دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


نقد و نظری بر نمایش «ژولیوس سزار»


نقد و نظری بر نمایش «ژولیوس سزار»
باید اذعان كرد كه شكسپیر و آثار وی برای هر علاقه مند به هنرهای نمایشی و به خصوص كارگردانان و بازیگران یك وسوسه بزرگ است. وسوسه ای كه عطش آدمی را سیراب می كند تا انسان به عطش دیگر برسد. شاید این از نوع شخصیت پردازی این نویسنده ماندگار باشد كه شخصیت های آثار او دارای چنان قوتی و استحكامی هستند كه انسان در برخورد با آنها نمی داند چه بگوید! آیا عظمت این شخصیت ها در لایه های درونی و روانشناسانه آنان است؟ یا نه تجلی آنها در برون افكنی و عمل و عكس العمل های آنها به بار می نشیند؟ این از شگفتی شخصیت های آثار شكسپیر است كه هر چقدر به آنها توجه كنی باز می بینی می توانی این شخصیت را جور دیگری ببینی و تصور كنی. بی تردید شخصیت های وی دارای یك حسن ممتاز می باشند كه مرموز بودنشان در عین آشكار بودنشان است و آشكار بودنشان نیز از اعتماد به نفس شان و اختیارشان ناشی می شود كه البته تاثیرگذار در اعمال دراماتیك شان است.
درست همان گونه كه حكیم طوس ابوالقاسم فردوسی بزرگوار در معرفی و چگونگی مسیر در معرفی شخصیت هایش به ما عمل می كند و دگرگونه دیدن را و بیشتر و بهتر دیدن را به ما می آموزد. فردوسی و شكسپیر به نظر من روانكاوان پیشتازی هستند كه بسیار جلوتر از عصر خود می زیسته اند و نسبت به معرفی انسان ها دقت و امعان نظر ظریفی را به ارمغان آورده اند. اگر هنرمندی نتواند در این عرصه و هنر نمایش خود را در معرض تعاریف جدیدی از نهفته های آثار شكسپیر قرار دهد هم خود را دچار توهم تكرار مكررات نموده است و هم نسبت به شكسپیر حق مطلب را ادا نموده است.
ژولیوس سزار به كارگردانی دكتر دلخواه این حسن را دارد كه نظر ما را به نگاه متفاوت خود جلب می كند، چنانچه در آثار هنرمندانی غیر از او لذت این دیدگاه های متفاوت را دریافته بودیم. حمیدرضا نعیمی و نغمه ثمینی از این دست كارها انجام داده و موفق بوده اند.
ویژگی این نمایش در ادغام زمان های گذشته در آینده و آینده در گذشته است تا به ما بگوید كه انسان ها در موقعیت های مختلف هیچ گونه تفاوتی در رفتارهای جاه طلبانه یا منطقی شان پدید نمی آید و انسان را زمان و پیشرفت تكنولوژی تغییر نمی دهد بلكه او باید به خود بیشتر از اینها اندیشه كند.
كارگردان در این كار در عین حال كه نخواسته پیچید گی خاصی را بر آن حاكم گرداند ولی در عین حال از ساده اندیشی پرهیز كرده و با تماشاچی و خواست او و تفكر او برخوردی محترمانه و هوشمندانه دارد یعنی در عین سهل و ساده بودن آن بر ممتنع بودن آن به زیبایی هر چه تمامتر تاكید می ورزد و شكسپیر را در سیر زمان قرار داده تا زوایای فكری مهجور او را برای تماشاچی راحت و سهل مشخص كند. در اینجا كارگردان باید در پی یافتن وجوه مشترك خود و اثر باشد، این وجه مشترك رمز موفقیت یك كارگردان را شكل می دهد تا وی بین یافته های خود و داشته های نویسنده (شكسپیر) تناسب منطقی و ارتباط عقلانی ایجاد كند و آن را به تماشاچی ارایه دهد. آن كلام سزار كه هم در ابتدای نمایش و هم در انتهای نمایش تكرار می كند تاكید بر همین مساله است؛ مساله نقد قدرت! آنچه دغدغه دائمی این نویسنده جاودانی را در آثار ماندگارش شكل داده است نقد قدرت از دیدگاه انسانی فاضل، هوشمند و وارسته (شكسپیر) بوده است. اگر شما تمامی آثار تراژدی شكسپیر را خوانده باشید آیا در این بین اثری را می یابید كه او در آن به نقد قدرت نپرداخته باشد؟ جواب منفی است پرداخته ولی نه از یك دیدگاه شخصی و كلیشه ای، بلكه از دیدگاه های متفاوت و هر بار سراغ یكی از آنها در آثارش رفته است.
در مكبث از دیدگاه علامت درونی حسادت و زیاده طلبی، در ریچارد سوم از دیدگاه انتقام جویی و عقده گشایی، در نمایش شاه لیر از دیدگاه عدم تدبیر و زودباوری و بالاخره در ژولیوس سزار از دیدگاه تفرعن و خودخواهی كه همه از سزار گرفته تا مارك آنتونی بهره ای از آن دارند. چنانچه حتی عملكرد بروتوس نیز در این زمینه تا حدی خودخواهانه است.
دكتر دلخواه در واقع تم بسیط این كار را قلیت قدرت دیده و تفسیر آن را بین تمامی كارهای شكسپیر سرشكن كرده و آنها را هم در اثر خود آورده است. تا بتواند تم كلی جاه طلبی و سوءاستفاده از قدرت موجود در تمامی تراژدی های او را در این كار واحد بگنجاند. برای مثال زمانی كه همسر بروتوس به داخل صحنه می آید و می خواهد اثر خون را از روی دستهایش پاك كند در واقع او در اینجا لیدی مكبث می شود و لیدی مكبث خویی از خوی او! ]آنجا كه همسر مكبث وجدان معذبی دارد و احساس می كند خونهای به ناحق ریخته شده از روی دستان او پاك نمی شوند[ مساله ای دیگر و نكته ای بدیع كه مورد توجه كارگردان قرار گرفته است سرعت در مسیر زمان است. تصویرهای كه بر قاب صحنه نقش می بندد خیلی آنی از گذشته به آینده و از آینده به گذشته می رود، لباس ها امروزی می شود و لباس های امروزی دیروزی می شود. الحان كلام محاوره ای می شود و از محاوره ای به كلام شكسپیری و كلاسیك تغییر لحن می دهد. اینها هدفی را در خود نهفته دارد و آن تذكر به این معناست كه ما باید نگاه خویش را به آدم ها بر روی رفتار آنها متمركز كنیم و رفتارشناسی آدم ها در اینجا متباین با تبارشناسی آنها نیست. در واقع این رفتارشناسی ما را به یك معرفت شناسی از شناخت روان آدمها دعوت می كند و به ما این گونه می گوید كه این رفتارهای آدمی است كه ساختار اصلی او را شكل می دهد و ژولیوس سزارها با رفتار و تفرعن شان است كه تذكره تبار آدمی را شكل می دهند، و با ابرام بر این رفتار در خور نكوهش است كه سنت های تاریخی را شكل می دهند. شكسپیر به خصوص در نمایش ژولیوس سزار این تبارشناسی شفاف از آدم ها را ارایه می دهد و این كار را به طور عام انجام می دهد و روی یك شخصیت متمركز نمی شود و روی اسم خاصی تامل نمی كند، بروتوس، كاسیوس، كاسكا و دیگران در واقع همگی روی دیگر سكه درونی آدمی هستند و یا به عبارت دیگر نفوس درونی او كه هر كدام با عكس العملی خویش را نشان می دهند و وقتی كمر به قتل و از میان برداشتن سزار می بندند هر كدام شاخصه ای از درون آدمی را بروز می دهند. این همان ظرافت موكدی است كه ما به توسط كارگردان كار برجسته تر از سایر صفات می بینیم. یعنی دلخواه عكس العمل ها را در طی زمان در قالب های متنوع ریخته ولی سزار و مارك آنتونی را در قالبی ثابت قرار داده است تا این دو به عنوان پایه های اصلی استبداد شاخصه این نمایش سیال بوده و تاكید تصویری بیشتر بر این دو چهره با قیافه خاص رومی و شاكله آنها باشد. به خصوص تاكید بر چهره قدیمی این دو نیز نكته ای ظریف تر در خود دارد كه به طعنه می توان از آن تحت عنوان روزگار سنتی و قدیم و كهنه با رفتارهای كهنه و روزگار نو و متجدد و مسیر در زمان آینده با رفتارهای نوتر نام برد. در واقع آنچه كار مسعود دلخواه را برای ما بیشتر تحسین برانگیز می كند دقت نظر وی در ارایه خلاقانه كار است، چیزی كه ما در كار پیشین وی یعنی «ویتسك» كمتر شاهد آن بودیم و اثری بس ناامید كننده می نمود، خوشبختانه در نمایش ژولیوس سزار با جرات و جسارت هر چه تمامتر به فرجام رسید و این مایه خوشحالی است. به نظر من در غیر این صورت اجرای یك نمایش معمولی از متون قدیمی و كلاسیك و حتی شاهكارهای ادبی به تنهایی نمی تواند هنرمند و هنرجو و تماشاگران هنر را اقناع كند، بلكه آن اجرایی ارزشمند است كه درصدد كشف لایه های پنهان و رموز ناپیدای آن بوده و با كشف آنها بتواند هم شأن خود را به عنوان یك هنرمند حفظ كرده، هم شأن كار هنری خود را ارتقا دهد و هم یك اثر ماندگار ارایه نماید به نظر می رسد ژولیوس سزار توانسته این قابلیت ها را بروز دهد. در اینجا بد نیست اشاره ای هم به بازی و بازیگری در این نمایش داشته باشیم؛ شاخصه اصلی بازیگران این نمایش «كاظم بلوچی» است با یك بازی كاملا كلاسیك و تسلط بر فنون بازیگری كلاسیك چه در بیان چه در حركات سنگین، چه در نگاه های پرتامل. او یك شخصیت متفرعن و متكبر را به استفاده گاه به گاه از بازی های زیرپوستی (البته تا جایی كه به اصول كار كلاسیك لطمه نزند) به نمایش می گذارد. بازیگران دیگر نیز با بازی هایی بین بازی های واقع گرایانه و كلاسیك به چشم می خورند كه همه البته در خدمت تم و موضوع نمایش نامه هستند. به هر حال این تجربه خوبی برای دلخواه و گروه بازیگرانش بود، آنها با نمایشی یكدست و خوب تماشاگران را به تحسین واداشتند، امیدواریم این تجربه های خوب ادامه داشته باشد، امید كه چنین باشد و جز این نباشد!
علی اكبر باقری ارومی
منبع : روزنامه جوان