سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


نگاه شیطانی


نگاه شیطانی
صدای آژیر خودروی پلیس آگاهی سکوت نیمه شب منطقه ولنجک را شکست. در چشم برهم زدنی جمعیت حاضر در برابر خانه ویلایی شماره۲۲ راه را بازکردند. بازپرس «روشن» از میان دالان جمعیت گذشت. باران شب گذشته خیابان ها را کاملاً خیس کرده بود. نور قرمز چراغ گردان خودرو کشیک قتل هر لحظه بر فضای حیاط بزرگ خانه ویلایی رنگ می پاشید. دیگر از همهمه دقایق قبل خبری نبود. مأموران با کشیدن نوار زردرنگ مانع هجوم جمعیت به داخل ویلا شدند. چند سرباز مسلح مقابل در ورودی خانه ویلایی ایستاده بودند. آنها با مشاهده بازرس «روشن» به نشانه احترام خبردار ایستادند. ۲ افسرپلیس او را همراهی می کردند. بازپرس و همراهانش با عجله سنگ فرش های ورودی خانه ویلایی را طی کردند.
افسر تجسس کلانتری مقابل در ورودی ویلای مجلل به استقبال بازپرس «روشن» آمد.
با راهنمایی او بازپرس و ۲ مأمور همراهش از پله های ساختمان دوبلکس به طبقه دوم رفتند. رد خون خشک شده در پاگرد دیده می شد. طبقه اول خانه ویلایی را یک اتاق پذیرایی بزرگ و چند اتاق خواب تشکیل می داد. در طبقه دوم هم حمام و چند اتاق خواب دیگر قرارداشت. قتل صاحب ویلا داخل یکی از اتاق خواب ها رخ داده بود. مرد ۷۰ ساله با اصابت چندین ضربه کارد به شکم و بازوانش جان سپرده بود. به هم ریختگی داخل اتاق نشان می داد که قبل از وقوع قتل میان صاحبخانه و عامل جنایت درگیری شدیدی به وقوع پیوسته است. با هماهنگی های صورت گرفته اکیپ تشخیص هویت و پزشکی قانونی هم به محل جنایت آمدند. وقتی نور فلاش دوربین مأمور تشخیص هویت صورت مقتول را روشن کرد، مشخص شد مسیر نگاه او به طرف در خروجی اتاق خواب است. بررسی ها درباره شناسایی هویت قربانی حادثه و افرادی که به آنجا رفت وآمد داشتند، آغاز شد. پیرمرد که «مهرداد» نام داشت از مهندسان بنام ایرانی بود که سال ها در خارج از کشور زندگی می کرد. او سالها قبل همسرش را در یک تصادف رانندگی از دست داده بود و فرزندانش نیز ساکن اروپا بودند. او دوستان زیادی در ایران نداشت و بیشتر اوقات خود را باغبانی و ماهیگیری می کرد. مردجوانی به همراه همسرش از ۲ سال قبل به عنوان سرایدار خانه ویلایی مشغول به کار شده بودند.
آنها ازطریق یکی از آشنایان صاحبخانه برای کار معرفی شده بودند. در مجموع آدم های بدی به نظر نمی رسیدند. سرشان به کار خودشان بود. خریدهای خانه هم برعهده آنها بود. شب حادثه زن سرایدار برای سرکشی به خانواده اش به شمال رفته بود و مرد جوان هم در اتاق خود خواب بود. اتاق آنها مقابل در ورودی ویلا قرار داشت. اگر کسی قصد ورود یا خروج از خانه ویلایی را داشت باید از مقابل در ورودی اتاق او می گذشت. پس با این شرایط در صورت ورود یا خروج غریبه ای باید او درجریان قرار می گرفت.
مرد سرایدار به عنوان نخستین مطلع از سوی بازپرس تحت بازجویی قرارگرفت. او جوانی سبزه رو با اندامی متوسط بود. روی چند قسمت از دستانش آثار خراشیدگی وجودداشت که خودش ادعامی کرد هنگام باغبانی با تیغ گل ها زخم ها ایجاد شده است.
- وقتی قتل اتفاق افتاد صدایی نشنیدی؟
سرایدار جوان آرام و شمرده جواب داد: نه. خیلی خسته بودم. وقتی آقا شام خورد، ظرف ها را جمع کردم و زود خوابیدم. دلم شور می زد. نیمه شب بود که با صدای رعد و برق از خواب پریدم. اما همه جا آرام بود. چون هیچ چیز غیرعادی ندیدم بنابراین زود به خواب رفتم.
- شب قبل کسی برای دیدن مقتول به ویلا نیامده بود؟
- چرا. برادرزاده اش اول شب آمد. ساعتی را با هم حرف زدند. فکر می کنم پول احتیاج داشت. می گفت در کاری سرمایه گذاری کرده و نیاز به ۵۰۰ میلیون تومان پول دارد. اما مثل این که آقا قصد نداشت این مبلغ را به او بدهد. آنها شام را با هم خوردند و سپس برادرزاده اش خداحافظی کرد و رفت.
- او چه ساعتی ویلا را ترک کرد؟
- فکر می کنم ساعت ۱۰ شب بود. باران تندی می بارید. من او را تا درحیاط ویلا همراهی کردم. او هم سوار خودروی پرشیای مشکی رنگی شد و رفت. من هم برگشتم داخل خانه. حوصله بیدار ماندن نداشتم. بنابراین سراغ آقا رفتم. پرسیدم اگر کاری ندارد بروم بخوابم. او هم اجازه داد.
- همسرت چند وقت است به شمال رفته است؟
- روز قبل ساعت ۷ عصر خیلی ناگهانی زنگ زدند و گفتند مادرش بیمار است. او هم با ماشین خودمان رفت.
- راه ورودی دیگری به ویلا وجوددارد که کسی بتواند پنهانی وارد خانه شود؟
- بله. ولی فکر نکنم کسی آنجا را بشناسد. در قسمت پشتی خانه ویلایی پنجره کوچکی وجوددارد که به آشپزخانه راه دارد. آقا قرار بود آنجا را نرده بزند. اما مثل این که عمرش به دنیا نبود. با راهنمایی سرایدار جوان بازپرس «روشن» آن قسمت را که لابه لای شاخ و برگ ها از دید پنهان مانده بود، به دقت بررسی کرد. شیشه شکسته بود. تکه های آن داخل باغچه پخش شده بود.
- غیر از شما چه کسانی از وجود این پنجره اطلاع داشتند؟
- بستگان درجه اول آقا می دانستند. افراد زیادی به ویلا رفت و آمد نداشتند. فکر می کنم دزد به ویلا آمده باشد. چون آقا میهمانان زیادی نداشت.
با مطرح شدن بحث سرقت یک بار دیگر ویلای مجلل با دقت بیشتر تحت بررسی قرارگرفت. هیچ چیز با ارزشی از ویلا کم نشده بود. پس این فرضیه که صاحبخانه در جریان سرقت به قتل رسیده باشد، منتفی بود. بازپرس یک بار دیگر سرایدار جوان را مخاطب قرارداد: چه ساعتی از قتل باخبر شدی؟
- سرایدار جوان به گریه افتاد، فکر کنم ساعت ۶ صبح بود. می خواستم برای صبحانه نان تازه بخرم. از اتاقم که بیرون آمدم بادخنکی به داخل ویلا می وزید. تعجب کردم چون شب قبل همه پنجره ها را بسته بودم. به طبقه بالا رفتم. همه درها بسته بود. وقتی از جلوی آشپزخانه رد می شدم متوجه شدم پنجره شکسته است، به سرعت سراغ اتاق خواب آقا رفتم. در را که باز کردم ناگهان با جسد خون آلودش روبه رو شدم. خیلی وحشتناک بود. شروع به داد و فریاد کرده و پلیس و همسایه ها را درجریان قراردادم. فکر می کنم کسی از بیرون باشکستن شیشه داخل آمده و آقا را کشته است.
- رابطه شما با مقتول چطور بود؟
- مشکلی نداشتیم. او مرد تنهایی بود و حقوق ما را به موقع پرداخت می کرد. تنها چند روز قبل از همسرم شنیدم که آقا حرفی به او زده که باعث ناراحتی اش شده است. ولی فکر می کنم همه چیز درحد سوءتفاهم بود. با روشن شدن هوا بازپرس «روشن» برای بار سوم تمامی قسمت های خانه ویلایی را موردبررسی دقیق قرارداد. لخته خون خشک شده در پاگرد طبقه دوم دیده می شد. نوک تیز آن به طرف پائین پله ها ادامه داشت. بازپرس از سرایدار خواست تا با همسرش تماس بگیرد و از او بخواهد برای پاره ای توضیحات به سرعت خود را به تهران برساند. زن جوان که به ظاهر خسته به نظر می رسید ۳ ساعت بعد خود را به خانه ویلایی رساند. بازپرس «روشن» به سرعت بازجویی از او را آغاز کرد.
- به کدام شهر سفر کرده بودید؟
- ساری. جاده خیلی خلوت بود. من هم عاشق رانندگی با سرعت بالا هستم. به همین دلیل زود خودم را به تهران رساندم.
- چند باک بنزین زدی؟
- فکر می کنم ۳ باک.
- چرا شما یکدفعه به مسافرت رفته بودی؟
- مادرم زنگ زد و گفت پدرم را به بیمارستان برده اند. تازه رسیده بودم که شوهرم تماس گرفت و از من خواست به سرعت خودم را برسانم. من هم به سرعت برگشتم. نمی دانستم که آقا را کشته اند.
- چند ساعت در راه بودید؟
- ۳ ساعت رفت و ۳ ساعت هم برگشت.
- باصاحبخانه مشکلی نداشتید؟
- نه. او خیلی مهربان بود. در ثانی، او مثل پدرمان بود. حتی با این که حق و حقوق مان را دیرمی داد، اعتراضی نداشتیم. چون خانه و مخارج زندگیمان از توی خرجی که برای خرید می داد پرداخت می شد و مشکل زیادی نداشتیم. همان موقع بازپرس «روشن» زوج سرایدار را بازداشت کرد. مرد جوان که همه راهها را برای فرار از واقعیت بسته می دید ساعاتی بعد ناچار اعتراف کرد و گفت: از مدتی قبل متوجه نگاههای شیطانی پیرمرد به همسرم شده بودم. او به هربهانه ای سعی می کرد مرا به بیرون از خانه بفرستد. احساس می کردم سعی دارد همسرم را با وسوسه پول در برابر خواسته خود وادار به تسلیم کند. آن شب همسرم را از همیشه ناراحت تر دیدم. جریان را پرسیدم. درحالی که گریه می کرد گفت: آقا به او دست درازی کرده وقتی با مقاومت او روبه رو شده، تهدید کرده هردوی ما را اخراج می کند. از شنیدن این موضوع خونم به جوش آمد. به همین خاطر نقشه قتل او را طراحی کردیم. آخر شب بود که همسرم را به در اتاقش فرستادم. وقتی او با شنیدن صدای او در اتاقش را بازکرد من هم به او حمله کردم. با هم درگیر شدیم. من با کارد چندین ضربه به او وارد کردم و سپس در را بستم و همسرم به خارج از ویلا رفت. شما خواننده عزیز با ارائه ۳ دلیل برایمان بنویسید که بازپرس «روشن» ازکجا فهمید که زوج جوان قتل را مرتکب شده اند.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید