جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ایران و میراث پیامبر اعظم(ص)


ایران و میراث پیامبر اعظم(ص)
بی‏شک اسلام، میراثی که از پیامبر گرامی به جای ماند، یکی از عناصر اصلی و سازنده هویت امروز ماست، به گونه‏ای که وقتی از فرهنگ ایرانی - اسلامی سخن به میان می‏آید منظور آن نظام فرهنگی است که عناصر دیگر را نیز در خود می‏گنجاند؛ زیرا ملاک خودی بودن در این فرهنگ، انطباق‏پذیری آن با ارزش‏های توحیدی یا دست کم عدم مبانیت با آن است.
در مقاله حاضر ضمن اشاره به عناصر و مؤلفه‏های اساسی فرهنگ و هویت ایرانی، به تشریح رابطه عنصر اسلامیت و ایرانیت از منظری تاریخی پرداخته و تکوین و تطوّر فرهنگ ایرانی، اسلامی، تثبیت و نهادینه شدن و سرانجام رکود و افول آنرا مورد اشاره قرار داده‏ایم.
● مقدمه‏
از آن جا که مقوله فرهنگ، امری پویا و مستمر است، شناخت وضعیت فعلی آن منوط به آگاهی از پیشینه و سیر تاریخی آن خواهد بود. چرا که هر شناختی از گذشته، پیش زمینه‏ای برای گذر به آینده است، زیرا نیمی از انسان در گذشته و نیم دیگرش در آینده است.
به همین دلیل، تعمق دوباره و بازنگری به فرهنگ و تمدن اسلامی، نه برای تفاخر به باورهای گذشته و تجلیل صرف از آن، بلکه برای ریشه‏یابی عناصر سازنده فرهنگ امروزی ما امری ضروری است. هم‏چنین سخن دوباره از فرهنگ و تمدن اسلامی؛ نه با هدف بهره‏برداری‏های سیاسی به منظور تقویت هویت ملی (که در جای خود لازم است)، نه صرفاً برای تعیین سهم در تمدن بشری (که البته آن هم امری ضروری است)؛ و نه برای خودشیفتگی و واپس‏گرایی است، بلکه از آن روست که چالش تمدن مدرن، هیچ جامعه‏ای را به حال خود رها نکرده است. در روزگار ما تمدن و فرهنگ اسلامی از جمله در حوزه ایران در مواجهه و تصادم با فرهنگ جدید جهانی قرار گرفته و در نتیجه این مواجهه و مقایسه، امروزه خودآگاهی به هویت فرهنگی‏مان بیش از هر زمان دیگری ضرورت یافته است.
به طور خلاصه، نیاز به شناخت فرهنگ فعلی - با هر هدفی - ضرورت بازنگری در گذشته این فرهنگ را ایجاب می‏کند، زیرا فرهنگ ریشه در گذشته دارد و نگاه به وضع فعلی بدون توجه به گذشته باعث سردرگمی خواهد شد. از این‏رو، مقاله حاضر پس از اشاره‏ای به هویت فرهنگی ایرانیان و سهم میراث اسلامی در آن، مبانی و مؤلفه‏های اساسی فرهنگ و تمدن اسلامی را بیان و سرانجام سیر تطوّر آن را در قرون نخستین اسلامی بررسی می‏کند.
● هویت ایرانی؛ تداوم و تحول‏
ایرانی کیست و وجوه مشخصه آن کدام است؟ این پرسشی است که دست‏کم از عهد مشروطه به این طرف، ذهن روشن‏فکران و تا حدی مردم عادی را به خود مشغول کرده است. نظریه‏های مختلف و گاه متضادی درباره ایرانی بودن ارائه شده است که هر کدام به ابعاد یا جنبه‏هایی از هویت فرهنگ ایرانی توجه کرده‏اند، اما حقیقت آن است که صحبت از هویت فرهنگی ایرانیان (و به تبع آن هویت ملی‏شان) و تعیین عناصر سازنده آن کار آسانی نیست، زیرا قلمرو ایرانی‏نشین در طول تاریخ خود، سرزمین تنوع نژادها، زبان‏ها، اقوام، آیین‏ها و به طور خلاصه، سرزمین چندگانگی فرهنگ‏ها بوده است.
موقعیت جغرافیایی و تمدنی ایران در مسیر راه‏های تجاری، در تلاقی سه قاره و در میانه تمدن‏های بزرگ (از چین تا روم) موجب شده است که مردم ایران همواره با اقوام گوناگون از یونان و عرب گرفته تا ترک و تاتار... برخورد داشته باشند، تا آن جا که ایران را گذرگاه حوادث یا چهار راه تاریخ داشته‏اند که شرق و غرب را به هم متصل می‏کند. کمتر جایی می‏توان یافت که تا این اندازه آرامش سیاسی و اجتماعی، و در نتیجه فرهنگ آن، دست‏خوش حملات اقوام مختلف قرار گرفته باشد.
جنگ‏های مداوم با همسایگان، نمودی از اهمیت و نقش ژئوپولیتیکی ایران در طول تاریخ است. به این دلیل، هویت ایرانی همواره در تقابل با بیگانه شکل گرفته است؛ ایران در مقابل انیران، ایران در برابر توران، عجم در مواجهه با عرب، تاجیک در منازعه با ترک و... طبیعی است که تقابل نظامی با خود داد و ستد فرهنگی نیز همراه دارد. از سوی دیگر، تنوع اقلیمی و آب و هوایی فلات ایران و مناسبت آن با زندگی ایلی در راستای تنوع معیشت، به برخورد فرهنگ‏ها و حتی یک دست نبودن چهره ظاهری ایرانیان مدد رسانده است. از این‏رو، طرح ملت واحد و همگن که برخی بر آن پای فشرده‏اند در عالم واقع وجود نداشته است. به دلیل آمیختگی اقوام و نژادها و نیز داد و ستد مداوم فرهنگی با دنیای پیرامون، فرهنگ ایرانی شکل موزائیکی به خود گرفته است. تا آن جا که تجلی این تنوع و ترکیب در تمامی مظاهر فرهنگی از معماری و هنر تا شعر، موسیقی و... قابل مشاهده است.
اما علی‏رغم این تنوع و تحول مداوم، یک جریان گسترده فرهنگی بر این قلمرو حاکم بوده است که در عین کثرت ظاهری، وحدت درونی آن موجب شده است که هویتی کم و بیش یکپارچه از ایرانیان در گذرگاه تاریخ ترسیم گردد. مکانیزم این وحدت و یک‏پارچگی در برابر فشارهای مختلف عبارت از گشادگی فرهنگی و گزینش حساب شده عناصر بیگانه و سازگاری خلاق با محیط و فشارهای پیرامونی بود که موجب بقا و حفظ هویت ایرانی شد. از این روی در تاریخ فرهنگ ایران شاهد نوعی تداوم در عین تحول هستیم.
● اسلام و هویت ایرانی‏
با توجه به این که تمدن ایرانی در طول تاریخ حاصل برخورد و آمیزش فرهنگ‏های مختلف بوده است، اگر از خرده فرهنگ‏های محلی چشم‏پوشی نماییم، به نظر می‏رسد میراث «فرهنگ ایران باستان»، «فرهنگ اسلامی» و «فرهنگ نوین غربی» با درجات مختلف، سه عنصر برجسته فرهنگ امروزی ما را تشکیل می‏دهند. تعیین میزان سهم هر یک از این عناصر در شکل‏گیری هویت امروز ما از موضوعات مناقشه‏برانگیز میان محققان و متفکران اجتماعی عصر حاضر است؛ به گونه‏ای که برخی با بها دادن به یک عنصر و کم‏توجهی به عناصر دیگر، صورتی کاریکاتورگونه از فرهنگ ما به نمایش گذاشته‏اند.
