دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


قلقلک با سیخ


قلقلک با سیخ
دربارهٔ به‌اصطلاح ”کمدی“های تلویزیونی
نمایش‌واره‌های شبه‌کمدی مدت‌هاست دوران خود را سپری کرده‌اند و اگر هنوز دست‌وپائی می‌زنند بیشتر به‌دلیل تعدد کانال‌های تلویزیونی است که به خوراک شبانه‌روزی نیازمندند و در عین حال تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری در مورد آنها از کانال واحدی انجام می‌شود. البته مدیران شبکه‌ها امکانات کافی برای اطلاع از افکار عمومی مخاطبانشان دارند. به همین جهت از خیلی پیش در جست‌وجوی جایگزین‌های مطمئن برای نودقسمتی‌ها یا حداقل تغییرات ساختاری در تولید آنها هستند، به‌نحوی‌که بتواند برای مخاطبان انبوه دارای جذابیت باشند.متأسفانه محصولات به نمایش درآمده در ماه‌های اخیر ـ از جمله شبکهٔ ۵/۳، ارث بابام و شب‌های برره ـ نشان از ناکامی تلاش‌هائی دارد که اگر چه در مواردی نیز با حسن‌نیت و با هدف برنامهٔ خوب ساختن صورت می‌گیرد اما به‌دلیل فقدان بعضی عناصر ضروری و مهمتر از همهٔ آنها عنصر تعیین‌کنندهٔ خلاقیت با شکست روبه‌رو شده یا می‌شوند. از اتفاق، هر سه نمونهٔ یاد شده که به دنبال هم پخش شدند از یک نظر بسیار نمونه‌ای هستند: هر سه برنامه که توسط سه گروه تقریباً مجزا تولید شده‌اند، حداکثر توان و خلاقیت سازندگان‌شان را در شرایط فعلی به نمایش می‌گذارند و نشان می‌دهند که توقع بیشتری نمی‌توان و نباید داشت.عناصر اصلی هر سه مجموعه، تقریباً هم‌زمان و در اوایل دههٔ ۱۳۷۰ شروع به تولید این نوع برنامه کرده‌اند و در ابتدا در چند کار با هم نیز بوده‌اند و بعد در مسیرهای جداگانه افتاده‌اند. هر سه گروه در سال‌های اخیر تعداد قابل توجهی برنامه ساخته‌اند که زیر آسمان شهر و پاورچین دو نمونهٔ درخور اعتنا و خوب از کار آنها بوده؛ نمونه‌هائی که در کارهای بعدی سازندگانشان تکرار نشده و کارهای جدیدتر از پس رفت غفوریان و مدیری حکایت می‌کند که در اولی میزان پس‌رفت البته بیشتر است. در مجموع، ”خنده‌دار سازان“ تلویزیونی اکنون به نقطه‌ای و جائی رسیده‌اند که روزی اسلاف آنها قرار داشتند.دو دههٔ پیش، تلویزیون از برنامه‌های به اصطلاح ”کمدی“ تقریباً خالی بود. شرایط و فضای اجتماعی آن روز و حال‌وهوای جنگ کم‌تر اجازه می‌داد که تولید چنین برنامه‌هائی از حالت‌های موردی خارج شود و به یک جریان مداوم برنامه‌سازی بینجامد. آن موارد محدود بود به کارهای پراکنده‌ای که با هدف‌های روز ساخته و پخش می‌شدند و وجه ”سیاسی“شان بر وجه ”کمدی“ غلبه داشت. با پایان جنگ و آغاز دوران نوسازی، کم‌کم ساخت و پخش برنامه‌های کمدی شتاب گرفت. برنامه‌های راحت‌الحلقومی که بیشتر رادیوئی و کلامی بودند تا تصویری و خیلی زود لوس بودن مهمترین شاخص‌شان شد و تکراری شدن دومین صفت‌شان.برنامه‌هائی که بیشتر به درد عروسی‌های سنتی و مجالس شادی می‌آمدند تا رفتن روی آنتن تلویزیون. اما به هر حال آن محصولات که پس از سال‌ها آیش زمینه‌های ذهنی مخاطبان (برای رفع نیازشان به سرگرمی و خنده) حاصل شده بود توانستند مدت‌ها بخشی از حجم برنامه‌های سیما را پر کنند. شبیه به وضعی که دوباره در یکی دوسال اخیر پیش آمده است. ”خنده‌دار“سازان آن روز زودتر از امروزی‌ها میدان را به حریفان تازه‌نفسی واگذاشتند که گروهی هنرمند جوان و خوش‌فکر بودند که مهم‌ترین سرمایه‌شان مقداری خلاقیت و نو شدن شیوهٔ کار بود. بسیاری از قبلی‌ها محو شدند و برخی نیز به کار اصلی خود بازگشتند.بهتری‌هاشان به رادیو برگشتند و بقیه مشغول همان مجالس شدند که نوشتم. جریانی که از پرواز ۵۷ و نوروز ۷۲ شروع شد، خیلی زود پا گرفت و به واسطهٔ مقبولیتی که در ذهن مردم پیدا کرد توانست باقی بماند و تکثیر شود و کم‌کم با شکل‌بندی تیم‌های جدید شاهد چند گروه شدیم که در نوع کمدی برنامه می‌ساختند.اگر در اوایل دههٔ ۱۳۷۰ نیاز به حضور جریان تازه در برنامه‌های کمدی خیلی زود به‌عمل انجامید ولی اکنون پس از گذشت دوسه سال از به صدا درآمدن تشت برنامه‌های همهٔ آنها هنوز تخصص نود قسمتی‌سازی سخت‌جانی می‌کند و نود قسمتی‌سازان باقی مانده‌اند؛ که این ناشی از سه دلیل است.
۱) تعداد شبکه‌ها و ساعت‌های پخش آنها در آن زمان بسیار کمتر بود.
۲) گروه اول در شرایطی میدان‌دار عرصهٔ خنده شده بودند که سطح سلیقه و توقع مخاطبان‌شان پائین‌تر و محدودتر از مخاطبان امروزی بود. آنان نیز نیاز چندانی به تلاش برای خلق ایده و صرف خلاقیت نداشتند. به همین دلیل با نخستین تغییرات جوی که این عناصر را ضروری می‌کرد، خیلی زود عقب نشستند. امروزی‌ها اگر چه خود زمانی در اتقاء سلیقه مؤثر بوده‌اند اما حالا که سلیقه و خواست عمومی به واسطهٔ جریان‌های خارج از آنان و خارج از تلویزیون و در عرصهٔ اجتماع تغییر کرده، کوشش می‌کنند هیکل سلیقهٔ عمومی را دوباره به اندازهٔ جامهٔ تولیدی خود درآوردند.
۳) امروز نسبت به آن زمان امکانات بسیار زیاد برای تولید این برنامه‌ها هزینه می‌شود. از امکانات مادی نظیر لوکیشن‌های نسبتاً پرخرج‌تر گرفته با امکانات ذهنی نظیر مجاز بودن برخی از آنها (شب‌های برره) به تخریب زبان و فرهنگ و اخلاق، به هر نحوی که می‌توانند.دربارهٔ این نوع برنامه‌سازی که اکنون اصطلاحاً نود قسمتی نامیده می‌شود بارها در ماهنامهٔ فیلم و سایر نشریات نوشته شده و نگارنده قصد تکرار مکررات را ندارد.اصلی‌ترین دلیل موفقیت این نوع برنامه‌سازی (نوگرائی در عین قابل فهم بودن) ظاهراً با میزان تجربهٔ این برنامه‌سازان نسبت معکوس دارد. این ویژگی که از خلاقیت ذهنی و کار تیمی خوب سرچشمه می‌گرفت به مرور زمان رنگ باخت و به دور باطل تکرار و دور خود چرخیدن رسید. می‌گویند جان‌فورد که ریو‌لوبو را شبیه ریو‌براوو ساخته بود (این شباهت به خلق تفسیرها و تأویل‌ها گوناگون انجامید) سال‌ها بعد در پاسخ خبرنگاری یک توضیح ساده داد: دیدم آن داستان و شیوهٔ کار جواب داد، تصمیم گرفتم یکی دیگر هم مثل آن بسازم (نقل به مضمون). اما باید توجه داشت که او جان‌فورد بود. گفت من همه چیزم مثل نابغه‌هاست... الا نبوغم! حکایت پاورچین و نقطه‌چین و شب‌های بررهٔ بی‌چین هم وقتی به دنبال هم دیده شوند، مثل همان کارهای جان‌فورد است. البته بدون توانائی‌های فورد. پاورچین در ادامه خود به نقطه‌چینی رسید که بسیار از اولی پائین‌تر بود و حالا شب‌های برره به رغم فضاسازی‌های قبلی در مورد آن و با آنکه در چند قسمت اول با تیتراژ و آواز خوبش و نوع ساختار متفاوتش این امید را به‌وجود آورده بود که با نوعی دیگر از برنامه‌سازی کمدی روبه‌روئیم و این گروه تصمیم گرفته با دگرگونی و خلاقیت، این‌بار جای خود را بگیرد، در ادامهٔ ماجرا به همان سازوکاری برگشت که نمونه‌های بهترش را در پاورچین و نمونه‌هائی در همین سطح را در نقطه‌چین نیز ارائه داده بود. همان نوع فضاهای خانوادگی و همان روابط بین آدم‌ها و همان نوع شوخی‌ها اما بی‌محاباتر و بی‌مزه‌تر.به راستی چرا شب‌های برره چنین با مفاهیمی بازی می‌کند که در فرهنگ ما همیشه جایگاه محترمی داشته‌اند؟ به‌عنوان نمونه استفاده از واژهٔ لاشه و بدتر از آن (لش) برای جنازۀ انسان، حتی غریبه هم باشد، مکروه و مذموم بوده است. چه رسد که ”پدر“ باشد. حالا آرزوی مرگ پدر به‌ خاطر این‌که آبروی‌مان پیش مهمانانی که دعوت کرده‌ایم نرود به‌جای خود. مسلم است که این گروه در چنین نمایش‌های نازلی، هیچ هدف و خط تخریبی اجتماعی را دنبال نمی‌کنند. دلیل اصلی به ته دیگ خوردن کفگیر خلاقیتی است که روزی می‌توانست کارهای خوبی ارائه کند. ظاهراً نویسندگان و کارگردان تصور کرده‌اند و در این توهم هستند که استفادهٔ هر چه بیشتر از حرکت‌های فیزیکی (از گلو صاف کردن‌های دل‌به‌هم‌زن گرفته کتک‌کاری) و زیر پا گذاشتن هنجارهای اخلاقی نامش کمدی است و می‌تواند خنده بر لبان مخاطبان بنشاند. که اگر هم در مقاطعی و در مورد برخی مخاطبان چنین شود، آن‌گاه در تشریح و بیان موقعیت چنین مجموعه‌هائی فقط به عبارت‌هائی چون ”فقدان خلاقیت“ نمی‌توان بسنده کرد.هنوز باید منتظر باشیم. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. بالاخره راهی برای تولید و ارائهٔ شیوه‌های نو و خلاق برای برنامه‌های کمدی پیدا خواهد شد.

مسعود پورمحمد
منبع : ماهنامه فیلم


همچنین مشاهده کنید