پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سز، سع، سف، سق، سک


سزاى آنکه از اينها کند همين باشد (طوطى‌نامه)
رک: هر که آن کند که نبايد آن بيند که نشايد
سزاى حلق ملحد تيغ کافر
رک: سوراخ کج ميخ کج مى‌خواهد
سزاى سنگ بوَد پسته‌اى که خندان نيست٭
  ٭شد از گرفتگى عقل کار بر من سخت   ........................... (صائب)
سزاى گران‌فروش نخريدن است
سزاى نيکى بدى است در شکايت از شخصى گويند که در مقابل نيکى ناسپاس کرده باشد
سعادت ار طلبى ساده زندگانى کن (نظام وفا)
سعديا بسيار گفتن عمر ضايع کردن است (سعدى)
رک: کم گوى و گزيده گوى چون دُرّ
  سعديا حُبِّ وطن گرچه حديثى است درست نتوان مُرد به سختى که من آن جا زادم (سعدى)
رک: سفر کن ز جائى که ناخوش بوَد (سعدى)
سعديا مرد نکونام نميرد هرگز٭
رک: نام بلند بِهْ که بام بلند
٭ .............................. مرده آن است که نامش به نکوئى نبرند (سعدى)
سعديا عشق نياميزد و شهوت با هم٭
رک: عشق بازى دگر و نفس‌پرستى دگر است
٭.............................. پيش تسبيح ملايک نرود ديو رجيم (سعدى)
سعديا عمر عزيز است به غفلت مگذار٭
٭............................. وقتِ فرصت نشود فوت مگر نادان را (سعدى)
سعيِ بسيار کفش پاره کند (از شاهد صادق)
رک: از زياد دويدن کفش پاره مى‌شود
سعى تو بنّا و سعادت بناست (پروين اعتصامى)
نظير: هر کسى مهمان عمل خويش است
  سفال از طاس زر کم نيست در کار ولى گاهِ گرو گردد پديدار (ناصر خسرو)
رک: آفتابه و لولهين هر دو يک کار مى‌کنند اما قيمت هر يک در گرو گذاشتن معلوم مى‌شود
سفر آزموده کند مرد را٭
رک: سفر مربّى مرد است
٭............................  هم از دل براند غم و درد را (نصرالله فلسفى)
سفر برون بَرَد از طبع مرد خامى‌ها (واعظ)
رک: سفر مربّى مرد است
سفرِ بى‌توشه سقر است
سفر خوش است کسى را که با مراد بوَد (ناصر خسرو)
سفر دراز نباشد به پاى طالب دوست٭
رک: چون قصد حرم باشد سهل است بيابان‌ها
٭ ............................... که خار دشتِ محبت گل است و ريحان است (سعدى)
  سفر عيد باشد بر آن کدخداى که بانوى بد باشدش در سراى٭
نظير:
    تهى‌پاى رفتن بِهْ از کفش تنگ بلاى سفر بِهْ که در خانه جنگ (سعدى)
    ـ پاتهى گشتن بِهْ است از کفش تنگ رنج غربت بِهْ که اندر خانه جنگ (مولوى)
      ٭مصراع دوم تحريفى است از سخن سعدى، اصل آن در بوستان چنين است: که بانوى زشتش بوَد در سراى
سفر عيد باشد بر آن کدخداى که بانوى زشتش بوَد در سراى (سعدى)
رک: شوى زن زشت نابينا بِهْ
سفر کن ز جائى‌که ناخوش بوَد (سعدى)
نظير:
خانه تنگ است و من بيمار، بيرونم بريد
    به هر ديار که در چشم خلق خوار شدى سبک سفر کن از آنجا برو به‌جاى دگر (سعدى)
    ـ سعديا حُبّ وطن گر چه حديثى است درست نتوان مرد به سختى که من آنجا زادم (سعدى)
    ـ بايد برون کشيد از اين ورطه رخت خويش (حافظ)
سفر مربّى مرد است (انورى)
نظير:
کباب پخته نگردد مگر به گرديدن
ـ بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى
ـ سفر برون بَرَد از طبع مرد خامى‌ها (واعظ)
    تا به دکّان و خانه در گروى هرگز اى خام آدمى نشوى (سعدى)
 ـ قدر مردم سفر پديد آرد (سنائى)
ـ کودکى، در سفر تو مرد شوى (سنائى)
 ـ مى‌برد ره به کمال آدم خاکى ز سفر
     ـ سفر آزموده کند مرد را هم از دل براند غم و درد را (نصرالله فلسفى)
ـ هيچ‌کس در خانه پيغمبر نشد
 ـ نشود کس به کنج خانه فقيه (سنائى)
ـ نگردد مرد کامل تا نيايد از وطن بيرون (واعظ قزوينى)
سفرهٔ بى‌نان جُل است و کوزهٔ بى‌آب گِل
سفره را کج ننداز مى‌رم زن مى‌گيرم، مرا سر لج ننداز مى‌رم مى‌رم زن مى‌گيرم
سفرهٔ نيفتاده بوى مشک مى‌دهد
رک: سفرهٔ نينداخته يک عيب دارد، سفرهٔ انداخته هزار عيب!
سفرهٔ نينداخته يک عيب دارد و سفرهٔ انداخته هزار عيب! ٭
نظير: سفرهٔ نينداخته بوى مشک مى‌دهد
      ٭ يا: سفرهٔ نينداخته يک گله دارد و سفرهٔ انداخته هزار گله
سِفله از قرب بزرگان نکند کسب شرف٭
٭................................... رشتهٔ پرقيمت از آميزش گوهر نشود (کليم کاشانى)
سفيد سفيدش صد تومن، سرخ و سفيد سيصد تومن، حالا که رسيده به سبزه هر چى بگى مى‌اَرزه
مَثَلى است عاميانه که در ستايش از دختران سبزه‌روى و سيه‌چرده به‌کار برند
سَقِّ آدميزاد را از حرف برداشته‌اند
نظير: نشخوار آدميزاد حرف است
سقّا از سقّائى عارش نمى‌آيد، آب که از پشتش مى‌چکد عارش مى‌آيد
سقّاى زمستان و آهنگر تابستان!
رک: خرکچى روز جمعه هم از کوه سنگ مى‌آورد
سکوت علامت رضاست
سکه جن است و بنده بسم‌الله!
رک: پول غول است و ما بسم‌الله!
سکّه شاه ولايت هر جا رود پس آيد
رک: پولِ قلب هر جا برود برمى‌گردد
سکّه قلب هر جا برود برمى‌گردد
رک: پولِ قلب هر جا برود برمى‌گردد
سکينه از عمّه گُنده‌تر! (عا).
سکينه گفتى و کردى کبابم يعنى يادآورى اين موضوع مرا سخت متأثر و غمزده کرد


همچنین مشاهده کنید