دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

واقعیت زدایی از جهان مدرن


واقعیت زدایی از جهان مدرن
بسیاری گفته اند «پسامدرنیسم» را نمی توان تعریف کرد. تعریف از پسامدرن به یک موضوع پیش پا افتاده مبدل شده است. اصطلاح پسامدرن با مفاهیمی مانند: هویت، حضور، تفاوت، تکرار، عدم یقین معرفتی، تکثر معانی، صورت خیالی و واقیعت مجازی شناخته می شود. این اصطلاح در ابتدا با کتاب معروف «لیوتار» یعنی «موقعیت پسامدرن» به ادبیات فلسفی وارد شد. به همین دلیل، از وی به عنوان یکی از پیشتازان مکتب پسامدرن نام برده می شود. با این همه شاید لازم باشد سابقه این مکتب فکری را قبل از وی دانست.
عده ای آغاز مکتب پسامدرنیسم را به «کانت» بر می گردانند که با انقلاب کپرنیکی خود تأکید کرد که ما نمی توانیم اشیای فی نفسه را بشناسیم و تنها می توانیم جلوه ها و نمودهایی از آنها را فهم کنیم. به نظر وی، مفاهیمی چون آغاز و انجام جهان، نفس آزادی و جاودانگی، مفاهیمی برای تنظیم تفکر هستند زیرا که این مفاهیم ما به ازایی در تجربه ما ندارند. با «هگل» حتی بی واسط بودن ذهن و عین زیر سؤال رفت. به نظر وی، این دو تنها جلوه هایی از یک روح کلی و مطلق هستند. این ایده هم کمک بسیاری به متفکران پسامدرن کرد تا دوگانگی عین و ذهن را زیر سؤال ببرند.
با وجود این، می توان گفت پیشینه پسامدرن به اواخر قرن نوزدهم برمی گردد. این زمان، زمانه ای است که ما شاهد اوج علم و فناوری هستیم. به اعتقاد بسیاری در این دوران، این دو شاخص می توانند سعادت دنیوی و اخروی انسان را تأمین نمایند. همچنین در این سده، شبکه های ارتباطات جمعی کم و بیش در حال شکل گرفتن هستند که ادراک انسانها را ساماندهی می کنند.
● واقعیت زدایی از جهان مدرن
از مهمترین آموزه های متفکران پسامدرن آن است که هرگونه تمایز میان امر طبیعی و امر مصنوعی را زیر سؤال می برد. به نظر پسامدرنها، یکی از تبعات مدرنیسم، واقعیت زدایی بوده است. این پدیده، هم ذهنی که تجربه ای می کند و هم واقعیت تجربه را از خود متأثر می کند. این واقعیت زدایی به گونه ای است که تصور انسان مدرن از هویت، تداوم و جوهر را واژگون می کند. رهبران این رویکرد «کی یرکه گور»، «مارکس» و «نیچه» هستند. «کی یرکه گور» جامعه مدرن را جامعه ای می داند که شبکه ای از روابط که افراد را توده وار در نظر می گیرد، بر آن حاکم است. این جامعه مدرن بر خلاف جامعه پیشامدرن، براساس رسانه شکل می گیرد که این تنها عامل به هم پیوستن افراد است. بدین جهت، جامعه محصول فکری انتزاعی می شود که به وسیله سخت افزارهای رسانه ای شکل می گیرد. به تعبیر دیگر، واقعیت به صورت بازسازی شده در مقابل ما قرار می گیرد.
«مارکس» نیز به تحلیل مفهوم کالای مصرفی می پردازد. اینجا جایی است که اشیا ارزش واقعی خود را از دست می دهند و به اشکالی توهمی و خیالی زیرعنوان ارزش مبادله مبدل می گردند. این سرشت توهمی هم از سوی شبکه روابط اجتماعی تعیین می شود. اینجا هم جایی است که ارزش آنها مستقل از وجود مادی شان و با این روابط اجتماعی تعیین می گردند. در اینجا خود انسانها واقعیت زدایی را تجربه می کنند، زیرا کالاها محصولات کار آنها هستند. آنها نمی توانند استعدادهای خود را شکوفا کنند. آنها بیشتر محصول سازوکار تولید هستند تا اینکه سازنده ابزار تولید باشند. این نکات همه بعداً از سوی متفکران پسامدرن مورد توجه قرار می گیرند. اما متفکری که بیش از همه مورد توجه فیلسوفان پسامدرن قرار گرفته، فیلسوف معروف آلمانی، «نیچه» است.
● «نیچه» و اندیشه پسامدرنیسم
همه متفکران پسامدرن بر واقعیت زدایی در جهان جدید تأکید کرده اند. دانستیم که در اندیشه های «کی یرکه گور» و «مارکس» هم رگه هایی از این اندیشه وجود دارد، اما با نیچه این واقعیت به تعبیر او آخرین نفسهای خود را تجربه می کند. او حکم به انحلال تمایز میان امر واقعی و امر ظاهری می دهد. در کتاب «غروب بتها» او تاریخ این تمایز را از زمانه افلاطون تا عصر ما بررسی می کند. به نظر وی، در زمانه ما جهان حقیقی به یک ایده تصنعی تبدیل می شود. ایده فروریختن تمایز میان امر واقعی و امر ظاهری در اولین کتاب نیچه «زایش تراژدی» هم آمده است.
او در این کتاب، تراژدی یونانی را به عنوان ترکیبی از خدایان آپولونی و دیونیزوس مطرح می کند. درحالی که آپولون، خدای تصاویر و اشکال زیباست، دیونیزوس خدای جنون و مستی است. در حالی که هنر تراژدی سعی دارد این انگیزشها را تلفیق کند، منطق و علم، تعریفی از رویکرد آپولونی ارائه می دهد که ضد زندگی و بدون فعالیت است. بدین گونه است که نیچه معتقد است تنها بازگشت به هنر دیونیزوسی می تواند جامعه مدرن را از نیهیلیسم نجات دهد. متفکران با این آموزه ها سعی می کنند با توجه به نقد جامعه مدرن از سوی نیچه، از جهانی دیگر سخن بگویند.
نیچه از یک بابت دیگر هم بنیانگذار جریان پسامدرن به شمار می آید. او سعی می کند ماهیت تاریخی اشیا را تبارشناسی کند. در این راستا، وی مفهوم «من» اخلاقی را نیز تبارشناسی می کند و بطلان استقلال آن را نشان می دهد. در تفکر مدرن، «من» مسؤول همه کارهایی است که انسان انجام می دهد. نیچه می خواهد نشان دهد، سخن گفتن از این «من» بی فایده است.
متفکران پسامدرن همچنین تبارشناسی مفهوم حقیقت از سوی نیچه را نیز مورد توجه قرار می دهند. او سعی می کند نشان دهد که مفاهیم علمی، استعاره هایی بیش نیستند که مدعای صدق و حقیقت را در سر می پرورانند. او مدعای علم گرایان را که از علم به عنوان تنها حقیقت یاد می کنند، به تمسخر می گیرد.
● اندیشه پسامدرن و آرای «هایدگر»
متفکران پسامدرن در کنار نیچه از «هایدگر» هم بسیار یاد می کنند. هایدگر هم به گونه ای به اندیشه واقعیت زدایی می پردازد و در باب آن تأمل می کند. هایدگر البته بیشتر با تکیه بر هنر و فناوری، به این اندیشه پرداخته است. هایدگر، تمدن مدرن را محصول مابعدالطبیعه مدرن می داند. این تمدن، وجود را با مظهری از وجود که قابلیت کارآمدی دارد، تعریف می کند. به نظر هایدگر، فناوری جدید به صراحت این کنش تفکر جدید را نشان می دهد.
در تفکر تکنولوژیک، یک کوه یک کوه نیست، بلکه منبعی برای استخراج زغال سنگ است، همچنانکه یک رود یک رود نیست، بلکه وسیله ای است که با سد بتوان از آن انرژی الکتریسته گرفت. انسان هم در این تفکر انسان نیست، بلکه منبع قدرت به شمار می آید. متفکران پسامدرن از تفکرات هایدگر در مورد فناوری بسیار کمک می گیرند. آنها واقعیت زدایی و بیگانگی انسان را از آن استنتاج می کنند. با وجود این، بسیاری از متفکران پسامدرن با اندیشه نیچه بیشتر و بهتر از اندیشه هایدگر کنار می آیند، زیرا فلسفه هایدگر مروج گونه ای حس نوستالوژیک نسبت به سنت است که آنها نمی توانند آن را بپذیرند، در حالی که نیچه تبلیغ کننده طربناکی و شادی زندگی است. علاوه بر این، متفکران همراهی و همکاری هایدگر با حزب نازیسم را نمی پذیرند و بدین جهت از وی فاصله می گیرند. در مجموع، همراهی این متفکران با نیچه بسیار بیشتر از همیاری آنها با هایدگر است.
● نسبت اندیشه مدرن با اندیشه پسامدرن
«انسان جدید» به بشر سازنده و ساخته مدرنیسم اطلاق می شود که به نظر می آید تفاوتی ماهوی با آدمیان قبل از خود (که آنها هم با یکدیگر اختلافهای مهمی داشته اند) دارد. از موارد اختلاف بشر جدید با انسان قدیم، می توان به مواردی مانند جدی گرفتن زندگی این جهان و متمتع شدن از مواهب آن، نقادی از همه کس و همه چیز و زیر سؤال بردن بسیاری از جوابهای قدیم، نگاه به جهان به قصد تغییر آن و قانع نشدن به تفسیر صرف جهان ، پرسش محور بودن بشر جدید در مقابل جواب محور بودن بشر قدیم، قانع نشدن به اصلاحاتی در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی و خواهان تغییرات اساسی بودن (انقلاب به جای اصلاح) و طالب حقوق خود بودن (در برابر تکلیف خواهی بشر قدیم) اشاره کرد. البته این خصایص مستقل از یکدیگر نیستند و نسبت نزدیکی با هم برقرار می کنند.
یکی از مؤلفه های ممتاز مدرنیسم این که همه جا و همه وقت در جستجوی دیگری بوده است؛ سرزمینهای دیگر، اندیشه های دیگر، رویکردهای دیگر، بازنگریهای دیگر و در نهایت ارزشهای دیگر. مبنای این جستجو هم فاعلی شناسایی بوده که هر امری را به صورت موضوعی قلمداد کرده و این جستجوی دیگری، خواسته یا ناخواسته فردیت و خویشتن مدرنیسم را شکل داده است. در مدرنیته، فاعلی شناسایی مدنظر است که هر امری را به مثابه موضوع شناسایی تعریف می کند. به همین دلیل، می توان گفت جهان جدید، فرآیند بروز و ظهور فردیتی خاص است.
غرب، غرب نمی شود مگر با تلاشی که برای یافتن دیگری و مکالمه با وی از خود نشان می دهد و به همین دلیل، درون مدرنیسم، فردیت و شخصیتی رشد می کند که با فردیت فرهنگهای دیگر بسیار متفاوت است. جستجوی دیگری و ارتباط با او نه تنها معلول وقوع فردیت، بلکه علت آن نیز به شمار می آید و دیالکتیک فردیت- ارتباط با دیگری، مدرنیسم را به پیش برده است. مدرنیسم، جز با کوششی که در جهت یافتن دیگری و ارتباط با وی از خود نشان می دهد، به مدرنیسم منتهی نمی شود. و این جستجوی دیگری به فردیت تجدد، تعین بخشیده است. جهان جدید از این لحاظ تفاوتی ماهوی با فرهنگهای دیگر دارد، زیرا فرهنگهای جنوب با وجود داشتن دیگری، به هویت دست نمی یابند و منبعی فراانسانی هویت آنها را شکل می دهد.
دلیل اینکه غرب تا این اندازه در فرهنگهای دیگر کاوش می کند، همین است. در طول تاریخ، فرهنگی به مانند فرهنگ غرب سراغ نداریم که تا این اندازه به تفکرهای دیگر توجه کرده باشد. با وجود این، فقط جهان و فرهنگهای دیگر نیستند که می توانند موضوع عقل قرار گیرند، بلکه خود عقل هم گاهی موضوع عقل قرار می گیرد. اما عقل جدید از آن جهت که عقلی خودمختار و خودبنیاد است، با موضوع قرار دادن خود، پرسشهایی مهم را پیش روی خود قرار می دهد و به گمان ما، پسامدرن را می توان در آیینه نقادیهای عقل مدرن به خویش به خوبی شناخت. پسامدرن، مرحله ای در تاریخ غرب است که عقل مدرن خود و دستاوردهایش را زیر سؤال برده است؛ البته در این میان، پرسشها از مایه ها و پایههای متفاوتی تشکیل شده است، اما در مبنا همین نقادیها را در بر می گیرد.
● سه لایه از نقادیهای عقل مدرن
نقادیهای عقل مدرن به خود، در سه لایه قابل تشخیص است؛ اول، گرفتن استقلال عقل و تحویل دلایل اندیشه و به علل آن عقل جدید با گرفتن استقلال و اعتبار از خود و تحویل دلایل به علل، تحولات معرفتی را به وجود آورد. به نظر بسیاری از افراد، مهمترین زلزله معرفتی را نیچه آغاز کرد که عقل را تابعی از خواسته ها و نیازهای بشری در نظر گرفت. نوعی دیگر از عاری کردن عقل از صفت استقلال، توسط مارکس صورت گرفت که عقلی معطوف به طبقات اجتماعی را مطرح کرد؛ بدین معنا که آدمی متأثر از شرایط طبقاتی خود، اندیشه می کند.
اشکال دیگر خدشه وارد شدن به عقل را نیز در افرادی چون: «فروید»، «کی یرکه گور»، «هایدگر» و «فوکو» شاهد هستیم که عقل را تحت تأثیر ضمیر ناخودآگاه، ایمان، دوره های تاریخی ، ساختار قدرت و علایق بشری می دانند و بدین معنا، عقل را از اعتبار و سندیت می اندازند. فروید، عقل را متأثر از ضمیر ناخودآگاه انسان در نظر می گرفت و کی یرکه گور، ایمان را پایه و اساس آن قرار می دهد. «هایدگر» با معرفی گونه ای دیگر از اندیشیدن، عقل جدید را نوعی ازخودبیگانگی معرفی می کند و «فوکو» قدرت را مبنای معرفت می پندارد.
همه این بزرگان، اندیشه دلیل را در پای علت فدا کرده و به عللی توجه نشان کرده اند که مجموعه دلایل و ساختار آنها را می سازد. خلاصه آنکه گوشه ای از اندیشه پسامدرن به نقادیهایی مربوط می شوند که استقلال و اعتبار را از عقل می گیرند. البته این عمل در بسیاری از اوقات برای جلوگیری از تن درد دادن به ایدئولوژیهای گوناگون صورت می گیرد. چون در مدرنیسم با تن در دادن به جزمیت اندیشه، ایدئولوژیهای مختلفی به وجود آمده اند که همین از مهمترین علل نضج گرفتن اندیشه پسامدرن به شمار می آید.
دوم آنکه، گاهی عقل مدرن و محصول ناخواسته اش، اندیشه پسامدرن به دستاوردهای مادی و فناورانه عقل ایراد وارد می کند.
به عنوان مثال، مفهوم پیشرفت را که در قرن نوزدهم رواج داشت، زیر سؤال می برند. آنها بر این نظر هستند که قضاوت ساده انگارانه ای است که تصور کنیم بشر جدید خوشبخت تر از بشر قدیم است. اندیشه پسامدرن همچنین برخی اوقات به الگوی مصرف جهان جدید معترض است . تعداد زیادی از پسامدرنها، مثلث مقدس جهان جدید را «تولید، مصرف و تفریح» دانسته اند که این یکی، معنا را از زندگی گرفته و آدمیانی پوچ، مأیوس و سرخورده تحویل جامعه بشری داده است. وضعیت تکنولوژی و آثار و تبعات ناخواسته ای که به وجود آورده است و همچنین موقعیت محیط زیستی که در آن زندگی می کنیم هم از تیررس آرای پسامدرنها دور نمانده اند و در نهایت دو جنگ هولناک که در دامن مدرنیسم غربی اتفاق افتادند، انتقادهای جدی به روند مدرنیسم وارد کردند.
در سطحی دیگر، علاوه بر انتقادهایی که درباره استقلال عقل مدرن و دستاوردهای آن در اندیشه پسامدرن وجود دارد، گاهی نیز اساس عقل جدید که بر دوگانگی ذهن و عین متکی است، زیر سؤال رفته است. به معنایی دیگر، عقل جدید توانایی آن را داشته است که اساسی ترین اصول خود را بدین گونه نقادی کند. نقادی هایدگر از عقل مدرن که از سوی بسیاری از اندیشه ورزان پسامدرن مورد توجه قرار گرفته، این بود که عقل مدرن با جدا کردن سوژه شناسایی از جهان، بزرگترین ازخودبیگانگی را برای بشر به وجود آورده است. در حالی که بشر همیشه و همه جا با جهان یگانگی و همنوایی داشت، در جهان جدید و به وسیله عقل جدید به دوگانگی ای تن در داد که نتیجه آن چیزی جز فراموشی وجود نبود. بازگشت هایدگر به متفکران قبل از سقراط هم با این نیت بود که از خودبیگانگی را از عقل به وسیله آنها زایل کند.
در حقیقت، همه نقادیهای عقل مدرن به خویش، ناشی از ویژگی نافذ و قدرتمند آن است که بسیار ساری و جاری است و موضوعی را از مداقه و توجه خود دور نمی دارد. این واقعیتی است که برای آگاهی از وضعیت پسامدرن بسیار ضروری است. بسیاری از نقادیهایی که به عقل مدرن رفته اند مانند عدم استقلال، بحران هویت، بحران معنا و بحران اخلاقی در قبال همین ساری و جاری بودن عقل مدرن و خودکفایی اش قابل توجیه است.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید