پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

قحط الرجال و بن بست سیاسی


قحط الرجال و بن بست سیاسی
درحالی که بعضی در غرب در حال تحلیل انقلاب ایران بودند، در دانشگاه ها و حتی گاهی حوزه های علمیه نظریه هایی درست ساخت و کاملی وجود نداشت تا هموطنان ما با آن وضع خود را تبیین کنند.
«میشل فوکو» که از سوی لوموند در هتل آزادی تهران اقامت داشت و طی مصاحبه هایی وقایع را از نزدیک دنبال می کرد، در جایی از بدیل جمله «کارل مارکس» که گفته بود «مذهب روح جهان بی روح است» استفاده می نماید و می نویسد: «ایران روح یک جهان بی روح است.» هر کدام از این جمله ها در زمان خاصی گفته شده بودند و وضعیت گذار جهان از صورتی به صورتی دیگر را توضیح می دادند. مارکس گذشته جهان را با جمله خود توصیف می کرد و فوکو آینده جهان ما را به توصیف می کشید. شاید جهان که یک روز می خواست مذهب را به عنوان روح دوران سپری شده کنار بگذارد، حال می خواهد همان روح را بازگرداند. فوکو در جایی می گوید: «انقلاب ایران، صد سال آینده جهان و غرب را نشان داد.» به این ترتیب نامی که او برای مقاله اش انتخاب می کند، معنا می یابد: «ایرانی ها چه رؤیایی در سر می پرورانند.» به نظر او جریان های آینده جهان ماجراجویانه و ساختار شکنانه است.
این موضوع از سوی نویسندگان دیگری نیز پیگیری می شود «لمرت» در سال ۱۹۹۳ کتابی با عنوان «سوشال تئوری» می نگارد. این کتاب ۱۴ سال پس از انقلاب نوشته شد و در آن پنج نوع تاریخ یا دوره تاریخی ترسیم گشت.
به نظر لمرت در آخرین دوره که از ۱۹۷۹ میلادی شروع می شود، بیش از هر چیز یک انقلاب فرهنگی در جهان رخ داده است که در آن غرب از مرکزیت خارج می شود.
در میانه این اوضاع و احوال واقعه ۵۷ در ایران به خاطر کمبود و کوتاهی تئوریک فهم نمی شود. به همین خاطر رویارویی با انقلاب به صورت مستقیم و غیر مستقیم آغاز شد. غیر از گروه های مارکسیستی (که به هر حال با هر چیز دیگری هم مخالف بودند) لیبرال های مذهبی قبل از دیگران وارد عمل شدند. نماینده تفکر آنها طیف نهضت آزادی و ملی مذهبی ها بودند. نقطه عطفی که می توان وضع ایشان را با تکیه به آن روشن ساخت، اعتقاد به قحط الرجال بود به گونه ای که «مهندس بازرگان» در جایی می گوید ما دچار قحط الرجال هستیم. درنگ در این جمله با توجه به موقعیت و متنی که در آن گفته شده است، باعث می شود بپرسیم آیا ایران به عنوان یک کل از قحط الرجال رنج می برد یا این یک نوع تفکر خاص است که چنین حس می کند و مردی برای به میدان فرستادن ندارد به نظر می رسد طیف های مورد نظر به لحاظ تئوریک به بن بست رسیده بودند، زیرا مبدأ و منشأ فکری آنها غرب کلاسیک بود که از نقطه نظر فوکو تمام شده و دوران ساختارشکن ها، قیامگران حاشیه ای و صورتبندی های جدید فرا رسیده بود. آنها تلاش می کردند انقلاب را با همان تئوری هایی توضیح دهند که به واسطه انقلاب ابطال شدند، مبنای تفسیرهای مذهبی ایشان غربی بود. از این رو در عین تفاوت های جدی، شباهت های جدی تری داشتند. لیبرال ها از اسلام، انقلاب و حتی «ما» تبیینی لیبرالی و سوسیالیست ها تبیینی سوسیالیستی به دست می دادند. ولی در نهایت میل داشتند همه چیز از جمله قرآن را بر پایه علوم تجربی تفسیر نمایند.
تفسیر تجربی دین به نوعی مبنای تجدد بود که در آن سال ها رو به احتضار می گذاشت. به همین سبب نسل های جدید آنها را رها کردند. ممکن است ایشان معتقد باشند که نوعی اعمال قدرت از بالا آنها را کنار گذاشت. حتی اگر این نظریه درست باشد، باز ناقص است، زیرا اعمال قدرت از بالا زمانی اثر دارد که یک گروه خاص پیوند قابل توجهی با جمهور مردم نداشته باشد. وقتی طیفی از روند جامعه جا می مانند، در اقلیت قرار گرفته و به لحاظ اثرگذاری منزوی می شوند، زیرا نسلی بازمانده از یک واقعه تاریخی هستند و در نتیجه اعلام قحط الرجال کرده و مدام افراد تکراری را پیشنهاد می دهند.
در حقیقت ما از هر طیفی می بایست تئوری های تازه ای تولید می کردیم. سپس افرادی را تربیت می نمودیم که با آن تئوری ها تناسب داشته باشند و آنگاه ساختارهایی را در ادامه برای اجرای تئوری و مجری های جدید درمی انداختیم تا جامعه بدون رکود و بحران پیش رود. این سیر ساده نزد بسیاری درک نشد و گروه هایی از راه راحت طلبی به تئوری های غربی متأخر مانند پوپریسم انگلیسی و پست مدرنیسم فرانسوی روی آوردند. این نیز نوعی تقلیل ماهیت ما به تصور غربی بود. چنین چارچوبی قابلیت تبیین ما را نداشت، زیرا از سویی دور از واقع بینی و بر اساس الگوهای از پیش تعیین شده بود و از طرف دیگر در خود معجون ناهمگونی را می ساخت. پوپریسم بر ادامه تجددگرایی اصرار داشت، درحالی که پساتجددگرایی بر پایان یافتن آن پای می فشرد. به هر تقدیر تفسیری نسبی گرایانه از انقلاب به دست داده شد. اشکال اساسی نسبی گرایی این بوده و هست که انقلاب در سطح منطقه و جهان خود را به مثابه یک واقعیت اثرگذار به نمایش می گذارد.
مردم ایران در حال دیدن جهان و جهان در حال دیدن مردم ایران است. مهمتر از هر چیز دیگر زبان فارسی در سطح جهانی دوباره مطرح شد، زیرا زبان عرفان و زبان انقلاب اسلامی بود. فهم تمدن ها و همچنین فهم انقلاب اسلامی منوط به دانستن زبان فارسی است و ما شاهد هستیم که گستره آموختن زبان فارسی به کشورهایی رسیده که خود بر زبان ملی خویش به عنوان منبع هویت تأکید می کنند. علاقه کشورهایی نظیر سوریه، لبنان، تایلند، کره جنوبی، ژاپن و غیره باعث می شود زبان فارسی در سطح منطقه و جهان درک شود. این موضوع بسیار مهم (که غالباً نادیده گرفته شده است) باعث می شود، تمدن ما شناخته شود و از این راه پیش رود. انقلاب نیز دیده شده و اعمال مشابه، مثل راهپیمایی میلیونی چند روز پیش مردم عراق نشانگر همین موضوع است.
امروز در بعضی از نقاط جهان انقلاب اسلامی را می شناسند، درحالی که اطلاع دقیقی از ایران به مثابه یک امر جغرافیایی ندارند. زمانی واتیکان اعتراف کرده بود انقلاب ایران در جهت گرایش مردم به مسیحیت تأثیر داشته است. شاید همه اینها فقط به این خاطر باشد که دوباره به مذهب به عنوان روح و منبع تفکر و حیات باور کرده ایم. در این گیر و دار گروه هایی مایلند مذهب را با سنجه دیگری بسنجند. بعضی برای نقد سنت (که به هر حال باید باز اندیشیده می شد) عملاً به سمت سنت دیگری که غربی بود، سوق یافتند که خود را در فرایند دوم خرداد ۷۶ به بعد نشان دادند. ایشان به جای نوعی ایرانی گرایی غیر ارتجاعی به سمت غرب گرایی متمایل شدند و در تیرماه ۸۴ نتیجه ارتجاع خود را در شکست انتخاباتی و گسست های حزبی خویش دیدند. حال بعد از مدتی از درون ساختار خود، افرادی را برای رقابت سیاسی معرفی کرده اند که در حقیقت معرف وضع ساختاری ایشان است. شخصیت هایی که تجربه کاندیداتوری در دوره قبل را دارند و حتی کسانی که قبلاً نیز در مقام ریاست جمهوری بوده اند.
این صف آرایی تکرار جمله بازرگان بود که از قحط الرجال شکایت می کرد. متوسط سن نمایندگان ایشان بیش از ۶۰ سال است و این می تواند به معنای به پایان رسیدن خط فکری ایشان باشد. چرا بعضی طیف ها نمی توانند نیروهایی جوان تولید کنند و پیرمردها را برای رقابت آماده می نمایند تفسیر تفکر انقلاب و استخراج تئوری از آن می توانست ما را در جهان جدید فعال و کارآمد کند. برای زندگی در جهان ساختارشکن می باید جوانانی ماجراجو با پشتوانه فکری ملی دست و پا کرد تا از حرکت ارتجاعی در قالب نظم جهانی شدن، پیشگیری کنیم. در جهانی که اقتضای آن قیام حاشیه علیه مرکز است، تابعیت از مرکز بیش از اندازه محافظه کارانه می نماید.
همین محافظه کاری بود که باعث شد بعضی قائل به تقسیم کار جهانی پیشنهادی از سوی غرب شوند و مثلاً بپذیرند که دیگران تولید کالا نمایند و ما فقط به صادرات نفت بسنده کنیم. از چنین عقیده ای مخالفت با تولید انرژی های جدید اتمی سر می زند، اما در شرایطی که جهان وارد بحران سرنوشت سازی شده است، جایی برای محافظه کاری باقی نمانده است.
دکتر ابراهیم فیاض
منبع : روزنامه ایران