دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

دو فرشته


دو فرشته
دو فرشته ی مسافر برای گذراندن شب در منزل خانواده ی ثروتمندی توقف کردند. آن خانواده دو فرشته را به زیرزمین فرستاده و اجازه ندادند شب را در مهمان خانه بگذرانند. هنگام آماده کردن بستر، فرشته ی پیر سوراخی در دیوار دید و روی آن را پوشاند. فرشته ی جوان تر علت را پرسید و او گفت:
● چیزها همیشه آن‌طور نیستند كه به‌نظر می‌رسند.
شب بعد فرشته ها به خانه ی زوج کشاورز و بسیار فقیر اما مهمان نواز رفتند.پس از صرف غذای مختصری که داشتند،آن زوج رختخواب خودشان را در اختیار فرشته ها قرار دادند تا شب را راحت بخوابند.صبح روز بعد تنها گاو آن زوج که تنها ممر درامدشان بود،مرده بود.فرشته ی جوان با خشم به فرشته ی پیرتر گفت: چه طور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟مرد اول همه چیز داشت، با این حال تو کمکش کردی.خانواده ی دومی چیزی نداشتند،اما همان را هم با ما تقسیم کردند.با این حال تو گذاشتی گاوشان بمیرد.فرشته ییرتر پاسخ داد:
● چیزها همیشه آن‌طور نیستند كه به‌نظر می‌رسند.
آن شب در زیرزمین متوجه شدم که در سوراخ دیوار طلا پنهان کرده اندچون صاحب خانه طماع و بخیل بود،سوراخ را بستم و مهر کردم تا دستشان به طلا نرسد. شب گذشته فرشته ی مرگ به سراغ همسر مرد کشاورز آمد. من در ازای زن گاو را به او دادم.

گردآورنده ومترجم: پریسابهرامی
منبع : سایت کانون قلم