دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


نشانگان شکست


نشانگان شکست
رویای پرهیاهوی نور و تصویر؛ رویای خیابان های آكنده، خودروهای پرسروصدا و جوانان پرنشاط و شادانی كه كوچه ها و پیاده روهای شهرهای بزرگ را آكنده اند. رویای موسیقی طنین انداز و خنده هایی كه بر صورت هایی باز و زیبا می شكفند و مردمانی كه مغرور از پیروزی خود، به قهرمانان شان، به نمایش بزرگ انسجام و پیشرفت و هماهنگی ورزشكاران شان افتخار می كنند. رویای ما كه خود را، نه تنها برابر، كه برتر و توانمندتر از بزرگان ورزش جهان می بینیم. رویای ما كه تصور می كنیم پیروزی ها و كامشادی ها تنها به اراده و خواست قدرتمند ما بستگی دارد: كافی است باور داشته باشیم و اراده كنیم تا تمام درها به روی مان باز شود و سال ها تجربه و انباشت میلیون ها ساعت تمرین، ازخودگذشتگی و هماهنگی میان دیگرانی كه به رزمشان رفته ایم را دود كنیم و به آسمان بفرستیم تا خود را بر بالاترین سكوها ببینیم و از این همه نیكبختی بر خود ببالیم: اما، رویایی كه ناتوان از گذار از مرزهای خواب و خیال، بیداری نابهنگام و تلخكامی را به همراه دارد.
مقصر كیست؟ چه كسی را باید هدف قرار دهیم و خشم خود را بر سر او فرونشانیم؟ این بار «بز قربانی» را چگونه بیابیم؟ كجا و چگونه این عطش حاصل از ناكامی و سرخوردگی را فرونشانیم؟ مشت نومیدی را بر كدامین سندان بكوبیم و آتش خشم را با كدامین آب خاموش كنیم؟ آیا باز هم باید انگشت اتهام را به سوی «مسئولان» با تمام ابهام و تمام «بی معنایی» كه در این واژه كشدار نهفته است، نشانه بگیریم؟ آیا دیگر نمی خواهیم به استقبال قهرمانان مان برویم؟ آیا «قهرمانی» آنها در مرزهای توهم ما متوقف شده و از نفس افتاده است؟ ... مقصر كیست؟
جایی هست كه شاید این مقصر ناشناخته را بهتر از هر مكان دیگری بتوان یافت. جایی كه نه در قهرمانان خودساخته مان می توان یافتش، نه در توهمات اثیری و سستمان؛ جایی بسیار نزدیك تر از همه جاهایی كه می توانیم تصور كنیم: جایی همچون در یك آینه.
قهرمان پروری ما، خودخواهی های فردگرایانه و نه فردیت یافته ما، تفكر كلیشه ای ما در نوسانی دائم از خودبزرگ بینی افراطی به خودكوچك بینی افراطی، ساده اندیشی ما به داشتن «ذاتی برتر» كه همواره معجزه را در جانبمان نگه می دارد، همچون خودباختگی ما در برابر قدرت و عظمت دیگری، همه و همه تصاویری تودرتو و بازتابنده از یك ناتوانی مزمن و یك بیماری كشنده اند كه نشانگان (سندرم های) آن را نه فقط در ورزش كه امروز بازار آن داغ است، بلكه در همه عرصه های دیگر زندگی مان می توان به روشنی بازیافت: ناتوانی و ضعف ما در كار جمعی، به هماهنگی و تعامل با یكدیگر، به گشاده نظری و طبع بلند؛ ناتوانی ما به گریز از تنگ نظری و حسادت، این بیماری سخت كه ما را تنها زمانی كه یك تنه به میدان می رویم (باز هم نگاه كنیم به ورزش) به موفقیت هایی نسبی (اما مخرب برای سایر جنبه های زندگی مان) می رساند، و هر بار به اجبار وادار می شویم به صورت جمعی ، با همدلی و همگامی و احترام به دیگری و شادمان شدن از پیروزی دیگری به اندازه پیروزی خود، به پیش برویم، ما را با ناكامی ها روبه رو می كند. ما چه حقی داریم بر ورزشكاران مان بتازیم، زمانی كه هر كدام مان از دانشگاهی و روشنفكر گرفته تا كارگر و كارمند و حتی رهگذران و مسافران خیابانی، با بیرحمی از هماهنگی با یكدیگر سر باز می زنیم و «به یكدیگر راه نمی دهیم» ولو به قیمت نابودی دیگری؟ ما چه حقی داریم بر ناكامی برنامه های جمعی مان بر عرصه های بزرگ بین المللی (همچون عرصه ورزش) بتازیم؟ زمانی كه خود، قادر نیستیم چشم اندازهای مان را فراتر از بینی خود به پیش رانیم و موفقیت مان را همواره در شكست رقیبان مان می بینیم؟ هر روز شاهد آنیم كه چطور هر كدام از ما، به رغم تمام ادعا ها و سخنوری های مان، بیشتر از آنكه برای «خیر جمعی» تلاش كند، برای «سود فردی» به پیش می تازد و در این پیشتازی آخرین دغدغه اش نیز آن نیست كه چه ضرباتی بر وجدان عمومی، بر سرنوشت عام و بر آینده دیگران و حتی بر آینده خود خواهد زد؟
چگونه انتظار داریم كه این خودخواهی های فردی و این تنگ نظری ها، جایی كه نیاز به بیشترین اندازه از گشاده نظری و انعطاف و هماهنگی وجود دارد به ما پاسخ هایی لذت بخش و خوشایند عرضه كنند؟ شكست بی شك تلخ است اما تلخ تر از آن نا آگاهی نسبت به دلایل آن شكست و از آن نیز بدتر، نابینایی نسبت به نشانگان این شكست است.
باور داشته باشیم كه همان اندازه كه نمی توانیم تا ابد بر معجزه آسا بودن همیشگی سرنوشت خود پای فشاریم، این نیز به دور از عقل است كه از سرنوشت محتوم و شكست ابدی و ناگزیر خود بنالیم و از آن یك باور مطلق بسازیم. بیماری مزمن ما، هر اندازه هم مزمن باشد، قابل درمان هم هست. این درمان نیز شاید بسیار ساده تر از آن باشد كه می پنداریم. شاید كافی باشد روایت های بزرگ، توهمات عظیم، رویاهای بیكران را كنار بگذاریم و به جای آنكه اهداف بزرگ و دست نایافتنی را هدف بگیریم، از اهداف كوچك و در دسترس آغاز كنیم. شاید كافی باشد به جای هدف گرفتن نشانه های بزرگ، خود را نشانه بگیریم: «بمیرید، بمیرید وزین مرگ مترسید / كز این خاك برآیید، سماوات بگیرید؛ یكی تیشه بگیرید پی حفره زندان/ چو زندان بشكستید همه شاه و امیرید». اما پیش از این كار، كمی از صدر به زیر بیاییم. كمی بیندیشیم و خشم خود را فروخوریم. به راستی چه كسی می تواند سنگ نخست را از زمین بردارد و بر شكست خوردگان پرتاب كند؟
ناصر فكوهی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید