دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


سرمایه جاودانی است کار!!


سرمایه جاودانی است کار!!
می خواهید در آینده چه کاره شوید؟ یادتان هست که این موضوع انشای همیشگی ما، در دوران مدرسه بود و همیشه خواهم، یا دوست داشتیم معلم شویم یا دکتر یا مهندس یا خلبان یا پلیس و ... انگاری جز این شغل ها، شغل دیگری در دنیا وجود نداشت. بزرگتر که شدیم، همین آرزوهایمان رنگ و شکل دیگری به خود گرفت. کم کم شرایط روزگار به کلی تغییر کرد و به تبع آن، ما آدم ها هم تغییر کردیم ... زمانی که قصد شرکت کردن در کنکور سراسری را داشتیم، تنها آرزویمان این بود که وارد دانشگاه شویم و مدرکی به دست بیاوریم ... بعد که وارد دانشگاه شدیم آرزو می کردیم که هر چه زودتر بتوانیم مدرکمان را بگیریم و برویم سراغ کار و البته بنشینیم پشت یک میز.
حالا فرقی نمی کند که این میز چه جور میزی باشد، مهم این بود که ما پشت آن میز بنشینیم و کار چندان خاصی انجام ندهیم و تنها کارمان این باشد اول هر ماه حقوقی البته آن هم چشم گیر دریافت کنیم ... (چه آرزوی قشنگی!) بعد که با هزار سلام و صلوات از دانشگاه فارغ التحصیل یا به قول امروزی ها دانش اندوخته شدیم! (خدا می داند که چه قدر در دانشگاه به معلوماتمان اضافه شد!!) به خودمان یک جور دیگری نگاه می کردیم و از همه عالم و آدم توقع داشتیم که به ما احترام بگذارند و هر چه ما بگوئیم، بگویند چشم ... در خانه نشستیم تا به این خیال که کسی بیاید در خانه مان را دق الباب کند و بگوید که عزیز من فلان پست و شغل را تنها برای تو نگه داشتیم، منت بگذار بر سرما و نه نیاز و قبول کن !!!! (چه فکرهای قشنگی) یک ماه نه یک سال گذشت دیدیم خبری نشد نه معلم شدیم، نه خلبان، نه پلیس ...
با خودمان گفتیم بهتر است به خودمان تکانی بدهیم و خودمان برویم به سراغ اداره ها و با خودمان می گفتیم وقتی وارد اداره شویم و بگوئیم که هستیم و مدرکمان چیست حتما همان لحظه بهترین پست و مقام را به ما می دهند اما زهی خیال باطل! وقتی وارد اولین اداره که نه دومین و سومین و ... شدیم همه انگاری به یک موجود اضافی نگاه می کردند، بعضی لطف کردند و از ما فقط مدرک تحصیلی خواستند و گفتند بروید چند روز بعد بیایید ببینیم چه می شود کرد ... بعضی ها هم با نگاه غضب آلوده ای ما را برانداز می کردند که انگاری قرار است خدای ناکرده ملک شخصی شان را تصاحب کنیم و به نظر خودشان خیلی احترام ما را نگه داشتند وگرنه ما را با یه تیپ پا می انداختند بیرون ... بعضی ها هم می گفتند منتظر آگهی های استخدام اداره مان باشید ... اما آن هم چه آگهی استخدامی که یک ملت منتظرش هستند ... ما نا امید نشدیم و از فردا روز کارمان شده بود، خریدن انواع و اقسام نشریات از روزنامه ها بگیرید تا زرد نامه ها ... به همه اقوام و دوستان و آشنایان هم اعلام کردیم که در هر کجا آگهی استخدام البته آن هم از نوع اداره دولتی بودنش، دیدند ما را خبر کنند ... اما به قول شاعر گشتم نبود نگرد نیست
انگاری کار یک قطره آب شده بود و به زمین فرو رفته بود ... هر بنی بشری که از ما می پرسید چه کار می کنید، موفق شدید جایی کار پیدا کنید؟ با آه سوزناکی جوابش را می دادیم، مثل مصیبت زدگان زار می زدیم که کسی ما را تحویل نمی گیرد، ما برای که درس خوانده ایم؟
چرا باید عمر نازنینمان را به بطالت بگذرانیم؟ به قول پدر جانمان، گذشت آن زمانی که با داشتن مدرک سیکل هم می شدی رئیس !!! الآن چه؟ الآن فقط تو مدرک نداشته باش اما بند پ را در هر صورتی داشته باش!!
