پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


حافظ، سراینده عشق و شادی


حافظ، سراینده عشق و شادی
هدف از نوشتن این مقاله چیزی جز فهم بهتر ادبی و به روش پژوهش علمی نیست؛ همان طوری که شاعر شیراز از بستر زندگی جمعی، فرهنگی و تاریخی خود برمی‌خیزد و اندیشه‌اش به آن تکیه دارد و شرایط فرهنگی، اجتماعی، تاریخی که همچون زمینه‌ای ناخودآگاه که گوهره اندیشه شاعر در متن است و این تاریخ به راستی دو گونه تاریخ را دربر می‌گیرد؛ تاریخیت هستی و تاریخیت واقعی. یعنی حافظ در دو عرصه به طور کامل متفاوت زیست می‌کند و می‌اندیشد. از سویی شاعر شیراز در کشاکش با مشکل‌های وجودی در عرصه هستا- نیستی با خود، با دیگران و با جهان در چالش است. او هر روز با مشکل‌های هستی Problems، بودن و نبودن دست و پنجه نرم می‌کند. لحظه وجودی او سرشار از تشویش است. گذشته <گذشته> است، <اکنون> می‌رود و <آینده> نامطمئن است. هیچ تضمینی به ما نداده‌اند که لحظه‌ای دیگر خواهیم بود و زندگانی خواهیم کرد. ما بر لبه تیغ برنده زمان با پای برهنه در حرکتیم، با پای مجروح و دلی پر از امید و نومیدی در عرصه لحظه‌های وجودی دست و پا می‌زنیم. ‌
<پیوند عمر بسته به مویی است هوش‌دار.> ‌
لحظه دیگر زیست حافظ، لحظه تاریخیت واقعی است. در جامعه دارای پایگان (سلسله مراتب) طبقاتی فئودال و افسارگسیخته ساختاری که در فراز مسند قدرت محتسبی بزرگ بر اریکه شاهی نشسته است و گزمه‌ها و محتسب‌های کوچک و بزرگ دست‌اندرکارند تا هرگونه سرچشمه ذوق و مستی را بخشکانند، حافظ با این نیز در چالش است. اینکه حافظ را نشناخته‌اند، غفلت از این دو عنصر تاریخی است. هنوز نمی‌دانند که در دیوان رند شیراز دو شخصیت و دو انسان کاملا‌ متفاوت زیست می‌کند و می‌اندیشد و خود را به چکاد دو کوه سر به فلک کشیده هستی فردی و هستی اجتماعی- تاریخی برمی‌کشد. باید گفت که اشعار حافظ و شاعرانی مانند او که شعرشان اسطوره‌ای، عرفانی، رمزی و چند لا‌یه و ایهام‌دار است و آن را می‌توان از ابعاد گوناگون تفسیر و تبیین کرد و طبیعی است که هرکس کم و بیش گمانی از فهم او نزد خود دارد و این همه پراکندگی عقیده درباره مایه اندیشه جهان‌نگری در دیوان حافظ به معنای آن است که هرکسی از ظن خود یار او می‌شود. ‌
سردرگمی خواننده شعر در فهم و اندیشه‌های حافظ به همین دلیل است. در مثل بعضی مفسران برای شناساندن حافظ منحصرا به نقد تاویلی و پروژه‌هرمونیکی متوسل شده‌اند و گفته‌اند شناخت هسته فکری و بینش شاعر فقط رمزی است و با جهان واقعیت سروکاری ندارد. حافظ مفسر، هرمنوتیک عارفی است دست از دنیا شسته که هرگز در زندگانی خود بر خوبرویی شیفته نشده است، از جام می لبی تر نکرده و در گوشه خانقاهی زیج نشسته و ورد و ذکر در زبان می‌آورده‌است. آنچه هدف عشق اوست خداست که گاهی در قالب موجودی زیبا با موهای کمند و ابروی کمانی با خالی بر گونه و سیب زنخدان، دامی در راه عاشق پهن کرده، او را از جهان و هرچه در آن است دور داشته است. چنین تصویری ابدا با کلیت دیوان شاعر نمی‌خواند و به منزله نادیده گرفتن واقعیتی است که حافظ به ویژه بر آن بسیار تاکید دارد. عجیب این است که دو مشکلی که دانستگی حافظ را به خود مشغول می‌داشته، در قرن پرتلا‌طم ما تجدید شباب کرده است؛ عشق (‌) sex و سیاست.
