دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

اجرِ صبر


اجرِ صبر
دفعهٔ بعد که فرصت تماشای دوبارهٔ عیار ۱۴ دست داد، باید دقیق بنشینم و روی جزء جزء رفتار و حرف‌های کامبیز دیرباز دقت کنم. بار اول که دیدم نفهمیدم چرا شهبازی روی چند چیز این‌قدر تاکید دارد. همش منتظر بودم ببینم چی می‌شود اما حالا که می‌دانم چی شده، دلم می‌خواهد در آرامش کامل، جزئیات صحنه‌ای را ببینم که دیرباز تخمه‌ها را مشت مشت توی جیبش می‌ریزد یا محمدرضا فروتن موقع حرف زدن با تلفن، با دست دیگرش روی میز را تمیز می‌کند. این دفعه قطعاً پریشانی و بیقراری فروتن تاثیر عجیب‌تری خواهد داشت یا بی‌تفاوتی و ولگردی‌های دیرباز. بگذارید این‌جوری توضیح بدهم که شهبازی از روی رندی و کلک و هوش، عیار ۱۴ را ساخته؛ یعنی بازیگر معروف آورده تا فیلمش در اکران عمومی بفروشد اما قصه‌ای را مقدمه‌چینی کرده تا آنهایی که ماجرای نیمروز یا حتی تنگهٔ وحشت را دیده‌اند را ابتدا جذب کند، یواش‌یواش منتظرشان نگه دارد، اما درست لحظه‌ای که آنها می‌خواهند پایانش را پیشگویی کنند، حالشان را بگیرد یا در واقع سرحالشان بیاورد. عیار ۱۴ را باید نشان کسانی داد که می‌گویند از بازیگر معروف در فیلم‌شان استفاده نمی‌کنند تا تماشاگر بدون هر گونه ذهنیتی دربارهٔ شخصیت‌ها با آنان ارتباط برقرار کند. دیربازی که عینک زده و این همه لباس پوشیده و توی برف راه می‌رود، چکار می‌کند که آدم از دیدنش وحشت‌زده می‌شود؟ فروتن نامتعارفی ارائه می‌دهد که هراسش را به تماشاگر منتقل می‌کند؟ دلیلش این است که اینها درست سر جای خودشان قرار گرفته‌اند (به‌خصوص دیرباز و پورسرخ.
خندهٔ آخر دیرباز را بگذارید کنار شیطنت پورسرخ در اتومبیل فرید. اگر متوجهٔ ربط اینها با هم شدید، متوجهٔ این هم خواهید شد که هیچ دو بازیگری در سینمای ایران مناسب‌تر از اینها برای ایفای این نقش‌ها نبودند) و هیچ تفاوتی نیست میان چهار بازیگر معروف فیلم، با آن آقایی که آمده برای زنش طلا بخرد و در آن وضعیت تخفیف می‌خواهد و آخرش هم صبر می‌آید و منصرف می‌شوند، یا آن خانمی که به فرید می‌گوید چرا اعصابش خرد است یا آن مامور یا آن کفاش که منصور آدرس طلافروشی از او می‌خواهد (چقدر جزئیات فیلمنامه مینیاتوری است)، یا قهوه‌چی و شاگردش و یا مینا ساداتی که صحنه‌های دو نفره‌اش با فروتن، درسی است برای مطالعهٔ نقش بازیگر یا درست‌تر است بگویم نحوهٔ بازی گرفتن و کیفیت آن در ایجاد فضا. ساداتی با بازی خوددارانه‌اش در یک رابطهٔ عاطفی و مهشید افشارزاده با نمایش بی‌روح زنی در یک رابطهٔ توام با نفرت متقابل، سرمای بیرون را وارد طلافروشی می‌کنند و ناخواسته با هر کلام یا حرکتی، فرید را نسبت به مرگ اندیشناک‌تر. عیار ۱۴ سومین اثر فوق‌العاده‌ای است که اخیراً دیده‌ام که هر گاه به آنها فکر می‌کنم، ورای آن امتیازهای آشنایی که در هر فیلم خوب برمی‌شماریم، جذبه‌شان را از لحنی می‌گیرند که برای لحظه‌ای حتی دچار فراز و نشیب نمی‌شود و این لحن یکپارچه، همهٔ عناصر فیلم را تسخیر می‌کند و در خدمت روحی واحد درمی‌آورد.
منظورم در بروژ وlet the right one in است که در اولی شهر بروژ، مثل ناخودآگاه اثر عمل می‌کند که انگار با تمام پیشینه و معماری باشکوهش، فقط جایی است که آدم‌ها را برای مردن به خود می‌خواند، در دومی که فضای سرد سوئد و مکان‌های پوشیده از برف، هولناک‌تر از شخصیت خون‌آشام فیلم جلوه می‌کند و در عیار ۱۴ هم تازه می‌فهمیم که چرا شهبازی گروهش را به یکی از نقاط سردسیر ایران در سردترین فصل سال برده. لذت تماشای عیار ۱۴ را می‌توان کنار لذتِ خواندن داستان «مرگ ابن‌حقان بخاری در هزارتوهای خود» بورخس و منبع آن، قصهٔ مثنوی مولوی دربارهٔ مردی که از فرشتهٔ مرگ می‌گریخت، گذاشت. لذت دیدن این فیلم بزرگ را کنارِ لذتِ دیدن شاهکارهایی می‌گذاریم که شهبازی عاشقانه و فروتنانه به آنها ادای‌دین کرده.

سعید قطبی زاده
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید