دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

دانش طربناک


دانش طربناک
بی شک داستایوفسکی و کی یر کگارد، بزرگ ترین متفکران مسیحی هستند. آنها قصد دارند با زدودن جنبه های افلاطونی، مابعدالطبیعی، الهی و اعتقاد به یک خداوند تعالی دین مسیحیت را از انحراف و نابودی نجات دهند. آنها قصد دارند این هدف را با تبدیل این دین به اگزیستانسیالیسم به مقصد برسانند. آن دو تصور می کنند پایه و اساس مسیحیت تجربه خاصی است که جامعه مسیحی نخستین نیز بر پایه آن پایه گذاری شده بود. نقصی که این تجربه با خود به همراه داشته این است که همیشه اقدام به نهان کردن جنبه اندیشمندانه، بی طرف و نظری ای کرده که مسیحیت در ابتدای ظهورش دارا بوده است. آن دو همچنین قصد دارند نقش علم را نیز در بحث خود وارد کنند.
علم در صورتی خوب است که قصد شما دستیابی به یک حقیقت عینی باشد. اما کی یر کگارد و داستایوفسکی هر دو بر این مدعا هستند که انسان نمی تواند در زندگی خود تنها با حقایق عینی بزید. «این ایده جالبی نخواهد بود، اگر فکر کنید که می توانید مفهوم زندگی را با کمک علومی چون فیزیک و شیمی درک و معنی آن را بیابید زیرا این امر شما را به موجودی نظری تبدیل می کند. این که بخواهید هستی معنا دار خود را با یک روش عینی و نظری که علم فقط با آن سر و کار دارد تفسیر و تعریف کنید امری باطل است.
روش زندگی شما در مقایسه با تفسیر علمی حقایق عینی کاملاً متفاوت است. پاسکال آغازگر اندیشه اگزیستانسیالیسم بود. به زعم او خدای ابراهیم، یعقوب و اسحاق با خدای فلاسفه تفاوت دارد. او حتی با یهوه، خداوندی که داستایوفسکی و کی یرکگارد به آن اعتقاد دارند نیز تفاوت دارد. از نظر داستایوفسکی خداوند رابط میان همه موجودات است. مسیحیتی که حضرت عیسی (ع)با خود به همراه آورد حامل پیام مسرت باری برای مسیحیان آغازین بود.
امری که داستایوفسکی و کی یر کگارد قصد خلاصی از آن را دارند چیزی است که وارد مسیحیت شده و جنبه مسرت بخش آن به مردم عرضه داشته بود را مختل کرده است و تجربه جدیدی که مسیح به مردم عرضه داشته بود. آنها به دنبال راهی برای رهایی از معجزه (معجزات که خلاف قوانین فیزیک و شیمی است.)، افلاطونیسم (در فرای این دنیای مادی خداوندی وجود دارد که جاودانه است و در زمان نمی گنجد.)، پروتستانیسم و مازوخیسم (نظریه ای که جان پیام عیسی به عالمیان را مرگ و رنج می داند) هستند.
● ارتباط نیچه با این مقوله چیست؟
او هم مانند کی یر کگارد و داستایوفسکی ضد یونانی و ضد فلسفه است. او مضمون متا فیزیکی فلسفه و مسیحیت حاضر را همانند داستایوفسکی و کی یر کگارد رد می کند. اما او پا را فراتر می گذارد و به طور کل با شیوه زندگی مسیحی به مخالفت برمی خیزد. او قصد ندارد به جامعه آغازین مسیحی بازگردد و بازگشت به جامعه مسیحی آغازین را کاری بس بیهوده می داند و تنها مسیحی پاک و خوب را کسی می داند که جان خود را ]به زعم مسیحیان[ روی صلیب از دست داد.
کی یرکگارد، داستایوفسکی و نیچه هم دوره هستند (۱۸۵۰). هیچ کس نمی داند داستایوفسکی تا چه حد آثار نیچه را مطالعه کرده است و نیچه تا چه حد با داستایوفسکی و کی یرکگارد آشناست. او مطالبی را در مورد کی یرکگارد شنیده بود اما زمانی برای مطالعه آثار او نداشت. (زیرا آنها به زبان هلندی می نوشتند نه آلمانی).
نیچه بر اساس سخن یکی از رفقایش که او را روانشناس پرمغزی خوانده بود قصد داشت مشکلات روانی کی یرکگارد را حل کند. نیچه همچنین با داستایوفسکی نیز احساس قرابت می کرد. نیچه در مورد داستایوفسکی چنین اظهار نظر می کند: «او با چکش فلسفه پردازی می کند». نیچه مقصود خود را چنین شرح می دهد که: «او با ضربه وارد کردن به ایده های شکل گرفته در ذهن هر فرد سعی می کند، میان تهی بودن فرد را تشخیص دهد.» نتیجه ای که در پایان آزمایشاتش می گیرد این است که تقریباً همه انسان ها بی مایه اند. احتمالاً او رادیکال ترین متفکری است که تا به امروز وجود داشته است. این در حالی است که سقراط ایده های هر شخص را با کمک یک راه عقلانی و نیچه آنها را به روش نسب شناسی محک می زد. این که هر انسانی چطور ودر چه محیطی رشد کرده است و بعد این که آیا به چنین انسانی در اجتماع نیاز هست یا نه؟
نیچه همیشه در مورد یونانی ها صحبت می کند. گاهی اوقات منظور او یونانی های هومری و گاهی منظور او یونانی هایی است که در زمان سقراط زندگی می کردند. او با یونانی های هومری موافق و مخالف یونانی های فلسفه پرداز است. او دلیل دوست داشتن یونانی های هومری را این طور بیان می کند که آنها به غرایز خود اطمینان داشتند و بر طبق آن عمل می کردند. این امری ذاتی نیست بلکه امری اکتسابی است و در طول زمان و از طریق تجربه به دست می آید. دلیلی که سبب می شود ما آن را غریزی بنامیم این است که انجام آنها به فکر کردن نیاز ندارند و فی البداهه هستند (مانند زمانی که شما مشغول انجام اعمال ورزشی هستید. اگر شما قصد کنید روی هر کدام از آنها فکر کنید دیگر قادر به انجام دادن نخواهید بود. فعالیت های بدنی انسان ها آن دسته از فعالیت هایی است که معمولاً بدون فکر انجام گیرند.)
نیچه و کی یرکگارد هر دو مخالف کم فرهنگی هستند. نیچه در این رابطه می گوید: انسان ها زاده شده اند تا اعمالی را انجام دهند که در مورد آنها هیچ آموزشی ندیده اند. آنها باید به فرهنگ عالی دست یابند و این دستیابی نیاز به آموزش دارد. در این آموزش فکر کردن نقش کم رنگی دارد. تلاش کردن و مرتکب اشتباه شدن شما را در حوزه ای که قرار دارید خردمند می گرداند. شما یاد می گیرید از هر اتفاق و شرایطی که برایتان پیش می آید درس بگیرید. این همان غریزه هومری است.
نیچه در ادامه می افزاید: یونانی های آتنی آن غریزه هومری خود را از دست داده اند و این به گردن سقراط است که در آموزه های خود به این نکته تأکید می ورزید که: نباید هیچ عملی را بدون این که به قدر کافی بر روی آن فکر کنید انجام دهید و باید بتوانید قصد خود را از انجام آن توجیه کنید. سقراط همیشه با سنجیدن اخلاقیات یک فرهنگ با خط کش عقلانیت ارزش آن فرهنگ را زیر سؤال می برد. سقراط خطرناک است. او و افلاطون هر دو ضد یونانی (به زعمی ضد فرهنگ هومری) هستند.
استفاده از خرد در کنترل غرایز یک نقیصه مهلک است و نیچه آن را انحطاط می نامد. فیلسوفان باعث انحطاط فرهنگ یونانی مآبانه شدند. نیچه این اتهام را نه تنها به فیلسوفان گذشته بلکه به تمام فیلسوفان تعمیم می دهد. او این چنین اظهار می دارد: «اگر خواستار انجام اعمال در مسیر درست آن هستید مجبورید به سنت خود تمسک جویید. در جست وجو در سنت خود سؤالتان باید این باشد که چه چیز خوب است و اگر درستی یک امر سؤالتان باشد به انحطاط رفته اید.
کی یرکگارد تا به امروز آخرین فردی است که مکاشفه را وسیله مناسبی در جهت زیر سؤال بردن عقل گرایی، خواسته های انسانی، خرافات و... می داند. او مکاشفه را وسیله ای برای رهایی از کم فرهنگی و دستیابی به فرهنگ عالی معرفی می کند.
دلیلی که اثبات می کند کی یرکگارد فیلسوف محسوب نمی شود این است که او مکاشفه را وسیله ای برای رسیدن به هدف خود قرار می دهد در صورتی که فلاسفه مکاشفه را تنها هدف قرار می دهند. کی یرکگارد آخرین اگزیستانسیالیستی است که جایی برای مکاشفه و افکار ژرف و اندیشمندانه قائل شده است. داستایوفسکی نیز دیگر متفکر اگزیستانسیالیست است که در کتاب برادران کارامازوف به طرز فکر بی طرف و بی گرایش ایوان (شخصیت رمان) حمله می کند. وقتی ایوان میل شدیدی به انجام کاری داشت آن را به فردا موکول می کرد و فردا نیز می گذشت و اقدامی نکرده بود.
داستایوفسکی می گوید این مسأله از او یک انسان بیمار و خطرناک می سازد. حال او چگونه فلاسفه و ایوان را به هم مربوط می کند؟ او فیلسوف را ضعیف و منحط می خواند و دلیل خود را این طور بیان می کند: «آنها هیچ گاه زندگی را زندگی نکرده اند بلکه همیشه پا را از آن فراتر گذاشته و از بیرون نظاره گر آن بوده اند.» او محکوم کردن زندگی را همراه با زندگی کردن آن، نوعی از زندگی می داند. این پرسش که آیا محکومیت زندگی عادلانه است یا خیر هیچ گاه مطرح نبوده است.
اگر کسی این شورش علیه زندگی را در مقایسه با اخلاق مسیحی ایده ای کفرآمیز انگارد، یک قدیس محسوب می شود و اگر کسی این شورش را چیزی غیر کفرآمیز تلقی کند او را محکوم به صفاتی چون: بی فایده، توهمی، پوچ گرا و کاذب می کنند.
این همان شورشی است که داستایوفسکی علیه زندگی به پا می کند. پرسش از ارزش زندگی همیشه یک نوع اعتراض نسبت به آن محسوب می شود. این همان شورشی است که ایوان به پا می کند. در برادران کارامازوف، مکالمه ای بین آلیوشا و ایوان صورت می گیرد، در این مکالمه آلیوشا در باره عشقی که به زندگی دارد صحبت می کند و ایوان این طور پاسخ می دهد «منظور تو این است که زندگی را بیشتر از معنی آن دوست داری؟»
این پاسخ نشان دهنده آن است که از نظر داستایوفسکی انسان باید زندگی را بدون هیچ منطقی دوست بدارد. دوست داشتن زندگی تنها راهی است که انسان با کمک آن می تواند معنای آن را بفهمد. این همان نظریه ای است که نیچه به آن اعتقاد دارد.
هیوبرت درایفوس
ترجمه پریسا صادقیه
قطعه ای از سخنرانی هیوبرت دریفوس با موضوع «چگونه می توان نیچه را به داستایوفسکی و کی یرکگارد مربوط کرد؟»
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید