یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


کودکانه های یک آدم بزرگ


کودکانه های یک آدم بزرگ
«همه چیز اشكال داره! روزها خیلی بلند هستن، آفتاب خیلی داغه، باد خیلی تند می وزه، ابرها خیلی پف كردن، چمن ها خیلی سبز هستن، زمین خیلی خاكیه، ملافه ها خیلی تمیزن، ستاره ها خیلی چشمك می زنن، ماه خیلی بالاس، آب خیلی رقیقه، شب هم خیلی خشكه، سنگ ها خیلی سنگین هستن، پرها خیلی سبك هستن، بچه ها خیلی سروصدا می كنن، كفش ها خیلی تنگ هستن، مردم خیلی خوشحال هستن، چرا نمی فهمن همه چیز اشكال داره!»
نوشتاری كه خواندیم از «شل سیلوراستاین» است، شاعر و نویسنده ای كه برای كودكان و نوجوانان می نویسد، اما نگاه او آدم ها را خطاب قرارمی دهد، اگرچه به زبانی ساده سخن می گوید و مخاطب اصلی او كودكان هستند اما تلاش می كند آنان را كودك فرض نكند. در آثار «استاین» همه چیز رنگ و بوی تازه ای دارد، عناصر عموماً دم دستی هستند اما این دم دستی بودن آسیبی به متن به نگارش درآمده نمی زند. به این معنا كه «شل سیلوراستاین» در اصطلاح فارسی زبانان و آنانی كه با آرایه های ادبی آشنا هستند «سهل و ممتنع» می نویسد، یعنی درواقع به گونه ای ادبی عادت دارد كه مخاطب احساس می كند خودش هم می تواند به راحتی آن كلمات را در محور هم نشینی دركنار هم قراردهد، اما وقتی شروع به نوشتن می كند می بیند چندان هم ساده نیست.
البته نگارش اثری «سهل و ممتنع» برای یك، یا دو بار، ممكن است به راحتی انجام پذیرد، اما، وقتی قرار است اثر به گونه ای ممتد آفریده شود، بن بست های كلامی و واژگانی آغاز می شود. «سیلوراستاین» اما، در آثارش ازاین مورد مستغنی است و به راحتی با عناصری كه اززندگی طبیعی مردم و حتی این قدر طبیعی، كه به آن توجه نكنی، آثاری را به نوشتار درآورده كه قابل تأمل است. «همون طور كه بوته گل سرخ، شكوفه های زیبایش را بازمی كرد، درخت بلوط بلندتر می شد و از چیزهای تازه تری مثل عقاب ها، نوك كوه ها و آسمون حرف می زد» (درخت بلوط و بوته گل سرخ)
«استاین» برای كودكان، ذهنی فلسفی تعریف كرده است، به این معنا كه در ذهن خود تصویری پررنگ از ذهن خلاق و پرسشگر كودكان دارد و به همین دلیل است كه حرف های معمولی برای آن ها نمی زد، او به درستی دریافته بود كه كودكان به دلایل اجتماعی، خانوادگی، وراثتی و... امروز دارای ذهنی تحلیلی و قدرتمندند كه به راحتی می توانند پدیده های هستی را برای خود حل كنند.
البته این مورد به اندازه سن و سال و توانمندی های آن ها بستگی دارد، اما «استاین» برای آن ها از همان پرسش هایی می گوید كه آن ها در ذهن دارند، چرا آب بی رنگ است؟ چرا ما گرسنه می شویم؟ خدا كجاست؟ چرا ما پنج تا انگشت داریم؟ آفتاب شب ها كجا می ره؟ و... البته «استاین» به این پرسش ها پاسخ نمی دهد، یعنی اساساً قرار نیست پاسخی به این پرسش ها بدهد، اما او بزرگسالان را از جنس این پرسش ها آگاه می كند و از همه مهمتر ذهن كودكان را برای بزرگسالان واكاوی می كند، این واكاوی پیامدهای مثبت و درخورتوجهی می تواند برای بزرگسالان داشته باشد، كه یكی از عمومی ترین آن ها این است كه متوجه شوند پرسش های كودكشان كاملاً عادی است و این ذهن خلاق اوست كه وادارش می كند چنین پرسش هایی را مطرح كند. یكی دیگر از پیامدهای آن ثبت خلاقیت كودكان یك نسل یا دوره است كه آن ها چگونه به هستی می نگریستند، همه ما می دانیم هر نسل در دوران كودكی دغدغه های خودشان را داشتند، مثلاً در دوران كودكی و نوجوانی ما «رایانه» و بازی های «رایانه ای» هنوز فراگیر نشده بود یا اساساً وجودنداشت پس تمركز ما جنس دیگری داشت، و ذهن ما هم در تحلیل با پیرامون خود آن گونه پاسخ می داد كه اطرافش از طبیعت تا انسان و بازی ها به او اثر می كردند و درواقع بازتاب تأثیرات بیرونی در ما كاملاً نمایان بود، رفتار و تمركز ما، آنگونه بود كه بازی های مان، اما امروز دغدغه ها تفاوت یافته و این تفاوت دغدغه ها را «شل سیلوراستاین» درآثار خود برای كودكان به ظرافت بیان كرده است.
پسركوچولو گفت: «من بعضی وقتا قاشقمو می اندازم زمین، پیرمرد كوچولو گفت: من هم می اندازم. پسركوچولو گفت: اغلب گریه می كنم، پیرمرد سرش را تكان داد و گفت: من هم گریه می كنم. پسر كوچولو گفت: از همه بدتر این كه انگار بزرگترها به من اهمیتی نمی دن، بعد یه دست گرم و پرچین و چروك رو، روی صورتش حس كرد. پیرمرد كوچولو بود كه می گفت: می دونم چی می گی».
در این نوشتار كه از كتاب «كثیف ترین مرد جهان» انتخاب شده اگرچه نوشتاری است درحوزه كودك اما دغدغه های مشابه كودك و پیرمرد را بیان كرده است، حتماً شنیده اید كه می گویند، «اونایی كه پیرمی شن، اخلاقشون مث بچه ها می شه». در این اثر ادبی ما با همین مسأله مواجهیم، دغدغه كودك برای توجه هرچه بیشتر به او و دغدغه پیرمرد كه او هم می خواهد آن گونه كه در شأن اوست با او برخورد شود. پیرمرد دستش را روی صورت كودك می كشد و می گوید: «می فهمم چی می گی» یعنی كودكان و آدم های پیر احتیاج دارند كه بیشتر به آن ها توجه شود. انسان ها در سنین دغدغه ها و پرسش هایی دارند كه باید به آن ها توجه شود، علاوه بر آن به توجه محبت آمیز هم نیازمندند.
«چستر (اسم خاص) اومد مدرسه و گفت: وای! من یك كله دیگه درآورده می باشم!. معلم گفت: باید بگی درآورده ام، نه درآورده می باشم، آخه تو به این گندگی، چه طور نمی دونسته می باشی!؟ (كتاب جایی كه پیاده رو تمون می شه)
دانش آموز و معلم، حوزه دیگری از كودك و نوجوان. فعلی كه دانش آموز استفاده می كند اشتباه است اگرچه هر انسانی در دوران كودكی به قدر مسلم به زبان مادری اش تسلط پیدامی كند كه در دوران نوجوانی یا كودكی حتی، چنین اشتباهی نكند، اما نكته اینجاست كه این كودك در نظام آموزشی كاربرد درست و صحیح فعل را در جمله نیاموخته است و الا در خانواده و جامعه این فعل به صورت خودكار از زبان او خارج می شود. این مسأله در این نوشتار ادبی به معلم بازمی گردد، كه خودش این فعل را اشتباه استعمال می كند و همین امر باعث شده بر دانش آموز او هم تأثیر داشته باشد.
«اگر قدت فقط یه اینچ بود، می تونستی سوار یه كرم بشی بری مدرسه، قطره اشك مورچه برات استخر شنا بود، با یه خورده كیك می تونستی دسته كم یه هفته مهمونی بگیری، كك برات یه حیوون خطرناك بود. اگر قدت فقط یه اینچ بود، از زیر در رد می شدی و یه ماه طول می كشید تا برسی به فروشگاه، یه تكه كرك برات رختخواب بود، روی تارعنكبوت تاب بازی می كردی و انگشتونه برات كلاه می شد، اگه قدت فقط یه اینچ بود، می تونستی روی یه خلال دندون توی سینك ظرفشویی موج سواری كنی، ولی نمی تونستی مامانتو بغل كنی، فقط باید انگشت پاشو درآغوش می گرفتی، از ترس له شدن باید از جلوی پای مردم فرار می كردی، برای حركت دادن یه خودكار باید یه شب تموم وقت صرف می كردی، نوشتن این شعر پانزده سال طول كشید! چون قد من فقط یه اینچه!»
نشان دادن بخشی از دغدغه های كودكان در این اثر ادبی نمایش داده شده است. كودكان در جهان خیال و اندیشه به گونه ای سیر می كنند كه انگار محدودیت های انسانی را در آن نمی بینند، اگرچه عنصر تخیل خود انسان را از محدودیت ها جدا می كند اما در كودكان این مسأله چند برابر است، به این معنا كه كودكان فی نفسه ذهنی خیالبافانه دارند وبه راحتی مصادیق هستی انسان را در هم می تنند یا آن ها را از هم می گسلانند. پس برای آن ها آدم كوتوله ها آن قدر باورپذیرند كه غول ها. همیشه كودكان پس از دیدن كارتون های تخیلی خودشان را با شخصیت اصلی او در یك موقعیت همذات پنداری قرار می دهند واحساس می كنند می توانند شبیه او باشند.
در این اثر نیز همان فضای كودكانه ترسیم شده است، آدمی كه قدش یك اینچ است و از آن دریچه به آدم های اطرافش نگاه می كند. در واقع این آرزو دست كم برای یك بار هم كه شده به سراغ كودكان آمده كه «چی می شد ما هم یه آدم كوتوله داشتیم» یا خودمان كوتوله می شدیم، یا غول می شدیم، یا غول داشتیم یا... این آرزوها، همان آرزوهایی است كه جهان كودكان را نشان می دهد، جهانی پر از رمز و راز كه یكی از مشخصه های بارز آن را در این اثر ادبی مشاهده كردیم.
سیلوراستاین در اثری با عنوان «بازنده» كه پسری سرش را گم می كند و بعد از روی خستگی می خواهد جایی برای نشستن پیدا كند، بعد فكر می كند سرش تخته سنگ است و روی او می نشیند، می نویسد:مامانم گفت اگه سرم را محكم سر جاش نگذاشته بودن، می افتاد و گمش می كردم. فكر می كنم امروز خوب جا نیفتاده بود، چون وقتی با پسرخالم بازی می كردم، افتاد و قل خورد رفت و هنوز هم پیدایش نكردم، دنبالش هم نمی تونم بگردم، چون چشمام تو سرمه و نمی تونم صداش كنم، چون دهنم روی اونه، به هر حال صدای خودم رو هم نمی شنوم چون گوش هام روی اونه، حتی به او فكر هم نمی كنم، چون مغزم توی اونه، پس فكر كنم بهتره، یه دقیقه روی تخته سنگی! بنشینم و استراحت كنم.
در این اثر هم باز با رؤیای كودكانه مواجهیم، كودكی بدون سر. این تصور ممكن است تا به حال برای كودكان معدودی اتفاق افتاده باشد، اما همین كه اتفاق افتاده قابل بیان مكرر است، چرا كه حتماً پرواز خیال در ذهن كودكان این قدر گسترده است كه احتمال چنین اتفاقی قابل پیش بینی است. البته ترتیب ذهنی هم در این اثر مورد توجه قرار گرفته است. مادر به كودك می گوید كه «سر» تو را محكم سر جایش گذاشته دید. همین مسأله برای كودك ایجاد دغدغه می كند یعنی كودك می پندارد به واقع كسی سر او را كه قبلاً ممكن است از بدنش جدا بوده سر جایش گذاشته است. همین جمله از آن جملاتی است كه در ذهن كودك حك می شود. مثل جملاتی كه مادران ما ممكن است در دوران كودكی به همه ما گفته اند و این جملات از آن دست جملاتی بوده كه مادران آن ها به آن ها انتقال داده اند مثلاً : «خدا در آسمان هاست» این جمله از آن جملات تأثیرگذاری است كه همیشه ذهن آدم را در هر وضعیتی تحت الشعاع قرار می دهد. پس كسانی كه اولین بستر را برای تربیت ذهن كودك مهیا می كنند می بایست اطلاع درست یا دست كم صادقانه به كودك بدهند چون در غیر این صورت اتفاقات عكس رخ می دهد.
یكی از مباحث مهم در عرصه نوشتن برای كودك و نوجوان این است كه بدانیم دغدغه مخاطبان ما چیست و به این نكته رسیده باشیم كه قرار نیست ما در نوشته های مان از منظر یك بزرگسال به كودك بنگریم و به تبع آن با نوشته های مان به او درس بدهیم، نویسنده و شاعر كودك و نوجوان، دغدغه های آنان را با توجه به سن و سالشان و از منظر آنان بیان می كند، اثری برای كودك و نوجوان جذاب است كه دغدغه هایش را پاسخگو باشد. كودك پرسش هایی دارد و حرف هایی كه این حرف ها و سؤال ها می بایست به پاسخ برسند، حالا منظورمان این نیست كه در این كتاب ها ما بكوشیم به تكرار، این سؤال ها را پاسخگو باشیم اما می بایست این پرسشگری از هستی را، در ذهن آن ها بیشتر پرورش دهیم و روح آن ها را با این پرسشگری به تعالی برسانیم. اگر در كتب كودك و نوجوان مباحث سطحی مطرح شود، جهانی كه قرار است آنان در آینده بسازند جهانی بدون آرمان های بزرگ است، بدون سؤال هایی كه می تواند به زندگی آنها جهت درست رانشان دهد.
□□□
شلی (شل) سیلوراستاین متولد ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۲ در شیكاگوست. اگر توپ بازی بلد بود و دوستانش او را تحویل می گرفتند، شاید فوتبالیست می شد به جای این كه شاعر و نویسنده باشد! این البته نمی تواند یك حكم یا قانون كلی باشد كه هر كس از این به بعد كسی تحویلش نگرفت و توی بازی فوتبال راهش نداد برود و نویسنده یا شاعر بشود. سیلوراستاین كه شرایط را چنین دید به سراغ علاقه همیشگی اش رفت، نوشتن.
نخستین كتابی كه نوشت«درخت بخشنده» نام داشت و درآن یك درخت تمام پیكر خود را برای شاد كردن دل پسربچه ها به آن ها داده بود. هر چند خود سیلوراستاین معتقد بود این اثر یعنی ارتباط دو موجود زنده با هم (درخت و كودكان) و از این موضوع هم مردم و هم منتقدان بسیار استقبال كردند اما نمی دانم چرا به «فمنیست ها» برخورد! سیلوراستاین همه كار می كرد، البته در عرصه هنر. نقاشی، كاریكاتور و كمیك استریپ، نوشتن و... اما بیش از همه كارها به سفر رفتن علاقه مند بود. «شل» به خیلی از كشورها سر زد و پایتخت های آن ها را دید. خودش می گوید: «به نظر من همه باید بسیار سفر كنند» البته به قول سعدی علیه الرحمه كه پیش از آقای سیلوراستاین گفته بود: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی، سفر خیلی از دریچه ها را به روی ما می گشاید. دریچه هایی كه انسان از آن ها می تواند چشم اندازهای باشكوهی را نظاره گر باشد.
شاید پیش از آن كه سیلوراستاین به طور حرفه ای شاعر یا نویسنده شود این سفر بوده كه برای او هویتی مستقل تعریف كرده بود. «شل» از سفرهایش «كمیك استریپ»هایی می ساخته كه به توسط آن ها زندگی می گذرانده اما در سال۱۹۶۰ با كتاب «جایی كه پیاده روها تموم می شه» دیگر به طور كامل «شل» به عنوان یك شاعر به جامعه ادبی معرفی می شود. كارشناسان و منتقدان ادبیات آمریكا معتقدند آموزش و پرورش این كشور به علایق، احساس، روان و ادبیات كودكان اهمیت نمی دهد و فقط مباحث علمی را لحاظ می كند، همین امر باعث می شود كودكان دچار بحران های عاطفی شوند، اما «شل» از این مسأله استفاده می كند و دست روی نقاط كور تربیتی كودكان می گذارد. آنچنان كه برخی از كودكان به دلیل نبود كتاب های «شل» در مدارس آن ها را سرقت می كنند. «سیلوراستاین» درباره آثارش می گوید: امیدوارم مردم در هر سنی چیزی را در كتاب هایم بیابند، تابا آن، احساس نزدیكی كنند، كتاب را بردارند و حسی شخصی از كشف و شهود را تجربه كنند، این بسیار عالی است، البته برای خودشان، نه برای من.
مهدی طاهری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید