چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


زیباشناسی تطبیقی در خانواده های ایرانی و غربی


زیباشناسی تطبیقی در خانواده های ایرانی و غربی
●مقدمه
زیباشناسی طراحی خانواده ایرانی و مقایسه با خانواده های غربی نکات تأمل برانگیزی را به ما نشان می دهد. یکی از آن ها، میزان تمایل به قدرت، خودمحوری و تجویزگری در اندیشه، احساس و گزینش هاست.
بسیاری اقتدارگرایی و خودمحوری در کشورهای استبداد زده را ناشی نهادهای حکومتی و مناسبات قدرت سیاسی می انگارند؛ در حالی که خصلت روح خودکامه و اقتدارطلب معمولاً ریشه در" روان جمعی یک جامعه" دارد که تنها در صورت نهایی اش در نهادهای سیاسی و حکومتی بروز می یابد. امروزه به خانواده به مثابه کشتگاه خصلت های روحی و الگوهای شخصیتی نگاه می شود که در جامعه به شکل انواع کنش های اجتماعی و فرهنگی و غیره بروز کرده و فصل مشترک آن در قالب "شخصیت اساسی" یک ملت خود را نمایان می سازد. با پیگیری "طراحی" در خصوصی ترین گروه ها و اجتماعات در صمیمی ترین و دوستانه ترین روابط اجتماعی نشان می دهیم که روح اقتدارگرا خود را چگونه در پس هر گزینش و آفرینش خانواده ها در قالب الگوهایی پنهان و خاموش نشان می دهد و حتی در ابعاد زیباشناختی خانواده متجلی می شود و افراد به‌ گونه‌ای‌ بدیهی‌ و ناخواسته‌، آن ها را در "سبک های‌ زندگی‌" و "کارهای‌ شان‌ در منزل" پدید آورده‌ و حتی در" فعالیت ها و آثار فرهنگی و هنری" به کار می برند؛ جایی که "تک محوری" و "تک مرکزی"، طراحی غالب آن را در خانواده های ایرانی متجلی می سازد، در خانواد ه های غربی طراحی "متکثر"، "شناور" و "شبکه ای"، خود را آشکار می سازد و خانواده هایی که تعامل در هر دو جامعه را تجربه کرده اند، امتزاجی از هر دوی آن ها به چشم می خورد. در نهایت به ریشه های قدرت طلبی و روابط دو سویه آن می پردازیم و تبیین می کنیم که چگونه روانی که در خانواده خاستگاه خودکامگی قرار می گیرد، در جامعه میل به قدرت و خودمحوری را در نهادهای مدنی و پردیسه های فرهنگ و هنر بازآفرینی می کند.
● الگوهای‌ خاموش‌ و پنهان
در هر جامعه‌ای‌ الگوهایی‌ موجودند که‌ در قالب‌ باورها، هنجارها، ارزش ها، عادت ها، کنش ها و هنرها بروز می کنند‌، ولی‌ هرگز به‌ زبان‌ رانده‌ نشده‌ و در بسیاری‌ از موارد افراد عمل کننده، حتی از وجودشان‌ نیز آگاهی‌ ندارند و فقط به‌ گونه‌ای‌ بدیهی‌ و ناخواسته‌، آن ها را در سبک های‌ زندگی‌ در منزل‌ و فعالیت های‌ کاری‌ پدید آورده‌ و به‌ کار می‌برند. آن‌ الگوهایی‌ که‌ افراد از وجودشان‌ آگاهی‌ دارند، ولی‌ آن ها را به‌ زبان ‌نرانده‌ و در اظهارات‌ رسمی‌ و رفتارهایی‌ که‌ اهداف شان‌ ذکر شود، به‌ کار نمی‌ برند، بلکه‌ آن ها را به‌ گونه‌ای ‌خاموش‌، ولی‌ معنادار جهت‌ دهنده‌ نگرش ها، قضاوت ها و رفتارهای‌شان می‌سازند، "الگوهای‌ خاموش‌" گفته‌می‌شود. آن دسته از الگوهایی که افراد از وجودشان آگاهی ندارند و یا به گونه ای بدیهی و مفروض، آن ها را اعمال می کنند و یا آنقدر کلی عمیق هستند که کاملاً پنهان می مانند، "الگوهای پنهان" را می سازند. طراحی در خانواده ها را در صور مختلف زیباشناسی اش از طریق این الگوهای پنهان و خاموش پی می گیریم.
● فرش، موکت، پارکت و...
به فرش ایرانی نگاهی بیاندازید؛ این کهنترین بافته ایران زمین که چون آئینه ای، خصایص زیباشناسی ما را در خود حفظ کرده و به ما می نمایاند. آیا در همۀ طراحی های سنتی آن، چشم اندازی تک محوری و تک مرکزی موج نمی زند؟ نه تنها حاشیه ها که حتی نقشمایه های اصلی (همۀ انواع ترنج، لوتوس و غیره)، پیرامون یک مرکز بسیار قدرتمند هم سو شده و تمرکز می یابد. حضور نامریی آن کانون بر تمام نقش های دیگر سایه انداخته است و پنداری جملگی شان را به سوی خود می کشد؛ انگار که همه پیرنگ های قالی نه تنها در خدمت (زیبانمایی و زیباشناسی) او، که دربند اویند! در حالی که در نمونه های غربی و مدرن چون موکت، پارکت و موزاییک، طرح ها در تمام سطوح شان به طرزی تقریباً یکسان پخش اند و عمدتاً نمی توان نقطه یا محوری مرکزی برایشان یافت و طرح ها بیشتر "موزاییکی" و "شبکه ای" ردیف می شوند. جالب اینجاست، در برخی از موکت هایی که به تازگی در ایران طراحی شده است، تأثیرات رگه هایی از مرکزگرایی را می توان دید.
● سفره آرایی و پذیرایی
چینش سفره ها و پذیرایی به خصوص در میهمانی ها را نظاره کنید؛ در جامعه ایرانی معمولاً اشخاص مهتر و کهتر در "صدر" و "رأس" آن می نشینند و اشخاص کوچکتر در "ذیل" آن. در نمونه های سنتی تر، چه به شکلی آشکار و چه در قامت الگویی خاموش، زنان حتی جایی در سفره ندارند و غذا را در مطبخ ها و پستوها (مخفیگاه ها!؟) می خورند! در سفره آرایی حتی نحوۀ آرایش غذاها در سر سفره نیز نوعی تک محوری را القاء می کند و خوراکی ها با "وزنی یکسان در تمام سطوح" پخش نمی شوند. در خانواده های غربی چنین تفکیکی بین نحوه نشستن اشخاص و چیدن غذاها یه چشم نمی خورد و الگوی پنهانی که حکایت از تکثری "متغییر" و" شناور" دارد، در آن کاملاً مشهود است. در تزیین غذاها و خوراکی ها در داخل ظروف و دیس ها نیز چنین دوگانگی ای در الگوهایی پنهان قابل تشخیص است که عملاً تمایز این دو فرهنگ را باز می تاباند. اما بارزترین جلوه آن را می توان در میهمانی ها و پارتی های خانواده ها یافت. جایی که صمیمانه ترین و دوستانه ترین روابط انسانی حاکم است، طراحی ها خود را به گونه ای مستتر، اما موثر باز می نمایانند.
● میهمانی ها و جشن های خانوادگی
میهمانی های ایرانی معمولاً تک محورگراست؛ بدین معنی که تمامی وقایع و برنامه هایی که ترتیب داده می شود، به گونه ای است که توجۀ همۀ شرکت کنندگان، حول محور مرکزی آن برنامه هاست و کانون های طراحی شده تک مرکزی است؛ مثلاً جملگی حضار مستمع یک سخنران می شوند یا همگی مخاطب میزبانان قرار می گیرند. به کر‍ات پیش می آید که برگزارکنندگان، همگان را دعوت به سکوت کرده و خواهان توجۀ جملگی میهمانان برای پیوستن به برنامه های بعدی مجلس شوند. اگر سخنانی به مناسبت آغاز میهمانی ایراد شود، همه سکوت کرده و گوش می دهند، چنان که برنامه ای پایان پذیرد، برای همه پایان می یابد و هر گاه کادویی ها باز شوند، صرف شام آغاز شود، یا برنامه هایی خاص روی صحنه بیاید، برای جملگی حاضران است و آنان بدون این که خود بدانند، حول این "محور نامریی میهمانی ها" می چرخند.
در سفره آرایی ایرانی حتی نحوۀ آرایش غذاها در سر سفره نیز نوعی تک محوری را القاء می کند و خوراکی ها با وزنی یکسان در تمام سطوح پخش نمی شوند. در خانواده های غربی چنین تفکیکی بین نحوه نشستن اشخاص و چینش غذاها یه چشم نمی خورد. میهمانی های ایرانی معمولاً تک محورگراست؛ بدین معنی که تمامی وقایع و برنامه هایی که ترتیب داده می شود، به گونه ای است که توجۀ همۀ شرکت کنندگان، حول محور مرکزی آن برنامه هاست و کانون های طراحی شده تک مرکزی است.
در پارتی های غربی جریانی کاملاً متفاوت پیش می رود. طراحی در آن ها به گونه ای است که بسیار بندرت پیش می آید تا برنامه هایی اجراء شود که جملگی شرکت کنندگان مخاطب اش باشند و کارهای دیگر را رها کرده و به محوریت برنامه ای خاص به پیوندند و اگر کاری همگانی انجام شود، کاملاً "داوطلبانه" صورت می گیرد و با اجبار نیست و قواعدی قراردادی برای مشارکت تحمیل نمی شود. معمولاً کانون هایی چندنفره در مجالس شان شکل می گیرد که کاملاً متغییر و شناور است؛ به طوری که مرتب اشخاصی از گروه های کوچک آن جدا شده و به گروه های دیگر می پیوندند و یا برعکس. آن ها بدون این که پارتی را دچار هرج و مرج سازند، ناخواسته "هارمونی ای از تکثر برنامه ها" را به شکلی شناور در جریان پیوستن و گسستن گروه ها، به اجرا می گذارند. پایکوبی و سور نیز در حال و هوایی که موسیقی جریان دارد، توسط داوطلبان بر پا می شود و هرگز کسی را به زور برای رقصیدن بلند نمی کنند! (و سپس به او بخندند یا حتی وقیحانه زهرخند بزنند!!)
جالب تر خانواده هایی ایرانی است که یا سال ها در مغرب زمین زندگی کرده اند و یا یکی از والدین خانواده ایرانی و دیگری خارجی است؛ در محافل دوستانه و میهمانی آنان می توان از هر دو نوع طراحی با زیباشناسی خاص شان را یافت. این تعاملگران در دو دنیای متفاوت، انگار پاره هایی از هر یک از آن طراحی ها را در خود درونی کرده اند که در معماری هر بخش از میهمانی-پارتی هایشان به کار می گیرند. در حالی که گروه هایی کوچک با محوریت های مختلف را تشکیل می دهند، همزمان هم آشنایان با هم به گفت و شنود و خنده و شوخی می پردازند و هم گاه با پیوستن به غریبه ها، با آن ها آشنا شده یا پیوند دوستی های قدیمی را تقویت می کنند؛ اما در کارهایی خاص مثل فوت کردن شمع های تولد یا باز کردن کادویی ها، تک محوری عمل می کنند و همۀ توجه ها به آن برنامه ها معطوف می شود. غذاها نیز به هر دو شکل صرف می شوند. برای عصر به شکل باز و آزاد، هر کسی خوردنی ای کشیده یا نوشیدنی ای بر می دارد و به شکل سلف سرویس پذیرایی می شوند، اما برای شام تا حدی فضا ایرانی است و طراحی نیز از آن تبعیت می کند و سر سفره نشینی با آن که به سر میزنشینی تغییر کرده است، چینش تا حد زیادی بو و مزۀ ایرانی می دهد. غالباً در خانواده هایی با والدینی از ملیت های گوناگون، به تدریج هر یک از آن ها، الگوهایی را از فرهنگ دیگری جذب کرده و به قامت رفتارش می ریزد.
● ریشه‌یابی‌ استبداد در روان‌، آنگاه‌ جامعه‌
در تاریخ‌ بررسی‌های‌ اجتماعی‌، استبداد و نحوه‌ پیدایش‌ و بازآفرینی‌ آن‌ در جامعه‌ از جایگاه‌ ویژه‌ای ‌برخوردار است‌. باورهای‌ عامه‌ مردم، استبداد را ساخته‌ و پرداخته‌ای‌ تحمیلی‌ از طرف‌ شخص‌، گروه‌ یا کشوری ‌خاص‌ می پندارد. در حالی‌ که‌ در تحلیل های‌ معاصر، آن‌ را بازتاب‌ فرهنگ‌ و سرشت‌ روان‌ جمعی‌ افراد یک‌ جامعه‌ می‌دانند. افراد یک‌ جامعه‌ استبداد پرور، بدنبال‌ یک‌ لولویی‌ بیرونی‌ در قالب‌ شخص‌، گروه‌، نهاد یا دولتی‌ می‌گردند که‌ تمامی‌ مشکلات‌ و کاستی ها را به آن‌ نسبت‌ دهند، غافل‌ از این‌ که‌ آن‌ عاملی‌ که‌ الگوهای‌ یک‌ جامعه‌ استبدادی‌ را تعیین‌ کرده‌ و مدام‌ قوام‌ می‌بخشد، در درون‌ تک‌ تک‌ افراد نهفته‌ است‌ که‌ سرشت و خصلتی‌ جمعی‌ پیدا می‌کند!؟ خودکامگی‌ در هیچ‌ جامعه‌ای‌ نمی‌تواند هزاران‌ سال‌ ماندگار باشد، مگر بر مبنای‌ روابط دوسویۀ ‌فراگیر اجتماعی‌ای‌ که‌ فرماندهی‌ و فرمانبرداری‌، بردگی‌ و برده‌داری‌، سازش‌ و گسست‌ و از همه‌ مهمتر اعمال‌ و پذیرش‌ متقابل‌ ستم‌ دو روی‌ سکه‌ آن اند.
در شرایطی‌ که‌ در خانواده‌، قدرت‌ و خودکامگی‌ افراد بزرگتر، خواهان‌ ساختار روانی‌ و فکریی‌ باشد که‌ به ‌فرد اجازه‌ بروز خواست ها و تمایلاتی‌ مختلف و مخالف را ندهد، افراد زیردست‌ از رشد و قوام‌ شخصیت‌ و استقلال‌ لازمه برخوردار نشده‌ و به درستی‌ نمی‌توانند راه‌ آزاد زیستن‌ را تجربه کرده و بیاموزند. در نهاد خانواده‌، مدرسه و سایر نهادهای‌ اجتماعی‌، دخالت های‌ بی‌جا (در خانواده‌ یا جامعه‌) همچون‌ ترساندن‌، تحکم‌، امر و نهی‌های ‌بی‌مورد می‌تواند مانع‌ از رشد سالم‌ کودک‌ شود. چنین‌ تعاملات‌ معطوف‌ به‌ قدرتی‌ منجر به‌ رشد شخصیتی ‌ناقص‌ و رشد نارس‌ می‌شود و حاصلش‌ آن‌ می‌شود که‌ بسیاری‌ از بزرگسالان‌ از مرحله‌ خودمحوری‌ کودکی‌ به ‌درستی‌ بیرون‌ نیایند و بلوغی‌ ناتمام‌ داشته‌ باشند. این‌ افراد هنگامی‌ که‌ از نهاد خانواده‌ و مدرسه‌ بیرون‌ آمده‌ و وارد نهادهای‌ مختلف‌ اجتماعی‌ می‌شوند، در تمامی‌ کنش های‌ اجتماعی‌ همواره‌ خود را لحاظ کرده‌ و دیگری‌ را سرکوب‌ می‌کنند. بنابراین‌ سرکوب ها به‌ ویژه‌ در خانواده‌ و مدرسه‌، افرادی‌ خودمحور و خودبین‌ تحویل‌ جامعه ‌می‌دهند که‌ هنگام‌ تفکر، تصمیم‌گیری‌، انتخاب‌ ، کنش‌ و هر گزینش دیگری، با نادیده‌ گرفتن‌ و حذف‌ دیگران‌، خودمحوری‌ شکل‌ گرفته‌ زیر ضربات‌ سرکوب‌گر را در نهادهای‌ اجتماعی‌ بازآفرینی‌ می‌کنند. به‌ بیان‌ دیگر، در تعاملات‌ سرکوبگر، شخص‌ سرکوب‌ شده‌ در خانواده‌ و مدرسه‌، خود شخص‌ سرکوب‌گر در نهادهای‌ مدنی‌ می‌گردد که‌ در پی ‌نیازهای‌ واپس‌ زده‌ شده‌ و قربانی‌ شده‌ خویش‌ است‌.
بسیاری قدرت طلبی، خودمحوری و تجویزگری در کشورهای استبداد زده را ناشی نهادهای حکومتی و مناسبات قدرت سیاسی می انگارند؛ در حالی که خصلت روح اقتدارطلب معمولاً ریشه در روان جمعی یک جامعه دارد که تنها در صورت نهایی اش در نهادهای سیاسی و حکومتی بروز می یابد.
در زمان‌ آشفتگی‌های‌ سیاسی‌، اجتماعی‌ و اقتصادی‌، فرد ستمدیده‌ آرزوی‌ سرنگونی‌ یک‌ شخص‌ یا یک‌ نظام‌ سیاسی‌ خاص را درسر می‌پروراند، زیرا او خود در درونش‌ مستبدی‌ است‌ بی‌تخت‌ و تاج‌ که‌ به‌ امید عریکه‌ قدرت‌ به‌ جز گسست‌ راه‌ دیگری‌ نمی‌بیند. از کودکی‌، والد و معلم دستور داده‌ و او می‌بایست‌ در نهایت‌ اطاعت‌ کند و او دستور داده‌ و شخص ‌کوچکتر خانواده‌ فرمان‌ می‌برده‌ است‌. چنین‌ نحوه‌ تربیت‌ دو سویه‌ای،‌ افراد جامعه‌ را از هم‌ منفصل‌ و نسبت‌ به‌هم‌ سرکوبگر می‌سازد. اینجاست‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ تربیت‌ اقتدارگرا خود منشأ دوگانه‌پروری‌ نابرابر است‌. درچنین‌ نگاهی‌ همواره‌ یکی‌ دانا یکی‌ نادان‌، یکی‌ محکوم‌ و یکی‌ حاکم‌، یکی‌ عالم‌ یکی‌ جماعتی‌ جاهل‌، یکی‌سازشگر و دیگری‌ سازش‌ناپذیر، یکی شخصی بافرهنگ، دیگران عوامی بی فرهنگ، یکی هنرمندی مشروع، دیگری خیالبافی درپیت و خلاصه یکی‌ من‌ و منزه‌، و یکی‌ دیگر‌، او و مقصر است. چنین‌ جامعه‌ای‌ مبتلا به‌ خفقان ‌است‌، نه‌ به‌ سبب‌ ظلم‌ حکام‌ یا فضای بسته سیاسی، بلکه‌ به‌ جهت‌ معیارهای‌ گزینشگری‌ در روان‌ که‌ در هر کجای‌ جامعه‌ چنان ‌الگوهای‌ دو سویه‌ای‌ را بازآفرینی‌ می‌کند. در چنین‌ جامعه‌ای‌ هر کس‌ که‌ جای‌ دیگری‌ می‌نشیند، همچون‌ دیگری‌ می‌شود. در حالی‌ که‌ در پندار خود تصور می‌کرد که‌ دیگری‌ ستمکار و مستبد بوده‌ و خود مبراست‌!؟ غافل‌ از این‌ که‌ بذر استبدادپرور که‌ خود را خوب‌ و معصوم‌ و دیگری‌ را مقصر و گناهکار می‌داند، هر کجای‌ که‌ رسد، نهال‌ استبداد را پرورش‌ خواهد داد!! حتی در عاطفی ترین و انسانی ترین گستره ها، چون پردیسه های فرهنگ و هنر، و معیارهای زیباشناسی اش را نیز تجویز می کند.
منبع : جامعه‌شناسی ایران