شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

افتخار به بندگی خدا


افتخار به بندگی خدا
دوران زندگانی پربركت امام هشتم، اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت و دوران گسترش پایگاه های مردمی این خاندان است. به گونه ای كه دوران امامت ایشان مصادف است با اقبال زیاد عامه مردم به تشیع و شاید به همین دلیل مأمون با ترفندی سیاسی می كوشید تا ولایت عهدی را به امام تحمیل كند.امری كه می توانست پایه های حكومت وی را از مشروعیت برخوردار سازد. هر چند در این زمینه، امام رضا(ع) او را ناكام ساخت. از همین روی، مطلبی پیرامون ماهیت و مسئله ولایت عهدی امام تهیه شده كه از پی می خوانیم:
ماهیت ولایت عهدی امام رضا(ع)
برای پی بردن به ماهیت ولایت عهدی امام رضا(ع) و رفتار پیچیده مأمون در این ماجرا، كلید های متعددی وجود دارد كه درك ما را از وقایع تاریخ سهل و روشن می سازد. یكی از آنها تبیین «طراحی ولایت عهدی امام رضا(ع)» است.
بعضی مورخان طرح و اندیشه اولیه ولایت عهدی را از جانب «فضل بن سهل ذوالریاستین» دانسته اند و مشهور این است كه چون فضل بن سهل به علویان متمایل بود از این رو قصد داشت حكومت را از عباسیان به علویان منتقل كند. همچنان كه «ابومسلم خراسانی» حكومت را از بنی امیه گرفت و به «بنی عباس» سپرد. «ابوعلی حسین بن احمد سلامی» در كتاب «اخبار خراسان» می نویسد:
فضل گفت: كار من با كار ابومسلم خراسانی اگر مقایسه شود چگونه است؟ یك نفر گفت: ابومسلم خلافت را از یك قبیله به قبیله ای دیگر منتقل كرد، ولی تو از برادری به برادر دیگر منتقل كردی (از امین به مأمون) و خودت می دانی كه این دو چقدر با هم فرق دارند. فضل گفت: من هم از یك قبیله به قبیله ای دیگر انتقال خواهم داد. بعد مأمون را واداشت تا علی بن موسی الرضا(ع) را ولیعهد خود كند و به همین جهت مأمون بیعت برادر خود «مؤتمن» را از بین برد و با حضرت رضا(ع) بیعت كرد.
قطع نظر از انگیزه و هدف فضل بن سهل از طرح ولایت عهدی امام علی بن موسی الرضا(ع) و نقش مؤثری كه وی در این ماجرا داشت، باید گفت كه طراح اولیه ماجرای ولایت عهدی شخص مأمون بود. این موضوع در شرایطی بحرانی، زمانی كه مأمون در مبارزه با امین كاملاً ناامید شده بود به فكر او خطور كرد ؛پیشنهاد خلافت به امام رضا(ع).
بازمی گردیم به مدینه زمانی كه رجاءبن ابی ضحاك و یاسر خادم نامه ای را از سوی مأمون به حضرت رضا(ع) تسلیم كردند. او در نامه از حضرت درخواست پذیرش ولایت عهدی كرده بود و با لطافت خاصی سعی در جلب اعتماد و اطمینان امام(ع) كرده و از حضرت خواسته بود نامه را بر زمین نگذاشته رهسپار مقر مأمون در مرو شود.
هنگامی كه حضرت وارد مرو شد مأمون ابتدا به آن حضرت پیشنهاد خلافت كرد. این موضوع را بسیاری از مورخان ضبط كرده اند. «عیون اخبارالرضا(ع)» ، «المناقب ابن شهر آشوب» و «روضه الواعظین» از جمله منابعی هستند كه به نقل از «ابوصلت هروی» می نویسند:
«مأمون به علی بن موسی الرضا(ع) گفت: ای پسر رسول خدا من فضل و علم و پارسایی و عبادت و بیم تو را از خداوند دانستم و تو را برای خلافت از خود سزاوارتر می بینم. حضرت رضا(ع) فرمود: به بندگی و عبودیت خدای عزوجل افتخار می كنم و با پارسایی امید دارم از شر این جهان محفوظ بمانم و رستگار شوم و با پرهیز از گناهان به غنیمت ها رسم و با فروتنی نزد خدا مقامی بلند یابم. مأمون گفت من چنین مصلحت می بینم كه خود را از خلافت عزل كنم و آن را برای تو قرار دهم و با تو بیعت كنم. حضرت رضا(ع) فرمود: اگر این خلافت حق تو است و خداوند آن را برای تو قرار داده است، روا نیست جامه ای را كه خداوند بر قامت تو پوشانده بیرون آوری و بر تن دیگری كنی و اگر خلافت از غیر تو است، چیزی كه از تو نیست چگونه به من می بخشی. مأمون گفت: ای پسر رسول خدا برای تو چاره ای نیست و باید این كار را بپذیری. حضرت فرمود: این كار را به میل خود هرگز انجام نخواهم داد.»
پیشنهاد ولایت عهدی
امام علی بن موسی الرضا(ع) در برابر پیشنهاد خلافت از سوی مأمون به سختی مخالفت كرد. منابع تاریخی می نویسند: كوشش مأمون مدت ها ادامه یافت. با این وجود امام(ع) از پذیرفتن پیشنهاد مأمون به شدت امتناع كرد و پس از آن چون مأمون ناامید شد، پیشنهاد ولایت عهدی را طرح كرد. ابوصلب هروی در ادامه روایت خود می گوید:
مأمون گفت: اگر خلافت را نمی پذیری و بیعت كردن مرا با خود خوش نداری، ولیعهد من باش تا خلافت پس از من از تو باشد. امام(ع) فرمود: به خدا سوگند، پدرم از نیاكانش از امیرالمؤمنین علی(ع) از پیامبر(ص) حدیث كرد كه من پیش از تو (مأمون) از این جهان می روم در حالی كه با زهر، مظلومانه مسموم خواهم شد، می روم در حالی كه فرشتگان آسمان و زمین بر من می گریند و در سرزمین غربت كنار هارون الرشید به خاك سپرده خواهم شد.
مأمون گریست و گفت ای پسر رسول خدا، چه كسی می تواند تا من زنده ام شما را بكشد یا توان آزار شما را داشته باشد؟ حضرت فرمود: همانا اگر بخواهم بگویم، می گویم چه كسی مرا خواهد كشت. مأمون گفت: ای پسر رسول خدا، با این گفتار می خواهی بار را از دوش خود برداری و خلافت یا ولایت عهدی را قبول نكنی تا مردم بگویند در دنیا پارسایی؟ امام (ع) فرمود: به خدا سوگند از وقتی كه خدایم آفریده هیچ دروغ نگفته ام و من برای دنیا، پارسایی نمی كنم. وانگهی می دانم كه تو چه اراده كرده ای و چه می خواهی. مأمون گفت: چه می خواهم؟ امام(ع) فرمود: اگر بگویم در امان هستم؟ مأمون گفت: آری برای تو امان خواهد بود. امام فرمود: قصد آن داری مردم بگویند، چنین نبود كه علی بن موسی به دنیا بی رغبت باشد، بلكه دنیا به او رغبت نداشت. اكنون ببینید چگونه ولیعهدی را به طمع خلافت پذیرفت. مامون سخت خشمگین شد و گفت: همواره از چیزهایی كه ناخوش دارم با من سخن می گویی و از خشم من خود را در امان می بینی. به خدا سوگند اگر ولایت عهدی را نپذیری تو را بر آن مجبور می كنم و اگر باز هم نپذیری گردنت را خواهم زد.
حضرت رضا(ع) فرمود: خداوند مرا منع فرموده كه خود را به دست خویش به هلاكت افكنم اگر چنین است كه می گویی، آنچه خواهی می پذیرم، به شرط آن كه هیچ كس را به كاری نگمارم و از كاری عزل نكنم و هیچ رسمی را بر هم نزنم و فقط از دور راهنمایی كنم. او پذیرفت و حضرت رضا(ع) را با وجود كراهت ایشان به ولیعهدی گمارد.
امتناع امام(ع) از پذیرش ولایت عهدی به قدری جدی بود كه فضل بن سهل «ذوالریاستین» وزیر مأمون كه خود در طرح مسأله ولایت عهدی نقش به سزایی داشت خطاب به گروهی از مردم گفت:
چه امر شگفت آمیزی می بینم، گفتند: «اصلحك الله» چه دیدی؟ گفت: دیدم امیرالمؤمنین(مأمون) به علی بن موسی گفت: من چنین مصلحت می دانم كه خلافت را در گردن تو گذارم و خود را از خلافت فسخ كنم ولی علی بن موسی به مأمون گفت: «الله الله» مرا توان و قدرت این كار نیست و هرگز من كسی را ندیدم امر خلافت را ضایع تر از امیرالمؤمنین مأمون كند، زیرا كه از آن كناره می گیرد و به علی بن موسی عرضه می كند و علی بن موسی آن را وامی گذارد و از آن امتناع می كند.
شیخ صدوق به نقل از «محمد بن عرفه» كه علت پذیرش ولایت عهدی را از آن حضرت پرسیده می نویسد حضرت فرمود:
چه چیز جدم امیرالمؤمنین علی(ع) را واداشت كه داخل در شورا شود؟فتال نیشابوری در روضه الواعظین و شیخ مفید در الارشاد در ادامه مناظره امام رضا(ع) با مأمون می افزایند: مأمون بعد از امتناع آن حضرت گفت: عمربن خطاب شش تن را اعضای شورا قرار داد كه یكی از ایشان جدت امیرالمؤمنین بود و حكم كرد هریك از ایشان مخالفت كند گردنش زده شود. اكنون تو نیز چاره ای نداری و باید آنچه از تو می خواهم بپذیری و هیچ راه گریزی از آن نمی بینم...

جلیل عرفان منش
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید