شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

زمانی که نگهبانی دین مانع دینداری می شود


زمانی که نگهبانی دین مانع دینداری می شود
ابتدا مفروضات اولیه خود را با خواننده در میان می گذارم؛
۱) فرض نخست من این است که در دنیای مدرن، همچنان؛ چیزی به عنوان زندگی دینی وجود دارد. کسانی از آن معنا می جویند، آن را زیست می کنند، با زبان دینی مانوسند، کم وبیش واجد دغدغه ها، تجربه ها، حس- آگاهی ها و تعاملات دینی هستند، آثار فردی و اجتماعی این تجربه ها را در مراودات دینی خود با خود، با دیگران و با محیط کائنات می آزمایند، از آن مطلوبیت هایی را طلب و تمنا می کنند و ارزش افزوده یی برای آن در زندگی روزمره خود قائلند. به زعم بنده شواهد نظری، پیمایشی و پژوهشی بسیاری برای این فرض وجود دارد ولی در اینجا از آن به صورت له یا علیه بحث نمی کنم و فقط به عنوان یک مفروض اولیه، به میان می آورم.
۲) فرض دوم من چیزی است که از آن با استناد به آرای هرویولگر جامعه شناس دین معاصر فرانسوی به عنوان حافظه دینی تعبیر می کنم. همین حافظه دینی است که به نظر هرویولگر، جماعت های انگیزشی حول نظامی از معانی دینی، به وجود می آورد و افراد را عضوی از جماعات دینی می سازد. هرویولگر بحث کرده است که چگونه در اروپای مدرن نیز، این جماعت های دینی به صورت های متنوعی حضور جدی و زنده دارند و هستی های اجتماعی و مردم شناختی ایجاد می کنند. نظام معانی دینی، از طریق حافظه دینی، انتقال تاریخی پیدا می کنند و نهادمند می شوند. منشاء آنها به حافظه دوره تاسیس یک دین برمی گردد که خود یادآور خاطراتی مانند حادثه وحی و نبوت، تجربه های شورانگیز اولیه از مواجهه با تجلی خدا و کلام الهی، مخاطب خدا شدن، از او راهنمایی دریافتن، بر او توکل کردن، به امید او زیستن و رستگاری در او جستن است.
۳) فرض سوم من این است که جماعت های دینی و حافظه دینی، بر بستر و پس زمینه یی از سنت جریان می یابند. تجربه های دینی در متن این سنت ها روی می دهد. سنت ها همان طور که محدودیت هایی برای تجربه ها ایجاد می کنند، امکاناتی نیز برای آن فراهم می آورند. زندگی دینی، در خلأ نیست، بلکه در فضا - زمان سنت است. در اینجا، سنت های دینی را حداقل به دو سطح تفکیک می کنم؛
الف) سنت های اعتقادی و آیینی (مانند اعتقاد به خدا، رسالت، رستاخیز، احکام نماز، روزه، دعا، نذر، قربانی، حج، انفاق)
ب) سنت های فکری دینی (مانند مشرب های مختلف در تفسیر قرآن، علم حدیث، رجال، فقه، کلام، فلسفه، عرفان)
سنت های اعتقادی و آیینی کاملاً روشن است، اما منظورم از سنت های فکری، چیزی شبیه به آن است که بورک در کتاب «تاریخ و نظریه اجتماعی» توضیح داده است؛ ساختارهایی از مقولات، دعاوی استنادات، شیوه های استدلال، مبادلات مفهومی/ معنایی، اسلوب های مجاب سازی و مانند آن است که افراد زیادی با وجود اختلاف در خیلی از چیزها، در درون این ساختارها، قرار می گیرند.(بورک، ۲۰۰۵)
برای مثال کلام معتزلی با رویکردهایی مانند حسن و قبح عقلی یا قول به اختیار بشر ؛یک سنت فکری دینی است و با سنت فکری اشعری تفاوت دارد که امر دینی را با حسن و قبح شرعی یا تقدیر الهی توضیح می دهند. همین طور فلسفه اسلامی با استدلال عقلی بر وجود خدا به عنوان یک سنت فکری دینی شناخته می شود که می توان آن را با سنت فکری دینی دیگر یعنی عرفان مقایسه کرد که بنایش بر شهود امر الهی است.
۴) آخرین و چهارمین فرض بنده در بحث حاضر این است که دینداری در جماعات دینی، یا دینی بودن اعتقادات و آیین ها و رفتارها، از طریق سنت های فکری توضیح داده می شده است. به عبارت دیگر تنها به میانجیگری سنت های فکری دینی بود که گفته می شد این یا آن عقیده و عمل، اعتبار دینی دارد یا نـدارد. به عبارت بهتـر؛ این سنت های فـکری دینی بـودند که شیوه هایی را برای فهم معانی دینی و طرز تلقی آنها و نیز قراردادهایی را برای خواندن متن دینی و استناد یا استدلال به آن، اعتبار می بخشیدند و از این طریق بود که رژیم های صدق به وجود می آمد و به حقانیت دینی عقاید و اعمال، استناد می شد.برای مثال از طریق کلام شیعی و فقه شیعی بوده که به اعتبار دینی عقاید و اعـمال شیعیان در دنیای اسلام(با وجود برخی تفاوت های اساسی با عقاید و اعمال اهل سنت) استدلال می شد. کلام شیعی و فقه شیعی، سنتی فکری و دینی است که توسط علمایی از جنس بشر؛ در تاریخ اسلام به وجود آمده و گسترش یافته است. کلام شیعی و فقه شیعی، از جمله سنت های فکری دینی در اسلام هستند، همان طور که کلام معتزلی یا فلسفه اسلامی یا عرفان نیز سنت های فکری دینی دیگری در اسلام هستند و می توان از طریق آنها، دینی بودن این یا آن عقیده و عمل را توضیح داد یا اعتبارسنجی کرد. اکنون وقت آن رسیده است که از مفروضات به همین اجمال درگذرم و مدعیات اصلی خود را با خواننده در میان بگذارم. این مدعیات، با ذکر خصوصی هایی درباره سنت های فکری در اسلام آغاز می شود؛
الف) سنت های فـکری در اسلام، ساختارهای پیشین نبودند و همه به صورت پسین و در طول تاریخ اسلام به وجود آمده اند. به قدیمی ترین این سنت ها نیز توجه بکنید (مانند حدیث گرایی، متن گرایی، یا روش های تفسیری و....) ملاحظه می کنید که شکل گیری تفصیلی آنها در بعد از دوره حضور پیامبر بود. به طریق اولی، انواع رویکردهای کلامی و سپس فلسفه اسلامی و نیز عرفان اسلامی، همه سنت های فکری بودند که به صورت پسین به وجود آمدند. شواهد تاریخی در این خصوص آشکار است.
ب) سنت های فکری، در پیدایش خود، تحت تاثیر شرایط، زمینه ها و مقتضیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دنیای اسلام و محیط پیرامون آن بودند. برای مثال در حوزه مدینه، حدیث گرایی رواج می یافت اما در حوزه بین النهرین بر اثر وجود فرهنگ های دیگر و گسترش ارتباطات و پیدایش افکار، سوالات و مباحث، کلام معتزلی رشد پیدا کرد. همین طور است فقه که برای پاسخگویی دینی به زندگی مسلمانان در جوامع مختلف و مسائل مستحدثه آن به وجود آمد و در جاهای مختلف برحسب شرایط، روش های مختلف فقهی توسعه یافت. نهضت ترجمه و آشنایی با فرهنگ یونانی و غیر آن به علاوه عوامل مختلف جامعه شناختی، موجب به وجود آمدن سنت فکری تازه یی در اسلام به صورت فلسفه اسلامی شد و همین طور عرفان که بر اثر مبادلات در حوزه های اسکندریه و ایران به عنوان سنتی متفاوت، توسعه یافت.
ج) سنت های فکری در اسلام، از ابتدا متنوع بودند و چه بسا میان آنها، تفاوت ها و تمایزهای آشکار و اختلافات اساسی وجود داشت. مثلاً در حالی که بنا بر یک سنت فکری و با استناد به معانی تحت اللفظی برخی آیات، از خدایی سخن می رفت که در آسمان ملکوت بر عرش نشسته و بر کار این عالم نظاره می کند. در یک سنت فکری دیگری و با یک اسلوب و شیوه دلالت یابی متفاوت، خدا به عنوان یک مقوله فلسفی (مثل واجب الوجود و...) یا «یک امر مشهود قلبی در اندرون آدمی» یا «جان جهان» یا « معنای معناها» تلقی می شد.
د) سنت های فکری در اسلام، تحولات و تطوراتی داشتند و بر یک حال نمی ماندند. چه بسا در درون یک سنت، شاخه های مختلفی شکل می گرفت؛ مثلاً از خود معتزله، شاخه هایی با اسلوب های متفاوت متفرع شد، در کلام شیعی، زیدی با اسماعیلی و آن دو با اثنی عشری تفاوت داشت و در فلسفه، مشرب فکر دینی در فارابی با ابن سینا و آن دو با سهروردی متفاوت بود و در عرفان، عرفان خراسانی و عراقی تفاوت های مهمی با هم داشتند و....
۵) سنت های فکری در اسلام، مشمول یک حصر عقلی یا شرعی نبودند، نمی شود آنها را منحصر به تعداد مشخص کرد. پیوسته امکان دارد از طریق تفحصات تازه، سنت های فکری ناشناخته یی در حوزه اسلامی را کشف کرد یا برحسب شرایط تاریخی، می تواند سنت های فـکری دیگری در عالم مسلمانی، به وجود بیایـد. فـرض کنید شما در دوران سلـجوقی می زیستید، چگونه می توانستید پیش بینی بکنید که سنت فکری متفاوتی به صورت حکمت متعالیه توسط صدرالدین شیرازی توسعه داده خواهد شد و عقاید دینی از طریق آن به طرز متفاوتی توضیح داده خواهد شد؟
و) کار سنت های فکری چه بسا ابتدا از یک ایده یا ایده های فردی شروع می شدند و در آغاز حامل تجربه های تازه یی بودند، ابداعاتی بودند که خود را مواجه با سنت های متعارف و مرسوم می دیدند و معمولاً در برابر آنها مقاومت یا بر آنها سختگیری می شد، اما سپس خود این ابداعات، به تدریج مخاطبان، پیروان و مروجانی می یافت یا از حمایت های اجتماعی و سیاسی و مساعدت شرایط برخوردار می شد و به سنت فکری مرسوم تبدیل می گشت. نمونه اش را در معتزله می بینیم که چگونه به صورت خرده گفتارها و خرده سبک هایی از درس حسن بصری و غیره آغاز شد، هزینه های زیادی پس داد و سپس تا حد سنت رسمی و گفتمان دولتی در دوره یی از بنی عباس گسترش یافت و خود بر پیروان سایر سنت ها سخت گرفت، کار فلاسفه در ابتدا با مخالفت های سنت تا حد تکفیر مواجه بود و سپس به سنت درسی در مدارس و حوزه های دینی تبدیل شد. البته این تطورات به صورت خطی و غیرقابل برگشت نبود و نشیب و فرازهایی داشت و دوره به دوره فرق می کرد. ضمناً تشنج آمیز بودن تحول و تطور سنت های فکری دینی در اسلام ناشی از تصلب ساختارهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در جوامع اسلامی بود.
ز) در عین حال، سنت های فکری چه از این حیث که ساختارهایی برای دلالت یابی و مجاب سازی بودند و چه به لحاظ داشتن صفت دینی؛ مشمول هرج ومرج مطلق و نسبیت مفرط نیز نبودند و اعتبار خود را از طریق عرف، منطق و ضوابطی کلی به دست می آوردند. این طور نبود که هر مد فکری به عنوان سنت معتبر فکری در اسلام شناخته بشود. بلکه آنها وقتی اعتبار و مشروعیت می یافتند که به صورت یک عرف شناخته شده، حول یک رشته مبادی و بر سر شیوه خاصی از استنادات و دلالت یابی های دینی و اسلوبی از مجاب سازی شکل می گرفتند، به گونه یی که گویندگان و مخاطبان در این عرف، خود را از یک سو به یک منطق معنایی، زبانی و دلالتی خاص و از سوی دیگر به حقیقت دینی و یک رشته قراردادی خواندن متن دینی و تفسیر کردن آن و استنباط کردن موجه از آن، متعهد می دانستند و از این گذشته می پذیرفتند که در تمامی دعاوی آنها بحث و گفت وگو بشود.اکنـون انـگاره اصلی خـود را در چند فقـره و بر مبنای مفـروضات اولیه بیان می کنم؛
▪ یکم؛ دنیای دینداری به معنای عام (و مسلمانی به معنای خاص) بسیار بزرگ و فراخ است. وقتی یک جامعه مثل ایران را در نظر بگیریم، این جامعه دارای دوره های مختلف تحول تاریخی بوده است و حتی طی یک دوره نیز، در آن گروه ها و قشرهای مختلف با گرایش های متفاوت زندگی می کنند. بنابراین هرچه سنت های فکری دینی از تنوع، تطور و پویش بیشتری برخوردار بشوند، می توانند بسترها و امکانات گسترده تری را برای دینداری گروه های مختلف مردمان فراهم بیاورند. بخشی از گروه های اجتماعی ایران در روستاها و شهرها بیشتر مایلند از طریق سنت های کلامی یا فقهی مرسوم دینداری بکنند. بخشی دیگر به دلیل ویژگی های تحصیلی یا قشربندی اجتماعی و تفاوت های فردی، با سنت های حکمی یا عرفانی دمسازترند. برای دینداری بخشی از مردم، شمایل و شعائر و آیین ها و رسوم، وسایط و نمادها بسیـار مهم است ولی برای بـعضی دیگر، معانی و غایات و معنویات مهم تر است. غالباً از ترکیبی مناسب از سنت های فکری برای دینداری استفاده می شود.
▪ دوم؛ تحلیل تاریخی حکایت از آن دارد که پیدایش و تکثر مدهای فکری نه تنها مانع دینداری نشده است بلکه ساحات بدیل بیشتری برای دین ورزی به وجود آورده است. وقتی مباحث کلامی اولیه پیدا شد، کسانی از متولیان سنت های موجود (مثلاً اهل حدیث) که متاسفانه خود را زیاده از حـد نگهبان دین الهی تلقی می کردند، مقاومت و حتی سختگیری می ورزیدند ولی بعدها همین مباحث کلامی مبنایی برای عقاید دینی عموم مردم مسلمان تلقی می شد و در مدارس تدریس می شد. فلسفه اسلامی در آغاز از سوی اصولگرایی دینی، با حربه تکفیر روبه رو بود؛ گفته می شد که «هر کس منطق بورزد، بی دین می شود» اما اکنون در یک دولت دینی مدعی اصولگرایی، کتاب های درسی معارف اسلامی دانشگاه ها اساسی ترین معانی دینی مانند خدا و نبوت و معاد را در قالب فلسفه اسلامی به دانشجویان ارائه می دهند (و البته درباره اثربخشی و کارایی آنها حرف و حدیث بسیاری هست).
▪ سوم؛ اجتماع اسلامی یک طرح ناتمام است. اگر بخواهم با منطق و زبان دینی بگویم، باید عرض کنم که خداوند از طریق وحی، تاریخی دینی به وجود آورده است و خود؛ حافظ دین خویش است. حتی بر پیامبر تاکید کرده که واقعیت اختلاف را به عنوان تقدیر الهی ( و ناشی از اختیاری که در مشیت ازلی برای بشر داده است) بپذیرد و وظیفه خود را ذکر و بلاغ و حکمت و موعظه و مباحثه نیکو بداند و نه جبر و استیلا. به طریق اولی بر هیچ کس دیگر نیز شایسته نیست که به عنوان حافظ یا متولی دین، دینداری مردم را به سنت فکری یا سنت های فکری خاصی منحصر بکند. تنوع و تطور و توسعه سنت های فکری اتفاقاً می تواند گزینه های بدیل دینداری را برای آحاد و گروه های مختلف اجتماعی امکانپذیر بکند و خداوند متعال نیز از مردم چیزی بیش از این نمی خواهد و تکلیف مالایطاق نمی کند.
▪ چهارم؛ روشنفکری دینی، سنت فکری در حال ظهـور تـازه یی متناسب با مقتـضیات اجتناب ناپذیر دنیای مدرن، برای دینداری گروه هایی از مردمان است و هنوز هم در حال شکل گیری و توسعه است و مثل هر سنت دیگر با پرسش ها و پیشنهادهایی تکوین می یابد که نیاز به بحث ها و مداقه های بیشتری دارند. نسبت خدا با عالم و آدم، ماهیت کلام الهی و نقش پیامبر در آن، از جمله حلقه اخیر این مباحث است. روشنفکری دینی همین اکنون به لـحاظ مبـادی، روش ها و مـدعیات قـابل انتقاد است و هرچه به یک سنت فکری تبدیل می شود بیشتر به نقد و چالش نیاز دارد. دیدگاه های اخیری که در زمینه وحی در سطح وسیع تری به میان آمده و قبلاً نیز در سطح کوچکتری مطرح شده بود، همه به لحاظ علمی و نظری قابل بحث و مناقشه هستند و حتی از دیدگاه روشنفکری دینی نیز قابل ایرادند و نیاز به گفت وگوی انتقادی و آزادمنشانه عمومی دارند. اما نبایـد تـصور شود که بـا این دیدگاه ها، اساس دینداری از بین می رود، بلکه برعکس؛ اجتماعات تفسیری، ساحات معنایی و سنت های فکری برای دین ورزیدن توسعه می یابد و اتفاقاً همه این روشنفکرانی نیز که مباحث یاد شده را طرح کرده اند، مطمئناً در کنار دغدغه های حقوق بشری، عقلانی، اخلاقی و مانند آن حامل دغدغه های جدٌی دینی نیز هستند.
مقصود فراستخواه
منبع : روزنامه اعتماد