همه چیز حله!!! خب حالا بعضی ها ما را به این که پر توقع هستیم، متهم می کنند این که از زمین و زمان طلب داریم، متهم می کنند، این که به کم قانع نیستیم متهم می کنند و ... اما اگر کلاهمان را قاضی کنیم، می بینیم که پر بیراه هم نمی گویند آن بعضی ها ... ما از همان دوران کودکی یاد گرفتیم البته یادمان دادند که وقتی بزرگ شدیم حتما باید سراغ شغل های با کلاس و دهان پر کن برویم!
اصلا ما چه می دانستیم که یک ملت یا یک شهر کوچک برای این که امورات روزمره اش بگذرد نیاز به هر جور آدم با انواع و اقسام شغل ها دارد! یک شهر که تنها نیاز به دکتر و مهندس و معلم ندارد! فرض کنید آدم های یک شهر همه دکتر و مهندس و معلم هستند.
خب فرض کردید ... به نظر شما این جماعت دکترها و مهندس ها و معلم ها چه جوری می توانند یک روزشان را بگذرانند، گرسنه و تشنه بشوند چه گونه می خواهند خودشان را سیر کنند؟ به نظر شما یک مهندس می تواند نان هم بپزد؟ ... یا اصلا برود در زمین های کشاورزی کار کند تا بتواند گندم بکارد بعد گندم را درو کند؟ ... یا هیچ فکر کرده اید که اگر کسی نباشد تا زباله های شهر را جمع آوری کند چه بلایی بر سر شهر می آید؟ یا نه فکر کرده اید که اگر روزی همان دکتر و مهندس های شهر بخواهند با اتوبوس شخصی شان به مسافرت بروند بدون متصدیان مختلف برای خدمات دهی چگونه می توانند پول هایشان را خرج کنند.
آن همه دکتر و مهندس و معلم ها اگر نتوانند لباس تنشان و کفش پایشان را تهیه کنند که نمی توانند از خانه شان بیرون بروند! راستی گفتم خانه، شاید آن مهندس ها بتوانند نقشه یک برج ۱۰ طبقه را تهیه کنند اما به نظرتان خودشان به تنهایی می توانند آن برج را بسازند اصلا چرا برج، یک آپارتمان ۶۰ متری را بسازند؟ خودشان می توانند به تنهایی لااقل چهار دیواری یک ساختمان را بسازند؟ خب حالا که این همه فرض کردید این فکر را هم بکنید که آن شهر چه شهری می شود، مطمئن باشید دیگه در آن شهر کسی نیست که برای دیگری کلاس بگذارد !! به طور حتم همه از آن شهر مهاجرت می کنند !! این همه گفتیم تا این را بگوئیم که متأسفانه در بین ما جوانان این موضوع بدجوری جا افتاده است که هر که از هر دانشگاهی هر گونه مدرک تحصیلی به دست آورد باید در بهترین اداره و در بهترین موقعیت کار کند آن هم با حقوق هوار تومان !! کاری به این که در چه رشته تحصیلی درس خوانده ایم هم نداریم. متأسفانه باید گفت که بعضی از ما جوانان خیلی توقع داریم !! عزیز من وقتی می بینی به هر اداره ای برای یافتن کار می روی و جز تحقیر شدنت چیز دیگری نصیبت نمی شود چرا عزت نفست را از دست می دهی!! راحت تر می گوئیم، ماها خیلی در پی این هستیم که الآن در کشورهای توسعه یافته چه چیزی مد است، اما به دنبال این نیستیم که بدانیم جوانان تحصیل کرده آنان در کجاها مشغول به کار هستند!!
دکتر و مهندس هایی آن جا هستند که کار کشاورزی انجام می دهند! اما ما فقط به دنبال نشستن پشت میز هستیم! و این که گلیممان را زودتر از آب بیرون بکشیم. خدا را شکر نه صبر داریم نه حوصله فراوان، تا دلمان هم بخواهد سر، زمین و زمان داد و فریاد می کنیم و غر می زنیم که چرا این جوری می شود؟! ...
... دانشجوی ترم اول مقطع کارشناسی ارشد بود، با کمک دوستان و پدرش یک مغازه کوچک تعمیرات کفش باز کرده بود ... می گفت از کم شروع می کنم تا به زیاد برسم. زیاده خواهی موجب جلوگیری از پیشرفت آدم می شود ... همیشه که نباید به دنبال بهترین ها در بهترین جاها بود، بعضی وقت ها روزی آدم ها در جایی نهفته که هیچ کس فکرش را نمی کند ... لیسانس فیزیک داشت، می گفت ۳ سال است که ازدواج کردم، همسرم کارشناس ادبیات فارسی است وام ازدواجمان را صرف هزینه مراسم عروسیمان کردیم و با کمک از این و آن توانستیم یک اتوبوس بخریم ... حالا من یک راننده اتوبوس هستم، وقتی بعضی از مسافرها متوجه می شوند که تحصیلات دانشگاهی دارم با حالت دلسوزانه ای می گویند جای شما که این جا نیست! چه روزگاری شده !! اما راضی ام و مطمئن هستم اگر تا الآن در پی یافتن کار پشت میزی بودم، هیچ چیزی جز اتلاف وقت و صرف هزینه های فراوان عایدم نمی شد ... از فرصت ها باید استفاده کرد ...
مهندس عمران بود اما ... اما می گفت: خودم این کار را انتخاب کردم زمانی که در دانشگاه درس می خواندم، متوجه می شدم که وقتی درسم تمام شد باید خودم کاری کنم، برای همین کلی فکر کردم و حتی با دیگران هم مشورت کردم، خانواده ام راضی نمی شدند که به سراغ علاقه ام که همان پرورش گل و گیاه است بروم.
اما به هر حال یک روز رفتم شهرداری و تقاضای کار در بخش فضای سبز را دادم ... حالا از کارم لذت می برم هر چند حقوقش کم است اما مهم این است که تا حالا دستم را جلوی کسی دراز نکردم ...
از این دسته آدم ها خیلی زیاد است، اگر فقط کمی چشم هایت را خوب باز کنی، می بینی آدم هایی در اطراف ما هستند که در بهترین دانشگاه ها و رشته های تحصیلی درس خواندند اما کارهایی انجام می دهند که وقتی می بینینشان هم به حالشان غبطه می خوریم و هم دلمان برایشان می سوزد ... به این خاطر که می دانیم هستند کسانی که این دسته از جوانان را به فراموشی سپرده اند ...
این همه از خودمان نالیدیم و بد گفتیم ... و اما متأسفانه باید گفت که بعضی از مسئولان ما هنوز هم نمی خواهند بعضی از جوانان ما را درک کنند ... بعضی از ماها نیاز به حمایت بزرگترهایمان داریم که قوت قلبی برایمان باشند تا لااقل بتوانیم به سراغ شغلی برویم که به درد آینده خودمان و میهنمان بخورد! البته پدر و مادرها در همه حال و در همه وقت یار و یاور جوانان هستند، منظور ما بزرگترهای دیگری است که باید به ما فرصت کار کردن بدهند، نه این که در اداره ای برایمان بهترین شغل را در نظر بگیرند، بلکه فرصت ایجاد شغل های جدید را برایمان مهیا کنند .... عزیز من تو که هنوز زار می زنی مگر نشینده ای که شاعر می گوید برو کار کن مگو چیست کار که سرمایه جاودانی است کار!
جوان دلویی
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید