یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


نسبت روشنفکری ایرانی با اقتصاد بازار


نسبت روشنفکری ایرانی با اقتصاد بازار
روشنفکران ایرانی از اقتصاد چیزی نمی دانند، برای چنین قضاوتی مصاحبه یک صفحه ای دکتر غنی نژاد گواه بسیار رسایی است.
اطلاعات ناکامل ایشان از اقتصاد و منطق و تاریخ از طرح مکرر و جزم اندیشانه دوگانه هایی چون «بازار و سوسیالیسم» «روشنفکر بودن یا دولتی بودن» «پذیرش و اجرای درست اقتصاد بازار یا رد و کنار گذاشتن مطلق آن» مشهود است. در ذهن ایشان تصویری از اندیشه های اقتصادی سایه افکنده که مربوط به قرن ۱۹ میلادی است یعنی رویارویی نحله های کلاسیکی اقتصاد آزاد و مارکسیسم و گویی طی دو قرن گذشته هیچ تحولی در اندیشه و سیاست اقتصادی رخ نداده است و لاجرم امروز هر کس در هر گوشه ای از دنیا اظهار نظری می کند یا طرفدار و مروج رویکرد کلاسیکی اقتصاد است یا مارکسیستی تمام عیار که حدی از اقتصاد آزاد را بر نمی تابد. ایشان ظاهرا خود هر دو شخصیت را تجربه کرده اند و در پی روزگاری ترویج فهم خود اندیشه های مارکس (لابد در منتهاالیه چپ در نسخه ایرانی آن) سال هاست ترویج اندیشه اقتصاد بازار (براساس فهم خود و باز در منتهاالیه راست در نسخه ایرانی آن) می پردازند و این کافی است که فرصت مطالعه و فهم بی طرفانه مبانی نظری از اسمیت و مارکس گرفته تا هایک و کینز و... دیدگاه های اقتصاددان ایرانی و مهمتر از آن درک بی طرفانه تاریخ به ویژه تاریخ تحولات اجتماعی ایران از ایشان گرفته شود. درذهن ایشان یارانه های قطره چکانی دولت به صنعت رو به زوال سینما و تئاتر و چاپ و انتشارات در ایران که با هزار منت و ممیزی و وارسی انجام می شود- و در همه اقتصادهای بازاری امروز بی استثنا با پشتوانه های نظری و دقت و مراقبت های بسیار امری بدیهی به شمارمی رود- نشانه ای از بزرگنمایی آدم های کوچک و بی مایه ای که نام خود را روشنفکر می گذارند و با یارانه دولتی روزگار می گذرانند و همین است که به اقتصاد دولتی انتقادی نمی کنند و این را طنز روزگار می دانند اما واقعیت آن است که طنز روزگار این است که در این سرزمین کسانی بوده اند که با برخورداری از پشتوانه مالی و سیاسی، از ضرورت اقتصاد بازار دم زدند و از نقد و طعن و طرد رانت های دولتی سخن گفتند. اماسخن از جایگاه نظریه اقتصاد بازار در اندیشه روشنفکران ایرانی مبتنی بر فرض کلیت واحد و همگنی به نام روشنفکران است و مهم تر از آن این فرض که بحث و گفت وگوی ریشه دار و قدرتمندی در فضای روشنفکری ایران پیرامون رد یا قبول این یاآن نظریه یا چند و چون آن والزامات آن ها صورت گرفته است که هر دو فرض از اساس نادرست و بی اساس است. از زمان تاسیس رشته اقتصاد در دانشگاه های ایران نزدیک به هفت دهه می گذرد و همچنین شش دهه از آغاز تلاش های رسمی برای دستیابی به توسعه در قالب برنامه های توسعه در ایران می گذرد. پیش از آغاز برنامه ریزی توسعه به طور رسمی اساسا اندیشه رشد و توسعه از حد طرح الزامات کلی و بیان فاصله ایران و غرب در اندیشه برخی روشنفکران فراتر نرفت و در عمل هم اقدامات بسیار پراکنده ای به اجبار شرایط بین الملل یا نیاز به تثبیت حکومت های داخلی آن هم بی آنکه اتکایی به مبنای نظری روشنی داشته باشد، صورت گرفت. برنامه ریزی توسعه درایران نیز نه در مخالفت یا رد نظریه اقتصاد بازار، بلکه در پی شکل گیری نوعی اجماع جهانی در میان اندیشمندان و سیاست گذاران آغاز شد و با استناد به اسناد و خاطرات موجود به عنوان یک سازوکار مقبول و پذیرفته شده جهانی مبنای عمل قرارگرفت و شواهدی از گزینش سازوکار برنامه ریزی از میان سازوکارهای بدیل یا تئوری نابازاری از میان تئوری های بدیل وجود ندارد.
برنامه ریزی متمرکز دولتی پس از جنگ جهانی دوم، سازوکار مسلط در اغلب کشورهای کم توسعه یافته آن روز به شمار می رفت و هم انقلاب کینزی زمینه هایی برای آن فراهم کرده بود و هم میل و علاقه مفرط به توسعه سریع و کم کردن فاصله ها به ویژه در میان کشورهای تازه استقلال یافته به آن دامن می زد و هم شواهد و تجارب روشن جهانی از کارآمدی این سازوکار به ویژه در تجربه بازسازی اروپای جنگ زده در مقابل نگاه سیاست گذاران وجودداشت. نکته دیگر اینکه در اسناد رسمی همه برنامه های توسعه گذشته، گسترش زمینه های گذار به اقتصاد بازار وجود دارد و هم تلاش های عملی بسیاری برای تحقق آن صورت گرفت. مهم تر از همه این که از شش دهه برنامه ریزی توسعه در ایران یک دهه آن به جنگ و انقلاب گذشته و در طول سه برنامه (۵/۱ دهه) یعنی حدود یک سوم این دوره راهبردها و سیاست های اقتصاد بازار تحت عنوان برنامه تعدیل ساختاری در سطحی بسیار گسترده و مسلط به اجرا درآمد و مخالفت های روشنفکری به دلایل مختلفی اساسا بسیار محدود بوده یا با پیگردهای دولتمردانی از جنس مدافعان اقتصاد آزاد (که اینک خود را غیردولتی می دانند) یا تخطئه روشنفکرانی از سنخ ایشان مواجه شده اند. همچنین این مخالفت ها و نقدها که هیچ گاه از سطح درج یادداشت در روزنامه یا گفت وگویی محدود در کلاس درسی فراتر نرفت و امکانی بیش از این نیافت، بیش از آنکه در مخالفت با مبانی نظری این سیاست ها باشد ناشی از آثار و پیامدها تاسف بار آن در تخریب تولید ملی و بروز فجایع انسانی و اجتماعی آن بود. از سوی دیگر اغواگری های مفهومی و ایدئولوژیک آن در نسخه ایرانی این سیاست ها، عامل مهم دیگری در برانگیختن مخالفت ها با این سیاست ها بود. علاوه براین، در طول هفت دهه آموزش علم اقتصاد در ایران و به ویژه در طول سه دهه اخیر، جریان مسلط علم اقتصاد در دانشگاه های ایران مبتنی بر تئوری اقتصاد آزاد یا آن هم خالی و منتزع از مبانی اخلاقی و فلسفی و یا حتی نیم نگاهی به ملازمات سیاسی، اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی آن بوده است و نظام آموزشی و پژوهشی علم اقتصاد نیز روز به روز به باز تولید و تقویت آن و شکل گیری یک حلقه کاملا بسته منجر شده که به طور دایم به تربیت و گزینش اقتصاددانانی با این گرایش فکری و برآوردن و بالا کشیدن و بر مسند نشاندن آنها چه در حوزه های علمی و دانشگاهی و چه حوزه های سیاستگذاری کمک کرده است و امروزه به ندرت می توان کتاب و نوشته یا درس دگراندیشانه ای در فضای رسمی دانشگاه ها یا سازمان های برنامه ریزی و سیاستگذاری یافت. بر این اساس به نظر می رسد تصور مخالفت روشنفکرانی متاثر از گرایش های چپ یا سوسیالیسم با شکل گیری یا بسط اندیشه اقتصاد بازار در فضای ایران حاکی از دوگانه انگاری از طیف بسیار گسترده اندیشه اقتصادی دردنیای امروز است و یا ناشی از توهم و توطئه اندیشی یا از عدم شناخت واقعیت های جامعه ایرانی است و این هر سه از مروجین اندیشه اقتصاد بازار در ایران سرچشمه می گیرد که درک محدود خود از دستگاه منسجم فکری چون اندیشه اقتصاد بازار را متر و معیار سنجش دیگران کرده اند. اندیشه اقتصاد بازار در ایران همان اندازه مظلوم واقع شد که بسیاری از نحله های فکری دیگر و آن بد اقبالی و بدبیاری ناشی از ترویج و اشاعه یا طرح دفاع نظری یا اجرای عملی آن توسط کسانی بوده است که فهمی تاریخی و تجربی از تاریخ اندیشه اقتصادی در مغرب زمین و فهمی کامل روش شناختی یا فلسفی از آن نداشته اند. تاسف بار تر آن که قضاوت ها و اظهارات جناب غنی نژاد حاکی از درک بسیار محدود از تاریخ تحول اقتصادی و فرآیند رشد و توسعه در مغرب زمین ای که بستر شکل گیری اندیشه اقتصاد بازار نشو و نمو و تطور تدریجی آن بوده و هم فرآیند تحول اجتماعی در کشورهای درحال توسعه ازجمله ایران است.
