یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا

دوره پسا شوروی


دوره پسا شوروی
دانشمندان مختلف که مشغول تحقیق در زمینه کشورهای پساکمونیستی بوده اند طی ۱۵سال گذشته در واقع به دنبال پاسخ به این پرسش بوده اند که تغییرات فراگیر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در این کشورها چه چیزی به ما یاد می دهند. از لحاظ نظری نیز این دانشمندان در مقابل این سوال قرار داشته اند که این تغییرات در چه چارچوب نظری قابل فهم است و تجربه گذار پس از شوروی نیز چه بینش های نظری جدیدی به ما ارائه می کند.
امروزه ترکیب تغییر و تداوم به عنوان ویژگی اصلی کشورهای این منطقه در دوره پساکمونیسم به شمار می آید. برخی از دولت ها همچون اتحاد جماهیر شوروی و آلمان شرقی ناپدید شده اند، برخی چون چکسلواکی و یوگسلاوی تقسیم شده اند و سایرین مانند روسیه، قزاقستان و گرجستان دست نخورده مانده اند اما گریبانگر منازعات داخلی و مناقشات بالقوه هستند. برخی به شدت به اقتصاد بازار روی آورده اند و کشورهایی نیز هستند که ترکیبی از نظام برنامه ریزی شده پیشین و شیوه اقتدارطلبانه را با اصلاحاتی حفظ کرده اند.
در مدتی که از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می گذرد دانشمندان به این درک نائل شده اند که نظریه سیاست مقایسه یی به مقدار زیادی به درک ما از تغییرات بزرگی که در فضای شوروی سابق رخ داده است کمک می کند. در واقع این تغییرات به تکامل نظریه سیاست مقایسه یی نیز انجامیده است. قرن بیستم در ابتدا و انتهای خود دو تجربه اجتماعی اصلی را پشت سر گذاشت؛ واقعه اول (انقلاب بلشویکی) به طور اساسی شیوه سازماندهی و نحوه تعامل دولت ها را تحت تاثیر قرار داد. علوم اجتماعی نیز در واکنش به این رویداد اجتماعی نظریه ها و پارادایم های جدیدی را توسعه داد و نزدیک به نیم قرن این حادثه را در قالب نظام های سیاست مقایسه یی، موازنه قوا و مفهوم مارکسیسم مورد بررسی قرار داد. واقعه دوم یعنی فروپاشی شوروی پایان کمونیسم را به عنوان یک بدیل برای دموکراسی و سرمایه داری غربی اعلام کرد و ساختار نظام دوقطبی را نیز بر هم زد. در ۱۹۹۱ چرخشی سرنوشت ساز در مفاهیم و رژیم هایی که فقط یک دهه قبل از آن ابدی و دائمی تصور می شدند رقم خورد اما و در عین حال علوم اجتماعی به ویژه در امریکا کمتر از واقعه اول به آن عکس العمل نشان داده است. دانشمندان اصلی مطالعات شوروی، نظریه های جدید و ابزارهای علوم اجتماعی را جز در چند مورد مهم در حوزه جغرافیایی خود به کار نگرفته اند. تحقیقات پژوهشگران جوان که توجه بیشتری به این مهم کرده است نیز برای جلب توجه در جریان اصلی علوم سیاسی دست و پنجه نرم می کند. در کمال تعجب مجله معتبر علوم سیاسی امریکا در ۱۰ سال گذشته بیشتر از تعداد انگشتان دست مقاله در زمینه پساکمونیسم منتشر نکرده است.
شکست شوروی شناسی موجب شد بسیاری از دانشمندان مطالعات منطقه یی نیز در این زمینه محافظه کاری اختیار کنند و با نادیده گرفتن مورد پساشوروی اعتبار یافته های خود را که بیشتر از مطالعه حوزه امریکا ناشی شده است حفظ کنند. نظریه پردازان روابط بین الملل در مقایسه با دیگران توجه بیشتری را به تغییرات سیستماتیکی که در نظام بین الملل پس از فروپاشی شوروی رخ داده است اختصاص داده اند. واقعیت این است که مطالعات شوروی و پساشوروی طی تمام سال های پس از فروپاشی در موضعی تدافعی بوده است ضمن اینکه در حوزه سیاست مقایسه یی نیز نظرات جدید تغییر اجتماعی شکل نگرفته اند.
بسیاری از دانشمندان پذیرفته اند تغییرات غیرمنتظره را نمی توان توسط نظریه شرح داد. کنت والتز حتی تا آنجا پیش رفته که اظهار داشته است نظریه ها حتی نباید سودای توضیح تغییر را داشته باشند. وی مدعی است «نظریه رخدادهای مجدد و تکرارها را توضیح می دهد نه تغییرات را». به این ترتیب به واقعیت حاکمیت مدل های ایستا و تکاملی بر رشته شوروی شناسی مانند سایر نظریه ها در علوم اجتماعی و سیاسی اشاره می شود.
با همه این توضیحات تردیدی نیست عدم پیش بینی فروپاشی شوروی شکی عمیق را در درون رشته مطالعات شوروی ایجاد کرد و شگفت اینکه بعد از گذشت نزدیک به ۱۵ سال هنوز دانشمندان به تعریف مشترکی در مورد آنچه در این منطقه رخ داده است و اینکه انقلاب، اصلاح یا صرفاً گذار به نقطه نامعلوم بوده است ارائه کرده اند. برخی پژوهشگران جوان به این نتیجه رسیده اند که روسیه موردی منحصربه فرد است و نظریاتی که برای توضیح دیگر کشورها توسعه یافته اند قابلیت کاربردی برای توضیح این موجود مرموز و پیچیده را ندارند. این دانشمندان می توانند به ضرب المثل معروفی که خود روس ها در مورد روسیه می گویند نیز استناد کنند که ترجمه آن به این ترتیب است؛ «با عقل و استدلال روسیه را نمی شود فهمید». در منتهاالیه دیگر طیفی از دانشمندان تلاش می کنند روسیه را ذیل نظریات کلی دیگر در حوزه علوم اجتماعی و سیاسی بررسی کنند. هرچند این دانشمندان در تنگنا قرار می گیرند پس از اینکه خود را در محاصره مدل هایی می بینند که خاستگاه و موارد کاربرد آن بیشتر منطقه امریکاست. این دانشمندان تمایل به پرهیز از نظریه کلان و مقاومت در برابر توضیح کل دارند و به جای آن بر سوالات و معماهای کوچک تر تمرکز می یابند.
نتیجه بدیهی هر دو رویکرد روشن است. هر دو به صورت مشترک برای توضیح تغییر در شوروی کل فضای پساکمونیست را کنار می گذارند و به بررسی مورد روسیه می پردازند. این دو گروه به ترتیب این گونه مورد انتقاد قرار گرفته اند که یک دسته به حاشیه علوم اجتماعی رانده شده اند و گروه دوم نیز که مورد روسیه را به قطعات کوچک تر برای بررسی برش می دهند در حق اهمیت و ماهیت تغییراتی که رخ داده جفا کرده اند.
از آنچه در زمینه ناکامی نظریه ها در توضیح شرایط نوین در روسیه و کشورهای پیرامون رخ داده است می توان استنباط کرد که سیاستمداران این کشورها می توانند امیدوار باشند تلاش های امروزشان ممکن است بنای یک نوع سیاست و اقتصاد را بگذارد که با آنچه در دیگر کشورهاست قابل مقایسه باشد. در حالی که داده ها هنوز در خیابان و در میدان آزمون هستند هنوز زود است پدیده های موجود و تحولات جاری در این جمهوری ها در چارچوب مدل های ایستای علوم سیاسی بررسی شوند. از سوی دیگر نیز تا ابد نمی توان با یک داده تاریخی یعنی پایان کمونیسم تحولات جاری را تبیین کرد.
تحولات چندساله اخیر در جمهوری ها و وقوع انقلاب های آرام در اوکراین، گرجستان و قرقیزستان و تحلیل های فراوان در مورد امکان یا عدم امکان وقوع آن در روسیه به طرح پرسش های جدی در زمینه مفهوم تغییر و تئوری های انقلاب نیز منجر شده است. آنچه رخ داده است و انقلاب های رنگی نامیده شده است نیز پدیده جدیدی است که به دشواری می توان آن را در چارچوب های پیشین و تقسیم بندی شناخته شده اصلاح یا انقلاب قرار داد.
وقوع تغییرات مختلف و پی درپی اصل تداوم تغییر را به صورت یک فرض اساسی برای بررسی تحولات این منطقه درآورده است. این گونه برداشت می شود که همه تغییرات تدریجی نیستند بلکه بسیاری از آنها از جمله در تغییر و توسعه رژیم های سیاسی ناگهانی هستند و روند تحولات وقتی به آستانه بحران و انقلاب رسید انواع نتایجی که از تغییر انقلابی می توان انتظار داشت بسیار متفاوت هستند.
در مجموع در سال های پس از شوروی اگرچه یک چارچوب نظری مشترک و مدونی برای توضیح تغییرات ارائه نشده است اما با بهره گیری از مدل های پیشین جنبه های مختلف این تحولات مورد بررسی قرار گرفته است. در پاییز سال ۲۰۰۰ در دانشگاه پرینستون کنفرانسی علمی تحت عنوان «۱۰ سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی؛ درس های مقایسه یی و چشم اندازها» برگزار شد. مقالات ارائه شده به این همایش نشانگر بررسی جوانب مختلف موضوع است. فیلیپ رودر یکی از شرکت کنندگان در این همایش در مقاله خویش در بررسی تحولات پساشوروی از وقوع این حوادث به پیروزی دولت- ملت ها در زمانی که هویت های ملی به صورت جدی تحت الشعاع نیروهای جهانی شدن قرار گرفته اند تعبیر می کند. رودر متذکر می شود علوم اجتماعی دو رهیافت را پیشنهاد می کند که می توانند موفقیت این پروژه های دولت - ملت را در بحبوحه سقوط اتحاد جماهیر شوروی توضیح دهند. اولین رهیافت یک استدلال ناسیونالیستی راجع به تقاضاهای مردمی برای تعیین سرنوشت است. دومین رهیافت که از ادبیات روابط بین الملل اخذ شده است پیروزی های دولت- ملت را نتیجه فشارهای بین المللی می داند که این چارچوب نهادی را بر بدیل های چندملیتی ترجیح می دهند. وی معتقد است هیچ کدام از این دو رهیافت به خوبی تحولات پساکمونیستی را توضیح نمی دهند و «شکست ادغام سیاسی» گروه های قومی توسط رژیم کمونیستی را علت اصلی فروپاشی می داند و ایجاد دولت ملت های جدید را به برنامه های نهادهای سیاسی رژیم شوروی و خصوصاً برنامه فدرالیسم قومی مرتبط می داند.
در همین همایش علمی مایکل مک فاول بحث را از این امر که چرا دولت - ملت ها در فضای پساکمونیستی ظهور کرده اند به انواع مختلف رژیم هایی که برای حکومت بر این دولت- ملت ها ظهور کرده اند، می کشاند. وی با اشاره به این واقعیت که از ۲۸ کشوری که پس از تخریب دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ و فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱ کمونیسم را کنار گذاشتند تنها تعداد محدودی وارد فهرست دموکراسی های لیبرال شده اند و تعداد بیشتری از آنها طیف های مختلفی از دیکتاتوری یا رژیم های انتقالی بی ثبات هستند، تلاش می کند به این پرسش پاسخ دهد که چرا برخی دولت ها کمونیسم را به نفع دموکراسی کنار می گذارند در حالی که بقیه حاکمیت اقتدارطلبانه را حفظ می کنند. وی در تایید رهیافت های بازیگر- محور که بر تحلیل های موج سوم دموکراتیزاسیون غالب است، فرضیه های اصلی ادبیات قدیمی تر مربوط به رابطه بین شیوه گذار و نوع رژیم حاصله را زیر سوال می برد. مقاله وی مجموعه بدیلی از مسیرهای علمی از رژیم های کهن به رژیم جدید را ارائه می دهد که می تواند نتایج منجر به دیکتاتوری و دموکراسی را توضیح دهد. از دیدگاه وی در کشورهایی با موازنه قدرت نامتقارن رژیمی که ظهور می یابد تقریباً به طور کامل به جهت گیری ایدئولوژیک قدرتمندترین گروه ها بستگی دارد. در کشورهایی که دموکرات ها از مزیت قطعی قدرت برخوردار بودند دموکراسی ظهور یافت و در کشورهایی که دیکتاتورها از مزیت قطعی قدرت برخوردار بودند دیکتاتوری ظهور یافت. کشورهایی هم بودند که توزیع قدرت بین رژیم کهن و مخالفان آن نسبتاً برابر بود و به مواجهه طولانی بین قدرت های نسبتاً متوازن انجامید.
دو دانشمند دیگر به نام کاترین استونر ویس و تیموتی کالتون مسائل خاصی را که در ذات گذار روسیه در دهه اخیر قرار داشته اند، بررسی می کنند و بینش نظری جدیدی به رژیم های انتقالی به طور کلی ارائه می دهند. استونر ویس معتقد است ناتوانی دولت ملی برای تضمین انسجام و ارائه کالاها و خدمات اساسی توسط قانون اساسی و قوانین فدرال تضمین شده اند و به نوبه خود تا حدودی نهادینه نشدن دولت و روابط دولت - جامعه را در پی دارد. کالتون به بررسی گسترده احزاب و نقش آنها در روسیه کنونی می پردازد. وی که بیشتر دغدغه روابط دولت- جامعه را دارد به جهت گیری های مردمی در رابطه با نظام حزبی و احزاب سیاسی در روسیه پس از شوروی توجه خاصی می کند.
والری بونس یک دانشمندان سرشناس دیگر در این همایش این امر را بررسی می کند که مورد روسیه چه چیزی در مورد دموکراسی و دموکراتیزه شدن به ما یاد می دهد. وی معتقد است گذار خاص روسیه باید نظریه پردازان دموکراتیزه شدن را وادار به تجدیدنظر در خصوصیات قدیمی شان کند. بونس به ویژه استدلال می کند که دموکراسی روسی به شدت غیرمحتمل و به نحو شگفت آوری خودسرانه است.
بونس برخلاف اکثر تحلیلگران دموکراسی که با اشاره به نارسایی دموکراسی روسی معتقدند روس ها و بقیه جهانیان در واقع خوش شانس هستند که روسیه هنوز سقوط دموکراتیک را تجربه نکرده است، با بهره گیری از دیدگاه، جوئل هلمن استدلال می کند که خصلت معیوب دموکراسی روسیه دقیقاً آن چیزی است که باعث می شود تداوم یابد. وی این فرضیه اساسی که یک نوع رابطه همبستگی ضروری و مثبت بین کیفیت دموکراسی و پایداری آن وجود دارد را زیر سوال می برد.
با وجود مطالب ارائه شده در همایش فوق الذکر و همچنین پژوهش های فراوان دیگری که صورت گرفته است هنوز این سوال اساسی باقی است که چارچوب نظری مناسب برای بررسی تحولات کشورهای محل بحث و از همه مهم تر روسیه چیست؟
مهدی سنایی
استادیار روابط بین الملل دانشگاه تهران و رئیس گروه دوستی پارلمانی ایران با روسیه
منبع : روزنامه اعتماد