؛ مفاهیم انتقادی در علوم اجتماعی" حاوی صدها مقاله كه بالغ بر هزاران صفحه را شامل می‌شود كه صرفاً بخش اندكی از حجم عظیم و خارق‌العاده نیروی نظری می‌باشد كه طی حدود پنج دهه در این حوزه مصروف گردیده است (كریریچ، ۲۰۰۰). با اینحال این حجم عظیم بیش از آنكه مبین روند رو به رشد درك ما از آنچه توسعه خوانده شده باشد، گویای افت و خیزهای مداوم و نقدهایی است كه پس از هر دوره شكست، توجیه، اصلاح و تصحیح خطاهای گذشتگان انجام گرفته است.
جریان اصلی نظریه‌پردازی در حوزه توسعه تا همین اواخر و بلكه هم‌اكنون تحت تسلط گونه‌های متفاوت رویكردی بود كه به نام رویكرد نوسازی معروف گردیده است. با این حال در دورهٔ اول عصر توسعه برای حدوداً دو دهه، ما بجای نظریه توسعه، اقتصاد ـ توسعه داشته‌ایم كه جایگزین برای اقتصاد استعماری بحساب می‌آمد. اقتصاد در این مرحله اساساًَ فاقد نظریه‌ای در باب توسعه بود زیرا اقتصاد چیزی جز كاربرد علم اقتصاد موجود جوامع سرمایه‌داری در مورد كشورهای مستعمره تحت شرایط تازه نبود. از آنجایی كه اقتصاددانان در این دوره بر پایه شعار "اقتصاد، اقتصاد است" به وحدت و عمومیت اقتصاد متعارف سرمایه داری در اشكال كلاسیكی، نوكلاسیكی یا كینزی آن معتقد بودند نتیجه طبیعی این مرحله از نظریه‌پردازی نیز نمی‌توانست غیر از الگوگیری از توسعه غرب به عنوان تنها مدل توسعه باشد. از این رو این عجیب نیست كه به علاوه قبول تمامی ابعاد نظری و مفروضات اقتصاد غرب آخرین آنها یعنی مدل كینزی برای طراحی رشد كشورهای تحت استعماری بكارگرفته شد، در حالیكه بی‌ربط‌ترین آنها به شرایط این كشورها بود. در هرحال در این مرحله از توسعه تصویر خام و ساده‌انگارانه‌ای شكل‌گرفت كه می‌گفت كل تحول توسعه، حركتی جز یك اقدام فنی كلان یا مهندسی اجتماعی بلند دامنه در حوزه اقتصاد نیست. در این فرآیند دولت‌ها و اقتصاد دانان و برنامه‌های چند سالهٔ اقتصادی عناصر كلیدی بحساب می‌آیند. توسعه نیز همانگونه كه عنوان یكی از معتبرترین وكلاسیك‌ترین كارهای این دوره نشان می‌دهد، خیری جز "رشد اقتصادی" یا افزایش كمی متغیرهای اقتصاد كلان بویژه تولید ناخالص ملی نیست (لوئیس ، ۱۹۹۵) . از این منظر رشد مستلزم حل و فصل مشكل مازاد یا سرمایه اولیه لازم برای ایجاد تحرك در اقتصادهای كشورهای حوزه عقب‌رو یا عقب‌مانده (لفظی كه باآن از این پس كشورهای مستعمره سابق، طبقه بندی و خوانده شدند) بود. به محض اینكه این منبع اولیه یافته و سرمایه‌گذاری می‌شد مراحل بعدی رشد بطور خودبخودی مطابق مدلهای مبنایی این مرحله یعنی مدل هارود- دومار با سرمایه گذاری مجدد بخشی از تولید پیش‌ می‌رفت.
بطور طبیعی نظریه‌ای كه چیزی بیش از اعمال نظریه‌های مسلط اقتصادی در حوزه كشورهای متحده نبود، نمی‌توانست غفلت كاملاًَ آشكاری نسبت به ابعاد غیراقتصادی توسعه نداشته باشد. از منظر آنها توسعه معادل رشد كمی در شاخص‌های خالصاً اقتصادی بویژه تولید ناخالص ملی گرفته می شد. آنها با تمركز انحصاری بر رشد اقتصادی به فرآیندهایی علاقه نشان می‌دادند كه اقتصاد كشاورزی محور جوامع غیرغربی را در مسیر دست‌یابی به اقتصاد صنعتی قرار دهد، تا از این طریق اقتصاد یا وضعیت عقیم این كشورها (به زعم آنان) با تغییرات ساختاری به بهره‌وری و ثروت كشورهای پیشرفته صنعتی دست یابد.
مطابق مفروضات این نظریه پردازان (رجوع به: مایروسیرز، ۱۳۶۸) با توجه به وضعیت كشورهای هدف كه مشخصه‌های اقتصادی آنان فقر منابع مالی و دانش فنی ناكافی است، رشد نمی‌تواند بشكلی دورن‌زا ایجاد گردد. منشأ نیروی اصلی رشد اقتصادی در بیرون این كشورها یعنی در اقتصادهایی قرار دارد كه منابع اولیه لازم بویژه سرمایه و فن را در اختیار دارند. از این نظر قطعاً در مراحل اولیه رشد لازم است كه با وارد كردن فن ، كارشناس و سرمایه از كشورهای رشد یافته صنعتی، محرك‌های لازم برای جهش اولیه اقتصادی را فراهم كرد. از نظر لوئیس رشد اقتصادی نظیر بهمنی است كه شكل یك گلوله برفی كوچك آغاز می‌شود، وقتی گلوله برفی از قله كوه به حركت درآید دیگر خود دایماًَ بر سرعت وحجم خویش خواهد افزود. در نتیجه مسئله اصلی این است كه " بایستی با غلطاندن گلوله برفی تا قله كوه آغاز كنیم. هنگامیكه گلوله برفی در قله كوه قرارگرفت بقیه كار آسان است، اما شما نمی‌توانید گلوله برفی را در قله كوه قراردهید بدون اینكه حركت اولیه را به انجام ‌رسانید" (لوئیس ۳۶: ۱۹۵۰)‌این حركت اولیه نیز جز از طریق كشورهایی كه قبلاً به رشد اقتصادی دست یافته و دارای مازاد سرمایه لازم و دانش كافی هستند نیز انجام‌شدنی نمی‌باشد.
تأكید انحصاری نسل اول نظریه پردازان توسعه بر اقتصاد به معنای آن نیست كه توسعه از نظر آنها استلزاماتی جز دست كاری اهرمهای مالی و پولی اقتصاد یا بكارگیری فنون و ابزارهای صنعتی و اقتصادی پیشرفته ندارد. همانگونه كه نظریات پیشگامان اقتصاد توسعه بویژه روستو- مشهورترین آنها- مشخص می‌كند (رجوع به سابق الذكر) طی مراحل مختلف توسعه، مستلزم اعمال سیاست‌ها و برنامه‌های مختلف در حوزه‌های دیگر بویژه آموزش و پرورش نیز هست. مشكل نسل اولیها غفلت از عوامل غیراقتصادی نیست. مشكل ‌آنها این است كه اگر هم به سایر عوامل توجه می‌كنند صرفاً از دریچه چارچوب ارجاعی اقتصاد این كار را انجام می‌دهند. در نتیجه نه تنها توسعه را فرایندی همه جانبه نمی‌بینند بلكه اگر عاملی بنحوی به اقتصاد ربط نیابد آنرا نیز درنظر نمی‌گیرند. از اینرو افرادی از این گروه چون هوزلیتز نیز علی‌رغم اینكه بسیار به دیدگاههای نسل بعدی نزدیك می‌شود بازهم از حدود نظری نسل اول خارج نمی‌شود. هوزلیتز این شایستگی را نیز دارد تا وجود تمایز دیدگاههایش با دیدگاههای غالب این دوره برعكس روستو كه از لحاظ زمانی به پایان دهه اول تعلق دارد در اوایل دهه اول كار خود را ارائه كرده است. وی در مقاله‌ای در سال ۱۹۵۲، كه عنوان آن به اندازه كافی گویاست، به "موانع غیر اقتصادی توسعه اقتصادی" می‌پردازد. در میان مسائلی كه مقاله او ناظر به آنهاست، سؤال مهمی وجود دارد دایر بر این كه: "آیا توسعه اقتصادی تنها به معنای تغییر در وجوه مشخصی از رفتار آشكار، بویژه تحصیل مهارتهای جدید یا اعمال اشكال تازه فعالیت اقتصادی است، یا اینكه مشروط به تغییرات بنیادی‌تر در روابط اجتماعی و حتی شناخت ارزشها و اعتقادات یك فرهنگ بوده، و با آن‌ها همراه است؟" (هوزلیتز ، ۸: ۱۹۵۲).
او در پاسخ بارد "جبرگرای اقتصادی" اهمیت عوامل فرهنگی را در توسعه اقتصادی متذكر می‌شود.اما بارد دیدگاهی كه می‌توان آنرا "جبرگرای فرهنگی" نامید از قبول تقدم فرهنگ و ضرورت آغاز توسعه با توسعه فرهنگی اجتناب می‌كند. به علاوه وی تنها به وجوهی از فرهنگ مثل فرهنگ كار یا مصرف و سرمایه‌گذاری می‌پردازد، كه چارچوب ارجاعی اقتصاد بدان‌ها در توسعه اقتصادی موضوعیت می‌دهد.
درهرحال با آغاز دهه بعدی توسعه یا از وجهی آغاز رسمی دهه توسعه و برنامه‌ریزی توسعه توسط سازمان ملل با پیوستن نظریه‌پردازانی از حوزه‌های دیگر بویژه جامعه‌شناسی ظاهراً بابی برای گذر از دیدگاه تنگ اقتصادی به توسعه و خطاهای آن باز شد، گرچه در اصول و بنیانها تغییری واقع نمی‌شود.از این زمان است كه تدریجاً ما با اشكال دیگر توسعه نظیر توسعه فرهنگی و توسعه سیاسی به عنوان ابعاد مكمل توسعه اقتصادی مواجه می‌شویم، در این دهه نه تنها تشخیص داده می‌شود كه معادل‌گیری رشد و توسعه خطایی فاحش است بلكه تمركز آنها در حوزه اقتصاد صنعت و اجتماعات شهری كه در كانون طرحهای توسعه نسل اول بود به اعتبار غفلت آن از بخش كشاورزی و اجتماعات روستایی نیز مورد انتقاد قرار می‌گیرد. به علاوه از این زمان در كنار شاخص‌هایی كه ثروت و درآمد كلان اقتصاد را محاسبه می‌كند، به موضوع مغفول توزیع درآمد و شاخص‌های آن به عنوان معیارهای توسعه‌یافتگی اهتمام نشان داده می‌شود. با اینحال این چرخه نظری كه از مدتها از اواسط دهه اول با آگاهی از خطاهای اقتصاد توسعه آغاز شده بود، در این نقطه با شكل‌گیری یا كمال‌یابی نظریه‌ نوسازی به پایان نرسید. در واقع از این زمان با ظهور نظریه‌های چپ از جمله نظریه وابستگی یا نظریه نظام جهانی و نظریه راه رشد غیر سرمایه‌داری با روند رو به رشد و پایان‌ناپذیر نظریه‌پردازی در حوزه توسعه روبرو می‌شویم كه از طریق نقد نظریه‌های قبلی یا به شكل مستقل می‌كوشند معضل توسعه را فهم كرده واز طریق ارائه مدلهای مختلف آنرا چاره كند.
توسعه درون‌زا ، توسعه برونزا، توسعه از طریق جایگزینی واردات، توسعه از طریق گسترش صادرات، توسعه انسانی، توسعه سبز، توسعه همه جانبه، توسعه پایدار، توسعه بر پایه نیازهای اساسی، توسعه هدفمند، توسعه منطقه‌ای و محلی، توسعه بخشی، توسعه روستایی و شهری و... تنها گویای عناوین بخشی از این نظریه‌پردازیها، مدلها و راهبردهای ابداعی می‌باشد كه از آغاز عصر توسعه شكل فزاینده‌ای در حال تكثیر و تكاثر بوده است، بقول اسكوبار" پس از تشخیص اینكه هدف كاهش فقر و تضمین معیار زندگی شرافتمندانه‌ برای اكثر مردم، همچون همیشه دور از دسترس است، نظریه‌پردازان توسعه- همیشه مشتاقانه بدنبال یافتن بازیچه یا مترسك دیگری كه بشود آنرا به عنوان راهبرد یا سرمشق "جدید"ی عرضه كرد"بوده اند. (اسكوبار ، ۶۹ : ۱۹۹۵).
اما همانطوری كه نقل قبلی نیز بطور ضمنی بر آن دلالت می‌كند، تكثیر و تولید متزاید نظریه‌های توسعه صرفاً بعد نظری نداشته است. در حقیقت دلیل اصلی این تراكم نظری شكست فاجعه‌بار طرحها و برنامه‌های توسعه بوده است كه ضمن از بین بردن خوش‌بینی‌ها و امیدهای بی‌پایه اولیه تدریجاً هم در نظر و هم در عمل خطی از یأس و درماندگی برجای گذاشته است. همانگونه كه بررسی تفصیلی روند نظریه‌پردازی و تطورات آن نمی‌تواند در مجال این نوشتار بگنجد، ورود در جزئیات شكست‌های عملی نیز در امكان آن نیست. تنها كافی است به بحران بدهی‌ها كه در دهه هشتاد میلادی مشغله اصلی تمامی طرفهای درگیر توسعه از كشورهای صنعتی تا كشورهای باصطلاح در حال توسعه و همچنین سازمانها و نهادهای بین‌المللی گردید توجهی داشته‌باشیم تا عمق فاجعه را دریابیم. با پیدایی این بحران به علاوه بحرانهای متعدد دیگر نظیر بحران خشكسالی، قحطی، بیماری كه اكثر كشورهای آمریكای لاتین و افریقایی را آماج قرار داد، از این سالها مسئله توسعه به مسئله كمك برای جلوگیری از فاجعه و كمك به ادامه بقاء بدل گردید. این روزها با پیگیری اخبار گردهم آیی‌های مقامات كشورهای غربی و آمریكایی در G۷ یا اتحادیه اروپا می توانید مشكل بدهی ها را به خوبی حس كنید. این وضع مصیبت‌بار در حالی پیش چشم جهانیان رخ ‌داد كه همه یا اكثر قریب به اتفاق این كشورها حداقل یك یا دو برنامه توسعه را پشت سرگذاشته بودند. اما مصیبت تنها محدود به حوزه اقتصاد نبود. طی چهار، پنج دهه پس از آغاز عصر توسعه كه ضمن آن كه برنامه‌ها و نظریه‌پردازیهای گسترده در باب توسعه فرهنگی و سیاسی همه را مشغول بخود ساخته بود حدود ۲۵۰ جنگ كوچك و بزرگ و كثیری از كودتاها و قتل‌عام‌های گسترده بعنوان دست‌‌آورد این مناطق توسعه یابنده ثبت گردید.
بنابراین اگر بعضی از نظریه‌پردازان كل پروژه، توسعه را "ویرانه نظری" می‌خوانند یا از"افسانه توسعه" صحبت می‌كنند نباید موجب تعجب كسی شود. دعوت ایشان به اینكه بایستی "خود را از سلطه این پروژه بر ذهنهایمان آزاد سازیم". عكس‌العمل‌ معقولی نسبت به شكست كامل عصر توسعه و برنامه‌های آن است (‌ساچز، ۱۹۹۲:۵). در واقع با نظر به دست‌آوردهای عملی و نظری توسعه این عكس‌العمل عجیب نیست. برای این نظریه‌پردازان حیرت‌آور این است كه "تا چه پایه ما بر خطا بودیم و در همان حال به چه میزان اطمینان داشتیم كه بر مسیر درست هستیم." (چامبرز ، ۱۹۸۵).
البته این ارزیابی‌ها با غفلت از بعضی توفیقات نیست. درحالیكه اكثر قریب به اتفاق كشورهای جهان سومی از كشت باد برنامه‌های توسعه طوفان درویده‌اند، تعدادی كمتر از انگشتان یك دست ظاهراً در حل و فصل مسائل اقتصادی خود بجایی رسیده‌اند. اما جالب این است كه همانطوریكه بعضی از نظریه‌پردازان توسعه با بررسی‌های خود نشان داده‌اند توسعه واقعی در تمایز با دیدگاهها و نظریه‌پردازیهای توسعه واجد ابعادی نامنتظر است كه به هیچ رو در نظریه توسعه مورد اهتمام و لحاظ قرار نگرفته‌ است. (توی ، ۱۹۸۷). به بیان دیگر اگر هم در واقع توفیقی بوده به هیچ رو نبایستی آنرا به نظریه‌پردازیهای توسعه مربوط ساخت.
برپایه این حقایق است كه یكی از برجسته‌ترین و با سابقه‌ترین نظریه‌پردازان توسعه در مقاله‌ای تحت عنوان "ظهور و سقوط اقتصاد توسعه" از مرگ این حوزه سخن می‌گوید. البته همانطوركه او متذكر می‌شود در این زمینه "هنوز هم مقالات و كتابهای (متعددی) تولید می‌شود".اما از تمامی امیدها و خوش‌بینی‌های اولیه چیزی برجای نمانده است. نه تنها هر روز بیش از روز گذشته "ظهور اندیشه‌های جدید سخت تر می‌گردد" بلكه حتی این حوزه نیز دیگر "بسختی خود را بازتولید می‌كند" (هیرشمن، ۱۹۸۱).
۴-گفتمان توسعه: گفتمان تجدد جهان سومی
مشكل اصلی با گفتمان توسعه صرفاً این نیست كه در ربط با علایق و منافع استعماری شكل گرفته و به تعبیری دقیق‌تر در ریشه "كاملاً امریكایی" می‌باشد.(هیوم وترنر، ۱۹۹۰:۳۴). اگر مشكل تنها این بود شاید می‌شد با قطع پیوند پیشین بدنبال گفتمانی گشت كه جهان یا رفتارها و تمایلات متفاوتی را بازنمایی و صورتبندی می‌كند. مشكل آن نیز تنها این نیست كه این گفتمان در عمل و نظر به اعتبار تاریخ سراسر خسران‌خیز و دردناك آن شكست خورده و رسواست. برای این مشكل نیز شاید می‌شد چاره‌ای جست. نباید مشكل این گفتمان را صرفاً در شكست‌ها و ناكامی‌ها، بلكه بایستی در توفیقات و پیروزی‌هایش نیز جستجو كرد. گفتمان توسعه اساساً نه یك گفتمان عملی- تجربی بلكه گفتمانی ایدئولوژیك است كه به لحاظ نظری ریشه‌های آن به فلسفه‌های اجتماعی قرن هجدهم میلادی و نظریه‌های اجتماعی قرن نوزدهم میلادی برمی‌گردد. در اینجا با ایدئولوژی توسعه‌گرایی روبرو هستیم كه برپایه "رؤیا ها و تخیلات تجدد" "سراب‌ها و اشباح خویش را می‌پروراند." (برمن ، ۱۹۸۸:۲۳۲) . بنابراین رویكرد تاریخی مفروضات انسان‌شناسانه و وجودشناسانه و ارزش‌شناسانه آن، همگی عیناً از آن تجدد است. این گفتمان می‌خواست تكرار یا "تنسیخ انتقال" یا گذر تاریخی به آن را در مورد نسخه‌های بعدی جهان سومی توضیح دهد.(روكس برو - ۱۹۷۹:۱۳). نظریه‌های توسعه اعم از چپ و راست با هر تفاوت یا اختلافی، كه داشته باشند در این بنیانهای نظری با هم اشتراك دارند چرا كه همگی ریشه واحدی دارند: تجدّد.
۵ ـ گفتمان توسعه و سكولاریسم
جهان گفتمانی توسعه همچون جهان تجدد محدود به حدود یا قلمرو سكولار است. در این گفتمان، جهان بیرون از حدود حس و پدیدار یا انكار گردیده یا به ورطه فراموشی و غفلت سپرده می‌شود. این چنین جهانی - به بیان كنت یاماركس- یا توهم است یا اینكه بواسطه بی‌انجامی، اهتمام بدان شایسته هیچ صرف وقتی نیست. در نتیجه یا ورود به گفتمان توسعه، انسان جهانی پیدا می‌كند كه مرزهای آن علی‌رغم گستردگی و بی‌انتهایی به فراتر از زندگی این جهانی و آنچه در تجربه‌های همگانی قابل حس و دریافت است كشانده نمی‌شود. در آن نه رمز و رازی وجود دارد نه اینكه آنچه انسان را به بیرون محسوسات و مشهوداتش هدایت كند یافت می‌شود. با تولد انسان آغاز می‌گردد و با مرگ او پایان می‌یابد، بدون آنكه قصه میان این دو آغاز و انجام ناتمام یا ناقص بنظر آید ومعنایی فراتر از این برای آن جستجو شود.
