دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بوش در خاورمیانه شکست خورد


بوش در خاورمیانه شکست خورد
خاورمیانه، پرتلاطم‌ترین، پرتنش‌ترین و پرسروصداترین منطقه جهان است. این منطقه به لحاظ موقعیت ژئوپولیتیکی، همواره چشم ابرقدرت‌های جهان را به خود جلب کرده است. در دوره هشت سال ریاست‌جمهوری جورج دبلیوبوش بر ایالات متحده آمریکا، خاورمیانه به دلیل تنش‌های بیش از پیشی که شاهد بود، همواره در رأس اخبار رسانه‌های جهان قرار داشت. آمریکای بوش به عراق حمله نظامی کرد و رژیم دیکتاتوری حاکم بر آن را سرنگون کرد، آمریکای بوش مدعی پیگیری روند صلح خاورمیانه شد و آمریکای بوش از تجاوز اسرائیل به لبنان در سال ۲۰۰۶ حمایت کرد. آثار سیاست‌های خاورمیانه‌ای بوش آنچنان منطقه را دگرگون کرد که آثار آن تا سالیان دراز باقی خواهد ماند. سیاست دولت بوش در خاورمیانه محور گفت‌و‌گوی ما با دکتر محمدعلی سبحانی، سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لبنان بود که ماحصل آن تقدیم می‌شود.
▪ یکی از اهتمامات اصلی دولت بوش در هشت سال ریاست‌جمهوری، مسئله خاورمیانه بود. نوع نگرش کلی بوش به منطقه به طور کلی چگونه بوده است؟
در این دوره هشت ساله بوش، علاوه بر سیاست‌های کلی جمهوریخواهان در خاورمیانه یک موضوع جدید وارد تحولات خاورمیانه شد و وضعیت آمریکا را در این منطقه و سیاست‌های آن را تحت تاثیر گذاشت که کلا دچار دگرگونی شد. این موضوع جدید بحث تروریسم بود که در سیاست بوش و دولت نومحافظه‌کار او، یک جایگاه اصلی پیدا کرد و در حقیقت تحرک سیاست خارجی بوش در خاورمیانه روی تغییر حکومت‌ها با هدف از بین بردن تروریسم بود. این مسئله چند عکس‌العمل را در خاورمیانه برانگیخت. یکی اینکه دولت‌‌ها نسبت به سیاست‌های بوش عکس‌العمل نشان دادند و در حقیقت بوش مواجه شد با نوعی سوءتفاهم با روسای دولت‌های خاورمیانه‌ای. چون آن فشاری که بوش برای تغییر حکومت‌ها گذاشت، فشاری بود که اکثر حکومت‌های منطقه را شامل می‌شد.
همان‌طور که دیدید حکومت‌هایی که در آنها دموکراسی کمتر نهادینه شده و کمتر به ثمر نشسته بود، بیش از همه نگران شدند و احساس کردند که این شعارهایی که آمریکایی‌ها برای ایجاد دموکراسی و دفاع از مردم‌سالاری می‌د‌هند، یک شعار واقعی و حقیقی است و اگر چنین اتفاقی بیفتد، این دولت‌های پادشاهی و حتی بسیاری از جمهوری‌ها، از بین خواهند رفت. لذا مقاومت شدیدی در مقابل سیاست‌های آمریکا از خود بروز دادند. همان‌طور که دیدید، در مقابل سقوط صدام حسین و تغییر نوع حکومت در عراق‌، یک عکس‌العمل بسیار سنگین از طرف کشورهای عربی وجود داشت. آنها به آمریکا اعلام کردند که نتیجه سیاست‌های شما، تقویت ایران است و این چندان حرف نامربوطی نبود.
صدام -کسی بود که به ایران حمله کرده بود و هشت سال علیه جمهوری اسلامی جنگیده بود- و قصد سرنگونی حکومت و اشغال ایران را داشت، وقتی سرنگون شد و دموکراسی در عراق محور بحث قرار گرفت، شیعیان عراق توانستند اکثریت پارلمان و حکومت را در دست بگیرند و با توجه به روابط دیرینه ایران با شیعیان و اکثر مخالفان عراق، از کرد و سنی و... یک حکومت متمایل به ایران به وجود آمد. بنابراین عرب‌ها به جنگ آمریکایی‌ها رفتند و استدلال کردند به بوش که این کار شما نه نتیجه‌ای برای شما داشت و نه برای ما و فقط ایران از آن استفاده کرده.
اثر دومی که سیاست ضدتروریسم آمریکایی‌ها از خود باقی گذاشت، ملت‌های منطقه هم به نوعی مواجه شدند با دخالت‌های بیش از حد آمریکا در مسائل منطقه و احساس کردند که آمریکایی‌ها قصد تهاجم فرهنگی و تهاجم به دین و هویت آنها را دارند. پس این حرکت آمریکایی‌ها یک نوع عکس‌العمل بیشتر و ضدیت بیشتری در منطقه با آمریکا به وجود آورد. مسئله‌ای که در گذشته نیز وجود داشت اما هیچ وقت به این حد که در این سال‌ها پیش آمد نبود.
این در حالی است که آمریکایی‌ها شعارهای طرفداری از مردم را مطرح کرده بودند و می‌گفتند که نقش مردم باید افزایش پیدا کند ولی جواب آن شد که وقتی در کشورهای عربی و دیگر حکومت‌ها نظرسنجی‌هایی می‌شد، نشان می‌داد که مردم بیش از گذشته طرفدار کسانی هستند که آمریکایی‌ها آنها را «تروریسم» قلمداد می‌کنند. مثلا شخصیت‌هایی مانند بن‌لادن در آمارگیری‌ها جایگاه‌های بالاتری را به دست می‌آوردند. دیدند که اگر آنها فشار برای تغییر حکومت‌ها را ادامه دهند در کشورهایی مانند عربستان‌سعودی و مصر که همپیمانان آمریکا در منطقه محسوب می‌شوند، ممکن است تحولاتی رخ دهد که برای آنها بسیار غیرمنتظره باشد، در برخی از این کشورها، جمهوری و دموکراسی سبب شود که چهره‌های تندرو سلفی و القاعده‌ای بتوانند جایگاهی برای خود در سیاست کشور به وجود آورند و حتی گفته می‌شود با وجود اینکه آمریکایی‌ها از سیاست‌های سوریه همواره ناراحت بوده‌اند، یکی از نگرانی‌های آمریکا از اینکه فشارهای خود را بر سوریه کاهش می‌دهد و نمی‌خواهد به حدی برسد که حکومت این کشور سرنگون شود، می‌ترسند سلفی‌‌های تندرو در سوریه حاکم شوند.
سومین اتفاق در سطح روشنفکران است. با وجود اینکه شعارهای روشنفکرها با دموکراسی و حقوق بشر تناسب دارد و انتظار دارند که کشورهای‌شان در جهت افزایش نقش و حضور مردم حرکت کنند و توسعه صنعتی و علمی در کشورهایشان اتفاق بیفتد، ممکن است در ابتدای کار تردید داشتند که پیگیری سیاست‌های آمریکا به نفع آنهاست یا نه، اما مقداری که گذشت متوجه شدند که اگر آمریکایی‌ها شعار خوبی هم داشتند، با توجه به عکس‌العمل شدیدی که در افکار عمومی منطقه علیه آمریکا شکل گرفت، دیدند که اگر آنها هم بخواهند خیلی روی این مسائل مانور بدهند جایگاه خود را از دست داده و زیر سوال می‌روند.
بنابراین روشنفکران خاورمیانه هم از این مسئله عصبانی شدند که آمریکا آمد و شعارهای توسعه و دموکراسی که آنها به عنوان یک راهبرد سعی می‌کردند در جوامع خود ترویج دهند، مطرح کرد. این مجموعه ویژگی‌ها را اگر کنار هم بگذاریم، می‌بینیم که سیاست آمریکا در منطقه با یک شکست محتوایی مواجه شد. البته آمریکایی‌ها زور زیادی دارند، توان اقتصادی بالایی دارند، امکانات نظامی وسیع و متحدان فراوانی دارند و سعی کردند و توانستند اصلاحاتی در سیاست‌های خودشان ایجاد کنند. در عراق آمریکایی‌ها سعی دارند با امضای موافقتنامه امنیتی بتوانند یک شوک انتخاباتی ایجاد بکنند و آقای مک‌کین را در مقابل آقای اوباما، تقویت کنند.
اما می‌بینید که به‌رغم تمام فشاری که آمریکایی‌ها می‌آورند؛ کار راحتی نیست و برای رسیدن به نتیجه دلخواه خود مشکل دارند. چون در آمریکا کوتاه آمدن از آن «قراردادهای تیپی» که برای حضور دیگر کشورها وجود دارد، بسیار سخت است و در عراق هم پذیرش این قرارداد که در آن حاکمیت ملی در عراق نقض و نوعی از کاپیتولاسیون تایید می‌شود، بسیار کار دشواری است.
بنابراین یک بن‌بست در این مسئله به وجود آمده است. در افغانستان هم وضعیت ناتو و افغانستان چندان مناسب نیست و مشکلات و گرفتاری‌ها در این کشور همچنان افزایش پیدا کرده است. مسئله دموکراسی و توسعه زیر سوال است و امنیت هم هنوز محقق نشده است. بنابراین در یک تحلیل کلی می‌توان گفت که روش آقای بوش در سیاست خاورمیانه‌ای خود و تکیه و تمرکز روی مبارزه با تروریسم و از بین بردن حکومت‌هایی که به‌زعم آنها حامی تروریسم بودند در طول این هشت سال نتوانسته یک دستاورد مشخصی برای جمهوریخواهان داشته باشد و در خود آمریکا و در منطقه خاورمیانه ارزیابی عمومی و تخصصی این است که سیاست بوش در خاورمیانه با مشکلات زیادی مواجه بوده و منافع آمریکا را تامین نکرده و باعث افزایش ناامنی و گرفتاری بیشتر برای منطقه خاورمیانه شده است.
▪ برخی کشورها که وضعیت دموکراتیک ندارند، چه کشورهای پادشاهی و امیرنشین و چه جمهوری‌های مادام‌العمر، در حقیقت مشکلی با آمریکا ندارند بلکه متحدان آن هستند. چرا بوش این شعارها را در خاورمیانه مطرح کرد؟
دولت نومحافظه‌کارها بنا داشت سیاست‌های «ویلسونیسم در چکمه» را احیا کند و سیاست‌های ایدئولوژیک را که با یک نگاه بنیادگرایانه در جهت تاثیرگذاری بر همه عالم و ترویج اندیشه و فرهنگ آمریکایی در جهان بود، را می‌خواست پیاده کند. این شعار اول نومحافظه‌کاران در دولت هشت‌ ساله بوش بود. دولت بوش این سیاست را در ابتدای روی کار آمدن، با اعتقاد فراوانی پیگیری کرد. طبیعتا کشورهای مختلف دنیا تحت تاثیر این مسئله قرار گرفتند.
برخی کشورهای آفریقایی اتفاقا این سیاست‌ را توانستند پیش ببرند. در برخی از کشورها که دولت‌های خیلی دیکتاتور و ستمگر حاکم بودند، نیروهای سیاسی توانستند از شرایط جدید بهره گیرند و از کمک‌های آمریکایی استفاده کنند و تغییراتی در کشورها بدهند ولی در خاورمیانه شرایط کاملا متفاوت بود. اول کار رفتار ایدئولوژیک آمریکایی‌ها در سیاست‌ خارجی و هدف آنها برای تاثیرگذاری در سیاست کشورها، به‌گونه‌ای بود که یک موجی را در منطقه ایجاد کرد و این موج این کشورهایی که شما مثال زدید را تحت تاثیر قرار داد و آنها را نگران کرد. ابتدا حاکمان این کشورها با عکس‌العمل‌ شدید نسبت به سیاست آمریکایی‌ها اعتراض کردند و همین حرف را زدند و گفتند که ما با آمریکا همپیمان هستیم پس به چه دلیل این سیاست‌ها که موجب ناامنی و ایجاد نوعی بی‌ثباتی در منطقه است دنبال می‌شود؟
اما سیاست‌ خارجی نومحافظه‌کارها یک شعار اصلی داشت و آن این است که ایدئولوژی و فرهنگ آمریکایی باید در جهان با فشار و قدرت آمریکا ترویج پیدا کند. آمریکایی‌ها نتوانستند از گیر این شعار فرار کنند و لذا تاثیرات خود را روی کشورها هم می‌گذاشتند. اما آمریکایی‌ها به ‌زودی متوجه شدند که این سیاست پاسخگوی نیازهای آنها نیست و به همین دلیل بود که عنوان «خاورمیانه بزرگ» که تابلوی سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه بود به‌ زودی شکست خورد و آمریکایی‌ها دیگر سخنی از آن نگفتند..
▪ گفته می‌شود که بوش یک ایدئولوژیک مذهبی است و برای او مهم نیست که افکار عمومی چگونه درباره او قضاوت می‌کنند و او قضاوت را به آیندگان می‌سپارد. آیا این سخن درستی است؟
این تفاوت‌ میان واقع‌گرایی و آرمانگرایی است. درست است که نومحافظه‌کاران را جزء بنیادگرایان در میان دولت‌های آمریکا و گرایش‌های آمریکا ارزیابی کرده‌اند و بوش جزء طرفداران صهیونیسم مسیحی و آن اندیشه خاصی است که نومحافظه‌کارها به خصوص در اوایل حکومت خود از آن حمایت کردند و دنبال آن بودند که آرمان‌های آمریکایی‌ را ترویج دهند. اما من معتقد هستم که به مرور این شرایط تغییر کرد.
یعنی دولت بوش با واقعیت‌هایی مخصوصا در خاورمیانه مواجه شد که به‌زودی به نوعی از سیاست‌های آرمانگرایانه خود حداقل در سطح خاورمیانه کنار کشید و به سمت واقع‌گرایی پیش رفت. تفاهم و توافقی که بوش با دولت‌های عربی خاورمیانه پس از آن شعار خاورمیانه بزرگ و پس از شعار ایجاد دموکراسی، تغییر حکومت‌ها و روی کار آمدن نیروهای جدید، به آن رسید و به دلیل اینکه آنچه در عراق دنبال آن بود به دست نیاورد و دید که دموکراسی که از آن دم می‌زند، در جایی مانند فلسطین به‌طور مثال نتیجه عکس سیاست‌های آمریکا را می‌دهد و منجر می‌شود که طرفداران آمریکا در منطقه تضعیف شوند و واقعیت‌ها به نفع مخالفان آمریکا تغییر کند، اینجاست که از آرمانگرایی خود کمی کوتاه می‌آید و به واقع‌گرایی رو می‌آورد. لااقل در سطح خاورمیانه این اتفاق به‌طور جدی روی داد.
● طرح خاورمیانه بزرگ
▪ تابلوی خاورمیانه بزرگ که دولت بوش به ویژه در چهار سال اول حکومت خود آن را سرلوحه سیاست‌هایش قرار داده بود، چه پایه‌هایی داشت؟
پایه خاورمیانه بزرگ این بود که باید در خاورمیانه توسعه ایجاد شود. آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان و آزادی مطبوعات و تمام این شعارهای خوبی که در دنیا وجود دارد در قالب این طرح به عنوان فرهنگ آمریکایی طرح شد و سعی کردند این را با سبکی که نومحافظه‌کارها می‌فهمیدند ترویج دهند. در حقیقت علت آمریکایی این برنامه هم این بود که دنیا از خطر تروریسم رنج می‌برد و ما برای اینکه تروریسم را از بین ببریم، باید زمینه‌های آن را از بین ببریم و زمینه‌های تروریسم چیزی جز عقب‌افتادگی کشورهای خاورمیانه نیست. اگر ملت‌ها به حقوق خود برسند؛ طبیعتا خشونت کاهش پیدا خواهد کرد و در نتیجه زمینه از بین رفتن تروریسم فراهم می‌شود. در حالی که حقیقتا مشکل اصلی خاورمیانه به ویژه در سطح کشورهای عربی، مشکلی با عنوان «اسرائیل» است. اشغال سرزمین‌های عربی توسط اسرائیل از سال ۱۹۴۸ با کمک انگلستان باعث شد که عکس‌العمل‌های نظامی و دولت‌های نظامی در منطقه به‌وجود آید و موضوع توسعه و دموکراسی در این کشورها فراموش شود. زیرا کشورهای عربی با نگاه قومی با این مسئله درگیر شدند با اینکه چگونه می‌توانند اشغالگر را از سرزمین‌های خود خارج کنند. وقتی یک ملت، قوم و گروهی از کشورها به دنبال این هدف باشند، چگونه می‌توانند به‌دنبال دموکراسی، توسعه و استفاده از امکانات و ظرفیت‌های خود برای تقویت بنیه‌های جامعه باشند؟ کشورهای عربی هم همین را به آمریکا گفتند که تا زمانی که اسرائیل هر روز در حال کشتن آدم‌هاست و جنایت می‌کند، اولویت این کشورها نمی‌تواند چیزی جز این مسئله باشد. همین دیالوگ میان عرب‌ها و آمریکایی‌ها، آمریکا را به نوعی از واقع‌گرایی در خاورمیانه تشویق کرد و این اتفاق کم و بیش افتاد و آمریکایی‌ها از سیاست‌های اولیه خود که ایجاد خاورمیانه بزرگ با همان استانداردهایی که مطرح کردم بود، عقب‌نشینی کردند.
● آمریکا- قضیه فلسطین
▪ بوش با این تفکر اید‌ئولوژیک به‌طور صریح از دولت مستقل فلسطین سخن گفت، آیا این برخلاف اندیشه‌های اولیه او نیست؟
‌ نه، اندیشه دو دولت در خاورمیانه برای فلسطینی‌ها و یهودی‌ها، یک اندیشه آمریکایی است. قبلا هم این مساله بوده و ایجاد دولت مستقل فلسطین تناقضی با سیاست‌های بوش ندارد چون او اتفاقا در ابتدای کار از انتخابات آزاد در فلسطین هم حمایت کرد اما وقتی انتخابات آزاد در فلسطین منجر شد به روی کار آمدن جنبش مقاومت اسلامی (حماس)، از پذیرش نتایج انتخابات سر باز زد. این نقطه‌ آبروریزی و نقطه بسیار سختی بود برای سیاست‌های محافظه‌کاران جدید که در یک تناقض جدی گیر کردند.
ولی هنوز به‌شدت در پی پیاده کردن نقشه راه خود برای صلح میان فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها هستند.
تناقضی با سیاست‌های کلی آمریکا ندارد. اما اولویت‌های سیاست‌های بوش به‌رغم تمام ادعاهایی که کرد، مسئله فلسطین و مشکل فلسطین و اسرائیل نبود بلکه اولویت‌های بوش به‌طور ویژه‌ای به سمت عراق و افغانستان معطوف بود. اما روش دموکرات‌ها فرق می‌کند. آنها به دنبال توافق اعراب و اسرائیل هستند و به احتمال زیاد اگر روی کار بیایند، تمرکز بیشتری روی صلح در خاورمیانه و بهبود رابطه اعراب و اسرائیل و اعراب و آمریکا خواهند داشت. اصرار بوش در رابطه با این قضیه به منظور بهره‌برداری جمهوریخواهان در رقابت‌های انتخاباتی است.
● آمریکا- لبنان
▪ در لبنان چطور؟ سیاست‌های آمریکا چگونه بوده است؟
می‌توان گفت یکی از نقاط شکست سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا، لبنان بود. آنها تصور می‌کردند اگر طرح خاورمیانه بزرگ را ارائه دهند، کل منطقه تحت تاثیر آن قرار خواهد گرفت از جمله لبنان. لبنان هم شبیه به فلسطین یا شاید سخت‌تر از فلسطین منجر شد که ثابت شود طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا یک طرح غیرواقعی است. وقتی که موضوع دموکراسی در لبنان مطرح شد، آنجا هم بخش وسیعی از مردم از نیروی مقاومت و حزب‌اللـه حمایت کردند.
بنابراین روند دموکراتیک در لبنان پاسخگوی منافع آمریکایی نشد، به‌ویژه در جریان جنگ ۳۳ روزه که اسرائیلی‌ها آغاز و آمریکایی‌ها پشتیبانی کردند، در این جنگ هم معلوم شد آمریکایی‌ها نمی‌توانند از شعار دموکراسی در خاورمیانه حمایت کنند، چراکه از جنگ حمایت کردند از جنگی که یکی از اهداف آن نادیده گرفتن نقش دولت و بخشی از جامعه لبنان بود. ناچار شدند از گروهی در لبنان حمایت کنند. این خود نقض غرض بود. لذا طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا در نقطه جنگ ۳۳ روزه به طور نهایی از دور خارج شد. تا آن زمان امیدها و آرزویی برای آنها بود و گمان می‌کردند وقتی لبنان را در اختیار بگیرند، از لبنان یک نمونه‌ای برای ارائه به منطقه به وجود خواهند آورد، چیزی که در عراق و افغانستان نتوانستند به وجود بیاورند. در لبنان با قدرت نیروهای رزمنده مقاومت و شکست اسرائیلی‌ها که در حقیقت شکست آمریکایی‌ها بود، طرح خاورمیانه بزرگ آمریکایی‌ها به طور نهایی کنار گذاشته شد.
● آمریکا‌ـ سوریه
▪ سیاست آمریکا در این هشت سال بیشتر به دنبال منزوی کردن سوریه بود. حتی جاهایی که سوریه حاضر بود جلو بیاید، اجازه نمی‌داد. این اواخر هم در مذاکرات غیرمستقیم سوریه‌ـ اسرائیل که با وساطت ترکیه انجام می‌شد، هیچ نقشی ایفا نکرد. برخلاف دوره کلینتون دلیل این سیاست چیست؟
شرایط خیلی تغییر کرده. در گذشته سوریه در لبنان حضور داشت. دوم اینکه سوریه در مسائل عراق با آمریکا اختلافات شدید داشت. سوم اینکه سوریه در مسائل فلسطین جانب مقاومت را می‌گرفت. اسرائیلی‌ها هم مثل زمان رابین به دنبال صلح نیستند. دیدید که حتی رابین هم که وارد روند صلح شد در پایان قربانی همین سیاست‌های خود شد. بنابراین در اسرائیل کسی جرات نمی‌کند وارد یک معامله بزرگ برای ایجاد صلح و ثبات شود. این عوامل از دو طرف در حقیقت تغییر کرده‌اند و اجازه ندادند که سوریه و آمریکا و نیز سوریه و اسرائیل یک نقطه مطمئن گفت‌وگو پیدا کنند. زمینه‌ای برای ادامه روند صلح به صورت جدی نیز وجود ندارد و گفت‌وگوها ابتر خواهد ماند.
● آمریکا‌ـ عراق
▪ به نظر شما توافقنامه ‌امنیتی عراق‌ـ آمریکا امضا می‌شود؟
فکر می‌کنم تنها راه امضا شدن آن این باشد که تغییراتی که مدنظر آیت‌الله سیستانی و مجلس عراق است محقق شود و تصور می‌کنم با وجود اینکه برای آمریکایی‌ها بسیار سخت است، اما چاره‌ای جز این نداشته باشند، سخت است که از توافقنامه‌های تیپ خود صرف‌نظر کند. اما عقب‌نشینی عراقی‌ها نیز از تغییرات خود غیرممکن است. عراقی‌ها امکان عقب‌نشینی ندارند چون یک دموکراسی در عراق وجود دارد و هیچ گروهی حاضر نیست محبوبیت خود را به قیمت امضای موافقتنامه از دست بدهد.
بزرگ‌ترین پروژه سیاست خارجی بوش عراق بود، به جز شکست‌ها آیا دستاوردهایی داشته است؟
به‌نظر من هزینه‌ها بیشتر از دستاوردهاست و آینده هم بیشتر مشخص خواهد کرد این را.
● آمریکا‌ـ خلیج فارس
▪ نوع تعامل دولت‌های حوزه جنوبی خلیج فارس با دولت بوش چگونه بوده است؟
آنها با آمریکا به‌طور کلی رابطه خوبی دارند و خود را از چارچوب همکاری‌هایی که با آمریکا و غرب دارند خارج نمی‌کنند اما در مورد بوش فکر می‌کنم همواره با نوعی از تردید برخورد می‌کنند. کشورهای عربی از سیاست‌های بوش راضی نبودند و گمان می‌کنم الان هم به دنبال این هستند که تغییراتی در حاکمیت آمریکا به‌وجود بیاید.
● دولت آینده آمریکا
▪ پیروز شدن هر کدام از نامزدهای انتخاباتی آمریکا چه تاثیری بر سیاست‌های خاورمیانه‌ای این کشور خواهد داشت؟
فکر می‌کنم اگر آقای اوباما به قدرت برسد، روند صلح فعال‌ می‌شود، رابطه میان اعراب و آمریکا بهبود پیدا می‌کند و وضعیت در عراق به سمتی پیش می‌رود که عراقی‌ها بتوانند زودتر فرصت‌های ملی خود را پیدا کنند و بر اساس آن از حضور نیروهای بیگانه خلاص شوند اما در صورت به قدرت رسیدن جمهوریخواهان، بی‌ثباتی و درگیر بودن نیروهای منطقه ادامه خواهد داشت.
ایلیا جزایری
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید