یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
دشمن
با چشمهای درشتش با ترس به من خیره شده بود.
گفتم: اینو از كجا آوردی بچه؟! مگر نمیدونی چاقو خطرناكه؟
او نمیداند،او خیلی چیزها را نمیداند. مثلاً نمیداند كه چقدر دوستش دارم و پارهٔ تن یعنی چه. او نمیداند چه وحشتی دارم وقتی به چشمهای درشتش نگاه میكنم. او خیلی چیزهای دیگر را هم نمیداند…
بغلش كردم، بوسیدمش صورت سبزهاش را به صورتم چسباند بغضش تركید و من هم…
همه هراسم از این بود كه روزی بپرسد، و روزی پرسید:
- بابا مو كی كشته؟
- دشمنش
دستان كثیفش را بهانه دعوا كردم تا دیگر نپرسد ولی پرسید:
- چرا آدما همدیگر رو میكشند؟!
-شاید واسه اینكه بلد نیستند درست دستها شونو بشورند.
به فكر فرو رفت و دیگر چیزی نپرسید. آخر او نمیداند دشمن یعنی چه، او مزهٔ خاك زیر آوار را نچشیده، او نعش برادر كوچكتر را با دستهای خودش زیر خاك نكرده، او از تحقیر سیاهپوتینها در آخرین روز دختر بودن چیزی نمیداند و خدا كند هیچوقت نداند.
- مامان بوی سوختن میآد مثل اینكه غذا سوخته.
بوی سوختن میآید. هنوز بوی سوختن از میان كتابهای نیم سوخته در آوار میآید. هنوز میتوانم سردی لولهٔ اسلحه را پشت گردنم حس كنم. ضربهٔ قنداقی بر سینهام كافی بود تا زنگ زبان بیگانهای برای همیشه در گوشم بماند و صدای جر خوردن پارچه، خون و بیهوشی.
- مامان من خوابم نمیآد.
- بخواب عزیزم دیر وقته.
هنوز خواب بود و دستش در گردنم وقتی به هوش آمدم بوی تند سیگار را میتوانستم از بین دندانهای زردش استشمام كنم. فاصله دست تا سرنیزهٔ روی كمرش زیاد نبود تنها فاصله جهیدن خون از سینهاش تا صورتم. فریادش را خوب به خاطر دارم، نفرت را و چشمهای درشتش كه با ترس به من خیره شده بود.
سهراب سایبان
گفتم: اینو از كجا آوردی بچه؟! مگر نمیدونی چاقو خطرناكه؟
او نمیداند،او خیلی چیزها را نمیداند. مثلاً نمیداند كه چقدر دوستش دارم و پارهٔ تن یعنی چه. او نمیداند چه وحشتی دارم وقتی به چشمهای درشتش نگاه میكنم. او خیلی چیزهای دیگر را هم نمیداند…
بغلش كردم، بوسیدمش صورت سبزهاش را به صورتم چسباند بغضش تركید و من هم…
همه هراسم از این بود كه روزی بپرسد، و روزی پرسید:
- بابا مو كی كشته؟
- دشمنش
دستان كثیفش را بهانه دعوا كردم تا دیگر نپرسد ولی پرسید:
- چرا آدما همدیگر رو میكشند؟!
-شاید واسه اینكه بلد نیستند درست دستها شونو بشورند.
به فكر فرو رفت و دیگر چیزی نپرسید. آخر او نمیداند دشمن یعنی چه، او مزهٔ خاك زیر آوار را نچشیده، او نعش برادر كوچكتر را با دستهای خودش زیر خاك نكرده، او از تحقیر سیاهپوتینها در آخرین روز دختر بودن چیزی نمیداند و خدا كند هیچوقت نداند.
- مامان بوی سوختن میآد مثل اینكه غذا سوخته.
بوی سوختن میآید. هنوز بوی سوختن از میان كتابهای نیم سوخته در آوار میآید. هنوز میتوانم سردی لولهٔ اسلحه را پشت گردنم حس كنم. ضربهٔ قنداقی بر سینهام كافی بود تا زنگ زبان بیگانهای برای همیشه در گوشم بماند و صدای جر خوردن پارچه، خون و بیهوشی.
- مامان من خوابم نمیآد.
- بخواب عزیزم دیر وقته.
هنوز خواب بود و دستش در گردنم وقتی به هوش آمدم بوی تند سیگار را میتوانستم از بین دندانهای زردش استشمام كنم. فاصله دست تا سرنیزهٔ روی كمرش زیاد نبود تنها فاصله جهیدن خون از سینهاش تا صورتم. فریادش را خوب به خاطر دارم، نفرت را و چشمهای درشتش كه با ترس به من خیره شده بود.
سهراب سایبان
منبع : ماهنامه ماندگار
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس شورای اسلامی مجلس شورای نگهبان ایران دولت حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد افغانستان رئیسی رئیس جمهور
تهران هواشناسی شورای شهر شهرداری تهران پلیس شورای شهر تهران قتل سیل وزارت بهداشت کنکور سلامت سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا سایپا مسکن ایران خودرو تورم
تئاتر تلویزیون سریال محمدرضا گلزار ازدواج سریال حشاشین سینمای ایران سینما فیلم موسیقی قرآن کریم سریال پایتخت
سازمان سنجش ناسا کنکور ۱۴۰۳ خورشید
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس ترکیه نوار غزه
فوتبال فوتسال پرسپولیس استقلال تیم ملی فوتسال ایران بازی جام حذفی آلومینیوم اراک سپاهان باشگاه پرسپولیس تراکتور وحید شمسایی
هوش مصنوعی اپل فناوری همراه اول ایرانسل آیفون تبلیغات سامسونگ اینترنت بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان نخبگان
موز خواب بارداری دندانپزشکی کاهش وزن مالاریا آلزایمر