به طور مثال بخشی از این توهم یا سوءتفاهم ناشی از این غفلت بزرگ است که اندیشه اقتصاد آزاد پس از جنگ جهانی دوم در بستر و به عبارت بهتر در بسته فکری اندیشه نوسازی به کشورهای در حال توسعه راه یافت و بیش و پیش از آن که با مخالفت های نظری یا فلسفی ناشی از گرایش های چپ اندیشان مواجه شود، در کشورهای در حال توسعه با واکنش های جدی فرهنگی و دفاع از هویت های قومی و ملی (به ویژه در آفریقا و آسیا و از جمله ایران) مواجه شد و نیز پیش از آن که توسط روشنفکران کشورهای در حال توسعه و کسانی چون شریعتی یا آل آحمد مخالفت شود از سوی سازمان ها و موسسات اجتماعی وابسته به سازمان ملل متحد از جمله یونسکو و یونیسف، سازمان بین المللی کار و موسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به سازمان ملل مورد نقد و مخالفت واقع شد و ریشه آن گسترش بی سابقه فقر و نابرابری و محرومیت فزاینده گروه های فقیر در فرآیند رشد بدون اشتغال حاصل از به کارگیری تئوری های وارداتی بود که هیچ نقطه روشنی هم از پایان آن یا معکوس شدن این روند به نفع گروه های فقیر (آنچنان که کسانی چون کوزنتس و لوئیس وعده داده بودند) نبود. از سوی دیگر، تجربه تلخ همراهی و بلکه ملازمت عینی و عملی اجرای نسخه های اقتصاد بازار توسط دیکتاتورهای آزادی ستیزی چون پینوشه در آمریکای لاتین و نسخه های خفیف آن در برخی کشورهای دیگر آمریکای لاتین و آسیا (که بازهم مورد غفلت مروجین ایرانی اقتصاد آزاد واقع شده است) نگرانی آزاداندیشان و روشنفکران بسیاری را برانگیخت. غفلت و بی اطلاعی تاریخی اینان به تاریخ تحول اجتماعی در کشورهای در حال توسعه از جمله ایران محدود نمی شود بلکه درک مختصر و محدود آنان از تاریخ تحول اقتصادی و رشد و توسعه در مغرب زمین و نیز چگونگی تعیین اندیشه اقتصاد بازار را در عمل؛ موجب شده است از فرآیند توسعه مغرب زمین که، سراسر تدبیر و نهادسازی و مراقبت در تداوم نهادهای اقتصادی و اجتماعی و دقت بسیار در رعایت الزامات و توالی های سیاستی در همه تجربه های پیشتاز توسعه از جمله انگلستان، آلمان، فرانسه و... در خدمت رشد و توسعه ملی است، بی دولتی و وانهادن فرهنگ و اقتصاد و...به سازوکارهای عرضه و تقاضا را بفهمند ولابد هرکس و درهرکجای تاریخ روشی جز این برگزیده اعم از دولتمردان انگلیس درچهار قرن پیاپی و یا سیاستگذاران فرانسوی یا کینز و استیگلیتز و...همه از اقتصاد چیزی نمی دانند و متاسفانه برخلاف مغرب زمین که اندیشه اقتصادی با فلسفه اخلاق و با توجه و تاکید بسیار بر کرامت انسان و ارتقای سطح زندگی انسان ها آغاز شده است، در سرزمین ما گروهی آن را ملازم بی توجهی و رویگردانی از هر معیار و محاسبه اخلاقی و اجتماعی و نشستن بر ارابه بی رحم اقتصاد و راندن بر پیکره تاریخ و جسم و روح آدمیان تعریف کرده اند.
حجت الله میرزایی
عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی
منبع : روزنامه سرمایه