گفتمان توسعه همچون گفتمان تجدد، دغدغه زندگی این جهانی را به تنها دغدغه واقعی انسان بدل ساخته و هر دغدغه دیگری را بی‌معنا می‌كند، زیرا در انسان نیرو یا میلی غیر از آنچه به این زندگی ربط می‌‌یابد مفروض نمی‌گیرد. انسان متعلق به این گفتمان جز دغدغه‌های بی‌واسطهٔ درگیر با نیازهای فوری و مشكلات آنی یا دركل آنچه به تمشیت زندگی این جهانی وی مربوط می‌شود، اشتغال خاطری ندارد. او تنها به بهبود این زندگی می‌اندیشد و مسائل و مشكلات وی نیز از شرایطی برمی‌خیزد كه تحقق این مهم را دشوار ساخته است. البته انسان گفتمان توسعه خالی از فضایل و اخلاقیات نیست اما فضایل و اخلاقیات او از قسم اخلاق كار و فضیلت كارآفرینی است كه سمت و سویی به غیر از این جهان ندارد. برای او اخلاق و فضیلتی كه بكار ساخت این جهان نیاید یا نیست و یا معنایی ندارد.
گفتمان تجدد با حذفی هستی‌شناسانه، قلمرو هستی را از عمق و باطن آن تهی ساخت و بجای دغدغه آخرت و تعالی روح، دغدغهٔ دنیا و ارضاء نفس و نیازهای دنیایی را قرار داد. گفتمان توسعه نیز بدنبال رؤیایی است كه انسان غربی در فجر تجدد با دیدن آن از وعده‌های انسان و ادیان دست شست تا بجای حلوای نسیه بهشت، نقد خود را در این جهان دریابد. از اینرو همچون گفتمان تجدد تنها می‌خواهد از این جهان بهشتی بسازد كه انسان در آن احساس در خانه بودن كند و سختی و رنج آن وی را به گریز از آن و حس غربت مبتلا نسازد. گفتمان توسعه بدنبال حذف فقر و بیماری است اما این تمام آن چیزی نیست كه هدف آن می‌باشد. توسعه نظیر تجدد جز به جهانی عاری از همه مشكلات و معایب، نقصانها و رنج‌ها و آلام و كاستی‌ها و در یك كلام جز به بهشت نمی‌اندیشد و به همین دلیل است كه فرایندی بی‌انتها و سرانجام است و در پس هر طرح و برنامه‌ای، طرح و برنامه‌ای دیگر پیش می آورد و با هر نوسازی به نوسازی تازه‌تری می‌اندیشد.۵ ـ۱ـ عقل، علم و فن آوری
گفتمان توسعه نه تنها ایجاد بهشت زمینی را ممكن می‌داند بلكه همچون تجدد امكان آنرا نیز در ساز و كارهای این ـ دنیایی می‌جوید. از این منظر جهان نظام بستهٔ خودكفایی است كه خویش را برپایه تنظیماتی درونی اداره می‌كند. به این معنا هر آنچه انسان بدنبال آن باشد در این جهان ممكن است، مشروط به اینكه قوانین آن یافت شود، برای تحقق اهداف توسعه تنها نیرویی كه بدان نیاز داریم نیروهای این ـ دنیایی‌اند كه مطابق قوانین خودبینانه‌ای عمل می‌كنند. بنابراین كار تحقق بهشت زمینی كاری یكسره انسانی است كه بدون نیاز به نیروهای غیر این ـ دنیایی و تنها از طریق تفسیر و تصرف پدیده های طبیعی برپایه قوانین آنها انجام می‌گیرد. برای انجام این مهم تنها چیزی كه بدان نیازمندیم عقل، علم و فن‌آوری است كه همگی انسانی و در حوزه امكانات و قابلیت‌های انسان می‌باشد. اندیشه‌ای غیر از این خواه از طریق تشكیك در توانایی انسان در انجام این كار، یا طرح نیاز به طرق و وسایلی غیر از عقل و علم و فن‌آ‌وری در تضاد با گفتمان توسعه بلكه مبین توسعه‌نیافتگی یا به بیان كانت عدم بلوغ و صباوت تلقی می‌شود.
توسعه اساساً محصول دخل و تصرف در نیروهای این دنیایی بوده امكان خود را از دانشی كسب می‌كند كه ما را بر این‌كار توانا می‌سازد. از اینرو هر دانش كه چنین امكانی را فراهم نكند دانشی بی‌ربط بحساب می‌آید. این دانش خواه دانش دینی خواه دانش اخلاقی ویا حتی دانش فلسفی باشد در جهانی كه توسعه را هدف قرار داده، فاقد ارزش و موضوعیت می‌گردد. بعضی از این دانش‌ها نظیر دانش دینی یا فلسفی حتی از منظر رویكرد توسعه‌ای یا متوجه دنیا، به عنوان مانع بحساب می‌آیند. البته شاید بنظر برسد كه توسعه دانش اخلاقی را به نحو دیگری ارزیابی می‌كند زیرا برای دست‌یابی به یك جهان توسعه یافته ما نیازمند انسان تازه و متفاوتی هستیم. این سخن درست است اما توسعه به هیچ دانش اخلاقی از نوعی كه می‌دانیم نیازمند نیست. همانگونه كه تجدد فاقد اخلاق و دانش اخلاقی است، در مجموعه دانش‌هایی كه توسعه مشروط و منوط بدانهاست اخلاق جایی ندارد. توسعه برای ایجاد انسان‌های موردنیاز خود اینكار را از طریق اخلاق و دعوتهای اخلاقی انجام نمی‌دهد، بلكه از طریق روان‌شناسی و مجموعه دانش‌های فنی از این قسم اقدام می‌كند.
توسعه از طریق تبدیل هستی، چه هستی طبیعی و چه هستی انسانی، به موضوعاتی قابل دخل و تصرف به پیش می رود. از این منظر جهان انسانی و غیرانسانی همچون اشیایی مستعد دگرگونی و تغییرات فنی به موضوع دانش‌های تجربی مبدل می شوند. كار توسعه یك مهندسی كلان اجتماعی است كه دانش فنی مورد نیازش را از علوم اجتماعی سكولار می‌خواهد. علوم اجتماعی برای ایجاد دانشی كه پیش‌شرط ضروری و نیاز اجتناب‌ناپذیر مهندسی توسعه است، عالم و آ‌دم را درصورت موضوعاتی قابل محاسبه، قابل پیش‌بینی، قابل دست‌كاری و كلاً قابل اداره و مهار صورتبندی می‌كند. از این جهت كه توسعه با ضرورت ارائه چنین تصویری از هستی همراه است، هر گفتمانی به غیر از گفتمان علوم اجتماعی در تعارض با آن قرار می‌گیرد. مانعیت گفتمانهای علوم سنتی نظیر اخلاق و فلسفه یا گفتمان دینی و دین نیز از این باب است كه تصویر انسان و هستی در آنها غیر از تصویر موجود در گفتمان توسعه است. در این گفتمانها هستی موجودات بویژه انسان بگونه‌ای تصور می‌شود كه امكان دخل و تصرف فنی را منتفی ساخته و مانع اداره و مهار آنها از طریق مهندسی اجتماعی می‌گردد.
در جریان تطور گفتمان توسعه روشن گردید كه این فرایند به دانش‌های تجربی متعددی نیازمند است. اما در هر حال با وجود این تحولات طی عصر تجدد اقتصاد محوری‌ترین دانش فنی مورد نیاز برای توسعه بوده وخواهد بود زیرا علی رغم لفاظی‌ها و شعارهای بسیار، توسعه اساساً ً از آغاز تا پایان چیزی جز توسعه اقتصادی نبوده است. این علم كه پیش از دوران تجدد به عنوان حكمت عملی، ماهیتی كاملاًَ متفاوت با وضعیت تجدد در پیش‌داشت، با جدا كردن خود از اخلاق و ارزش‌ها به عنوان نمونه اعلای دانش‌های فنی درآمد. این دانش كه بگونه‌ای موفقیت‌آمیزتر از علوم اجتماعی دیگر خود را به اصرار در رده علوم طبیعی قرار داده، اساساًَ بدون تبدیل موضوع خود یعنی انسانها به اشیاء هیچ امكانی را برای شناخت آنها ندارد. انسانها در چارچوب ارجاعی این علم موجوداتی هستند كه تحت تأثیر فشار نیازهای مادی خود تنها خواهان سود بیشترند. آنچه انسانها را متمایز از سایر حیوانات می‌سازد، توانایی آنها در كسب اطلاعات در مورد رفتارهای سودجویانه ایشان و قابلیت‌ محاسبه عقلانی بهترین گزینه اقتصادی است. با آنكه در نظریه‌های توسعه، قابلیت كارآفرینی یا میل به پیشرفت به عنوان پیش‌نیازهای انسانی توسعه اقتصادی قلمداد گردیده، چه در اقتصاد توسعه و چه در اقتصاد كلاسیك همانگونه كه آدام اسمیت، ماركس یا وبر متذكر شده‌اند، در نهایت انسان اقتصادی انسانی است كه تنها به افزایش متزاید سود شخصی از طریق محاسبه عقلانی اندیشیده و این كار را با جستجوی خستگی‌ناپذیر ثروت و سرمایه‌گذاری بی‌وقفه مازاد حاصله در فعالیت‌های بعدی به انجام می‌رساند. از آنجایی كه اقتصاد توسعه براساس مفروض گرفتن چنین كنشگرهایی ممكن می‌گردد، پیگیری علایق یا اهدافی غیر از این مغایر توسعه تلقی می‌گردد و با تعابیر مختلفی نظیر كنش‌ یا رفتار سنتی غیر توسعه خواهانه نقد و نفی می‌شود. گفتمان توسعه بدنبال آن است كه از طرق مختلف انسانها را از علایق و كنش‌هایی مغایر با علایق و كنش‌های مفروض در انسان اقتصادی جدا كرده تا آنها بتوانند جهان اجتماعی- اقتصادی توسعه‌یابنده را در رفتارهای خود تولید و بازتولید كنند. این بدان معناست كه گفتمان توسعه خواهان انسانی نیست كه به غیر از نفع شخصی و تزاید مداوم ثروت به چیزی بیاندیشد زیرا انسان ایده‌آل این گفتمان كار آفرین یا پیشرفت‌جو است كه تنها هدفش ارتقاء و بهبود رفاه این دنیایی است و بس.
۵ ـ ۲ـ برنامه‌ریزی و توسعه
توسعه به عنوان مهندسی كلان اجتماعی به علاوه علم تجربی یا فنی مشروط و منوط به برنامه‌ریزی است. در واقع تا آنجائیكه به جهان سوم یا متغیرهای قبلی جهان پیشرفته مربوط می‌شود توسعه بیش از آنكه با عمل شناخته شود با برنامه‌ریزی فهم ومعنا گردیده است. در بخش اعظم عصر توسعه برای این كشورها مسئله توسعه‌یافتگی اساساًَ ربطی به توسعه علمی نیز نمی‌یابد. تنها در این اواخر است كه اهتمام به علم در این كشورها، جایی در فكر و اندیشه توسعه پیدا می‌كند. برعكس برای آنها توسعه اساساً مفهومی قرین با برنامه، برنامه‌ریزی و برنامه‌های میان مدت و دراز مدت توسعه است. به همین دلیل درست است كه بگوییم "تاریخ توسعه در عصر بعد از جنگ بین ‌المللی دوم به اشكال گوناگون، تاریخ نهادینه‌سازی و بكارگیری همه جانبه برنامه‌ریزی است" (اسكوبار، ۱۹۹۵:۸۹). با این حال اهتمام به برنامه‌ریزی بیانگر چرخش یا بدعتی در گفتمان توسعه به عنوان صورت جهان سومی گفتمان تجدد نیست. بیان اوج‌گیری و ارتقاء منطق آن است. برنامه‌ریزی تمام اندیشه‌ها و اصول گفتمان تجدد در باب انسان، تاریخ و جهان را مفروض گرفته و به شكل بنیادی‌تر مبنای مواجهه و رفتار قرار می‌دهد. برنامه‌ریزی اوج اعتقاد به مهارپذیری جهان و تسلط انسان بر تاریخ است. برنامه‌ریزی، پیش‌بینی پذیری مطلق واقعیت و امكان دست‌كاری تفصیلی دقیق آنرا فرض می‌گیرد. از این نظر گفتمان توسعه برای دخالت یا ظهور نیروها یا رخدادهایی كه سلطه انسان بر خود به جامعه و تاریخ و كلاً جهان و هستی را مورد تردید قرار دهد جایی باقی نمی‌گذارد. هر آنچه انسان می‌خواهد و می‌جوید تنها در فاصله یك دو یا چند برنامه كلان قرار دارد، بدون اینكه بتوان در نیل به آن تردیدی داشت زیرا هر تردیدی امكان برنامه‌ریزی را منتفی می‌سازد.