عده‏ای با تکریم از بُعد غربی به پایمال کردن گذشته ایرانی - اسلامی همت گماشتند و به همین سان گروهی دیگر با غیر اسلامی قلمداد کردن هر آن چه خاستگاه صرفاً اسلامی ندارد، به مخالفت با دو بخش دیگر اهتمام ورزیده‏اند. باستان‏گرایان افراطی نیز همه مصایب و مشکلات را از ناحیه عرب دانسته، و پالایش هر آن چه به عرب مربوط است، را راه درمان پنداشته‏اند و به احیای رسوم فراموش شده و بی کارکرد روی آوردند. غافل از آن که «در طی چهارده قرن همراهی تاریخ ایران و اسلام، فرهنگی گسترده پدید آمده است که در آن هیچ یک را نمی‏توان از دیگری باز شناخت. فرهنگ ایران بدون اسلام جستن، به همان اندازه محال است و غیر قابل تصور، که فرهنگ اسلامی را بدون ایران دیدن».۲ جریانی که نیمی از تاریخ این مرز و بوم را انکار می‏کند، به این نکته توجه ندارد که انکار اسلام انکار چهارده قرن تمدن و تفکر ایرانی است.۳
اهمیت تبیین هویت فرهنگی ما نیز از این جا روشن می‏شود که بالاخره هویت امروزی ما در گرو کدام یک از این عناصر است؟ هر چند تعیین دقیق نسبت حضور هر یک از این عناصر چندگانه در فرهنگ امروز ما کاری مشکل است، اما به هر حال یکی از عناصر اصلی و سازنده فرهنگ امروز ما اسلام است، به گونه‏ای که وقتی از فرهنگ ایرانی - اسلامی صحبت می‏شود. منظور آن نظام فرهنگی است که عناصر دیگر را نیز در خود می‏گنجاند؛ زیرا ملاک خودی بودن در این فرهنگ، انطباق پذیری آن با ارزش‏های توحیدی یا دست‏کم عدم مباینت با آن است.
سرشت ایرانیان نیز به گونه‏ای بوده که به جای طرح خودی و غیر خودی، ملاک را حق و باطل و سنخیت امر با فطرت انسانی قرار داده است نه خودی یا بیگانه بودن آن. درست به همین سبب اسلام در این دیار پذیرفته شد و عنصری بیگانه به شمار نیامد؛ هم چنان که اسلام نیز هیچ گاه خود را در حصارهای تنگ جغرافیایی محصور نساخت. اما پیوستگی دیانت اسلام با فرهنگ و تمدن ایرانی به گونه‏ای است که شناخت فراز و فرودهای تاریخی اسلام و ایران بدون دقت و توجه یکی به دیگر تقریباً غیر ممکن است. از این‏رو، شناخت صحیح اسلام و مبانی و مؤلفه‏های فرهنگ و تمدن آن، به عنوان رکن اصلی هویت ما، وظیفه ما را در نگاه دقیق‏تر و عمیق‏تر به سرچشمه‏ها و ارکان تاریخ اسلام دشوارتر می‏سازد.
● تمدن اسلامی و جایگاه آن در تمدن جهانی‏
در مباحث مربوط به تاریخ تمدن‏ها، فرهنگ و تمدن اسلامی جایگاه ویژه‏ای دارد. میراث فرهنگ و تمدن اسلام، به هیچ وجه کمتر از میراث یونان باستان نیست. اسلام نه تنها به عنوان یکی از ادیان بزرگ الهی حائز سهمی بسزا در تحولات تاریخ بشری است بلکه به واسطه نگاه ویژه به اجتماع و سیاست، که حاصل آن ظهور تمدن و فرهنگی مختص به خود بوده نیز حضور پررنگ‏تری در عرصه تاریخ جهانی یافته است؛ به گونه‏ای که شناخت تاریخ تمدن جهانی بدون عنایت ویژه به تاریخ تمدن اسلامی تقریباً غیر ممکن است. از همین روی محققان و پژوهش‏گران غربی از همان ابتدای آشنایی با مشرق زمین به این مهم پی برده و با نگرش خاص خود تا عصر حاضر بخشی از آثارشان را به شناخت جنبه‏های مختلف تاریخ و فرهنگ اسلامی اختصاص داده‏اند. با وجود این، غالبِ ایشان به تمدن و فرهنگ اسلامی نگاهی موزه‏ای دارند و آن را واقعیتی مربوط به گذشته می‏دانند که یک بار اتفاق افتاده و به رغم درخشش اولیه و تأثیر در رشد و گسترش تمدن بشری، اینک شعله‏های آن خاموش گشته و به تاریخ پیوسته و سخن از احیاء و بازسازی آن امری مهمل است.
مورخان معاصر جهان عرب هم که در زمینه معرفی و بازیابی عناصر تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام گام‏های بلندی برداشته‏اند، بطور عمده گرفتار عرب‏گرایی شده و میراث اسلامی را اغلب در چهارچوب میراث عربی بررسی نموده و به ناحق تمدن اسلام را همان تمدن عرب فرض کرده‏اند، غافل از این که شکل‏گیری تمدنی سترگ و تازه در جهان با نام «تمدن اسلام» در اصل معلول دیدگاه جهان شمول اسلام بوده؛ هر چند تا حدی هم بر اساس میراث تمدنی سایر اقوام و ملل شکل گرفته است. بنابراین محصور کردن و مساوی دانستن آن با عرب، و تمدن عربی نامیدن آن، اشتباهی فاحش است. «آن چه این تمدن را جهانی کرده است در واقع نیروی شوق و اراده کسانی است که خود از هر قوم و ملتی که بوده‏اند به هر حال منادی اسلام بوده‏اند و تعلیم آن. بدین گونه مایه اصلی این معجون که تمدن و فرهنگ اسلامی خوانده می‏شود، در واقع اسلام بود که انسانی بود و الهی، نه شرقی و نه غربی».۴
● فرهنگ ایرانی - اسلامی و جایگاه آن در تمدن اسلامی‏
رابطه فرهنگ و تمدن و نسبت میان آن دو از جنبه‏های گوناگون بحث شده است. بنابر یک تعریف، هر دو مترادف و طبق تعریف‏های دیگر، تمدن، مظهر مادی فرهنگ قلمداد گردیده است. گروهی فرهنگ را اعم از تمدن می‏دانند و گروهی به عکس آن معتقدند. منظور ما از تمدن «یک مجموعه (نظام) فرهنگی است که از خصایص فرهنگی عمده و مشابه چند جامعه خاص تشکیل شده است. مثلاً سرمایه‏داری غربی را می‏توان به عنوان یک تمدن توصیف کرد زیرا شکل‏های خاص علم، تکنولوژی، مذهب، هنر و غیره آن را باید در چند جامعه متفاوت پیدا کرد».۵
در این تلقی، فرهنگ، اغلب خصوصیت قومی را متبلور می‏کند، ولی تمدن مفهومی است که بر فرهنگ‏هایی اطلاق می‏شود که فراتر از هویت‏های جمعی متعدد (اجتماعات مختلف) شکل گرفته است. بنابراین منظور از تمدن اسلامی، فرهنگی است که فراتر از خاستگاه خود، مدینة النبی، گسترش مکانی و زمانی یافته، اجتماعات متعدد را دربر می‏گیرد، از حیات اجتماعی آنها متأثر می‏شود و بر حیات اجتماعی آنها تأثیر می‏گذارد.۶
تمدن اسلامی که در جزیرة العرب و در بستر فرهنگ عربی متجلی گشت، به زودی در میان سایر اقوام و ملل منتشر شد و به پیدایش فرهنگ‏های اسلامی خاص آن مناطق انجامید. زیرا هر یک از این اقوام دارای شرایط اقلیمی، سیاسی، اقتصادی و تاریخی متفاوتی بودند که پس از برخورد با اسلام، دیانت جدید بخش‏هایی از عناصر فرهنگی سابقشان را تأیید کرد و ماندگار شد، بنابراین فرهنگ هر یک از اقوام و ملل مسلمان، از جمله ایرانیان اخص از تمدن اسلامی است و گرچه نظام ارزشی آن از اسلام اقتباس شده است، باید به خود ایشان منسوب گردد و شناخته شود.
با توضیح فوق روشن می‏شود که آمیختگی فرهنگ اسلام و ایران به گونه‏ای است که حتی برای شناخت تاریخ ایران، شناخت اسلام لازم و ضروری است. در مقابل طرح این سؤال که اگر اسلام به ایران نیامده بود، تمدن اسلامی تا چه حد نشر و نما می‏یافت و جایگاه اصلی خود را پیدا می‏کرد می‏تواند روشن‏گر نقش ایرانیان در مجموعه تمدن اسلامی است.
ایرانیان تازه مسلمان در زمینه بارور کردن فرهنگ و علوم اسلامی نقش اساسی ایفا کردند، و با تعصب در دین جدید که معمولاً خصیصه نوکیشان است، در بسیاری زمینه‏ها از اعراب جلو افتادند. آنان هم‏چنین، به عنوان حلقه واسط، در تفکیک اسلام از عرب و سازگاری اندیشه‏های ایرانی و اسلامی و ارتقا و اعتلای آن نقش مهمی بازی کردند و گذشته باستانی را با دین جدید پیوند زدند و در سایه دیدگاه غیر طبقاتی اسلام و خارج شدن علم از انحصار طبقه‏ای معین، در قرن‏های بعدی طلایه‏داران فرهنگ اسلامی شدند؛ فرهنگی که در دامن اسلام پرورش یافت، ولی ارتباط چندانی با اعراب نداشت، با این حال اگر مقصود از بیان «اسلام ایرانی» که برخی از محققان خیلی به آن اهمیت داده و سه ممیزه اساسی آن را تشیع، تصوف و اعتقاد به تقدیر توصیف کرده‏اند،۷ این باشد که ایرانیان، اسلام را در چهارچوبه‏های خاص نژادی و ملی تفسیر نموده‏اند، سخن چندان معتبری نیست. هم‏چنین این دیدگاه که «دینی که از فاتحین عرب به ایرانیان رسید، در اینجا رنگ و روی ایرانی گرفت و تشیع خوانده شد و از مذهب اهل سنت امتیاز یافت».۸ نیز چندان با واقعیت‏های تاریخی تطبیق نمی‏کند. اما این دیدگاه که قوم ایرانی توانسته است با نبوغ خویش، اسلام را از چهارچوب‏های مذهبی ملی و عربی بیرون آورد و جنبه جهانی آن را تفوق بخشد،۹ سخنی استوارتر است. با ورود اسلام به ایران، جامعه بسته و کم ارتباط ساسانی جزئی از یک تمدن باز و جامعه‏ای بزرگ با تحرک اجتماعی چشمگیر شد، که به لحاظ دیدگاه جهان‏شمول اسلام وارث تمامی تمدن‏های قبل از خود بود.
● منابع و عناصر سازنده تمدن اسلامی‏
اسلام به مثابه دینی تمدن‏ساز،۱۰ در منطقه‏ای ظهور کرد که از هر سو، تمدن‏هایی بزرگ آن را احاطه کرده بود، اما همان‏گونه که سرزمین خشک جزیرة العرب از رطوبت دریاهای اطراف محروم بود، نسیم فرهنگ و اندیشه تمدن‏های پیرامون نیز در این سرزمین چندان وزیدن نگرفت. اسلام در هنگامه‏ای پا به عرصه گیتی نهاد که به علل مختلف تمدن‏های منطقه‏ای دوره بالندگی خود را پشت سر گذاشته، رو به ضعف می‏رفتند و این خود یکی از عوامل مؤثر در گسترش اسلام بود. دینی که محمد پیامبر(ص) آورد به زودی از مرزهای جزیرة العرب گذشت، امپراتوری‏های بزرگ را به چالش وا داشت، از اندلس در غرب تا مرزهای چین در شرق را درنوردید و تمدن و فرهنگی بنا نهاد که نقش مهمی در تاریخ تمدن بشری ایفا کرد.
همان گونه که آمد برخی از محققان، ضمن تعریف و تمجیدهای فراوان از فرهنگ و تمدن اسلامی، آن را امری تاریخی و مربوط به گذشته می‏دانند. از نظر آنها فرهنگ به مثابه ارگانیسمی زنده است که فقط دارای یک دور زندگی است: موجی است که اوج می‏گیرد، سپس فرو می‏افتد و دیگر اوج نمی‏گیرد. بر اساس این دیدگاه، اوج ترقی فرهنگ اسلامی قرن‏های سوم تا ششم هجری بوده و بعد از آن به انحطاط دچار گردیده و دیگر تمدن‏ساز نیست. سخن در خصوص راه‏های احیای فرهنگ و تمدن اسلامی و اصولاً این موضوع که آیا اسلام می‏تواند مجدداً تمدن‏سازی کند یا خیر؟ از مسائل مناقشه‏انگیز عرصه فرهنگ و تمدن در عصر حاضر بوده و هست و خود تحقیقی جداگانه می‏طلبد.۱۱
به اختصار باید گفت «تمدن‏های بزرگ از دو پاره جدایی‏ناپذیر تشکیل می‏شوند، پاره نخست، جهان‏بینی صریحی است که می‏تواند مجموعه‏ای از نظام‏های فرهنگی، ایدئولوژی یا مذهب باشد. پاره دوم، نظامی اقتصادی، ارتشی و سیاسی است که معمولاً در قالب امپراتوری یا «نظامی تاریخی» تعیّن می‏یابد».۱۲ بنابراین فرق است میان اسلام و خلافت اسلامی، زیرا «دولت‏ها پدید می‏آیند و از بین می‏روند ولی فرهنگ‏ها هرگز نه چون ارگانیسم پدید می‏آیند و نه چون ارگانیسم تا بود می‏شوند. یونان باستان به عنوان یک دولت مُرد، اما پس از مرگ قسمتی بزرگ از فرهنگ آن به سراسر عالم گسترش یافت و هنوز همچون عنصر مهمی در فرهنگ‏های اروپایی به حیات خود ادامه می‏دهد. روی هم رفته هر فرهنگی ممکن است چندین قله داشته باشد، ممکن است اوج و حضیض‏هایی را به خود ببیند و هیچ چیزی که مخالف امکان تجدید حیات آن باشد وجود ندارد».۱۳ بنابراین تمدنی که اسلام بنا کرد در دوره‏هایی ضعف و رکود داشت، اما منحط نشد و در زمان‏ها و مکان‏های مختلف از مدینه، شام، بغداد، قاهره و قرطبه تا هرات، استانبول، اصفهان و دهلی در چرخش بود.
بعضی از محققان نیز نقش فرهنگ و تمدن اسلامی را واسطه و حلقه انتقال فرهنگ یونان باستان به اروپای قرون وسطی از طریق اندلس و جنگ‏های صلیبی می‏دانند و نقش نهضت ترجمه در بلوغ فرهنگ و تمدن اسلامی را بیش از حد جلوه می‏دهند، اما حقیقت آن است که فرهنگ یونانی فقط یکی از عناصری بود که در هاضمه قوی تمدن اسلامی هضم شد؛ ضمن این که همین فرهنگ یونانی قبلاً یک بار دیگر پس از حمله اسکندر به شرق و در نهضت هلنیسم این منطقه را فرا گرفت اما در آن دوره چنین نهضت علمی گسترده‏ای که در دوره اسلامی ظهور کرد شاهد نبودیم. پس «اگر هنوز در مغرب زمین، تاریخ‏نویس ساده‏دلی هست که خالصانه گمان می‏کند اسلام هیچ فرهنگ تازه‏ای به وجود نیاورده است و جز آنکه فرهنگ یونان قدیم را به دنیای غرب منتقل کند کاری نکرده است، عذرش روشن است...».۱۴
فرهنگی که اسلام بنا نهاد جامع الاطراف بود، ولی توحید جوهره اصلی و ستون محوری آن محسوب می‏شد. از این رو مبانی و منابع اصلی تمدن اسلامی را باید در خود اسلام جست و جو کرد، نه بیرون از آن. اصولاً در نظام فرهنگی اسلام، دین عنصری در کنار سایر عناصر نبود، بلکه محور و اساس فرهنگ اسلامی است و تجلی آن در تمامی مظاهر فرهنگی، از معماری تا ادبیات و از پزشکی تا آداب و رسوم، قابل مشاهده است. از این رو، باید اضافه کرد که تمدن اسلامی بر بنیاد تمدن‏های قبل از خویش بنا گشت و در جذب، بومی‏سازی و اقتباس عناصر بیگانه تنگ‏نظری به خرج نداد، اما توجه به این نکته مهم است که این نقل و اقتباس کورکورانه نبود، بلکه معیار سنجش میزان تطابق این عناصر بیگانه با اسلام و توحید بود و بس. به همین دلیل، دیانت جدید، بسیاری از عناصر فرهنگی قبل از اسلام را تایید نکرد و این عناصر به مرور ایام کارکرد خود را از دست داده، به فراموشی سپرده شدند. پس نخستین عنصری که فرهنگ و تمدن اسلامی را ممتاز می‏کند خود اسلام است؛ به این معنا که با مبانی و اصول خود زمینه‏هایی فراهم کرد تا سرمایه‏های فرهنگ پیشینیان نیز در تمدن و فرهنگ اسلام جذب شود.
● مؤلفه‏ها و ویژگی‏های تمدن اسلامی‏
با توجه به مطالب فوق، پاره‏ای از مهم‏ترین مؤلفه‏های فرهنگ و تمدن اسلامی که به موفقیت و پیشرفت اولیه آن یاری رساند عبارت است از:
۱) اندیشه جهانی، جهان شمولی و عدم وجود مرز و محدوده؛ اسلام از همان ابتدا داعیه جهان‏شمولی داشته و خود را در حصار تنگ نژادی، قومی و زبانی محصور نساخته است. گرچه خاستگاه، آن در میان قوم عرب بود، رسالتی جهانی را تبلیغ می‏کرد. از سوی دیگر، اسلام در محلی ظهور یافت که مرکز فرهنگی جهان زمان خود محسوب می‏شد و فرهنگ‏ها، تمدن‏ها و ادیان بزرگ آن زمان در اطراف آن حضور داشتند. از یک سو با شاهنشاهی ساسانی و تمدن سابقه‏دار آن و با دیانت زرتشتی و افکار زروانی، مانوی و مزدکی در ارتباط مستقیم بود، و از سوی دیگر با امپراتوری قدرت‏مند روم؛ مسیحیت و یهود؛ افکار گنوسی، هرمسی، صابئی و نو افلاطونی؛ و سایر مکاتب و مذاهب دینی، فکری و عرفانی غربی در مواجهه بود، حتی در مکه، مدینه و بعداً بصره و بغداد نمایندگان این گونه مذاهب حضور فعال داشتند. در چنین موقعیت و زمانه‏ای بود که اسلام رو به گسترش نهاد و اقوام، افکار و ادیان مختلف را که تا پیش از این کمتر با یک‏دیگر ارتباط داشتند، با هم مرتبط و آشنا ساخت و به گفت و گو واداشت.
«اسلام به راحتی قابلیت گسترش در فضاهای جدید و انطباق با شرایط مختلف را حاصل کرد؛ چنانکه در میان بربرهای آفریقا به همان سهولت برای خود جا باز می‏کرد که در سرزمین‏های دور افتاده آسیای شرقی، و بی‏آنکه در اصول بنیادی آن از لحاظ اعتقادی تغییری روی دهد، با محیطهای جدید و متفاوت و با همه گوناگونی‏های بومی و جغرافیایی و فرهنگی و اجتماعی سازگار می‏شد و به نیازهای روحی و معیشتی مردمان در هر جایی که راه می‏یافت پاسخ می‏گفت».۱۵
۲) تساهل و مدارا، گشادگی مشرب، آمادگی برای پذیرش افکار تازه و عناصر فرهنگی دیگران و تطبیق ساختن آن با روح توحیدی اسلام از دیگر ممیزات اساسی فرهنگ و تمدن اسلامی بود. تمدن اسلامی درهای خود را به روی تمدن‏های دیگر نبست. کافی است به صورت اجمالی به کتاب الفهرست ابن ندیم و سایر متون مشابه نظری افکند تا معلوم شود مسلمانان تا چه میزان از معارف و علوم مناسب و مفید زمان خود، اخذ نمودند.
«اولین ممیزه فرهنگ و تمدن اسلامی باز بودن آن و آمادگی برای قبول عناصر فرهنگی دیگر و سازگار کردن آن با ساختار بنیادی و روح توحیدی اسلام بود و این خاصیتی است که نه تنها در فلسفه، منطق، ریاضیات، نجوم و سایر علوم مشابه؛ بلکه در علم کلام نیز که کلاً با مسائل اعتقادی سر و کار دارد، مشاهده می‏شود. اصولاً اسلام برای علم حد و مرز قومی و نژادی و حتی دینی و مذهبی نمی‏شناسد. علم موهبتی است الهی، خواه در چین و هند باشد خواه در یونان و روم».۱۶
۳) سادگی و سهولت احکام اولیه اسلامی در مقایسه با آداب و تشریفاتِ خسته کننده آیین‏های هم‏عصرش،۱۷ هم‏چنین برخی تشابه‏ها با سایر ادیان توحیدی در احکام، عبادات و مفاهیم مذهبی می‏توانست نقش مهمی در جذب افراد به اسلام و توسعه فرهنگ و تمدنِ اسلامی داشته باشد. «هانری ماسه» سهولت مراسم مذهبی در اسلام را در مقایسه با مراسم دشوار و پیچیده مذهب زرتشت، از عوامل مؤثر در قبول مذهب اسلام (و در نتیجه انتشار فرهنگ اسلامی)، خصوصاً در شهرها می‏داند.۱۸
در همین چهارچوب این مسئله قابل توجه است که حتی بومیان و مردمان سرزمین‏های مفتوحه در ابتدا مجاز بودند نماز را به زبان محلی خود اقامه کنند: «و مردمان بخارا به اول اسلام در نماز قرآن به پارسی خواندندی، و عربی نتوانستندی آموختن».۱۹
۴) تبلیغی و باز بودن اسلام در مقایسه با آیین‏های بسته‏ای، چون یهود و زرتشتی، از دیگر ویژگی‏های دیانت جدید بود، لکن نهادی مشخص و متشکل که اختصاصاً وظیفه تبلیغ دین را بر عهده گیرد وجود نداشت؛ گرچه معمولاً در میان سپاهیان مسلمان گروهی را روانه می‏ساختند، که در دین‏داری و ایمان سرآمد بودند،۲۰ اما گروه‏هایی صرفاً تحت عنوان مبلغ آن گونه که در مسیحیت بود، حداقل در فتوح اولیه اعراب مسلمان مشاهده نمی‏شود. از دیدگاه اندیشه اسلامی هر مسلمانی خود باید اسلام مجسم باشد و رفتار و کردار او مبین و مبلغ اعتقادات او باشد. در این صورت، سلوک ساده و بی‏آلایش یک مسلمان مؤمن تأثیر بیشتری از دعوت رسمی یک مبلغ داشت. در فتوح اولیه مسلمانان مکرراً از اشخاصی نام برده می‏شود که به دست مسلمانانی که هیچ موقعیت مهمی نداشتند و حتی به دست مقامات دولتی - و نه مذهبی - به اسلام گرویدند.۲۱
۵) تعادل در نگرش میان دنیا و عقبی و نیز توجه به سیاست و اجتماع از دیگر ممیزاتِ درخور توجه فرهنگ و تمدن اسلامی است. «اسلام هم به عالم درون توجه داشت و هم به محیط بیرون؛ یعنی بر خلاف ادیان شرق دور که بیشتر سر در گریبان خود فرو برده و صرفاً تصفیه باطن و تهذیب نفس را وجهه همت خود قرار داده بودند، اسلام هر دو جهت را لحاظ کرده؛ هم به عالم درون و تصفیه باطن، ایمان و تقوی نظر داشت و هم به تصرف در محیط بیرون و تأسیسِ حکومت و اصلاح امور خلق و تصدی امور اجتماعی». اسلام از ابتدا با تأکید بر مسائل عینی در کنار بحران‏های ذهنی توانست گروه‏های کثیری از مردم سرزمین‏های مفتوحه را به خود امیدوار سازد. تعالیم اسلامی چند بُعدی بود و نجات بشر در دنیا و نیز آخرت را سرلوحه آموزه‏های خویش قرار می‏داد و یکی را فدای دیگری نمی‏ساخت. از این‏رو احکام زندگی‏ساز و تعالیم عینی‏اش برای توده مردم زودتر قابل لمس بود تا مباحث صرفاً نظری آن.
۶) تأکید بر عدالت و برابری اقوام و نژادها و احترام به حقوق ملل و مذاهب دیگر، از مشخصات بارز احکام اسلام بود، که بعدها در زمان امویان با سیاست برتری‏جویی عربی ایشان به فراموشی سپرده شد. اما اقوام نو مسلمان با تفکیک عرب از اسلام و با حربه عدالت‏خواهی، مبارزات تساوی‏جویانه خویش را به امید دست‏یابی به عدالت وعده داده شده در اسلام، دنبال نمودند. وعده‏های عدالت و برادری که در اولین پیام‏های مسلمانان در فتوحات سر داده شد و تأکید بر این نکته که «مردمان، فرزندان آدمند و حوا، برادرانند و از یک پدر و مادر» چنان جذابیتی داشت که بعضی در همان ابتدا به اسلام متمایل شدند.۲۲
در کنار این امر باید به این نکته اشاره کرد که سیاست دینی مسلمانان که در مجموع بر سرکوب دینی و تغییر اجباری مذهب ممالک مفتوحه استوار نبود، و البته پاره‏ای از محققان سرشناس، نیز این امر را تأیید نموده‏اند.۲۳ مسلمانان برای اسلام آوردن طرف‏های مقابل اصرار نمی‏کردند و در این خصوص کوشش آگاهانه‏ای از لشکریان مسلمان مشاهده نشده است؛ دعوت به اسلام تنها یکی از سه پیشنهادی بود که مسلمانان از ابتدا همواره در مواجهه با حریفان بر آن تأکید می‏کردند.۲۴ اهل ذمّه در جامعه اسلامی قوانین و مقررات خاصی داشتند که البته متناسب با شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر جامعه قبض و بسط می‏یافت و هر از چندگاه دچار تعصب یا تسامح می‏شد، اما در مجموع پرداخت مبلغ معینی مالیات سرانه (اعم از جزیه یا خراج)، عدم شورش بر مسلمانان، راهنمایی ایشان در جنگ، نریختن خون مسلمان و ناسزاگویی نکردن به او و... از جمله تعهداتی بود که اهل ذمّه باید رعایت می‏کردند. در عوض، مسلمانان نیز ضمن دادن امان بر جان‏ها و دین‏ها، عدم تعرض به مال و فرزندان و نریختن خون ایشان، ویران نکردن معابد، طمع نبردن به زر و سیم ایشان، آزادی رفت و آمد به هر کجا و مهم‏تر از آن، محافظت از ایشان را متعهد می‏شدند.۲۵ از این روی گرچه پیشرفت نظامی اعراب مسلمان در ابتدا عجیب جلوه می‏کرد، نفوذ و گسترش دیانت و فرهنگ اسلامی را نباید غیر منتظره قلمداد کرد.
۷) و بالاخره باید بر ایجاد زمینه فکری برای گسترش نهضت علمی، با تأکید بر فرصت برابر برای همه اقشار اجتماعی در زمینه علم‏آموزی اشاره نمود. شکست حصارهای طبقاتی و در عین حال آزادی‏های اجتماعی که اسلام وعده می‏داد به زودی تأثیر خود را بر جوامع بسته و شبه کاستی، نظیر ساسانیان و... بر جای نهاد. تحرک اجتماعی شدید بعد از اسلام، و به زعم «کریستین سن»، برقراری حکومت عامه،۲۶ گرچه معایبی نیز به همراه داشت، از نتایج مثبت ورود اسلام به ایران و سایر سرزمین‏های مفتوحه بود. عمومیت علم و دانش و خارج شدن آن از انحصار عده‏ای خاص که نتیجه آن بعدها به بار نشست، شعارهایی بود که در آن زمان طرف‏داران زیادی داشت. در پرتو همین تعلیمات بود که در قرن سوم هجری، مهاجرت دو کودک فقیر روستایی را به سمرقند برای فراگیری علم و دانش شاهدیم، در حالی که هزینه تحصیل آنها را مادرشان از طریق پشم‏ریسی تأمین می‏کرد.۲۷
● ادوار تطور فرهنگ و تمدن اسلامی‏
تمدن اسلامی که در بستر فرهنگ‏های ملل مسلمان متجلی شد، به رغم تکثر فرهنگی، دارای وحدتی استوار بود و در طی تحولات تاریخی خود در قرون اولیه اسلامی فرایندی چند مرحله‏ای را پشت سر نهاد که در ذیل اجمالاً به آن اشاره خواهد شد:
الف) دوره مواجهه و ارزیابی (دوره گذر)
در قرن اول و دوم هجری که می‏توان از آن به «دوره گذر یا انتقال» یاد نمود، به رغم فتوحات چشمگیر اعراب مسلمان، از اندلس (در غرب) تا کاشغر (در شرق)، و ساقط کردن دولت بزرگ ساسانی و تصرف بخش‏های مهمی از امپراتوری روم شرقی و به تبع آن، انتشار تدریجی اسلام در میان ساکنان این مناطق، اغلب شاهد مواجهه و ارزیابی نظام فرهنگی اسلامی - عربی از یک سو و فرهنگ ایرانی و رومی، و کلیه نو مسلمانان غیر عرب از سوی دیگر هستیم. مراودات نظامی و در کنار آن تماس‏های بازرگانی و هم‏جواری قوم عرب با غیر عرب که خود نتیجه استقرار قبایل عرب در سرزمین‏های مفتوحه بود، به تدریج فرهنگ مردم سرزمین‏های تازه فتح شده را تحت تأثیر قرار داد. گرچه در برخی نقاط بومیان از استقرار اعراب در کنار خود چندان خشنود نبودند و اصطکاک‏هایی میان آنها بروز می‏کرد، اما در مجموع حضور مسلمانان را در کنار خود پذیرفتند.
از سوی دیگر اعراب مسلمان با حضور خود در سرزمین‏های جدید که به گسترش دیانت جدید و رواج زبان عربی کمک می‏نمود، به زودی «تطابق» با محیط جدید را آغاز کردند؛ مثلاً اعراب خراسان، تا حدود زیادی رنگ ایرانی به خود گرفتند؛ از جمله آن که همسر ایرانی اختیار می‏کردند، شلوار می‏پوشیدند، نوروز و مهرگان را جشن می‏گرفتند و زبان فارسی را می‏فهمیدند و به آن سخن می‏گفتند،۲۸ که به تدریج همین کاربرد زبان فارسی توسط اعراب، در مراوده با اتباع ایرانی خود، یکی از دلایل گسترش زبان فارسی جدید در مناطق ماوراء النهر گردید؛ به طوری که حتی مناطقی، مانند قم که تقریباً هیچ قرابتی بین اعراب و ایرانیان ساکن آن دیده نمی‏شد و اعراب علی‏رغم میل بومیان، خود را بر ایشان تحمیل کرده و آنان را از شهر بیرون رانده بودند، پس از مدتی تحت تأثیر فرهنگ محلی قرار گرفتند و ایرانی شدند و به زبان فارسی سخن گفتند.۲۹ ضمناً، علاوه بر جنبه‏های زبان، پوشاک و خوراک، فرهنگ‏پذیری اعراب مسلمان از ملل سرزمین‏های مفتوحه، به علت فقدان تخصص مورد نیاز، بیش از همه در زمینه‏های دیوانی و اداری بود.۳۰
در این میان، تقلیل درآمد اعراب مهاجر، به واسطه پایان فتوحات در اوایل قرن دوم هجری و در نتیجه، کاهش امواج مهاجرت و تنزل پایگاه اجتماعی ایشان و هم‏چنین شعله‏ور شدن اختلافات قبیله‏ای میان آنها، هر یک نقش مهمی در نزدیک‏تر کردن مهاجران عرب و بومیان به یک‏دیگر ایفا کردند.
توجه به این نکته ضروری است که روند فرهنگ‏پذیری، یک سویه نبود و مردم سرزمین‏های مفتوحه نیز از برخی عناصر فرهنگی اعراب مسلمان، از جمله زبان عربی و به خصوص عنصر دین که به هر حال، اعرابِ مهاجر حاملان آن بودند، بهره‏مند گشتند. حتی شدت تأثیرپذیری در برخی نو مسلمانان به حدی بود که نه تنها آیین پدران خود را یک‏سره رها کردند، بلکه برخی از ایشان، چنان با گذشته خود دشمنی ورزیدند که به بدگویی از آن پرداخته، حتی نام و نسب خود را تغییر دادند و برخی از آنان نسب خود را به اعراب، از جمله اسحاق بن ابراهیم رساندند.۳۱ در این اوضاع و شرایط نه تنها پاره‏ای از سرزمین‏ها، هم‏چون شام، عراق، مصر و شمال افریقا به کلی عرب زبان شدند، بلکه در ایران نیز زبان فارسی تا حد زیادی از عربی تأثیر پذیرفت و به مثابه عاملی مهم در حفظ وحدت و یکپارچگی مردم این خطه ادای وظیفه کرد.
مهم‏تر از همه این که با ورود اعراب و اسلام به سرزمین‏های غیر عربی، جوامع بسته و کم‏ارتباط، جزئی از یک تمدن باز و جامعه‏ای بزرگ با تحرک اجتماعی چشمگیر شدند که وارث تمامی تمدن‏های پیش از خود، اعم از یونانی، سامی، ایرانی، سریانی، رومی، هندی و... بود. معهذا در این زمان (دو قرن نخست) که سرزمین‏های گسترده‏ای از غرب آفریقا تا ماوراء النهر جزئی از قلمرو جهان اسلام تلقی می‏شدند، اما به عنوان جامعه‏ای اسلامی و برخوردار از فرهنگ اسلامی به شمار نمی‏آمدند، زیرا هر نوع دگرگونی فرهنگی، روندی تدریجی و آرام دارد؛ به عبارت دیگر، در این دو قرن به رغم این که این جوامع پذیرای امواج تفکر اسلامی شده و بسیاری از اهالی آنها مسلمان شده بودند و به تدریج از پاره‏ای عناصر فرهنگی گذشته خویش دور می‏شدند، اما هنوز هویت فرهنگی جدید خود را کسب نکرده و تا حدی دچار «بی‏شکلی فرهنگی» بودند.
ب) نهادینه شدن فرهنگ و تمدن اسلامی‏
پس از دو قرن تلاقی فرهنگی، از اوایل قرن سوم هجری به بعد شاهد ظهور فرهنگ ترکیبی و مشترک اسلامی، نهادینه شدن آن در رفتارهای تثبیت شده و تجلی آن در عرصه‏های هنر، ادبیات و معماری مردم مناطق مسلمان‏نشین هستیم. نو مسلمانانِ غیر عرب، از جمله ایرانیان، از پس حیرتِ اولیه ناشی از سقوط نظام قبیله‏ای و ورود عناصر جدید، از طریق تطبیق خود با ارزش‏ها و هنجارهای جدید اجتماعی که منبعث از دین مبین اسلام بود، به هویتی نوین دست یافتند. دین تازه به مثابه پدیده‏ای خودی تلقی شد و به تدریج از تلاقی فرهنگ ملل نو مسلمان با فرهنگ اسلامی و هم‏سویی آنها، فرهنگ سومی متولد شد که از قرن سوم به بعد به بار نشست. این دوره که به «عصر زرین تمدن اسلامی» مشهور گشته است و اوج ترقی آن، قرون سوم تا پنجم هجری را دربر می‏گیرد، با اعتلای فرهنگی در بغداد، نیشابور، بخارا، دمشق، قاهره، قرطبه و... مشخص می‏شود. در این دوره، هر چند با ظهور دولت‏های مستقل و نیمه مستقل در شرق و غرب خلافت، امپراتوری اسلامی وحدت و یکپارچگی خود را به لحاظ سیاسی از دست داده بود، اما هم‏چنان روحی واحد بر این قلمروها حاکم بود که در پناه آن علی‏رغم تنوع نژادها و اقوام و وجود عناصر نامتجانس، وحدت درونی و یک‏پارچگی فرهنگی خود را حفظ کرد. در این میان تسامح مسلمانان در برخورد با اهل ذمه و غیر مسلمانان نیز موجب شد که حتی ایشان نیز به نوعی خویشتن را در قلمرو اسلامی بیگانه نپندارند و تا مقامات بالای اداری و اجرایی ارتقاء یابند. «در واقع همین تسامح و بی‏تعصبی بود که در قلمرو اسلام بین اقوام و امم گوناگون تعاون و معاضدتی را که لازمه پیشرفت تمدن واقعی است بوجود آورد و همزیستی مسالمت‏آمیز عناصر نامتجانس را ممکن ساخت».۳۲
همچنین در این دوره به لحاظ امنیت نسبی موجود، ارتباط فکری گسترده ملل مختلف مسلمان محرک رشد و شکوفایی تمدن اسلامی شد و دیری نگذشت که این نو مسلمانان، طلایه‏داران فرهنگ جدید شدند و در نهضت ترجمه آثار و متونِ علمیِ پیشینیان خود به زبان عربی و ترویج علوم عقلی و تضارب افکار و آراء، نقش شایان توجهی بر عهده گرفتند. این امر علاوه بر تجارب و توانایی‏های اقوام مسلمان، تا حد زیادی ناشی از تشویق دیانت جدید به کسب علوم و معارف روزگار بود. «در بین مسلمان، سبب عمده حصول آنچه معجزه اسلامی خوانده می‏شود بی‏هیچ شک، ذوق معرفت‏جویی و حس کنجکاوی بود که تشویق و توصیه قرآن و پیغمبر، آن را در مسلمین برمی‏انگیخت».۳۳ و بدین سان تمدن اسلامی در این دوران به اوج درخشش خود رسید. «کمتر کسی تردید دارد در اینکه تمدن اسلامی قرون چهارم و پنجم هجری اوج کامیابی‏های اسلامی بود و نه تنها دوران زرین جهان اسلام بود بلکه سراسر جهان و سراسر دوران».۳۴
معهذا فرهنگ و تمدن اسلامی در قرون بعدی به علل گوناگون به ضعف گرایید و از گسترش بیشتر باز ماند.
ج) افول و نزول‏
تمدن اسلامی مانند بسیاری تمدن‏های دیگر، در طی حیات خویش دوره‏های افت و خیز متعددی را پشت سر گذارده است، اما هیچ گاه به طور کامل منحط و مضمحل نشده و به موضوعی تاریخی تبدیل نگشته است. در واقع، در اوج و حضیض، تداوم خود را نیز حفظ کرده است. اولین دوره انقطاع یا افول تمدن اسلامی پس از یک دوره اوج، به تدریج از قرن پنجم به بعد آغاز شد و ضعف و رخوت بر تار و پود آن حاکم گردید. هر چند علت اصلی این وضعیت، عوامل درونی بود، اما تضادها و کشمکش‏های بیرونی نیز مزید بر علت شد. در فهم و تحلیل وضعیتی که این مرحله را پیش آورد، می‏توان به نکات زیر اشاره کرد:
ساخت سیاسی امپراتوری اسلامی که وحدتی شکننده (دستگاه خلافت عباسی) آن را حفظ می‏کرد، هر از گاهی صحنه را برای قدرت‏نمایی اقوام تازه مهیا می‏ساخت. هر چند معمولاً در مساجد به نام خلیفه خطبه خوانده می‏شد، عملاً نفوذ خلیفه به اعطای القاب و عناوین خلاصه شده بود و امیران و سلاطین با ایجاد امارت‏نشین‏های مستقل، به تضاد درونی ساختار سیاسی دامن می‏زدند. علاوه بر آن ظهور هم‏زمان چندین مدعی خلافت (فاطمیان و امویان اندلس)، منزلت صوری خلفای عباسی را نیز به چالش می‏کشید. قدرت‏گیری غلامان ترک در دربار خلافت، افزایش قدرت وزیران و حاکمیت سلسله‏های شیعی، هم‏چون آل بویه، فاطمیان، قرامطه و حمدانیان، باقی‏مانده اعتبار عباسیان را در جایگاه وارثان پیغمبر نیز از میان برد و به درگیری‏های شدید قومی و مذهبی دامن زد.
تساهل مذهبی مسلمانان به اهل ذمّه و کلاً غیر مسلمانان، در روابط میان فرقه‏های اسلامی نمود نداشت، دامنه نزاع خونین میان شیعه و سنی در بغداد و سایر نقاط، حتی به درگیری‏های شدید میان سنی‏ها در ری و دیگر شهرها انجامید. هجوم بی‏امان ایلات و عشایر ترک و مغول از شرق و تاخت و تاز صلیبی‏ها از غرب، ضربات تکمیلی را بر این پیکر بی‏رمق وارد کرد. در بعد اقتصادی، بسط و گسترش انواع اقطاع، تضاد میان نیروهای گریز از مرکز و تمرکزطلب یا «اهل شمشیر» و «اهل قلم» را بیشتر ساخت و تسلط حیات اجتماعی ایلی و عشیره‏ای، زندگی شهری و یک جا نشینی را به عقب راند. در بعد اندیشه، یونانی‏زدگی ناشی از نهضت ترجمه، به رغم وجود نکات مثبت آن، به سیاست‏زدایی جامعه علمی انجامید و سخت‏گیری بر نیروهای عقل‏گرا، چون شیعه و معتزله، مباحث و تأملات فلسفی را به محاق کشاند و دوره‏ای از تسلط قشری از اصحاب حدیث ظاهری‏اندیش تا متکلمان اشعری مذهب را در پی آورد که حمایت حکومت‏های ترک‏نژاد را نیز در پشت سر خود داشت. تأسیس نظامیه‏ها برای برقراری وحدت مذهبی اجباری و کانالیزه کردن صداهای مختلف، به قدرتمندی شدن شریعت ظاهرگرا و مقابله آن با طریقت و معرفت منجر شد. احساس یاس و ناتوانی در مقابل قدرت عریان استبداد، و رعب و وحشت ناشی از کشتار مغولان و صلیبی‏ها، تفکر صوفیانه دنیاگریز را تقویت کرد. عاقبت همه عوامل فوق دست در دست هم، شعله‏های فرهنگ و تمدن اسلامی را در مرحله‏ای از حیات خود کم سو ساخت.
پی‏نوشت‏ها
۱. دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تربیت معلم تهران.
۲. علی شریعتی، مجموعه آثار شماره ۲۷، (بازشناسی هویت ایرانی - اسلامی)، چاپ اول، (تهران، انتشارات الهام، ۱۳۶۱)، ص ۱۴۶.
۳. داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، چاپ اول، (تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۱)، ص ۱۹۱.
۴. عبدالحسین زرین‏کوب، کارنامه اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲)، ص ۲۹.
۵. تی. بی باتومور، جامعه‏شناسی، ترجمه سید حسن منصور و سید حسین حسینی کلجاهی، چاپ چهارم، (تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۰)، ص ۱۳۷.
۶. احمد رجب‏زاده، «تحلیلی ساختی از چرخه‏های توسعه و انقطاع تمدن اسلامی»، مجله نامه پژوهش، (ویژه فرهنگ و تمدن اسلامی)، سال اول، شماره ۴، بهار ۱۳۷۶، ص ۵۲.
۷. ا. ج آربری، (گردآورنده)، میراث ایران، تألیف سیزده تن از خاورشناسان، ترجمه احمد بیرشک و...، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۶)، ص ۳۶۳.
۸. محمد معین، مزدیسنا و ادب پارسی، چاپ سوم، (دانشگاه تهران، ۱۳۵۵)، ج ۱، ص ۲، مقدمه ابراهیم پور داوود.
۹. برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، (تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۴)، ج ۱، ص ۲۳۹.
۱۰. قابل توجه است که اسلام خود بنیان‏گذار یک تمدن است نه این که تمدنی به آن بگرود، چنان که تمدن رومی به مسیحیت گروید. نک: علی شریعتی، مجموعه آثار ش ۳، (اسلام‏شناسی)، درس‏های دانشگاه مشهد، چاپ اول، (تهران، چاپخش، ۱۳۶۳)، ص ۱۱.
۱۱. برای بررسی مختصر درباره این موضوع نک: مهدی مظفری، «آیا تمدنی افول کرده می‏تواند بازسازی شود؟»، ترجمه احمدرضا مظفری، مجله نگاه نو، شماره ۳۹، زمستان ۱۳۷۷، ص ۴۸.
۱۲. همان.
۱۳. م. م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، (زیر نظر نصراللَّه پورجوادی)، چاپ اول، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲)، جلد اول، ص ۴ - ۵.
۱۴. زرین‏کوب، پیشین، ص ۳۲.
۱۵. فتح‏اللَّه مجتبایی، «فرهنگ و تمدن اسلامی (میزگرد)»، مجله نامه فرهنگ، سال سوم، شماره چهارم، شماره مسلسل ۱۲، زمستان ۱۳۷۲، ص ۱۳.
۱۶. همان، ص ۱۲.
۱۷. تصلب و قشری‏نگری مذهب زرتشتی همراه با رسوم و آیین‏های خشک و خسته کننده که مملو از احکام رنج‏آور و بیهوده شده و تأثیر خود را از دست داده بود، از دلایل رویکرد ایرانیان به اسلام قلمداد شده است که خلاصگی و سادگی آیین و بی‏اعتبار کردن خون، نژاد و امتیازات پدران از ویژگی‏های بارز احکام فقهی آن بود. نک: سرتوماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۸)، ص ۳۰۱.
۱۸. هانری ماسه، تمدن ایرانی، ترجمه عیسی بهنام، چاپ دوم (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۶)، ص ۲۴۷.
۱۹. ابوبکر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر القباوی، به اهتمام مدرس رضوی، چاپ دوم (تهران، انتشارات توس، ۱۳۶۳)، ص ۶۷.
۲۰. مثلاً برای فتح سیستان «عبداللَّه بن عامر به فرمان عثمان، عبدالرحمن بن سمره را به سیستان فرستاد و حسن بصری و فقهاء بزرگ با او» ر.ک: مؤلف نامعلوم، تاریخ سیستان، به اهتمام ملک الشعراء بهار (تهران، انتشارات پدیده، ۱۳۶۶)، ص ۸۳.
۲۱. ریچارد بولت، گروش به اسلام در قرون میانه، ترجمه محمدحسین وقار، چاپ اول، (تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۴)، ص ۳۷؛ آرنولد، پیشین، ص ۲۹۹.
۲۲. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، (بیروت، عزالدین، ۱۹۸۷م)، ج ۲، ص ۲۵۹.
۲۳. آرنولد، پیشین، ص ۱۵۲؛ همیلتون گیب، اسلام بررسی تاریخی، ترجمه منوچهر امیری، چاپ اول، (تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۷)، ص ۲۴؛ اشپولر، پیشین، ج ۱، ص ۲۴۰.
۲۴. دو پیشنهاد دیگر عبارت از مصالحه با پرداخت جزیه و یا جنگیدن بود.
۲۵. برای اطلاع از جزئیات این تعهدات متقابل، نک: طبری، پیشین، احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۹۷۸م)، قسمت‏های مربوط به فتح ایران.
۲۶. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ پنجم، (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۷)، ص ۵۳۷.
۲۷. ابوسعد عبدالکریم سمعانی، الانساب، به اهتمام عبداللَّه عمر البارودی، (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۹۸۸م)، ج ۲، ص ۳۴۶.
۲۸. غلامحسین یوسفی، ابومسلم سردار خراسان، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۸)، ص ۵۳ .
۲۹. ابن حوقل، صورة الارض (سفرنامه ابن حوقل)، ترجمه و توضیح دکتر جعفر شعار، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶)، ص ۱۱۳.
۳۰. حتی امیری متعصب چون حجاج، به کندوکاو درباره آداب و رسوم ایرانی می‏پرداخت. نک: ابن خلدون، العبر (تاریخ ابن خلدون)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۴)، ج ۱، ص ۳۳۱.
۳۱. ابی الحسن مسعودی، التنبیه والاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، (تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵)، ص ۱۰۱.
۳۲. زرین کوب، پیشین، ص ۲۵.
۳۳. همان، ص ۳۵.
۳۴. ریچارد فرای، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب‏نیا، چاپ دوم (تهران، سروش، ۱۳۶۳)، ص ۲۴۸.
منابع‏
- آربری، ا.ج، (گردآورنده) میراث ایران، تألیف سیزده تن از خاورشناسان، ترجمه احمد بیرشک و...، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۶).
- آرنولد، سرتوماس، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۸).
- ابن حوقل، صورة الارض (سفرنامه ابن حوقل)، ترجمه و توضیح دکتر جعفر شعار، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶).
- ابن خلدون، العبر (تاریخ ابن خلدون) ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۴) ج ۱.
- اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری(تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۴) ج ۱.
- باتومر، تی.بی، جامعه‏شناسی، ترجمه سیدحسن منصور و سید حسین حسینی کلجاهی، چاپ چهارم (تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۰).
- بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمدرضوان (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۹۷۸م).
- بولت، ریچارد، گروش به اسلام در قرون میانه، ترجمه محمد حسین وقار، چاپ اول، (تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۴).
- رجب‏زاده، احمد «تحلیلی ساختی از چرخه‏های توسعه و انقطاع تمدن اسلامی»، مجله نامه پژوهش، (ویژه فرهنگ و تمدن اسلامی) سال اول، شماره ۴، بهار ۱۳۷۶.
- زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲).
- سمعانی، ابوسعد عبدالکریم، الانساب، به اهتمام عبدالله عمر البارودی (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۹۸۸م) ج ۲.
- شایگان، داریوش، آسیا در برابر غرب، چاپ اول (تهران، امبیرکبیر، ۱۳۷۱).
- شریعتی، علی، مجموعه آثار شماره ۳، (اسلام‏شناسی)، درسهای دانشگاه مشهد، چاپ اول (تهران، چاپخش، ۱۳۶۳).
- -، مجموعه آثار شماره ۲۷، (بازشناسی هویت ایرانی - اسلامی چاپ اول (تهران، انتشارات الهام، ۱۳۶۱).
- شریف، م.م، تاریخ فلسفه در اسلام، از سیر نظر نصرالله پورجوادی چاپ اول (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲) ج اول.
- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک، (بیروت، عزالدین، ۱۹۸۷م) ج ۲.
- فرای، ریچارد، عصر زرین فرهنگ ایرانی، ترجمه مسعود رجب‏نیا، چاپ دوم (تهران، سروش، ۱۳۶۳).
- کرسیتین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ پنجم، (تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۷).
- - گیب، همیلتون، اسلام بررسی تاریخی، ترجمه منوچهر امیری، چاپ اول، (تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۷).
- ماسه، هانری، تمدن ایرانی، ترجمه عیسی بهنام، چاپ دوم، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۶).
- مجتبایی، فتح‏الله، «فرهنگ و تمدن اسلامی (میزگرد)»، مجله نام فرهنگ، سال سوم، شماره چهارم، شماره مسلسل ۱۲، زمستان ۱۳۷۲.
- مسعودی، ابی الحسن، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، (تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵).
- مظفری، مهدی، «آیا تمدنی افول کرده می‏تواند بازسازی شود؟» ترجمه احمد رضا مظفری، مجله نگاه نو، شماره ۳۹، زمستان ۱۳۷۷.
- معین، محمد، مزدیسناو ادب پارسی، چاپ دوم، (دانشگاه تهران، ۱۳۵۵) ج ۱.
- مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، به اهتمام ملک الشعرای بهار، (تهران، انتشارات پدیده، ۱۳۶۶).
- نرشخی، ابوبکر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر القباوی، به اهتمام مدرس رضوی، چاپ دوم، (تهران، انتشارات توس، ۱۳۶۳).
- یوسفی، غلام حسین، ابومسلم سردار خراسان، چاپ سوم، (تهران امبیرکبیر، ۱۳۶۸).
نویسنده: حسین مفتخری
منبع : خبرگزاری فارس