کسی که دیوان حافظ را به دقت بخواند و اسیر پیشداوری‌های خود نباشد، به وضوح می‌بیند که سرشت جنسی در شعر حافظ (و نیز در اشعار پیشگام او در رندی، سعدی) بیداد می‌کند. سعدی به تصریح و حافظ به تلویح آثار و نتایج سرشت جنسی را در برترین مدارج خود که در دانستگی و کلا‌م انسانی پدیدار می‌شود مجسم کرده‌اند. این دو شاعر دقیقا از همین زمینه زیستی است که به فرامحسوس و فراتر از تجربه حسی و روزانه می‌روند. نشانی‌هایی که حافظ از معشوق می‌دهد، همه نشانه‌های حسی و زمینی است. او در جهانی زیست می‌کند که زیبایی و شادی در آن موج می‌زند. از دید سیمای خوبرویی شیرازی از محسوس برمی‌گذرد و به خدا می‌رسد، بی‌آنکه شرایط و لوازم عشق زمینی را از دست داده باشد. اشعار حافظ موزون، آهنگین و نغز است و معنا را به روشنی به دانستگی خواننده می‌رساند. شعر حافظ جنبه حسانی خیلی قوی دارد؛ یعنی احساس (‌) sensibility حافظ خیلی قوی است. او بر حسب حال و مقام خود شعر می‌گفته و یکی از ویژگی‌های مهم شعر حافظ پارادوکسیکال است؛ یعنی ضد و نقیض است. حافظ ما را در حالتی قرار می‌دهد که وقتی به او نزدیک می‌شویم نمی‌دانیم که واقعا جدی حرف می‌زند یا شوخی می‌کند. گاهی به نظر می‌رسد <عارف> است و گاهی خود را <رند> نشان می‌دهد و گاهی به نظر می‌رسد که عاشق خود و شعر خویش است. بهتر بگوییم، به تعبیر امروزی، همه ما را سرکار گذاشته است؛ یعنی همه ما را منتر کرده است. (منتر= مانترا، جادوگر قبیله بوده است؛ پیشگو و شاعر و طبیب بوده و در قبایل ابتدایی خیلی مهم بوده است. ریشه مانترا، سانسکریت و اوستا است.)
شعر حافظ رندی است و غالبا سحرآمیز است. او می‌گوید من ساحرم. به کمک کلمه‌ها دنیایی می‌سازد در کنار دنیای واقعیت که به نظر واقعی می‌آید، در حالی که از نظر منطقی و علمی این دینامیک دنیای خیال است. ‌
اشعار حافظ شادی‌آور است و وعده شادی می‌دهد. وقتی از زیبایی باغ و گلستان و معشوق سخن می‌گوید، مثل این است که خواننده زیبایی را می‌بیند و با او معاشقه می‌کند. ‌ یکی دیگر از مشخصات شعر حافظ آن است که شاعر خود را نشان می‌دهد و آنگاه پنهان می‌کند؛ یعنی دیدار می‌کند و پرهیز. ‌
به گفته سعدی: ‌ <دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی ‌ / بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی>
وقتی خودش را نشان می‌دهد، اشخاص فکر می‌کنند او را گیر آورده‌اند، در حالی که نیمه پنهان شاعر از دستشان در می‌رود. او در عشق صاحب تجربه است. ‌
حافظ در اشعارش از مشکل‌های خیلی بزرگ انسان حرف می‌زند؛ معنی زندگی، معمای مرگ، رمز عشق و اینکه چطور زندگی کنیم؟ حافظ به ما می‌گوید شعر من را فهمیدید؟ آیا در عرصه عشق رنجی کشیده‌اید؟ و لذت می‌و یا لذت زندگانی را چشیده‌اید؟
خواننده عادی، سرسری به این پرسش‌ها پاسخ مثبت می‌دهد و خود را صاحب تجربه و دانش می‌داند. اما نیک که بنگریم می‌بینیم حافظ به این اشخاص و تفکراتشان خوشبین نیست و غالبا به تلویح به آنها می‌گوید دعوی شما گزاف‌گویی است و آنها را گوشمالی می‌دهد و سپس شروع می‌کند به مطایبه‌گویی و خندیدن. ‌
