شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
شبی که مرگ خندید
زمان سکوت فریادها سر رسیده .یعنی درخوابی ابدی ر فته بودند . من نیزدرواقع از تبار همان فریادها بودم ،چه این که بر خلاف دریای زندگی شنا می کردم . چه بگویم دریای احساسم یخ زده بود به طوری که همه ی اشفتگی هایش مرده بودند .در بیداری مطلقی بودم و نه درخوابی گران . که به ناگه یکی از پشت بر شانه هایم دستی گذاشت .
نگاهم را برگرداندم ، دیدم زیبایی اش به حدی است که نمی شود با هیچ چیزی عوضش کرد یعنی همان زیبایی که به رنگ بی پایان است . با چهره ای خود با خته که لکنت زبان گرفته باشد .گفتم : اقا ،قا ا،تو تو تو ،کیستی ،کی کی کی کیستی تو توتو که این قدر زیبایی . گفت دستپاچه نشو.مرا به خانه ات دعوت کن تا همه چیز را برایت فاش کنم. گفتم : کدام خانه گفت : فرقی نمی کند گفتم : خانه ی دل چه طور است گفت : سر وکاری با هاش ندارم .گفتم: خانه ی چشم چی گفت : نه این هم خوب نیست گفتم :
خانه ی عقل چی گفت : این هم اصلا" به کار من نمی اید . گفتم : خانه ی گوش چی گفت : نه این را هم نگو . گفتم : به خانه ی تن می ایی گفت : این یکی هم به کار من نمی آید . گفتم : پس تشریف بیاور تا که برویم به
خا نه ی دست و یا پا گفت : نه این دو هم به درد کار من نمی خورند . گفتم : پس چه خا نه ای است که من از آ ن غافلم . گفت : اول بگو چه خانه هایی و بعد هم درست گفتی حا لا شد یه کاری . گفتم: چه کاری گفت : من میخواهم که شما مرا به خانه ی جان و یا خانه ی قلب خود دعوت کنید .گفتم: آخه این دوکه حیات من هستندو دشمنی تو با این دونیز دیرینه است . گفت : بالاخره اگر استقبال از شما باشد ، کار را بهتر و اسان ترمی کند . گفتم : چه جوری گفت :
چون بالاخره هرحیاتی یک روزباید مزه ی مرگ را بچشد . و چه بهتر که شما خودتان پیش قدم شوید . گفتم : یعنی هیچ راهی ندارد گفت : نخیر چون امدن من باید حتما"همراهی را با خود داشته باشد . گفتتم : نگرفتم گفت :
یعنی باید با دست پربر گردم ونه دست خالی ومن دیگر چاره ای جز اخت
گر فتن با گفته های او را نداشتم و به بیانی دیگر ، با او همراه شدم . در راه که می رفتیم ، یا دم امد که او همان کسی است که جان ادم ها را می گیرد . به مزاح از اوپرسیدم : که چرا جان ادم ها را می گیری که او در جواب سروده ی ذیل را با خود زمزمه می کرد :
یک شب در خواب
مرگ را
بر صفحه ی ذهن
واژگون دیدم
به او گفتم : چرا گرم شدی ؟
گفت : تا بازار ادم ها سرد بماند .
و من نیزگفتم :این که همان شعر"جواب مرگ"من است که شما زمزمه می کنید .درجواب گفت : اری من نیزمی خواهم که به شما بگو یم سئوا لی که جوابش پیش خودت می باشد ، از من نپرس و به ناگه از خواب پریدم .
عابدین پاپی
منبع : مطالب ارسال شده
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس دولت حجاب رئیس جمهور نماز جمعه رئیسی گشت ارشاد دولت سیزدهم کارگران رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی
سیل هواشناسی تهران کنکور شهرداری تهران سیستان و بلوچستان فضای مجازی سازمان سنجش قتل سلامت پلیس زنان
قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو خودرو قیمت خودرو دلار سایپا بانک مرکزی ارز مسکن ایران خودرو تورم
کیومرث پوراحمد پایتخت تلویزیون خانواده سینمای ایران سریال ترانه علیدوستی فیلم کتاب مهران مدیری موسیقی سینما
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین غزه جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک استقلال فوتسال بازی تراکتور تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس بارسلونا باشگاه استقلال
هوش مصنوعی گوگل سامسونگ اپل فناوری ربات نخبگان همراه اول ناسا فیلترینگ
سازمان غذا و دارو کاهش وزن مالاریا آلزایمر زوال عقل