پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

لانسلو دولاک - Lancelot Du Lac


لانسلو دولاک - Lancelot Du Lac
سال تولید : ۱۹۷۴
کشور تولیدکننده : فرانسه و ایتالیا
محصول : ژان یان، ژان پی‌یر راسام، آلفردو بینی و فرانسوا روشا
کارگردان : روبر برسون
فیلمنامه‌نویس : روبر برسون
فیلمبردار : پاسکوالینو دِ سانتیس
آهنگساز(موسیقی متن) : فیلیپ سارد
هنرپیشگان : لوک سیمون، لورا دوک کوندومینا، هومبر بالسان، ولادیمیر آنتولک اورسک و پاتریک برنار.
نوع فیلم : رنگی، ۸۴ دقیقه.


انگلستان، دوران «آرتور شاه». دو سال پس از ناپدید شدن «پرسیوال»، «لانسلو» (سیمون) و دیگر شوالیه‌ها که در پی جام مقدس رفته بودند، ناموفق باز می‌گردند. «لانسلو» که با «ملکه گینیور» (کوندومینا) سروسرّی داشته، به او می‌گوید که قسم خورده تا دیگر محبوب او نباشد؛ ولی «گینیور» به یادش می‌آورد که ابتدا باید از عهد و پیمانی که با او بسته، خلاص شود. وقتی «آرتور»، به تحریک «موردِرِد» (برنار) می‌گوید که آنان خشم خداوند را برانگیخته‌اند، «لانسلو» (که «گوون» / بالسان از او در برابر کنایه‌های «موردرد» دفاع می‌کند) از «گینیور» می‌خواهد که رهایش کند و «گینیور» نیز با بی‌میلی می‌پذیرد. با این حال وقتی «آرتور» و دیگر شوالیه‌ها برای شرکت در یک مسابقه جنگ با نیزه می‌روند، «لانسلو» وسوسه می‌شود تا دیداری پنهانی با «گینیور» داشته باشد ولی در آخرین لحظه تصمیمش عوض می‌شود (و نقشه «موردرد» را که می‌خواهد او را در حین خیانت دستگیر کند یا بکشد، عقیم می‌گذارد) و به جای آن به مسابقه می‌رود و در آنجا مهارت و توانائی‌هایش را به نمایش می‌گذارد. اما با یک نیزه زخمی می‌شود و به جنگل پناه می‌برد. در آنجا پیرزنی دهقان از او مراقبت می‌کند. شوالیه‌ها که بیهوده در پی او هستند تا شاید بتواند افتراهای «موردرد» را رد کند، متقاعد می‌شوند که او مرده و «گینیور» گناهکار است. در اینجا «لانسلو» باز می‌گردد و با کشتن دو شوالیه (از جمله «گوون» «گینیور» را خلاص می‌کند و با خود می‌برد. «گوون» در پی انتقام مرگ برادرش، به سختی به دست «لانسلو» مجروح می‌شود. «لانسلو» مجبور می‌شود «گینیور» را به شاه باز گرداند (با این تضمین که او بی‌گناه شناخته شود). کمی بعد وقتی می‌فهمد که «موردرد» شورش کرده، به صف یاران «آرتور» می‌پیوندد و همراه با دیگر شوالیه‌ها کشته می‌شود.
* برای رسیدن به تهذیب روحانی باید جسم را انکار کرد و نادیده پنداشت؛ اما انکار کردن جسم - آنطور که «گینیور» می‌گوید - از دست دادن خداست. برسون این درون مایه را از طریق دو موتیف تصویری، که هر کدام بیانگر گسست‌هائی در هارمونی‌های طبیعی هستند، تفسیر می‌کند: 1. دوربین مصرانه چشم بر پاهای جنگاوران دارد و از بالا کشیدن به سر و سینه آنان خودداری می‌کند - پاهای فرورفته در گل یعنی زمین بودن و اسیر خاک بودن ابدی این مردان؛ و در صحنه‌ای کاملاً ناگهانی و متضاد، نمائی بی‌نظیر از ماه که در دل ابرها می‌لغزد و با زیبائی طلسم کننده خود، این جنگاوران را مسحور می‌کند. 2. تأکید بر نمایش جوشن‌ها و زره‌ها که جسم شکننده این مردان را در برگرفته‌اند - تنها نشانه وجود جسم درون آنان، خونی است که از زخم‌های ناپیدا بیرون می‌زند؛ و در صحنه‌ای متضاد، نمایش بدن عریان «گینیور» است که ظرافت جسم را برملا می‌کند. توان برسون را در برگردان داستانی که ریشه در تاریخ و مذهب دارد، می‌توان با دست‌یابی به جلال و شکوهی که به‌تدریج غیر ممکن شده است، قیاس کرد. بنابراین، لانسلو دو لاک هم از نظر اخلاقی و هم از نظر فرم، سیاه‌تر و تلخ‌تر از دیگر فیلم‌های استاد است. روایت او هرچند عاری از مؤلفه‌های یک افسانه کهن یا حکایت عاشقانه تاریخی است، این قصه مشهور دوران «آرتور شاه» را با حسی جادوئی به تصویر می‌کشد.