جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


سبز، سفید،‌ سرخ


سبز، سفید،‌ سرخ
داستان رستم و سهراب و کشته شدن سهراب به دست پدرش یکی از زیباترین، پر سوز و گدازترین و پرطرفدارترین روایات شاهنامه است. چنانکه در زمان رونق هنر نقالی، هنرمندان نقال با استفاده از شیوه های جذاب این هنر، می توانستند به راحتی احساسات بیننده را تحریک کنند و خود به همراه آنان بر سر مزار سهراب و درماندگی رستم بگریند.
رستمِ قهرمان، تهمتن ایران، افسانه ای که هیچ دشمنی نتوانسته بود او را بر زمین زند، خود خنجر به پهلوی خویش می زند و علاوه بر آنکه درد حانکاه کشتن پسر را بر دوش می کشد، باید تاب تحمل از دست دادن نام و شهرت و آوازه ی خوش را نیز بیاورد.
چه گویند گردان و گردنکشان چو زین سان شود نزد ایشان نشان
چه گویم چرا کشتمش بی گناه چرا روز کردم برو بر سیاه
پدرش آن گرانمایه ی پهلوان چه گوید بدان پاک دخت جوان
برین تخمه ی سام نفرین کنند همه نام من نیز بی دین کنند
تا کنون همه چیز در مورد رستم درست عمل کرده است ،‌ همیشه همه چیز پایانی خوش برای او به همراه داشته است، پس چه شد که رستم دچار چنین عمل سیاهی شد، آیا تا کنون تمامی جنگ های او تمای پیکارهایش، دلاوری هایش، آدم کشی هایش به راه خطا بوده اند؟ آیا این پیامی از جانب خداست برای او ، یا آزمونی بسیار سخت؟ این مسئله ایست بسیار مهم و ظریف که فردوسی به آن نپرداخت چون در ساختار معنایی شاهنامه نمی گنجید،‌ اما نمایش سبز، سهراب، سرخ (یا به تعبیر بنده: سبز، سفید، سرخ ـ نماد پرچم ایران که در مورد آن صحبت خواهم کرد) به زیبایی توانسته است نکات ارزشمندی را در این مورد به نمایش بگذارد، همچون بسیاری موارد دیگر چون انتقاد از شاه و ظلم او، به سخره گرفتن تاج و تختش و…. که همه گی از ایده ها و نظرات شخصی نویسنده است و با دستمایه قرار دادن داستانی از شاهنامه توانسته عقاید خود را نیز به گوش بیننده برساند.
داستان، پس از خنجر خوردن سهراب آغاز می شود، پس حکایت پیکار بین او و رستم و چگونگی انجام این عمل مطرح نیست، نویسنده به این وسیله بر این نکته تاکید می گذارد، مسئله بر سر چرایی قضیه است.
که دانست که این کودک ارجمند بدین سان گردد چو سرو بلند
بجنگ آیدش رای و سازد سپاه بمن برکند روز روشن سیاه
به این ترتیب، موقعیتی طراحی می شود تا به وسیله ی آن خواست نویسنده عرضه شود؛ درست هنگامی که نا امیدی وجود رستم را در بر گرفته و بر سر نعش فرزندش مویه می کند، پیری بر او ظاهر می شود و به او وعده می دهد که اگر جهل شبانه روز سهراب را بر دوش کشد، پسرش را زنده خواهد یافت. پس رستمِ درمانده می پذیرد چون این تنها کاری است که می تواند بکند، سهراب را بر دوش می گیرد به این نیت که بار دیگر زندگی را که خود از او دریغ کرده است،به او برگرداند.
به راه می افتد، همچنان که مرگ و نومیدی سایه به سایه ی او قدم بر می دارتد(نماد آن در نمایش چهار مردسیاه پوشی هستند که پارچه ای سیاه را حمل می کنند و جای جای به رستم حمله می برند و به عنوان ندای درونی او را وسوسه می کنند که مرگ پسر را پیش از به پایان رسیدن چهل روز بپذیرد)، با خویش می جنگد و پسر را بر دوش می کشد و می رود، در این راه به آدم های مختلفی بر خورد می کند که به زعم من، هرکدام نشانگر جنبه ای از وجود او و بعضا نماینده ی ضعف های شخصیتی او هستند، همان نکاتی که موجب شد ، سرنوشت، تقدیری چنین برایش بچیند، تا او را به عملکرد خود آگاه سازد.
زندگی در همین چند روزه ی عمر پاسخ نیک و بد اعمال او را می دهد، و البته این چنین هدیه ای تنها برازنده ی قهرمانان و دلاوران و برگزیدگان است، چرا که گناهانش همه در همین دنیا تصویه خواهند شد و او را سبکبال به جهان دیگر خواهند فرستاد.
اینچنین رستم، سهرابِ خونین را به نشانه ی بار اعمالش چهل شبانه روز بر دوش می گیرد (توجه شود به عدد چهل ، عددی مقدس در فرهنگ ایران، که اغلب وعده ای است برای استحاله ی شخصیت یا موقعیت فرد)، سهراب(سفید) که پاک است و مطهر است و بی هیچ عیبی است، به سرخ آلوده می شود که حرص است و طمع است و انتقامجویی و سبعیت است و کین خواهی و همه ی اینها کردار رستم را می نمایانند. پس بر اوست که این همه را بر دوش کشد تا زمانی که بتواند سبزی را به نشانه ی زندگی ، طراوت، هستی و زیبایی ،جایگزین سرخی کند و از گناه پاک شود.
در این راه ،رستم به حرص، طمع، شهوت(صحنه ی بر خورد او با زن زیبای چینی که به او شهوت و شراب را پیشکش می کند که یکی از بهترین اپیزود های نمایش به لحاظ بیان، طراحی دکور و استفاده از المان ها و به طور کلی انتقال درست معانی می باشد) تکبر، خشم وضعف برخورد می کند و با همه ی آنها می جنگد،‌ تا بتواند به وعده ی چهل روزه ی خویش عمل کند، این پیکار رستم ، شاید بزرگترین و سخت تری پیکارها باشد، چیزی است همانند گذشت او از هفت خوان و پیروزی او بر سرخی.
درپایان هر چند سهراب زنده نمی شود، اما او خود بعد از سپری کردن این آزمون سخت، به زندگی جدیدی می رسد، زندگی که با سبزی همراه است و سفیدی.
اما همه ی اینها که گفته شد، در نمایش سبز-سهراب-سرخ، به شکلی هماهنگ و سنجیده و با استفاده از نشانه هایی ساده اما پرمعنی ، توسط کارگردان و تمامی گروه به اجرا گذاشته شده است. نمادها بسیار موجز و به جا عمل کرده اند، استفاده از چند پارچه ی رنگی، ماسک های ساده و از همه مهمتر، طراحی صحنه ی گویا، به زیبا تر شدن کار کمک کرده اند. این طراحی و عوامل دیگری چون بازی خوب همه ی گروه ، به خصوص داور فرمانی و مجید واحدی زاده، توانسته است فضای سنتی نقالی و در عین حال نمایشی را ایجاد کند.
علاوه بر آن کارگردان توانسته است به خوبی ضعف های اندک متن را که در ساختار و طرح موضوع بسیار خوب عمل کرده اما در حوزه ی زبان کمی صیقل نخورده و خام است و در پرداخت شخصیت ها کمی عجولانه عمل شده، بپوشاند و اجرایی بسیار زیبا و قابل قبولی بیافریند که واقعا جای خسته نباشید و دست مریزاد دارد.
کتایون حسین زاده
اردیبهشت/۸۲
منبع : تئاتر ما