پشت سر حافظ انسانی استهزاگر و طنزگو وجود دارد که به ما می‌گوید خیلی مانده است که شعر من را بفهمید؛ و البته این کار را با شفقت و مهربانی انجام می‌دهد. ‌
ما باید با چشم دیگری به حافظ نگاه کنیم، نه مثل <عارفان> و <تفسیرگران> که هر کدام القابی برای حافظ می‌تراشند (لسان الغیب و از این قبیل.) آنها فراموش کرده‌اند که حافظ شاعر است و سروکار شاعر با تجربه واقعی است.اینک دیگر می‌بایست <غیب> را تعریف کرد. ‌
این دنیای دیگری که یک فرد عادی به آن معتقد است، برای حافظ دنیای خیال است. در شعر و هنر، دنیای واقعیت و دنیای خیال مرز ندارد. مثلا‌ ما نشسته‌ایم و خیال می‌کنیم که کنار آبشار رفتیم. ریزش آب و صدای آب و درخت‌ها را تصور می‌کنیم، اما می‌دانیم که در دانستگی ما این مثل یک عکس است ولی شاعری که آبشار را نشان می‌دهد، خواننده طراوت و خنکی قطرات آب را روی پوستش احساس می‌کند. همه اینها به وسیله جادوی کلمات گفته می‌شود؛ کلماتی که شاعر بر زبان می‌آورد، تجسم احوال و حالا‌ت اوست؛ واقعی و حقیقی است. ‌
دو عامل باعث شده که حافظ جامعه ما را به خود مشغول کند. در مرتبه نخست باید دانست که حافظ آخرین شاعر بزرگ ادب کلا‌سیک ماست. به واژگانی مطایبه‌آمیز، حافظ کودک ته‌تغاری (محبوب) ادب کلا‌سیک فارسی است. در مرتبه دوم، حافظ نمی‌خواهد فقط ما را درگیر مشکلی خیلی جدی بکند. شاهنامه را که می‌خوانید، شاعر می‌گوید: وقتی کشور در خطر است، برای نجات کشور باید جان داد. (چو ایران نباشد تن من مباد) ولی حافظ طوری صحبت می‌کند که در زندگی، شیرینی و تلخی با هم است و انسان باید در دریا خودش را با موج هماهنگ کند. ‌
حافظ می‌گوید کسی که خودش را دوست ندارد، کسی دیگر را هم دوست ندارد. غمخوار خویش باش، به هیچ‌کس اعتماد نکن. آدم تغییر می‌کند؛ زیبایی و زشتی با هم است. انسان موجودی است بین فرشته و حیوان، گاهی نرم و لطیف و دلپسند، گاهی هم تندخو و متجاوز می‌شود. روحیه فردوسی، حماسی و روحیه حافظ، رواقی است. (سازگار شدن با پستی‌ها و بلندی‌های زندگی) حافظ به قسمی دیگر به ایران می‌نگرد؛ ایران رنج کشیده، ایران کشتار شده، ایران خونین. پس از فردوسی، سه شط خون در ایران جاری شد. ایران، هجوم چنگیزخان، هلا‌کو و تیمور گورکانی را از سر گذراند و به زمین سوخته‌ای تبدیل شد. حافظ خود می‌گوید:
<خون چکید از شاخ گل، باغ بهاران را چه شد؟>
او در زمانه خونینی زندگی می‌کند و شاهد لحظه‌های مرگبار هستی ایران است. حافظ شعر می‌گفته و در دربار بزرگان می‌رفته و می‌خوانده؛ شغل حافظ همین بوده است. (رامشگری، شاعری، اندیشه‌ورزی) حافظ، علوم قدیمی را در جوانی یاد می‌گیرد. در مکتبخانه‌ها، قرآن، سعدی، فقه و حکمت می‌خواند. حافظ آغاز خوشی داشته، موسیقی می‌دانسته، صدایش خیلی خوب بوده و شش‌دانگ صدا را داشته که در مجالس خصوصی آواز می‌خوانده است. او زن و فرزند داشته است و پسرش در جوانی می‌میرد خیلی باعث تاثر حافظ می‌شود. او به همسرش هم بسیار علا‌قه داشته است. ‌
حافظ آدم چند شخصیتی بوده است. خودش را با همه کس اعم از طرز تفکرهای متفاوت هماهنگ می‌کرده است. اگر نزد روحانی بوده، مطابق دلخواه او حرف می‌زده و اگر نزد میگسار می‌رفته، با او <می> می‌زده است. به اصطلا‌ح <دودوزه‌بازی> می‌کرده و این از رندی و زبلی او بوده است. او کار جدی می‌کرده، بسیار می‌اندیشیده، از مرگ بیزار و عاشق زندگانی بوده است. همچنین، اهل مدارا و عشرت بوده است. ‌ <زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست> یا <من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود/ وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟> حافظ حس دینی قوی دارد ولی این <رند> وسط قضیه شروع می‌کند به حرف‌هایی که هیچ مناسبتی به آن حال و مقام ندارد. همچنین حس زندگی در حافظ خیلی شدید است. آنقدر به زندگی و فرصت شمردن از لحظه‌های زندگی فکر می‌کند که وقتی می‌رسد به زمان بهار و طرب، همه چیز از یادش می‌رود. نقد را می‌گیرد و دنبال نسیه نمی‌رود. <رند> ما دو سره بازی می‌کند؛ هم خدای را می‌خواهد و هم خرما را. ‌
<فردا بهشت و روضه رضوان از آن ماست/ امروز نیز ساغی مه‌روی و جام می.> ‌
شعر حافظ را در صورتی می‌شناسیم که به احوال شاعر آشنا شویم. حافظ می‌گوید در محیطی که از هر طرف انسان در معرض خطر است باید گوشه‌ای گرفت و اغتنام فرصت کرد، یعنی از این ضربه‌ها که مرگبار است، نیروی حیات‌بخش بسازید؛ یعنی <زهر> را تبدیل به <پادزهر> کنید و مرگ را به زندگی و پیری را به جوانی بدل سازید؛ یعنی چنان بر لحظه‌های زندگانی متمرکز شوید تا به ابدیت تبدیل شود. ‌
عجیب‌ترین چیزی که به انسان هدیه شده، فنومن (‌= Phenomen پدیدار) زندگی انسان است؛ یعنی هدیه زندگی. چنین چیز گرانبها و بی‌بدیلی در اختیار ماست و در ما موجودیت پیدا کرده است. همه چیز را می‌بینیم و حیف است که این زندگی را صرف حرف‌های بیهوده کنیم. ‌
<مستور و مست هر دو چه از یک قبیله‌اند/ ما دل به عشوه که دهیم، اختیار چیست؟> ‌
یا <غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست؟> ‌
اینطور که از شعر حافظ برمی‌آید، او انسانی است تنها و تندخو و شیفته، در حالی‌که همشهری شهیرش سعدی، اهل سفر و تجربه است. حافظ برخلا‌ف سعدی در درون خود سفر می‌کرده است. ‌
<دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش/ که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس.> ‌
وقتی که شعر حافظ را می‌خوانیم، می‌بینیم که آرامش‌بخش است. حافظ خودش هم خیلی مشکل داشته و سرودن شعر او را تسکین می‌داده است. ‌ عصاره شعر حافظ عشق و سیاست است. احساس و اندیشه در شعر حافظ همدوش هم پیش می‌رود. گوته می‌گوید: اگر لفظ را عروس و معنی را داماد بنامیم، کسی از این زناشویی باخبر است که حافظ را بشناسد. یعنی حافظ بهتر از شاعران دیگر لفظ و معنا را هماهنگ کرده است. ‌
ای عروس هنر از بخت شکایت منما/ حجله حسن بیارای که داماد آمد
شیرین پایدار ‌
منبع : روزنامه اعتماد ملی