توسعه در كلی‌ترین یا عام‌ترین معنای آن تحولی اجتماعی از طریق مجموعه‌ای از تغییرات برنامه‌ریزی شده یا ناشی از مداخلات عامدانه انسانی است. به این معنا كانونیت برنامه و برنامه‌ریزی در توسعه ظاهراً تمایزی در گفتمان توسعه بالنسبه به اندیشه ترقی ایجاد می‌كند كه نسخه اولیه این گفتمان یا گفتمان تجدد است، تا آنجائیكه در گفتمان توسعه، برنامه و برنامه‌ریزی پای مداخله عامدانه و جهت‌دار انسانی را به تحول تاریخی انتقال در یك وضع كلان اجتماعی به وضع كلان دیگر باز كند، این تمایز وجود دارد. در نظریه ترقی حركت تاریخ سیری طبیعی است كه تحت تأثیر هدایت آگاهانه انسانی قرار ندارد، بلكه بطور خودبخودی مراحل مختلف را از سر می‌گذراند. با این حال اندیشه ترقی به عنوان اولین فلسفه تاریخ متجدد كه گفتمان توسعه بازتولید آن تحت شرایط جهان سومی است مایه اصلی این نوع مواجهه با تاریخ است. از منظر اندیشه ترقی در هر حال تاریخ حاصل عمل انسانی است و چرخش ضروری آن بر محور سلطه اعمال و رفتار تاریخ ساز انسانی صورت می‌گیرد. گرچه در اندیشه ترقی و كلاًَ فلسفه تاریخ تجدد كه نظریات كلاسیك‌های جامعه‌شناسی از قبیل ماركس یا دوركیم شكل پخته آن است، تاریخ بر بستر و بواسطه عمل انسانی به پیش می‌رود. از این حیث گفتمان توسعه بازتولید اندیشه‌ای است كه انسان را صاحب و سازنده تقدیر تاریخی خود می‌داند و نقشی برای هیچ نیروی دیگری در تعیین سرنوشت بشری قائل نیست.گفتمان توسعه بدون هیچ اما و اگری گفتمان حاكمیت مطلق انسان بر جهان و تاریخ است. این گفتمان از حیث خوش‌بینی ساده‌انگارانه و خام خود نسبت به قابلیت تاریخ سازی مستقل انسان و انجام نیك و خوش‌یمن پایان آن با نظریه ترقی همراه است. با اینكه اندیشه ترقی بعد از انقلاب فرانسه با مشاهده پیامدهای مصیبت‌بار مداخلات انسانی در تاریخ، خوش‌بینی خود را از این جهات تدریجاً با وقوع دو جنگ ویرانگر بطور كامل از دست داد، عجیب این است كه در جریان شكل‌گیری گفتمان توسعه در این زمان انعكاسی از یأس فراگیر سرخوردگی عمومی حاكم بر فضای عمومی بویژه روشنفكری غرب در آن دیده نمی‌شود. تاریخ از این منظر صحنه سراسر روشنی است كه طی آن انسان بالاستقلال ، بدون اتكاء به هیچ نیرو یا قدرتی دیگر صرفاً برپایه توانائیها و قابلیت‌های ذاتی‌اش تدریجاً خود را از شرایط غیرانسانی یا مصیبت‌بار اولیه رها می‌سازد. آنچه از تاریخ دیده می‌شود، مراحل پی‌درپی بهسازی و ارتقاء زندگی است. بدون اینكه هیچ انحرافی یا عقب‌گردی در آن بنظر آید. تاریخ سیر مداومی از نقطه ابتدایی تا آینده‌ای موعود است كه به علاوه نقاط پیشرفت میانی پایان خوش‌یمن وصف ناشدنی را به انسان نوید می‌دهد.
گفتمان توسعه از لحاظ تاریخی نه با رشد (grooth) بلكه با ترقی و پیشرفت (progress) سر و كار دارد. این گفتمان انتقالی، میراث بر تحركی است كه با نظریه ترقی در جهان رخ داد. در حالیكه تمامی سنت‌های گذشته تحول را به معنای رشدی می‌فهمیدند كه مراحلی از جنینی تا نوجوانی و جوانی ، میان‌سالی و پیری و نهایتاً فساد یا مرگ را طی می‌كند، از اینجا تحول تاریخی از صورت چرخه‌های كون و فساد یا ظهور و افول تمدن‌ها و جوامع خارج شد. بجای این چرخه‌های صعود و انحطاط، تاریخ دگرگونی فسادناپذیری شد كه به طور مداوم در خط سیر واقعی به سمت بهبود و پیشرفت متزاید در شرایط انسانی حركت می‌كند. اگر امروز می‌بینیم كه میل بی‌انتها به مدرن شدن و نوسازی بصورت جنون‌آمیزی همگان را درگیر تكاپوی بی‌وقفه‌ای ساخته است، از اینروست كه این گفتمان معنایی جز این برای زندگی و تاریخ انسانی باقی نگذاشته است. از اینرو عجیب نیست كه هیچ جامعه‌ای ولو آنكه در مسیر زوال هم باشد به مرگ و انحطاط نمی‌اندیشد بلكه خود را همچنان در مسیر رویای ارتقا، و بهبود تاریخی می‌یابد.
از آنجایی كه برای گفتمان توسعه همچون گفتمان تجدد نیكبختی و سعادت یا نقطه امید در آینده قرار دارد تاریخ دو بعد می‌یابد. آنچه نو یا متجدد شده و آنچه كه هنوز در مسیر نوسازی قرارنگرفته است،‌ از آنچه به گذشته تعلق دارد تحت عنوان سنت نقطه عزیمت تجدد و توسعه می باشد. سنت، آنی است كه از طریق گذر از آن توسعه حاصل می شود. هرچه متعلق به سنت و سنتی است بعد منفی توسعه را می‌سازد كه بایستی تخریب شود. اما سنت صرفاً ظرف یا عنوانی برای تمام آنچه در گذشته وجود دارد نیست، بلكه سنت بیان نوعی از زندگی است كه تجدد آنرا ناخوش می‌دارد و به آن ارزش منفی می‌دهد. هرآنچه در تاریخ پیشینه تجدد بحساب آمده و در مسیر آن قرار می‌گیرد جزئی از تاریخ تجدد و توسعه است، اما آنچه در تقابل با این نوع زندگی است خواه اخلاق، خواه دین و خواه هر امر انسانی دیگر برچسب سنت را می‌یابد. از این قبیل است نگاهی كه زندگی را حیرت‌آور و رازآمیز می‌یابد، یا آنكه در حیات هدفی غیر از توسعه دنیایی، رفاه مادی و جمع‌آوری ثروت را ارج می‌نهد. اعتقاد به كفاف و عفاف یا قناعت در زندگی از جمله سنتی‌ترین امور و در نتیجه مانع توسعه و تجدد قلمداد می‌شود. انسانی كه به تصرف در طبیعت و جامعه نمی‌اندیشد یا معنای زندگی را در همگونی با نظم هستی و كسب فضایل و اخلاقیاتی غیر از اخلاقیات لازم برای توسعه دنیا هدف گرفته است، از قسم انسانهای سنتی تلقی می‌شود كه یا باید از طریق آموزش و رسانه‌ها اصلاح گردد یا اینكه از چرخه به كناری نهاده شود. گفتمان توسعه به تعبیر گالئانو به انسانهای جوامع غیر غربی آموزش می‌دهد كه در "آینه" یعنی در واقع به تصویر خود تف بیاندازد وآنچه را از "آن اوست تحقیر كند" چرا كه او سنتی است و باید "مطابق آنچه از بالا و بیرون می‌آید زندگی كند" این گفتمان "هرگز" اجازه نمی‌دهد كسانیكه سنتی تلقی می‌شوند "بتوانند واقعیت خود را ببینند" آنها صرفاً نبایستی گذشته خود را تجدید كنند، بلكه بایستی "گذشته تجدد را تكرار كنند" (منقول در: كارمن، ۱۹۹۶:۲۱).
●سخن پایانی
گفتمان توسعه از مشكلات متعددی رنج می‌برد كه از وضع رو به احتضار آن حكایت می‌كند. نقصانها یا امراض این گفتمان آنچنان است كه حتی اگر در چنین وضع رو به موتی نیز بسر نمی‌برد شایسته بود خود كمر به قتل آن ببندیم. همانطوریكه گفته شد وجهی از نارسائیهای این گفتمان در این است كه نه در نظر توانسته توضیح مقنع و سازگاری از موضوع خود ارائه كند، نه در عمل توانسته وعده‌های ادعایی خود را محقق كند. این گفتمان البته از یك وجه كاملاً موفق و پیروز بوده است. بواسطه غلبه این گفتمان بر زندگی مردمان سابقاً مستعمره یا غیرغربی و قبول آن بعنوان چارچوب معنا بخش و امكان فهم و زندگی، اگر نه بتمامه، حداقل به میزان زیادی در همه جا معصومیت سنت از دست رفته و تمام بنیانهای فردی و اجتماعی زندگی مستقل آن تخریب گردیده است. چون هدف اصلی غرب از صورتبندی این گفتمان از بین‌بردن امكان زندگی غیر متجددانه یا دیگرگونه و بستن راههای خروج از تجدد و نظام جهانی بوده، كه در واقع بایستی آنرا كاملاً موفق بدانیم. مردمان جهان غیر غربی كمابیش اكنون دیگر خواسته یا ناخواسته از طریق گفتمان توسعه ولو به شكل مضحك و طنز‌آلودی در گفتمان تاریخی تجدد جا داده شده‌اند و به زایده‌ای از آن بدل گشته‌اند. آنان اكنون سهم خود را از بهشت موعود تجدد می‌خواهند و درگیر چرخه پایان‌ناپذیر نوسازی خود و جامعه خویش شده‌اند، گرچه اكنون روشن شده كه در اصل، تجدد با سرابی زهر‌آلود و شور، دل‌خوش بوده است كه آبش رفع تشنگی نمی‌كند بلكه تشنگی می‌افزاید و می میراند.
مشكل گفتمان توسعه نیز در واقع همین است كه به عنوان زیر گفتمان تجدد، بازنمای معنای چنین سرابی است. اینكه گفتمان توسعه، مردمان غیر غربی را تحقیر می‌كند و كل زندگی آنها از دین تا آداب و رسومشان را به عنوان سنت در تقابل با حیات معقول و انسانی قرار می‌دهد بخشی از مشكل است كه این گفتمان موجب می‌شود. اما مشكل اصلی این است كه این كار را به وعده ورود به جهانی یكسره مسئله‌ساز و مشكل‌آفرین انجام می‌دهد. مشكل اكنون در مطلوبیت جهانی است كه گفتمان توسعه درصدد ایجاد آن است، نه در نحوه سیر به سوی این جهان یا شكست و یا ناكامی آن در این مسیر.
مشكل این است كه حتی اگر موفق شدیم مطابق این گفتمان جهان خود را بسازیم به جهانی سرد، بی‌روح و بی معنا پا خواهیم گذاشت كه در آن دلیلی برای زندگی یافت نخواهد شد. جهانی كه در آن رقابت و ستیز و غلبه بجای تعاون، همكاری و توافق منطق رفتاری آنرا شكل می‌دهد و انسانها در تلاش بی‌وقفه برای سودجویی و ازدیاد ثروت به جنگی مداوم (در صورت جنگ واقعی یا جنگ اقتصادی و سیاسی) با یكدیگر مشغول‌اند. جهانی كه در آن انسانها دغدغه اخلاق یا كمال نفسانی خویش را ندارند بلكه تنها به ازدیاد ثروت و قدرت می‌اندیشند و سیری‌ناپذیر و كام برنگرفته از دست‌آوردهای قبلی خود، چرخه‌ای دیگر از دگرگونی یا نوسازی را آغاز می‌كنند، جهانی كه تنها امكان نظم در آن از طریق اعمال قدرت متزاید حاصل می‌شود و بواسطه دخل و تصرف‌های مداوم انسان، آشفتگی‌اش در صورت بحران‌هایی همچون بحران‌های زیست‌محیطی، جمعیت، جنگ، فقر و بیماریهای فراگیر بصورت نوبه‌ای ظاهر می‌شود؛ جهانی كه عقلانیت ابزاری آن در جزئیات، با عدم معقولیت ذاتی آن همراه است و بجای آنكه به خوشبختی انسان بیانجامد، وی را درگیر دگرگونی و كار بی‌وقفه بی‌سرانجام می‌سازد، در حالیكه حاصل آن اسارت بیشتر و ناكامی فزونتر است.
عجب این است كه گفتمان توسعه در همان سالهایی صورتبندی شده و روح می‌گیرد كه گفتمان تجدد در حال زوال و انحطاط است. دهه شصت قرن بیستم میلادی كه اولین دهه رسمی توسعه است همزمان دهه آغازین بحران تجدد و شكل‌گیری عصر مابعد تجدد و اندیشه مابعد تجددگرایی نیز می‌باشد. از همین سالهاست كه ماهیت خطرناك بحرانهایی از قبیل بحرانهای زیست‌محیطی، منابع تجددناپذیر، جمعیت به عنوان پیامدها و رویكرد توسعه‌ای تجدد به جهان هستی و جامعه درك شده و سخن از "محدودیت‌های رشد" (گزارش كلوپ دوم، ۱۹۷۲) به میان می‌آمد . در این زمان اما نه تنها مشخص می‌شود كه زندگی به شكل صورتبندی شده در گفتمان تجدد و بازنویسی شده در گفتمان توسعه، بواسطه تخریب زمین و محدودیت منابع مادی امكان تداوم ندارد، بلكه به لحاظ اجتماعی نیز شیوه بادوام و درستی برای ساماندهی جامعه نیست. به بیان دیگر به علاوه محدودیت منابع مادی، توسعه با "محدودیت اجتماعی" نیز روبروست و دستاوردهای آن حتی در یك جامعه نیز نمی‌تواند به همگان تسری یابد. اما فراتر از اینها اصلاً توفیق اولیه آن نیز مشروط به شرایط تاریخی خاص و ناپایدار زمان شكل‌گیری تجدد بوده است. مهمتر از همه اینكه این شرایط حاصل سنت بوده و از طریق دستكاری و تصرف عامدانه بدست نمی‌آید. به همین دلیل چون توفیق تجدد به انهدام "بنیانهای اجتماعی‌ای كه زیرساز اعمال مؤثر و مثبت اصول نفع شخصی" بوده، یعنی به درهم ریختن و تخریب سنت منجر شده و اكنون تداوم این شكل توسعه حتی در غرب نیز ناممكن گردیده است. (هیرش ، ۱۹۹۷:۱۱)
اما چاره كار آنگونه كه طی عصر توسعه مداوماً تكرار شده جستجوی "توسعه دیگری" یا "توسعه جایگزین" نیست، تجربه عملی و نظری این عصر نشان داد كه در هیچ موردی تلاش برای ایجاد توسعه‌ای متفاوت با توسعه موجود در گفتمان تجدد توفیقی در ایجاد جهانی بدیل با جهان غربی نیافته است. توسعه یا جز چند مورد اندك حاصل نشده یا اینكه عیناً بازنویسی یا بازتولید نسخه غربی بوده است. با اینكه تمایزهایی در راه‌كارها یا نحوه دست‌یابی به توسعه در مواردی مثل ژاپن، كره یا چین وجود دارد، حاصل كار ایجاد جامعه‌ای متفاوت یا اقتصادی متمایز نبوده است. گفتمان توسعه مطابق منطق ساختاری آن نمی‌تواند جز به ایجاد انسان و جامعه‌ غربی منجر شود. با پذیرش این منطق هر تلاشی برای گریز از نتیجه یا هدفی كه این گفتمان برای معنا بخشی و تحقق آن صورتبندی شده عقیم خواهد ماند. ورود در این میدان به معنای بازی در میدان دشمن مطابق با قواعد وی است كه نتیجه كار را از پیش تضمین كرده است. تنها امكان برای ایجاد جامعه و انسانی متفاوت، اجتناب‌كامل از این گفتمان و منطق آن است، نه تلاش برای ایجاد التقاط یا تركیبی میان آن و بعضی معانی یا دال‌های مأخوذ از سایر گفتمان‌ها. اما رها كردن این گفتمان و اجتناب‌ از بكارگیری حتی لفظ توسعه به معنای رهاكردن زندگی و اقتصاد یا تن‌دادن به وضع موجود نیست. تمدنهای بسیاری قبل از تجدد بدون ابداع و بكارگیری این مفهوم آمده و رفته‌اند و بعضی هم به مراتب بالای تمدنی دست‌یافته‌اند. اكنون و در آینده نیز باب این امكان همچنان باز می‌باشد.
رزیتا مؤیدفر
Putnam
Fukoyama
Coleman
Jane Jacobs
James Coleman
Glenn Loury
Ben Porath
Wlliamson
Becker
Ben porath
Jane Jacobs : theDeath and life of Great American cities . ۱۹۶۱
Coleman James (۱۹۹۰)” Foundation of social Theory Cambridge” : Harvard University Press.
۱. Loury Glenn “A Dynamic Theory of Racial Income Differences “in P. A . Wallace andA . Le Mund eds Women Minoritties and Employment Discrimination (Lexington MA . : Lexington Books ۱۹۷۷)
۲. كلمن جیمز، “بنیادهای نظریهٔ اجتماعی” ترجمه:منوچهر صبوری تهران ۱۳۷۷ ، نشر نی
۳. فوكویاما فرانسیس ، “پایان نظم سرمایهٔ اجتماعی و حفظ آن” ترجمه : غلامعباس توسلی ، تهران ۱۳۷۹ ، انتشارات جامعهٔ ایرانیان
۱ . Putnam R.D. (۱۹۹۳)” Making democracy work –civic traditions in modern Italy”. Princeton NJ : Princeton university Press
۱.كلمن جیمز،” بنیادهای نظریهٔ اجتماعی” ترجمه:منوچهر صبوری تهران ۱۳۷۷ ، نشر نی
۱. فوكویاما فرانسیس ،” پایان نظم سرمایهٔ اجتماعی و حفظ آن” ترجمه : غلامعباس توسلی ، تهران ۱۳۷۹ ، انتشارات جامعهٔ ایرانیان
۱ . Gambetta Diego ed (۱۹۸۸) Trust : “Making and Breaking Cooperative Relations” Cambridge : Blackwell۲ . Knack Stephan and Philip Keefer (۱۹۹۷)” Does Social Capital Have an Economic Payoff?Across_country Investigation” Quarterly Journal of Econometrics No.۱۱۲ November ۱۹۹۷
۱. فوكویاما فرانسیس ،” پایان نظم سرمایهٔ اجتماعی و حفظ آن”. ترجمه : غلامعباس توسلی ، تهران ۱۳۷۹ ، انتشارات جامعهٔ ایرانیان
منابع:
۱. Coleman James (۱۹۹۰)” Foundation of social Theory”, Cambridge : Harvard University Press.
۲. Gambetta Diego ed (۱۹۸۸)” Trust : Making and Breaking Cooperative Relations”, Cambridge : Blackwell
۳. Knack Stephan and Philip Keefer (۱۹۹۷)” Does Social Capital Have an Economic Payoff?Across_country Investigation”, Quarterly Journal of Econometrics No.۱۱۲ November ۱۹۹۷
۴. Loury Glenn “A Dynamic Theory of Racial Income Differences “in P. A . Wallace andA . Le Mund eds Women Minoritties and Employment Discrimination (Lexington MA . : Lexington Books ۱۹۷۷).
۵. Putnam R.D. (۱۹۹۳) “Making democracy work –civic traditions in modern Italy”. Princeton NJ : princeton university Press
۶. آقابخشی علی و افشاری راد مینو” فرهنگ علوم سیاسی”, تهران ۱۳۷۹ نشر چاپار
۷. تشكر زهرا و معینی محمدرضا “نگاهی به سرمایهٔ اجتماعی و توسعه”, فصلنامهٔ علمی پژوهشی رفاه اجتماعی سال اول شمارهٔ۴
۸.فوكویاما فرانسیس” پایان نظم سرمایه اجتماعی و حفظ آن”, ترجمه: غلامعباس توسلی تهران ۱۳۷۹ انتشارات جامعه ایرانیان
۹. كلمن جیمز” بنیادهای نظریهٔ اجتماعی”, ترجمه : منوچهر صبوری تهران ۱۳۷۷ نشر نی
۱۰. گولد جولیوس و كولب ویلیام ل “فرهنگ علوم اجتماعی”, ترجمه:محمد جواد زاهدی مازندرانی تهران ۱۳۷۶ انتشارات مازیار
۱۱. متوسلی محمود و بی نیاز علی “رویكردی به ارزیابی سرمایهٔ اجتماعی در اقتصاد ایران”, مجله برنامه و بودجه شماره۷۵
۱. Loury Glenn “A Dynamic Theory of Racial Income Differences “in P. A . Wallace andA . Le Mund eds Women Minoritties and Employment Discrimination (Lexington MA . : Lexington Books ۱۹۷۷).
۲. كلمن جیمز، “بنیادهای نظریهٔ اجتماعی” ترجمه:منوچهر صبوری تهران ۱۳۷۷ ، نشر نی
۳. فوكویاما فرانسیس ، “پایان نظم سرمایهٔ اجتماعی و حفظ آن” ترجمه : غلامعباس توسلی ، تهران ۱۳۷۹ ، انتشارات جامعهٔ ایرانیان
۱ . Putnam R.D. (۱۹۹۳)” Making democracy work –civic traditions in modern Italy”. Princeton NJ : Princeton university Press
۱.كلمن جیمز،” بنیادهای نظریهٔ اجتماعی” ترجمه:منوچهر صبوری تهران ۱۳۷۷ ، نشر نی
۱. فوكویاما فرانسیس ،” پایان نظم سرمایهٔ اجتماعی و حفظ آن” ترجمه : غلامعباس توسلی ، تهران ۱۳۷۹ ، انتشارات جامعهٔ ایرانیان
۲. كلمن جیمز،” بنیادهای نظریهٔ اجتماعی” ترجمه:منوچهر صبوری تهران ۱۳۷۷ ، نشر نی
منبع : دانشگاه امام صادق (ع)


همچنین مشاهده کنید