دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

آزمون خردمندان


روزی مردی خردمند در گذر از کوهستانی در میان نهر آبی، سنگی گران‏بها پیدا کرد و روز دیگر، مسافری را گرسنه یافت. پس بساط پذیرایی گشاد تا او را طعامی دهد. مسافر گرسنه، سنگ پربها را دید و آن را از مردم خردمند طلبید و مرد خردمند، بی‏درنگ، آن را تقدیم وی کرد. مسافر گرسنه با شادمانی از این پیشآمد خوش یُمن، به راه خود ادامه داد. او می‏دانست که این مرد خردمند، چه سنگ پر ارزشی را بی‏جنگ و دعوا، با طیب خاطر برای همیشه به او داده است؛ امّا چند روز بعد، برگشت تا سنگ مرد خردمند را به وی باز پس دهد.
ـ می‏دانم چه سنگ باارزشی به من هدیه کرده‏ای؛ امّا آن را بازپس می‏دهم به این امید که آنچه را که در درون توست و تو را قادر می‏سازد که این گونه سنگ به این باارزشی را به آسانی و رضایت خاطر به من ببخشی، به دست آورم.
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید