شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ترجیح دیپلماسی بر قدرت ؛ پرسش هایی درباره احتمال تغییر مواضع آمریکا در قبال منطقه


ترجیح دیپلماسی بر قدرت ؛ پرسش هایی درباره احتمال تغییر مواضع آمریکا در قبال منطقه
بعد از آنکه باراک اوباما کار خود را به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده آغاز کرد، فضایی آکنده از خوش بینی بر منطقه حکمفرما شد تا جایی که برخی افراد می گفتند واشنگتن در سیاست های جانبدارانه خود از رژیم صهیونیستی تجدید نظر خواهد کرد و سیاست جدیدی را پیش خواهد گرفت که در مسیر تحقق یک صلح عادلانه باشد و در آن خواسته ها و حقوق عرب ها مد نظر قرار گیرد.
بعد از اولین حضور اوباما در یکی از رسانه های عربی و تاکید وی مبنی بر اینکه مسئله صلح برایش از اهمیت شایانی برخوردار است، موج خوش بینی هر چه بیشتر و بیشتر تشدید یافت.
اوباما بلافاصله بعد از تصدی منصب ریاست، نماینده ویژه کاخ سفید در امور خاورمیانه یعنی جرج میشل را به منطقه فرستاد تا میزان توجهش به اوضاع خاورمیانه را نشان دهد.
یکی از کسانی که جدی ترین بحث ها را در مورد مسئولیت اوباما در قبال منطقه انجام داد، والتر راسل مید از پژوهشگران شورای روابط خارجی آمریکا بود. وی در مقاله ای که توسط مجله معروف « فارن افیرز» منتشر شد، خاطرنشان ساخت: "در خاورمیانه، ماموریت بسیار سختی در انتظار اوباما است. وی پیش از انجام هر گونه فعالیت یا تحرکات گسترده، باید سیاست جدیدی را اتخاذ کند."
راسل مید در ادامه می افزاید: "سیاست جدید اوباما باید امید دست یابی به یک راه حل منصفانه برای مناقشه موجود را دوباره زنده کند و علاوه بر مد نظر قرار دادن منافع فلسطینیان، باید به روند جانبداری محض از اسرائیل خاتمه دهد."
این نویسنده آمریکایی تصریح کرد: "اسرائیل هرگز نمی تواند امنیت خود را تضمین کند، مگر آنکه توافق نامه صلحی را با فلسطینیان به امضا برساند که در آن منافع ایشان نیز رعایت شود."
به هر حال، فضای آکنده از خوش بینی حاکم بر منطقه و نیز ضرورت اتخاذ یک سیاست مختلف از سوی آمریکا در قبال خاورمیانه پرسش های فراوانی را به دنبال دارد، پرسش هایی مبنی بر اینکه احتمال اجرای تغییرات در دیپلماسی آمریکا چقدر است؟ آیا حرف های اوباما صرفا در جهت فریبکاری و نیز خاموش کردن آتش خشم ملت های منطقه نسبت به سیاست آمریکا در دوره ریاست جرج بوش است؟
پرسش هایی که باید پیش از هر چیز به آن پاسخ داد، به ترتیب ذیل می باشد:
ــ آیا دولت اوباما عملا قصد ایجاد تغییر در سیاست های واشنگتن را دارد و می خواهد سیاستی را در قبال مناقشه عربی ـ اسرائیلی اتخاذ کند که خلاف دیدگاه رژیم صهیونیستی است؟
ـ آیا اصول اساسی و اولیه در تعیین نوع سیاست های دولت جدید در قبال خاورمیانه از اولویت ها و منافعی سرچشمه می گیرد که ایالات متحده در منطقه دارد؟
ــ آیا حقایق و وقایع جدید ناشی از مناقشه موجود در منطقه، تاثیری بر دولت اوباما داشته و آن را به سمت ایجاد تغییر در شکل تعامل با پرونده مناقشه و مذاکره کشانده است؟
ـ سوال بعدی این است که آیا واشنگتن می تواند رژیم اشغالگر را در شرایط کنونی که حزب لیکود و دیگر احزاب راستگرای صهیونیستی قدرت یافته اند، وادار کند تا رفتاری واقعگرایانه و پراگماتیک را در پیش بگیرد و دست از تجاوز، جزم اندیشی و خودسری بردارد؟
ـ یکم ـ اختلاف میان دموکرات ها و جمهوری خواهان
نکته مهمی که در اینجا باید بدان توجه داشت، اختلاف میان دو حزب دموکرات و جمهوری خواه آمریکا است که از زمان شکل گیری به صورت نوبتی روی کار آمدند. ریشه اختلاف دو حزب مذکور را باید در تاریخ و نیز شیوه برخورد آنها جستجو کرد.
حزب دموکرات تمایل دائمی به برخورد پراگماتیک با مسائل، سیاست استفاده از قدرت نرم و نیز ائتلاف با کشورهای مختلف جهت تحقق اهداف ایالات متحده و حفظ منافع استعماری واشنگتن در جهان دارد تا جایی که می بینیم هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه جدید آمریکا پیش از آنکه رسما متصدی این منصب شود، با حضور در کنگره آمریکا به این استراتژی اشاره می کند و می گوید: "ایالات متحده بار دیگر باید دیپلماسی را در محور استراتژی «قدرت هوشمند» خود در برخورد با مسائل خاورمیانه قرار دهد."
روزنامه آمریکایی "نیویورک تایمز" در خصوص اصطلاح قدرت هوشمند یا قدرت نرم می گوید: «استفاده از تمامی عوامل موثر در افزایش قدرت دیپلماتیک، اقتصادی، نظامی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی جهت دست یابی به اهداف مورد نظر.»
حزب جمهوری خواه بر خلاف رقیب خود، همیشه تمایل به استفاده از خشونت و قدرت سخت دارد و هیچ توجهی به منافع کشورها ـ به ویژه قدرت ها ـ نمی کند و تنها در صدد آن هست تا با استفاده از قدرت نظامی و زور خواست خود را تحمیل کند.
جمهوری خواهان همچنین می کوشند تا با استفاده از ابزار خشونت، ملت ها و کشورهایی که مخالف سلطه آمریکا هستند، را به زانو درآورند و ما نمونه این برخورد را در زمان حاکمیت جرج بوش و نئومحافظه کاران بر آمریکا که با اشغال عراق و افغانستان و نیز به خدمت گرفتن سازمان ملل همراه بود، به وضوح دیدیم.
ـ دوم ـ اصول و اولویت های سیاسی آمریکا در منطقه
نکته ای که نباید از یاد برد، این است که اختلاف میان جمهوری خواهان و دموکرات ها هرگز بنیادی نیست یعنی اهداف سیاسی که آمریکا در منطقه دنبال می کند، مبتنی بر یک سری اصول و اولویت های بنیادی است که واشنگتن بر آن اساس حرکت می کند و فرقی ندارد که تحقق این اولویت ها با استفاده از دیپلماسی باشد یا از طریق استفاده از خشونت. اصول و اولویت های کاخ سفید در منطقه به شرح ذیل است:
۱ ) تضمین تداوم سیطره آمریکا بر ثروت های منطقه (به ویژه ثروت های گازی و نفتی)
۲ ) حفظ موجودیت رژیم صهیونیستی به عنوان اولین قدرت منطقه ای و یکی از ابزارهای لازم جهت به زانو درآوردن خاورمیانه در برابر سیطره آمریکایی ها و در اختیار گرفتن ثروت های منطقه
۳ ) آمریکا برای آنکه به دو هدف فوق دست یابد، تمام توان خود را برای حمایت و نیز تثبیت جایگاه اقمار عربی اش که جهت تحقق اهداف کاخ سفید و نیز همراه ساختن دیگر کشورها در این مسیر می کوشند، به کار می گیرد.
ـ سوم: ماهیت سیاست دولت اوباما و احتمال تغییر در آن
با توجه به آنچه گذشت، سیاست آمریکا در دوره حاکمیت اوباما ـ یعنی حزب دموکرات ـ مبتنی بر دیپلماسی و برخورد پراگماتیستی با مسائل می باشد ؛ البته دولت اوباما مجبور است تا حقیقت ها و واقعیت های موجود که زائیده جنگ آمریکا در عراق و افغانستان، شکست نظامی رژیم صهیونیستی در لبنان و نوار غزه و از بین رفتن قدرت بازدارندگی ارتش عبری می باشد، مد نظر قرار دهد. حقیقت ها و واقعیت های مذکور عبارتند از:
۱ )کاهش قدرت ایالات متحده بعد از شکست در عراق و افغانستان و در هم کوبیده شدن هیبت پوشالی آمریکا در منطقه
۲ ) شکست رژیم صهیونیستی در تجاوز به لبنان در سال ۲۰۰۶ و در حمله به نوار غزه در سال ۲۰۰۹ که با پیروزی مقاومت و نیز افزایش قدرت جبهه بازدارندگی در منطقه همراه بود و به کاهش توان بازدارندگی صهیونیست ها و همچنین تضعیف اقمار آمریکا انجامید.
۳ ) رشد تکثرگرایی منطقه ای، پایان مرحله جهان تک قطبی و نیز توازن جدید قدرت در جهان و منطقه که به تقویت جبهه بازدارندگی و نیز تضعیف جبهه به اصطلاح میانه روی عربی انجامید و باعث ایجاد فضای نویی شد که هرگز به نفع اشغالگران قدس نبود.
۴ ) چهارمین عامل موثر در این میان بحران اقتصادی بود که ایالات متحده را تحت تاثیر قرار داد و هنوز هم این کشور با آن دست و پنجه نرم می کند تا جایی که مقابله با این بحران به یکی از اولویت های اصلی دولت اوباما مبدل شده است که همین امر کاخ سفید و حزب دموکرات را بر آن می دارد تا به دنبال برون رفتی برای مشکلات اقتصادی ناشی از تداوم اشغال عراق و افغانستان باشند.
چهار عامل فوق باعث می شود تا سیاست آمریکا در دوره اوباما ضرورتا متفاوت از سیاست دوره بوش باشد و بناچار تحولات کنونی منطقه را مد نظر قرار دهد، تحولاتی که به ظهور یک توازن قدرت جدید انجامیده است و در این توازن نو دیگر جبهه مقاومت و بازدارندگی در آن طرف ضعیف معادله نیست ؛ بلکه از حمایت قوی ملت های منطقه و حتی جهان برخوردار می باشد و این در حالی است که قدرت و جایگاه رژیم صهیونیستی و ایالات متحده به شدت تضعیف شده است.
با توجه به آنچه گذشت، دولت اوباما مجبور است که نوعی تغییر در سیاست هایش ایجاد کند ؛ البته تا این لحظه ماهیت این تغییرات مشخص نیست و کسی نمی داند که این تغییرات صرفا ظاهری است یا آنکه با دگردیسی بنیادین در برخورد آمریکا با مناقشه اعراب و رژیم صهیونیستی و نیز مسئله شروط مذاکره دوجانبه و نیز مکانیزم برقراری صلح همراه خواهد بود.
یکی از شواهد و قرائنی که حکایت از آگاهی آمریکایی ها نسبت به ضرورت کاستن از میزان جانبداری کشورشان از دیدگاه های رژیم اشغالگر قدس دارد، مطالب مندرج در مقاله والتر راسل مید می باشد.
وی در مقاله خود به ضرورت تغییر در سیاست آمریکا و نیز جانبداری کاخ سفید از صهیونیست ها می پردازد و می گوید: "تا این لحظه به هیچ وجه این ضرورت شکل عملی به خود نگرفته است."
رئیس جمهور جدید آمریکا و مسئولان سیاست خارجی این کشور موضع خود را قبال مناقشه اعراب و اسرائیل تغییر نداده اند و همچنان از دیدگاه رژیم صهیونیستی برای حل مناقشه موجود حمایت می کنند ؛ البته اگر دیدگاهی در این رابطه داشته باشد. ضمنا موضع آمریکا در قبال رخدادهای کنونی نیز نشانگر عدم تغییر در سیاست نهادهای رسمی این کشور می باشد. ما نمونه این امر را در موضع اوباما و نیز فرستاده آمریکا به منطقه یعنی جرج میشل در قبال تجاوزات اشغالگران به نوار غزه و نیز نگاه شان نسبت به مناقشه موجود و راهکارهای حل آن داریم.
اوباما در جریان حمله اشغالگران به نوار غزه، از کشتار شهروندان فلسطینی در نوار غزه و نیز مرگ ـ به اصطلاح ـ غیر نظامیان صهیونیست در جنوب اراضی اشغالی ابراز تاسف کرد و در توجیه اقدامات جنایتکارانه اشغالگران قدس گفت: "هیچ کشور دموکراتیک در دنیا نیست که در مقابل حملات موشکی ساکت بنشیند."
رئیس جمهور آمریکا خاطرنشان ساخت: "حماس باید دست از شلیک موشک بردارد تا اسرائیل بعد از آن روند عقب نشینی از نوار غزه را تکمیل کند. ضمنا آمریکا و همپیمانانش تمام توان خود را برای جلوگیری از قاچاق اسلحه به منطقه مذکور به کار خواهند گرفت تا حماس مجددا به تجهیزات نظامی دست نیابد."
مواضعی که اوباما با اتخاذ آن، دوره حاکمیتش بر آمریکا را آغاز کرد نشانگر آن است که برخورد وی با مسئله مناقشه هیچ تغییری نکرده است و ایشان نیز همان سیاست هایی را ادامه می دهند که در آن هیچ اعترافی به اشغالگری و تجاوزگری صهیونیست ها نمی شود و مقاومت نیز یک اقدام تروریستی به شمار می رود و رژیم اشغالگر قدس به عنوان "یک کشور دموکراتیک" حق دفاع از خویشتن را دارد.
در خصوص دیدگاه اوباما در رابطه با راهکار حل مناقشه اعراب و اسرائیل نیز باید گفت که رئیس جمهور جدید آمریکا بر همان شروط گذشته یعنی شروط کمیته چهارجانبه برای به رسمیت شناختن حماس تاکید دارد که بر اساس آن، باید مقاومت در مقابل اشغالگران متوقف شود، حماس صهیونیست ها و تشکیلات خودگردان را به رسمیت بشناسد و توافق نامه های به امضا رسیده میان رژیم اشغالگر قدس و ساف را بپذیرد و با ادامه مذاکرات البته به شکلی که رضایت این رژیم را به دنبال داشته باشد، موافقت نماید.
جرج میشل نیز در اولین دیدار خود از منطقه تاکید کرد: "ایالات متحده اهمیت امنیت اسرائیل را درک می کند و خود را ملزم به حفظ آن می داند. به هر حال، این حق تل آویو است که امنیت شهروندان خود را با استفاده از راه های مشروع تامین نماید."
پر واضح است که مواضع اوباما و جرج میشل نشان می دهد که دولت آمریکا تا این لحظه هیچ تغییر ریشه ای و بنیادین را در مواضع خود در خصوص مناقشه موجود نداده است و همچنان معتقد است که اولویتش حفظ امنیت اسرائیل، حمایت از جبهه به اصطلاح میانه روی عربی ـ فلسطینی و اعمال فشار به جنبش های مبارز فلسطینی و در راس آنها حماس است تا در مقابل شروط رژیم اشغالگر قدس جهت حل مناقشه موجود سر تسلیم فرود آورند.
ضمنا اگر دولت اوباما با ارسال پیام هایی از آمادگی خود برای تجدید نظر در سیاست های آمریکا در قبال سوریه و نیز بازگشایی کانال های گفتگو با دمشق و تهران سخن می گوید، این بدان خاطر است که استفاده از زور برایش هیچ نتیجه ای در بر نداشته است ؛ البته نباید فراموش کرد که هنوز این پیام ها به حد آمادگی جدی برای ایجاد یک تغییر اصولی در خصوص جانبداری از رژیم صهیونیستی و نادیده گرفتن حقوق اعراب نرسیده است و بهترین گواه بر این مسئله، موضع رابرت وود، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا است که می گوید: «هرگز قصد پیش گویی درباره نتایج بازبینی در سیاست های دولت اوباما در قبال منطقه را نداریم ؛ ولی معتقدیم که سوریه باید نقش مفیدتری را در منطقه ایفا نماید و باید کارهای فراوانی را برای کمک به برقراری صلح انجام نماید که البته تا کنون چنین چیزی را از این کشور شاهد نبوده ایم.»
اظهارات سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نشان می دهد که واشنگتن نمی خواهد این نکته را درک کند که مواضع رژیم صهیونیستی عامل عدم دست یابی به صلحی عادلانه در منطقه بوده است نه دیدگاه های سوریه.
اگر یک جمع بندی کلی از مطالب گذشته داشته باشیم، به این نتیجه می رسیم که ترجیح دیپلماسی بر سیاست «استفاده از قدرت و خشونت» هرگز به معنای تغییر در نگرش آمریکا و نیز تصمیم این کشور جهت اتخاذ یک موضع جدید در قبال مناقشه اعراب و اسرائیل و نیز توقف سیاست های حمایت جویانه از رژیم اشغالگر قدس نیست ؛ بلکه دولت اوباما سعی دارد تا از طریق ابزار دیپلماسی اهدافی را محقق سازد که با استفاده از قدرت موفق به تحقق آن نشد. بی تردید، شیوه ای که آمریکا در پیش گرفته و در صدد است تا خود را به عنوان یک طرف خواهان از سر گیری مذاکره نشان دهد، به نتیجه نخواهد رسید ؛ زیرا رژیم اشغالگر قدس بعد از پیروزی جریان لیکودی در انتخابات به ریاست بنیامین نتانیاهو هرگز با راهکارهای سیاسی موافق نیست ؛ مگر آنکه این راهکارها در جهت واداشتن عرب ها به تسلیم و تحقق اهداف تل آویو باشد. اگر به گذشته نگاهی بیاندازیم، می بینیم که در زمان ریاست بیل کلینتون بر آمریکا نیز نتانیاهو با تحریک لابی صهیونیستی در کنگره آمریکا، فشارهای کاخ سفید برای برقراری صلح را بی نتیجه گذارد.
به هر حال، انتظار پیشبرد روند صلح در زمان دولتی به ریاست بنیامین نتانیاهو امری محال است یعنی اینکه دستگاه دیپلماسی آمریکا باید تنها به دنبال مدیریت بحران و مناقشه موجود باشد و مانع از تشدید آن شود که البته دلیلش نیز ناتوانی کاخ سفید در ایجاد تغییر در مواضع اشغالگران قدس یا استنکاف این نهاد آمریکایی از تجدید نظر واقعی در سیاست هایش در قبال مناقشه عربی ـ اسرائیلی می باشد که این امر نیز باعث می شود تا واشنگتن دیگر نقش یک میانجیگر بی طرف که سوریه خواستار آن است، ایفا نکند.
نباید از یاد برد که اگر دولت اوباما عملا به دنبال تغییری جدی در سیاست هایش باشد و به این باور برسد که حمایت از موجودیت اسرائیل، تضمین آینده آن و نیز حفظ منافع تل آویو در منطقه مستلزم تقدیم برخی امتیازات است ؛ باز هم این تغییر مرتبط با توان دولت آمریکا در اعمال فشار به تل آویو است که البته موانع موجود در این مسیر یکی کنگره است و دیگری چالشی است که باید دولت اوباما با نتانیاهو داشته باشد.
تجربه ثابت کرده است که در گذشته وقتی دولت آمریکا موضع مخالف را در برابر سیاست های رژیم صهیونیستی اتخاذ می کرد یا آنکه تلاش می نمود تا تل آویو را از دیپلماسی "مخالفت با مذاکرات" بازدارد و راهکارهای سیاسی را برای حل مناقشه ارائه دهد، با مخالفت جدی کنگره آمریکا و دولت صهیونیستی رو به رو می شد و مسئله به تنش در روابط واشنگتن و تل آویو می انجامید که البته این تنش در نهایت با موافقت آمریکا با دیدگاه های رژیم صهیونیستی پایان می یافت. ما نمونه این امر را در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون شاهد بودیم. رئیس جمهور اسبق آمریکا با موضع نتانیاهو در خصوص مذاکرات مخالفت نمود که البته این مخالفت در پایان به نتیجه ای نرسید و نهایتا مسئله با پیروزی نتانیاهو خاتمه یافت.
نویسنده: حسین عطوی
منبع : مرکز اطلاع رسانی فلسطین