یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


زندگی و دیگر هیچ


زندگی و دیگر هیچ
فاشیست ها آشكارا ارزش هرگونه روش عقلانی سئوال و جواب را نفی و طرد می كردند. عمل این حكومت ها در نظر هر یك از متفكران قرن نوزدهم _ كه قائل به روش علمی بودند _ وحشتناك تلقی می شد. آموزش دادن افراد برای این كه مطلقاً دلواپس مسائلی كه طرح و بحث آنها ثبات حكومت را در مخاطره می اندازد نشوند. ساختن و پرداختن چارچوبی قوی از نظامات و اسطوره ها و آداب و اندیشه ها كه حكومت را از تكان های ناگهانی یا از پوسیدگی تدریجی مصون دارد، راهی است كه به ظهور ایدئولوژی های مربوط به حكومت تمامیت خواه می انجامد و این است جوهر طنزهای جورج اورول و آلدوس هاكسلی كه موی بر تن آدمی راست می كند.»
آیزایا برلین، چهار مقاله درباره آزادی،
ترجمه: محمدعلی موحد صفحات ۱۱۰ و ۱۱۱
«آیزایا برلین» در نقل قولی كه از او آوردیم بر وجود دو دیدگاه تاكید می كند. نخست، دیدگاهی است كه قدرت را در اختیار دارد و تلاش می كند تا از آن چیزی جلوگیری كند كه در نهایت به فردیت و تمایز میان انسان ها می انجامد. «روش عقلانی و سئوال و جواب» كه حكومت های توتالیتر این همه از نضج گرفتن آن در میان مردمان جامعه خود می ترسیدند، در سرچشمه های خود وامدار آثار بزرگ ادبی بود كه امروز از آن با عنوان ادبیات كلاسیك نام برده می شود. در واقع دیدگاه دوم كه مقابل دیدگاه اول خود قرار دارد، ادیبان و داستان نویسان بزرگ جوامع را دربرمی گیرد.
در طول تاریخ ادبیات داستانی جهان می توان فصلی جداگانه را به این مبارزه فكری اختصاص داد و البته به گمان خیلی ها این مبارزه فكری مهمترین بخش تاریخ ادبیات داستانی را شامل می شود، به گونه ای كه اگر این تقابل نبود، خلق و نگارش بسیاری از آثار بزرگ ادبی منتفی می شد. با این حال می توان چنین كاركردی را در سایر حوزه های فرهنگ هم جست وجو كرد. به طور مثال نمی توان پیرامون مسئله آزادی فردی از نقش دیدگاه های فیلسوفانی همچون «نیچه » غافل ماند. فیلسوفی كه نوعی حس خفگی بر او مستولی بود و در كلام تند و آتشین اش بر زندگی گله ای و انسان گله ای لعنت می فرستاد و در مقابل آن «ابرمرد» را جست وجو می كرد. رادیكال ترین اندیشه هایش پیرامون این موضوع این گونه بوده است: «بازداشتن خویش از آسیب رساندن به یكدیگر و زور گفتن به یكدیگر و بهره كشیدن از یكدیگر و خواست خویش را با خواست دیگری همساز كردن _ اگر كه شرایط آن فراهم باشد (یعنی، اگر قدرت و سنجه های ارزشی دو تن به راستی یكسان باشد و جان در یك قالب باشند)، به یك معنای خام به صورت رفتار خوب میان افراد درمی آید. اما همین كه بخواهیم این اصل را فراتر بریم و اگر بشود، آن را همچون اصل بنیادی جامعه بینگاریم، یك باره ثابت خواهد كرد كه ماهیت آن عبارت است از خواست نفی زندگی، یعنی اصل پاشیدگی و سرنگونی.» (فراسوی نیك و بد، ترجمه داریوش آشوری، صفحه ۲۵۵) از سوی دیگر آثار بسیاری از متفكران و فیلسوفان انگلیسی هم (كه البته نیچه منتقدشان بود) بر پایه همین دغدغه آزادی فردی شكل گرفت. مقالات و دیدگاه های ماندگار «جان استوارت میل» توسط فیلسوفانی همچون «آیزایا برلین» تداوم یافت و از جهاتی به مهمترین دغدغه فكری در سال های میانی قرن بیستم بدل شد. با این حال می توان ردپای شكل گیری جوامعی كه در طول تاریخ بیشترین تحدید را برای آزادی فردی پدید آورده اند در آثار فیلسوفان بزرگ قرن نوزدهم همچون هگل و ماركس جست وجو كرد. تاریخ باوری اینان و هدفی كه در این سیر تاریخی برای جوامع مشخص می كردند در نهایت به قلع و قمع خصوصیات و ویژگی های فردی انجامید. خصوصیاتی كه شاید با سیر تاریخی مفروض جامعه، هماهنگ نبود و همچون وصله ناجوری جلوه گر می شد و به نظر می رسید كه برای هماهنگ كردن آن چاره ای جز برخوردهای قهرآمیز نیست. نمونه های فراوان آن را در نیمه اول قرن بیستم در كشورهای اروپایی دیده ایم كه این شیوه در نهایت به آسیا هم تسری یافت. در این میان اما ادبیات و داستان یكسره از چنین دیدگاهی به دور بودند و شاید تنها دلیل آن ناشی از خصوصیت بنیادین داستان و داستان گویی باشد. در داستان مجبور هستید كه طیف متنوعی از شخصیت ها را در ذهن خوانندگان زنده كنید و هرچه جزئیات و ویژگی های آنها را ملموس تر سازید، هنر داستان پردازی تان، بارورتر جلوه خواهد كرد. بنابراین ورود به حیطه ادبیات، ما را از هرگونه كلی نگری و یكسان انگاشتن انسان ها، دور می كند و این، بازگشت به همان دیدگاه ناباكوف است كه می گوید: «ادبیات، جمعیت جهان را افزایش داد.» (نقل به مضمون) به یقین در این نقل قول، جمعیت عددی انسان ها مدنظر نیست، بلكه منظور، ویژگی های فردی و متمایز هر یك از انسان ها در جامعه است كه جمعیت آنها را افزایش می دهد. چه بسیار زندگی هایی كه با خواندن آثار بزرگ ادبی، تحول شگرف یافتند و مسیری یكسره متفاوت از گذشته، در پیش گرفتند كه گاه قالب های تعیین شده اجتماعی را مورد تهدید قرار می داد. نقش ادبیات در جوامعی كه از آنها با عنوان جوامع توتالیتر یاد می شود، نقشی بوده كه مردمان دارای خصوصیت «خلاف آمد عادت» آن را بنیان نهاده اند و از این طریق جمعیت جامعه را افزایش داده اند. اما به رغم اینكه جوهره ادبیات از چنین خصوصیت بنیادینی برخوردار است، برخی آثار داستانی بوده اند كه یكسره همین تحدید آزادی فردی در یك جامعه را نشانه گرفته اند و بر آن تاخته اند. البته با نگاهی كلی، بسیاری و شاید تمام آثار داستانی از چنین خصوصیتی برخوردار بوده اند و نباید گفتار برخی ادیبان را فراموش كرد كه می گویند میل به خلق داستان (یا هر اثر هنری دیگر) از میل به تمایز ناشی می شود. اما می توان در نگاهی تاریخی سیر مبارزه با تحدید آزادی فردی در آثار داستانی بزرگ را پی گرفت و ناگفته پیدا است كه از این رهگذر، نقش پررنگ ادبیات در شكل گیری تمدنی كه امروز با آن مواجهیم مشخص می شود.•لئون تولستوی و جنگ و صلح
ویژگی اصلی كار تولستوی را ساخت و پرداخت شخصیت هایی می دانند كه در خصوصیات فردی، بسیار متفاوت و متضاد هم هستند. این ویژگی به گونه ای است كه یكی از ادیبان بزرگ، پیرامون اش گفته كه اگر موجوداتی فضایی از سیاره های دیگر پا به زمین بگذارند و بخواهند با نوع انسان آشنا شوند، باید داستان های تولستوی را بخوانند. ویژگی ذهنی تولستوی به گونه ای بوده كه می توانسته، شخصیت های متضادی را در ذهن خود مجسم كند و آنها را همچون انسان هایی واقعی كه در زندگی روزمره ما حضور دارند، به تصویر بكشد. با این حال آن ویژگی در كار تولستوی كه مدنظر ما در این مقاله است، نبوغ او در شخصیت پردازی نیست. تولستوی در رمان های بزرگی همچون «جنگ و صلح» و «آناكارنینا» مبارزه ای فكری را آغاز كرده كه از آن با عنوان نقد رمانتیسیسم یاد می شود. در زمانه او جریان غالب فرهنگی به سمت دیدگاه های رمانتیكی گرایش داشت كه نقاط اوج آن در كشورهای فرانسه و آلمان شكل گرفته بود. «جنگ و صلح» و در كنار آن «آناكارنینا» از جمله آثاری به شمار می روند كه برخلاف جریان روز زمانه، دغدغه های دیگری را در خوانندگان شان پدید آورده اند. بخش مهمی از «جنگ و صلح» به بیان دیدگاه های تاریخی تولستوی پیرامون جنگ روسیه با فرانسه در دهه های آغازین قرن نوزدهم اختصاص دارد. معمولاً تحلیلگران آثار تولستوی به این بخش از رمان «جنگ و صلح» چندان اهمیتی قائل نشده اند و این بخش ها را در تحلیلی كلی ناشی از دیدگاه نویسندگان كلاسیك به مقوله داستان و داستان پردازی دانسته اند. این در حالی است كه می توان از این دیدگاه های تاریخی تولستوی، به دلیل اصلی نگارش رمانی همچون «جنگ و صلح» پی برد. تولستوی در این بخش ها به مقابله با آن تفكری می رود كه تاریخ باوری را همچون موضوعی فلسفی مورد بررسی قرار می دهد. دیدگاه عمومی كه پیرامون شخصیتی همچون «ناپلئون بناپارت» وجود دارد براساس همین تاریخ باوری شكل گرفته است. تولستوی اما در كتاب اش ناپلئون را همچون شخصیتی عادی و عوام نشان می دهد كه برخلاف تصور عمومی قادر به طرح نقشه های پیچیده جنگی نیست و حتی در مهمترین جنگی كه با روس ها در پیش دارد، دچار سرماخوردگی می شود و نمی تواند فرماندهان سپاه اش را پیرامون این جنگ، توجیه كند. این دیدگاه تولستوی را می توان در نوع ساختار داستانی اثر هم پی گرفت. او هر چقدر كه از شخصیت های تاریخی مهمی همچون «ناپلئون بناپارت» و «تزار الكساندر» افسون زدایی كرده، در عوض نقش شخصیت های تاریخی نه چندان مهمی همچون «كوتوزف» را پررنگ كرده است و از جهاتی اگر قلمفرسایی های او پیرامون این شخصیت نبود، امروز نامی هم از این فرمانده لشگر روس باقی نمی ماند. تولستوی در «جنگ و صلح» فردیت انسان روس را بارور می سازد و آنچه كه برای او در درجه اول اهمیت قرار دارد، موضوعاتی همچون خاك و وطن روسیه نیست بلكه نقش انسان هایی است كه درگیر و دار جنگ خانمان سوز روسیه و فرانسه همچنان امید به زندگی دارند و چگونگی مناسبات شان و فرجام آنها مهمترین دغدغه خوانندگان این اثر بزرگ به شمار می رود. مبارزه فكری تولستوی اگرچه در فضای روسیه آن زمان تاثیر چندانی به جای نگذارد و در سال های بعد از آن، همزمان با انقلاب اكتبر، به طور كلی مورد غفلت قرار گرفت، اما با این حال، «جنگ و صلح» در تاریخ ادبیات داستانی جهان در شمار آثاری قرار می گیرد كه به همان مسئله «افزایش جمعیت جهان» توجه ویژه نشان داده و فردیت انسان و بروز و ظهور آن در یك جامعه را به هنرمندانه ترین شكل ممكن، بیان كرده است.
•ایوان تورگنیف و پدران و پسران
یكی از ماندگارترین شخصیت ها در تاریخ ادبیات داستانی، شخصیتی به نام«بازارف» است كه با او در رمان «پدران و پسران» اثر «تورگنیف» آشنا می شویم. «بازارف» را به عنوان اولین بلشویك می شناسند. شخصیتی كه نگاه شبه پوزیتیویستی اش به مسائل، همچون دیدگاهی رادیكال و بنیان برانداز در روسیه آن زمان جلوه گر می شود. او نماد آن كسانی است كه در دهه های آغازین قرن بیستم، دیدگاهی اجتماعی را در جامعه بیان كردند كه در آن بیشترین تحدید بر آزادی فردی نمودار شد و عیان ترین و روشن ترین برخورد توده در مقابل فرد، عیان گشت. بازارف نمونه تمام عیار چنین اشخاصی به شمار می رود.
او گفت وگوی جاودانه ای با یكی از شخصیت های رمان به نام «پاول كرسانف» دارد كه جوهره دیدگاه او پیرامون اجتماع را مشخص می سازد:
«- در حال حاضر مفیدترین كار، نفی كردن است. بنابراین ما نفی می كنیم. پاول كرسانف می پرسد: همه چیز را؟
- همه چیز را.
- چی؟ نه تنها هنر و شعر را... بلكه... گفتنش هم وحشتناك است...
- همه چیز را.
- پس شما همه چیز را خراب می كنید... آخر انسان باید یك چیزی هم بسازد؟
- این كار ما نیست. اول باید زمین را صاف كرد.»
پیرامون دیدگاه همدلانه و یا غیرهمدلانه تورگنیف با شخصیت «بازارف» سخنان بسیاری بیان شده است. اما هر چقدر هم كه معتقد باشیم دیدگاه «تورگنیف» نسبت به «بازارف» همدلانه بوده، با این حال باید اذعان كرد كه «تورگنیف» از نقد تندوتیز پیرامون رفتار جوانان روسی آن زمان كه نمونه بارزشان «بازارف» بوده، هیچ ابایی نداشته و فرجام تراژیك چنین دیدگاهی را عیان ساخته است. تفكر علمی بازارف كه در ذات خود می خواهد انسان ها را یك شكل و یك رنگ كند در نهایت به تناقضی دچار می شود كه كارش را به دوئل می كشاند. تورگنیف این شخصیت را در پایان داستان خود از بین می برد. اما چنددهه بعد، جوانانی در سرزمین روسیه سر برآوردند كه آرمان بازارف را پیگیری می كردند و البته تحلیلگران بیرونی را بیش از همه به یاد دیدگاه های هشدارگونه تورگنیف پیرامون این نسل می انداختند.•جوزف كنراد و از چشم غربی
«از چشم غربی» داستان غریبی است. جوزف كنراد در این داستان، جوانی را به ما معرفی می كند كه فكر و ذكری جز درس خواندن و موفقیت در دانشگاه ندارد و این دغدغه در او چنان است كه از فكر كردن به مسائلی نظیر سیاست و انقلاب بازش می دارد. دست تقدیر یك روز جوانی انقلابی را كه مرتكب ترور شده به خانه او می آورد و او را مجبور می كند كه برای نجات این جوان از دست نیروهای امنیتی اقدامی كند. او در نهایت استیصال تصمیم می گیرد كه جوان را لو دهد. اما این كار او باعث می شود كه به تدریج به عنوان جاسوس حكومت تزار در خارج از كشور فعالیت كند و زندگی اش از آن هدفی كه خود در سر داشته، تهی شود.
كنراد در اثر جاودانه خود، فشار یك جامعه پس افتاده را بر فردی نشان می دهد كه شخصی ترین دغدغه ها و هدف ها را در زندگی خود جست وجو می كند و در جامعه ای انقلابی و آرمان گرا، ضدآرمان می اندیشد. در چنین جامعه ای، این فرد نمی تواند آنچنان كه می خواهد زندگی كند و جامعه او را به سمتی می برد كه مطابق آرمان جمعی است. به همین خاطر زندگی از این فرد دریغ می شود و او در تلاطم های اجتماعی چاره ای جز تسلیم و هم رنگی با جماعت ندارد.
كنراد در این رمان در مقام یك پیشگو ظاهر می شود و می تواند ویژگی بسیاری از حوادث تلخ و تاسف آور جوامع بشری در قرن بیستم را معلوم كند.
•ئی. ام. فورستر و گذری به هند
نوع مواجهه انگلیسی ها با سرزمین هند موضوع بسیاری از رمان های مهم انگلیسی بوده است. با این حال می توان انسانی ترین نگاه به این مقوله را در رمان «گذری به هند» نوشته «ئی. ام. فورستر» یافت. فورستر در رمان خود هندی ها را از آن توده بی شكلی كه در نگاه انگلیسی ها داشتند بیرون می آورد و آنها را همچون انسان هایی با ویژگی های خاص خود جلوه گر می كند. او از این رهگذر انتقاد های تند و تیزی را متوجه جامعه انگلیسی زبان هند می كند و آینه ای جلوی دیدگان شان می گیرد كه برای آنها كه منادی آزادی فردی هستند بسیار سخت و دردناك است. فورستر در جریان محاكمه عزیز هندی فردیت دو گروه متخاصم را عیان می سازد. در ابتدای رمان انگلیسی ها در یك سو و هندی ها در سوی دیگر قرار دارند. به تدریج روند حوادث داستان این آ رایش را به گونه ای می كند كه مرز های میان آنها درهم می شكند و دیگر ما با دو گروه سروكار نداریم، بلكه با انسان هایی مواجهیم كه ارزش های مورد نظر گروه خود را زیرپا گذاشته اند و هر یك راهی را در پیش گرفته اند كه نشان دهنده رشد فردیت در آنها است. فورستر هم در رمان خود در مقام یك پیشگو ظاهر می شود و فرجام جامعه توده وار هند را حضور افراد بسیاری می داند كه همچون «عزیز» مستقل از ارزش های جمع و قبیله حركت می كنند و اتفاقاً بزرگ ترین خطر برای استعمار انگلستان به شمار می روند.
•جورج اورول و ۱۹۸۴
در نهایت به كابوسی می رسیم كه جورج اورول در رمان ۱۹۸۴ از انهدام فرد و فردیت در جامعه ای با قدرت قاهر به تصویر می كشد. «وینستون اسمیت» را در آغاز رمان در جایی می بینیم كه كوچك ترین حركات اش به وسیله یك تله اسكرین ضبط می شود. او اسیر پلیس اندیشه و ناظر كبیر است و با انزجاری كه از این اسارت دارد تلاش می كند تا در ذهن خود دنیایی دگرگونه را تصویر كند. دنیایی كه اگر پلیس اندیشه از ویژگی های آن اطلاع یابد، وینستون را نابود خواهد كرد. اورول در شاهكار خود از این ایده رمانتیك كه آگاهی در هر صورت منفذی برای بیان و ابراز وجود خود می یابد، پرهیز كرده است. اگرچه از عناصر آن برای جذاب كردن ساختار داستانی اثر سود جسته است. روند نیمه اول داستان به گونه ای است كه در نهایت خواننده را به این نتیجه می رساند كه با داستانی با فرجام خوش مواجه است. به نظر می رسد در نهایت وینستون از این دنیای مرموز و خفقان آور خلاص می شود و پیروزی آزاد اندیشی را به اثبات می رساند. اما حوادث نیمه دوم داستان این روند را یكسره معكوس می كند. وینستون تسلیم قدرت قاهر دنیای اطراف خود می شود و دیگر نه از روی ترس بلكه با تمام وجود به ناظر كبیر عشق می ورزد. كابوس جورج اورول از تهدیدی ریشه می گیرد كه در سال های قرن بیستم بر آزادی فردی وارد آمد. تك تك آثاری كه بررسی كردیم هر كدام هراس از چنین تهدیدی را در خود مستتر دارند. چه بسیار آثاری كه در این نوشتار اشاره ای به آنها صورت نگرفت و البته آنها هم به نوعی درصدد القای این مفهوم بوده اند. با این حال بررسی اجمالی همین چند اثر نشان می دهد كه ادبیات و در مقیاسی وسیع تر فرهنگ چه مبارزه تاریخی و دامنه داری را با جریاناتی انجام داده كه جامعه را در ایده آل ترین صورت به حالتی توده وار در نظر آورده اند و از این جهت خصمی آشكار با آزادی فردی و تصورات و باور های شخصی هر یك از افراد اجتماع داشته اند.

حسین یاغچی
yaghchi@sharghnewspaper.com
منبع : روزنامه شرق