دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

توصیه هایی به بوش


توصیه هایی به بوش
مطلبی که پیش رو دارید از آن جهت حائز اهمیت است که در آن نویسنده به عنوان یک محقق و شهروند آمریکایی، سیاست ها و شعارهای جدید جورج بوش را به نقد می کشد. گذشته از برخی موارد که ناشی از طبیعت تحلیل هایی از این دست می باشد، مجموعه انتقادهای گوردون به سیاست های اخیر بوش بسیار جالب و قابل توجه می باشد.
پرزیدنت بوش در تلاش برای ترغیب آمریکایی ها به ماندن در مسیر جنگ با تروریسم، اغلب آن را به جنگ سرد تشبیه می کند: تروریست ها شبیه کمونیست ها هستند، «تروریست ها پیروان یک ایدئولوژی وحشتناک هستند که از آزادی نفرت دارد، معتقد به نابود کردن تمام مخالفان است، جاه طلبی های توسعه طلبانه ای دارد، و اهداف تمامیت طلبانه ای را تعقیب می کند.» او چنین استدلال می کند که در طولانی مدت، «درست همانند کمونیست ها، پیروان افراط گرایی خشن اسلامی قطعاً شکست خواهند خورد و این شکست از قبل مقرر شده است.»
ممکن است برخی افراد این نظر رئیس جمهور را درست بدانند و شاید بتوان برخی نکات این نظریه را درست فرض کرد، اما به نظر نمی رسد او مهمترین بخش قیاس خود را درست درک کرده باشد: جنگ سرد روی هم رفته یک جنگ واقعی نبود. در حالی که سرنوشت جنگ های واقعی و تعیین برنده و بازنده آنها در نبردهای خونین زمینی رقم می خورد، جنگ سرد در قلب ها و ذهن های کسانی در جریان بود که آن را برپا کرده بودند. در جنگ سرد خبری از انهدام واحدهای نظامی دشمن نبود بلکه هسته مرکزی آن عبارت بود از بی اعتبار ساختن افکار و آرزوهای طرف مقابل. در طول جنگ سرد، ما مجبور بودیم توان نظامی خود را حفظ کنیم، اما نهایتاً تنها وقتی توانستیم در این جنگ پیروز شویم که ایدئولوژی دشمن از هم فروپاشید.
بررسی و مقایسه جنگ سرد با درگیری های کنونی، مفاهیم، پیچیدگی ها، و درس های واقعی زیادی برای نبرد با تروریسم دارد، اما در هیچ قسمتی از سیاست های قابل مشاهده ایالات متحده نمی توان نشانی از درک این واقعیت ها و درس ها یافت. بوش ممکن است در سخنرانی ها و لفاظی های خود بگوید که ما در یک نبرد میان دو عقیده درگیر هستیم، اما او در عمل جنگ با تروریسم را طوری برپا کرده و به پیش می برد که هیچ تفاوتی با جنگ های سنتی ندارد؛ در این جنگ عملاً به نیروهای نظامی و تجهیزات جنگی نسبت به اقتدار معنوی و حمایت متحدان، اهمیت بیشتری داده شده است. پس از شش سال اجرای این رهیافت، و با این که آژانس های اطلاعاتی ایالات متحده اکنون از رشد روزافزون تهدید القاعده گزارش می دهند، زمان آن فرا رسیده که بوش به درس های حاصل از قیاس خودش عمل کند.
چهار درس مهم از جنگ سرد برای شرایط امروز قابل بررسی و تعمق است:
۱) اقدامات مرتبط با سیاست سد نفوذ
"جورج کنان"، دیپلمات نامی آمریکایی در "تلگراف طولانی" مشهورش از مسکو در سال ۱۹۴۶، خطاب به مقامات آمریکایی این بینش بنیادی را گوشزد کرد: ایالات متحده به سیاستی نیاز دارد که جایی میان آغاز جنگ جهانی سوم و تسلیم اتحاد جماهیر شوروی قرار گیرد. کمونیسم یک تهدید موزیانه بود، اما این تهدید در نهایت از طریق حفظ یک موضع دفاعی مقتدرانه و قدرتمندانه و انجام تلاش هایی برای پیروزی بر جمعیت جهان – و سرانجام خود اتحاد جماهیر شوروی – مدیریت شد.
استدلال کنان برای اتخاذ یک راهبرد بلند مدت "سد نفوذ بردبارانه، اما محکم و هوشیارانه" درست نقطه مقابل دکترین بی ملاحظه "دیک چنی" – معاون رئیس جمهور – است که می گوید اگر تنها ۱ درصد احتمال دستیابی تروریست ها به سلاح های کشتار جمعی وجود داشته باشد، ایالات متحده باید طوری عمل کند که گویی این اتفاق قطعاً رخ داده است. در مقابل، راهبرد سد نفوذ بر این اساس مبتنی بود که «زندگی با تهدید و خطر، و تلاش برای کاهش این مخاطرات، برخی اوقات می تواند بهتر از تلاش برای رفع آن باشد»؛ و این همان بینشی بود که در سال ۲۰۰۳ می توانست بخوبی به بوش خدمت کند.
وقتی جورج کنان پیشنهاد مهم خود را مطرح کرد، راهبرد سد نفوذ- به عنوان نوعی تسلیم در برابر دشمن - بطور گسترده ای محکوم شد، و البته برخی منتقدان بسیار فراتر رفته و از جنگ پیشدستانه حمایت کردند. لیکن، خوشبختانه، رهبران عاقل تری همچون پرزیدنت "دوایت آیزنهاور" وجود داشتند که شرایط را به درستی درک کردند. او در سال ۱۹۵۳ طی یک سخنرانی اعلام کرد که «اشغال سرزمین های دشمن شکست خورده، در پایان چنین جنگی، بسیار فراتر از منابع و توانایی های ایالات متحده خواهد بود. »
برای چندین دهه، منتقدان متعدد، از "جان فاستر دالس" در دهه ۱۹۵۰ گرفته تا "ریچارد پرل" و "پل ولفوویتز" در دهه ۱۹۷۰، یک رهیافت مدعیانه تر و نظامی تر برای ادامه جنگ سرد را درخواست می کردند. اما هیچ یک از این انتقادات حتی یک جایگزین جدی را برای راهبرد اساساً دفاعی – و در نهایت کاملاً موفقیت آمیز – "جورج کنان" پیشنهاد نکردند. از نظر هیچ کس زندگی با تهدید اتحاد جماهیر شوروی یک شوخی به حساب نمی آمد، اما اجرای این راهبرد باعث اجتناب از وقوع جنگ جهانی سوم شد، تا اینکه کمونیسم از درون فروپاشید.
امروز، راهبرد سد نفوذ به معنای اقدامات زیر است: دفاع جدی در مقابل حملات تروریستی؛ دستگیری تروریست ها با استفاده از ابزارهای پلیسی، اطلاعاتی و قضایی؛ و استفاده از نیروی نظامی، تنها در صورتی که احتمال کاهش تعداد و توانایی دشمنان و تروریست های مقابل ما قطعی باشد. و این درست به معنای نشان دادن این اطمینان است که تروریست ها در دراز مدت، همان طور که بوش می گوید، «محکوم به شکست» هستند، به شرطی که ما سهواً به آنها کمک نکنیم.
۲) ارزش های ما نوعی سلاح به شمار می روند
جنگ سرد همچنین به ما آموخت که حفظ و نگهداری اصالت و خاصیت جامعه مان، یک ابزار مهم و مؤثر در شکست یک ایدئولوژی متخاصم به شمار می رود. از نظر کنان، «حفظ سلامتی و توانایی جامعه خودمان» نکته بسیار مهم و اساسی به شمار می رفت. او هشدار داد که «بزرگترین خطری که ممکن است ما را تهدید کند این است که به خودمان اجازه دهیم شبیه کسانی شویم که در حال درگیری با آنها هستیم.» البته شاید کنان در مورد موضوعاتی مثل بازداشت و حبس زندانیان برای مدتی نامحدود و بدون اتهام، تلاش برای قانونی کردن شکنجه، جاسوسی بدون حکم قضایی، یا پافشاری روی قدرت و اختیارات تقریباً نامحدود رئیس جمهور فکر نمی کرد، چرا که در آن دوران جامعه آمریکا با این مفاهیم و پدیده ها آشنایی نداشت !!!
پرزیدنت "هاری اس. ترومن" منظور کنان را دریافت و ضمن دفاع از برخی سیاست های داخلی مترقی و پیشرو او در طول جنگ سرد، این نکته را نیز یادآوری کرد که «القاء این نکته به مردم جهان که آزادی شان در مخاطره است، از ضروریات به شمار می رود.» پرزیدنت آیزنهاور نیز با تأکید روی این نکته که «ما نباید خودمان آنچه را تلاش می کنیم از آن دفاع کنیم، از بین ببریم»، درباره هزینه های بالقوه ای که سیاست خارجی باید بابت قصورها و تصمیمات اشتباه داخلی بپردازد، نگران بود. "جان اف. کندی" نیز در مورد جنگ سرد استدلال مشابهی داشت، وقتی که آمریکایی ها را به «عمل کردن به آنچه ما در جهان تبلیغ می کنیم» فرا خواند.
البته ایالات متحده همیشه مطابق این ایده آل های بزرگ رفتار نکرده، اما حتی پس از پایان جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت نیز هنوز بسیار قوی تر و جذاب تر از اتحاد جماهیر شوروی بود. به همین جهت جهانیان همواره در مورد سیاست های ایالات متحده – در مقایسه با اتحاد جماهیر شوروی – خوش بین تر بودند و این تصور رایج در میان کمونیست ها که «سرمایه داری به دلیل تناقضات درونی خودش، بزودی فرو خواهد پاشید»، خریدار چندانی نداشت. علی رغم هراس اولیه ای که حاکم بود، دموکراسی های غربی زنده ماندند، و ایدئولوژی ورشکسته ای که در مقابل آنها قرار گرفته بود، از هم فروپاشید؛ و این درسی است که بوش باید در کشمکش ایدئولوژیک کنونی، به آن توجهی خاص داشته باشد.
۳) حتی ابرقدرت ها هم به دوستانی نیاز دارند
در اوایل دوران جنگ سرد، رودررو با یک تهدید هسته ای واقعی و تجاوز ارتش کمونیستی به شبه جزیره کره، رؤسای جمهور ایالات متحده تحریک می شدند تا بر متحدان نظامی شان با یک مشت آهنین حکومت کنند. در عوض، رؤسای جمهوری مثل ترومن محرک ها و مشوق هایی را در مقابل متحدان آمریکا قرار داد تا آنها را به همکاری ترغیب نماید. در واقع تأسیس نهادهایی همچون سازمان ناتو، صندوق بین المللی پول، و سازمان ملل متحد، همگی با این هدف صورت گرفت که جای پایی را برای دیگر کشورها در نظم جدید ایجاد نماید. در همین راستا ترومن گفت «مسئله اصلاً این نیست که توانایی، قدرت و استعداد ما چقدر است، مهم این است که ما خودمان اجازه ندهیم کارها همیشه همان طور که ما خوشمان می آید، انجام شود»
در میان رؤسای جمهور ایالات متحده، آیزنهاور در این زمینه از بقیه حساس تر بود که تجربه های دوران نظامی گری اش را مورد استفاده قرار دهد. او در سال ۱۹۵۴ گفت «اگر یک فرمانده جوخه بلند شود و بگوید من باهوش تر هستم، من بزرگتر هستم، من قوی تر هستم، من فرمانده هستم، نمی تواند سربازان را بدنبال خود به میدان جنگ بکشاند؛ سربازان دنبال او می روند و از او تبعیت می کنند به این دلیل که به او اعتقاد دارند.» همچنین آیزنهاور درست مانند ترومن به شدت نگران این خطر بود که بدلیل تقدیر و ستایش جهانی از مقاصد و نیات خیرخواهانه ایالات متحده، نوعی غرور بیجا سیاستمداران این کشور را فرا بگیرد. بدین ترتیب، در حالی که بوش به سادگی تصور می کند که تمام ملت ها باید قدردان پاکدامنی و نیت آشکارا خیرخواهانه ایالات متحده باشند، و با همین تصور به متحدانش گفت که آنها «یا با ما، یا با تروریست ها و علیه ما» هستند، آیزنهاور معتقد بود که ایالات متحده باید تمام تلاش خود را به کار گیرد تا دایره دوستان و متحدان خود را گسترش دهد. او در سال ۱۹۵۷ در یکی از سخنرانی هایش گفت «به عنوان یک کشور آزاد، تنها متحد واقعی که ما می توانیم برای خود تصور کنیم، یک متحد کاملاً آزاد است، متحدی که بودن در کنار ما را آزادانه انتخاب کرده باشد. »
ائتلاف ناتو بدلیل ظهور بحران های مکرر، چندان آزاد از تنش های مختص آن دوران نبود. اما با این وجود، بزرگی تفاوت ها میان متحدان ناتو و نیز تباین متحدان ناتو و اعضای پیمان ورشو چندان جدی و مهم نبود. به همین دلیل پس از پایان جنگ سرد، گذشته از اینکه تمام اعضای اولیه ناتو خواستار باقی ماندن در این ائتلاف بودند، بیشتر اعضای پیمان فروپاشیده ورشو نیز خواستار عضویت در آن شدند.
۴) جنگ ها را باید انتخاب کرد
یکی از بزرگ ترین اشتباهاتی که ایالات متحده در خلال جنگ سرد مرتکب شد – و متأسفانه امروز نیز در حال تکرار شدن است – عبارت است از نگاه کردن به دشمن به عنوان یک جنبش و کلیت عظیم و یکپارچه. نتیجه این اشتباه نیز چیزی نبود جز یک شکست پرهزینه در راه شناسایی و بهره برداری کردن از اختلافات میان ناسیونالیست ها و کمونیست ها – و البته اختلافات شدید میان کمونیست های مختلف – در سراسر جهان.
کنان یکی از اولین افرادی بود که متوجه خطوط تقسیم بالقوه و اختلافات موجود در جهان کمونیست شد و پیشنهاد بهره برداری از این خطوط را مطرح ساخت. او در آن دوران به درستی اطمینان داشت که کمونیست های اروپای غربی، یوگسلاوی تحت حکومت تیتو و چین تحت حکومت مائو، همگی در تلاشند فاصله خود را از مسکو حفظ کنند.
اما واشنگتن بجای توجه به پیشنهادهای کنان و همفکرانش و بهره برداری از تفاوت ها و اختلافات میان دشمنانش – البته به استثنای موارد نادری مثل گشایش در روابط با چین در دوران ریاست جمهوری "ریچارد نیکسون" – در اغلب موارد همه آنها را به عنوان یک جنبش یکپارچه کمونیستی، و همکار و همراه مسکو در نظر گرفت که در حال طراحی نقشه ای برای اشغال سراسر جهان هستند.
بوش نیز متأسفانه امروز همین اشتباه را مرتکب می شود، وقتی که طیف گسترده ای از دشمنان و رقبایش همچون شبکه القاعده، دولت شیعه ایران، گروه اسلام گرای فلسطینی حماس، و برخی رژیم های اقتدارگرای سنی – که برخی از آنها اساساً با هم در تضادند – را به عنوان یک تهدید کلی نگاه می کند. در طول دوران جنگ سرد، ایالات متحده با شکست در درک این نکته مهم که دولت هایی مثل دولت پکن، پیونگ یانگ، و هانوی منافع روشن و مشخص خودشان را دنبال می کنند، به تقویت یک تصور یکپارچه و متحد در درون جهان کمونیست و نوعی احساس رسالت در آن کمک نمود، اشتباه فاحشی – و البته قابل اجتنابی – که امروز نیز به شکل تراژیکی در حال تکرار شدن است.
همانند جنگ سرد، جنگ با تروریسم نیز با این شرایط مدت طولانی ادامه خواهد داشت. لیکن، همانند دوران جنگ سرد، لازم است که ما برای تقویت و تأیید ارزش هایمان در جهان، و نیز برای حفظ کردن متحدان کنونی و البته تفاوت گذاری میان تهدیدها، بردبار و صبور باشیم. سابقه شکست ها و پیروزی های آمریکا در جنگ سرد باید به ما این اطمینان را بدهد که اگر ما به همه درس های آن توجه کافی داشته باشیم، ایدئولوژی که امروز در مقابل ماست نیز همانند کمونیسم به تاریخ خواهد پیوست. بدین ترتیب، اگر بوش قصد دارد جنگ سرد را به عنوان مدلی برای نبرد علیه تروریسم معرفی کند و به کار بگیرد، بهتر است کار را از توجه درست به درس های واقعی آن دوران و کسب تجربه از تاریخ – و نه مطرح کردن مجموعه ای از شعارهای بی ارزش – آغاز کند.
نویسنده: فیلیپ - گوردون
فیلیپ گوردون، محقق ارشد در زمینه سیاست خارجی ایالات متحده، در مؤسسه مطالعات سیاست خارجی است.
مترجم: مهدی - کاظمی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از روزنامه واشنگتن پست، ۱۹ آگوست ۲۰۰۷
منبع : باشگاه اندیشه