یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
تضاد بین«سنت» و «مدرنیته»
« وکسی خواهد گفت:« ای سقراط ، از روشی که در زندگی خود برگزیده ای و لامحاله به مرگی زودرس منجر خواهدشد، شرم نمی کنی؟ وبه چنان کسی ممکن است منصفانه پاسخ بگویم:« دراین نکته دراشتباهی، مردی که به کاری بیاید، نباید فرصت زیستن یا مردن را به حساب آورد. باید تنها آن را به حساب آورد که آن چه انجام می دهد به خطاست یا به صواب... و اکنون، ای مردان که مرا محکوم کرده اید؛ ازصمیم دل بر شما خبر می دهم- زیرا که درشرف مرگم و در ساعت مرگ،آدمیان را قدرت پیش گویی خبر، ارزانی می گردد- ومن برشما ای قاتلان خبرمی دهم که بی درنگ پس از عزیمت من، عقوبتی به مراتب شگرف تر ازآن چه درحق من روا داشتید به یقین، در انتظار شما خواهد بود ...
مرا ازآن بابت به عدم فرستادید که تا ازمدعی خلاف خود بگریزید و حساب زندگی خود را برملا نسازید. اما آن چنان که می پندارید نخواهد شد. سخت جز آن خواهد بود. زیرا که شما را می گویم که درآینده مدعیانی بیش ازاکنون خواهید داشت. مدعیانی که تاکنون؛ من گفتارشان را باز داشته ام و از آن جا که جوان تر ازمنند؛ کم تر جانب شما را خواهند داشت و شما را بیش تر رنجه خواهند ساخت ... اگر برآن گمانید که با کشتار مردمان، کسی را از انگشت نهادن بر زندگانی نابکارانه ی خود باز می دارید، برخطایید... »
یکی از موانعی که نقش بسیار گستردهای در کند کردن حرکتهای فرهنگی و البته کند شدن روند اصلاحات فکری مردم داشته و دارد؛«سانسور» است. «سانسور» گیوتینی است که از یک طرف، محصول دورهی بردهداری و سپس فئودالی و رابطهی ارباب رعیتی بوده و از سویی دیگر نیز، نوزاد خلف دورهی جدید- یعنی«سرمایه» و«پول»- است.
«سانسور» در طول تاریخ اندیشه؛ به دو شکل از سوی«جهل» و «استبداد» نشان داده شده و میشود. ازسویی؛ رواج خرافه و قلع وقمع کردن اندیشه ی آزاد که با محدود کردن کتاب، نوشته، روزنامه، فیلم و... همراه است و از سویی دیگر؛ از بین بردن مروجان و روشن فکران، با نیرویی سهم گین و وحشیانه! ازاین روست که درطول تاریخ اندیشه؛ نویسندگان و شاعران و اندیشمندان بسیاری صرفا به گناه «تفکر» جان خود را ازدست دادند و سر از خاک درآوردهاند. چرا که هر گاه«جهل» تحمل«آگاهی» را نداشته، نخستین کارش، ازمیان بردن آن بوده است.
بررسی چنین مانع تعیین کنندهای؛ آن چیزی است که تلاش میکنم تا درحد توان، در زیر ذره بین نقد و بررسی بگذارم. البته با علم به این که بحث«سانسور»- درهر دو نوعاش- به خصوص در کشور ما، آن قدر گسترده هست که تحقیق جامعتری را میطلبد. اما آن چه- اکنون و به خصوص در شرایط کنونی جامعهی ما- اهمیت دارد، یادآوری این نکته است که هر نوع سکوتی در برابر«سانسور»،خود، تبری است که ناخواسته به ریشهی اندیشه و فکر زده میشود. از این رو بدیهی است بخش مهمی از وظیفهی هر فردی که اندیشهای در سر میپروراند و به پیرامون، با نگاهی هستی شناسانه مینگرد، نقد جامعه شناسانهی«سانسور» بوده، هم چنین شناخت و تحلیل علمی انواع آن و تاثیر به شدت مخرباش روی اندیشه و فکر بشر است.
«سانسور» دریک کلام، مبارزهی خونین بین «جهل» و «آگاهی»، «شعور» و«بی شعوری»،«سنت» و«مدرنیته» است. چرا که به اعتقاد من، از همان لحظه که مانع «تجربه» و«تفکر» مستقل کودک میشویم، «سانسور» میآغازد و ریشههای خود را در ذهن میگستراند. توجه دارید که منظورم از «تجربه»، محصور نگاه داشتن کودک از بسیاری مسائل؛ به بهانهی اخلاق، سنت، روحیهی پدر سالاری یا مادر سالاری، حتا سن و... است. برای همین است که جامعه هرچه به سوی مدرنیته پیش میرود، نشانههای«سانسور» کم تر و کم تر دیده میشود. البته نه این که با تحولات مدرن جامعه، «سانسور» از بین برود. نه! چرا که بخشی از این مقوله- همانطور که میدانیم- مربوط است به «سیاست»،«زور» و «قدرت» که همهی اینها، قابلهی بیتردید «جهل» و«خرافه» اند.
این نوشتهها، با یاد جان باختگان راه اندیشه و قلم نگاشته میشود. از اولینشان- سقراط - یونانی؛ تا اکنون که در گسترهای به اندازهی جهان «سرمایه»؛ شاهد برپا بودن گیوتین بی رحم«سانسور» هستیم که چه گونه ابراز اندیشهای، باعث خشم نیروی «جهل» شده و وقتی «حذف متن» نمیتواند راه اندیشه را ببندد، این حذف، به صورت قتل، سربریدن، ترور و.. خود را نشان میدهد و حکمها برای آن صادر میشود؛ تا جان باختگان کشورمان، از«سهروردی»ها و«حلاج»ها گرفته تا«فرخی یزدی»ها،« احمد کسروی»ها،«گلسرخی» ها، «سلطانپور»ها، تا«پوینده»ها و«مختاری»ها وتا... یادشان گرامی!
میدانیم که انسان، همواره میاندیشد. مغز به عنوان نیرویی مادی، پیوسته در کار است و مفاهیم گرفته از پیرامون را تا حد توانایی ذهنی هر فردی- که البته به سبب پارامترهایی چون تجربه، دانش، آگاهی و ... در نوسان کمی و کیفی قرار میگیرد- با هم ترکیب کرده و به نتیجه گیری می پردازد.
چنین پروسهای اما، هنوز فردی است. چرا که اندیشه در خلوت ضمیر، مربوط به فرد است و اهمیت چندانی ندارد. آن چه مهم است،«طنین» چنین شناختی است که دور و دور تر میرود و موج گستردهای را پدید میآورد و درست این جاست که «جهل» خطر را حس میکند و واکنش نشان میدهد. هرچند، گاهی «جهل» به اندازهای مستبد میشود که به خصوصیترین تفکر شخص نیز حمله میبرد و عنوان «جلاد اندیشه» را به خود میگیرد. در این مرحله است که فاجعهی انسانی رخ میدهد. چرا که تمایز میان انسان و حیوان «اندیشه» است. وقتی راه اندیشه مسدود شود، انسان هرچه بیشتر به خصلتهای حیوانی خود نزدیک شده و جامعه به تدریج به«اندیویدوآلیستی» به شدت پست و مسخ شده، رهنمون میگردد که درآن، قانون جنگل حکم میکند؛هرکه به فکر شکم و زیر شکم خود باشد.
از طرفی اما، از ضروریات زندگی اجتماعی، مبارزهی اندیشه است که به سبب حضور انسان در جامعه و روابط دیالکتیکی اندیشه میان انسانها به وجود میآید. چراکه اساسن نبرد و رویارویی فکر و اندیشه از ضرورتهای تجمع آدمی است. همین تقابل و مبارزه است که طنین گستردهای را به وسعت کرهی زمین ایجاد میکند و باعث وحشت«نیروی جهل» میگردد و ارتعاش این طنین چنان گسترده است که گاه با صدها اسلحه نیز یارای مقابله با آن، نیست. اگرچه ممکن است«نیروی جهل» برای مدتی آن را تحت شعاع خود قرار دهد، لیکن تا ابد نمیتواند باعث توقف یا کندی روند این مبارزه شود.
درکشورما جنگ میان«جهل» و «اندیشه» درطی سالیان دراز، به طرق گوناگونی، خود را نشان داده است. از زمانهای دور گرفته که در برگ برگهای کهنهی تاریخ کشورمان، جریاناتی چون؛ کتاب سوزان، رواج خرافه میان مردم و اشاعهی مفاهیم ماورایی و دل کندن ازجهان ماده، همراه با شعارهایی به شدت مذهبی و اخلاق دینی و... دیده می شود؛ تا هجوم اعراب که ارمغاناش، ازبین رفتن هرگونه آثار هنریای مانند نقاشی، موسیقی، مجسمه سازی، ادبیات و... بود؛ آن هم، تحت عنوان آلات حرامه و زیر لوای کفر و ضدیت با دین و مذهب- همانند دوران قرون وسطای اروپا - تا... دورهی معاصر، به ویژه پس از«جنبش مشروطه» که این رویارویی؛ با همهی دستآورهای فرهنگی و اجتماعیاش، به سبب «خودانگیختگی جمعی» مردم، ابعاد تازهای به خود گرفت که در«مشروعیت» بخشیدن به «سانسور» از سوی حکومتها و قانونی کردن موانع «اندیشه» قابل ارزیابی است.
با نگاهی به «قانون مطبوعات» مجلس اول- مجلسی که به عنوان دموکراتترین مجلس در«ایران» نیزشناخته شده است- درکمال شگفتی میبینیم که این مجلس با طرح لوایحی ارتجاعی، چنان محدودیتهایی برای آزادی قلم تصویب کرد که حتا کتب عرفانی و ادبیات کلاسیکی چون «دیوان یغما» یا بعضی حکایتهای «گلستان سعدی» و... هم، جزو کتب ضاله تشخیص داده شده بودند.
جالب این جاست که طرفداری از ضرورت وجود «سانسور» درجامعه؛ تنها ازسوی حاکمان و دست اندرکاران حکومت وقت نبود، بل که حتا بعضی مشروطه خواهان نیز به سبب نداشتن آگاهی، نه تنها هواخواه « سانسور» بودهاند، دربسیاری مواقع، آن را لازم الاجرا هم، میدانستند. آن هم با استدلالت دینی، یا بهتر بگوییم؛ دستاویز قراردادن «شریعت» و «اخلاق». حتا بعضی، پا را فراتر گذارده، با عناوینی چون «اخلاق» و «مذهب» خود را حاکم بلامنازع تفکرمردم دانسته و به راحتی عقیدهای را حذف کرده، روی مطالب کتابها، خط میکشیدند یا مطالب را جابه جا میکردند و...
این هواخواهان «مشروطه» که لابد خود را روشنفکر- یا به اصطلاح آن زمان، منورالفکر- هم، میدانستند، درکمال تاریک فکری و بیخردی، هم صدا با استبداد حاکم، معتقد بودند؛ ملت هنوز آمادگی اندیشهی آزاد را ندارد.انگار ملت مورد ادعای آنان؛ رمههایی هستند که به چوپان نیازدارند تا با چوبی دردست، هدایت شان کرده، به آنها سمت و سو بدهد. لابد سگ گلهای نیز لازم است تا به محافظت ازگله، دربرابر حملهی گرگ بپردازد. چوپانی که بیخردانه، خود را با شعورتر و آگاهتر از گلهاش میداند و برای خود، قدرت تشخیص، قائل است. اما خبر ندارد که در نهایت، تنها همان سگ گله، قدرت اندیشهی او را به رسمیت خواهد شناخت. چرا که رشد و بالندگی اندیشهی مردم؛ نه با چنین تصورات موهوم نشات گرفته از فرهنگ«شبان» و « رمه» ای- که طرز تفکری قرون وسطایی و قبیلهای است- بل؛ به عوامل و شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه مرتبط است که این عوامل، مستقیم یا غیرمستقیم درشکل گیری اندیشهی انسان و آن چه به عنوان«خودآگاه» یا «ناخودآگاه» جمعی تعریف میشود، نقش تعیینکنندهای را ایفا میکنند. چنین عواملی البته، خود را در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه نشان داده و درارتباطی تنگاتنگ با یک دیگرمعنا یافته و در نتیجه باعث میشود تا مجموعهی ساختار فرهنگی جوامع؛ در محدودهی «نگاه فلسفی به پیرامون» تعریف شود.
بنابراین؛ شرایط و روابط متقابل بین عوامل«ذهنی» و «عینی» جامعه است که درسطح فرهنگ آن جامعه تاثیر میگذارد و کیفیت و کمیت عقب ماندگی یا رشد آن را تعیین میکند. نه بودن یا نبودن چند کتاب یا روزنامه و یا فیلم.
آن چه در اینباره، راه گشاست شناخت این عوامل به عنوان نیرویی تاثیرگزار درسطح فرهنگ جامعه است که شناخت آن امری است اجتناب ناپذیر والبته ضروری. رسیدن به چنین نگاهی البته، برعهدهی هرنویسنده و اندیشمندی است. بنابراین نقشی که شرایط اقتصادی و اجتماعی درخلق کیفی و کمی آثار ادبی و هنری جامعه ایفا میکند؛ بسیار اساسی و تعیین کننده است. چرا که در یک دید کلی، پیشرفتهای«عینی» هر جامعهای، خواه ناخواه به نوع تفکر، بینش و در یک کلام «خودانگیختگی» مردم آن جامعه که درنوع تولیدهای ادبی و هنری نمود مییابد، بستگی تام دارد. درست دراین جاست که میتوانیم از نقش «جنبش آزادی خواهانهی مشروطیت» به عنوان پیش زمینهای برای اندیشهی جمعی- با همهی نابه سامانیهایش- نام ببریم.
چنین پیش زمینهای بود که خواه ناخواه و بدون توجه به تصویب انواع لایحههای مجلس یا تحمیل دستورات به شدت مستبدانه و ارتجاعی از سوی حاکمان قاجار، بحث درکنار هم نگاه داشتن اندیشههای گوناگون، هم چنین ضرورت آزادی اندیشه و فکر و... را به میان کشاند. چرا که این جنبش، با همهی معایبی که داشت، تاثیرات عمیقی در ارکان مادی، معنوی و فرهنگی جامعهی ما گذاشت و پیشرفت این جنبش دریک مدت البته کوتاه؛ و درنتیجهی بیداری هرچند ناقص مردم، باعث نوعی «خودانگیختگی جمعی» شد که بخش قابل توجهی از این آگاهی، خود را درعرصههای فرهنگی و ادبی به نحو بارزی نمایان ساخت.
این آگاهی البته، بنابرضرورت و شرایط خاص جامعهی ما و در اثر محرکات داخلی یا خارجی، همواره در نوسانات کیفی قرارداشت. ازاین رو کند یا تند بودن چنین پیش رفتی؛ به طرز کاملن محسوسی قابل درک است. با این حال و گذشته از این نوسانات؛ در سیر تحول روبه جلوی جامعهی بعد از«مشروطه»، تولیدات و محصولات فرهنگی و ادبی ویژهای با توجه به خصوصیتهای این دورهی تاریخی، عرضه شد که بسیار قابل تاملاند. اهمیت چنین محصولاتی؛ بیشک؛ هم، درنوع نگاه و پس زمینههای فکری تولید کنندگان آن نمود داشت و هم، در «ساخت» یعنی تغییر «سبکها»، پیدایش اشکال جدید زبانی، مطرود شدن شیوههای قدیم، یافتن راه کارهای برون رفت از شیوههای کاملن منسوخ شده و به چالش کشاندن سنتهای ادبی و فکری کهنه و...!
این را هم باید خاطرنشان کنیم که چنین پارامترهایی ازسویی، نشان دهندهی تحرک یا ایستایی نظام اجتماعی و فکری یک جامعه نیز هستند. بنابراین تاثیر متقابل اجتماع و ادبیات و هنر؛ امری است غیرقابل انکار. اما این که کدام دوره با چه خصوصیات و ویژگیهایی؛ توانسته و می تواند طلایه دارتحولاتی مثبت باشد، مقولهای است قابل بررسی که باعث میشود به طورمشخص سبک ادبی فردی یا دورهای از ادبیات، به چالش گرفته شود؛ تا به این وسیله بهتر بتوانیم، آثار ادبی هر دوره و زمینههای شکلگیری آن را از لحاظ «محتوا» و«ساخت» مورد قضاوت قرار دهیم. ازاین روست که به عنوان نمونه، اکنون به طور مشخص میتوانیم از نوع ادبی «دورهی مشروطه» یاد کنیم و به تحلیل و بررسی آن بپردازیم.
باید توجه داشته باشیم که اگر چه درجامعهی ما؛ روند چنین حرکت و پیشرفتهایی کند- و بسیار هم، کند- بوده و درواقع، مسایل و مشکلاتی که برای رشد و تکامل «جنبش مشروطیت» به وجود آمد، باعث شده تا نوزاد انقلاب، ناقص الخلقه به دنیا بیاید؛ اما این نوزاد عقب مانده، به هر طریق ممکن توانست در ابتدا از تحولات محتوایی پدیدهها به شکل و قالب دیگرگونهی قبل ازخود، دست یابد و به این ترتیب بتواند تا حدی موانع را پشت سرگذاشته، رشدی به جلو داشته باشد.
که خود را به صورت نبرد میان «آزادی اندیشه» و«استبداد جهل» نشان داد و البته در این نبرد، همواره آزادی کلام برای اهل اندیشه، در سرلوحهی مطالبات قرارداشته است و دراین میان کسانی بودند که برای روشن نگاه داشتن چراغ اندیشه، از جانشان مایه گذاشتند و این نشان میدهد که آزادی اندیشه، گفتار و آزادی تجمع از مهمترین آزادیهای اجتماعیاند.
و البته حد و حدود اینها و تعاریف این حد و حدود به مذاق این گروه یا آن اندیشه نیست و نباید باشد. مهم این است که راه اندیشه به گستردگی تک تک افراد روی زمین باز باشد و هرکس از هر دین و مسلک و اندیشهای، آزادانه به ارائهی آن بپردازد که البته رسیدن به چنین دست آوردی، آرزوی بشر است که همان طورکه قبلن اشاره شد؛از زمانهای دور، از دوران باستان، انسان به آن فکر میکرده و اکنون فقط مقدار کمی از این راه را پیموده و هنوز راه طولانیای درپیش دارد.
از زمان «سقراط» که اولین جان باختهی راه اندیشه بود تا دوران قرون وسطی که طرز تفکر متعصبانه و دینی کشیشان آن دوره، به آتش زدن کتابها و تخطئهی هرنوع تفکر و اندیشهای میپرداختند تا اکنون که بر سر چاپ کتابی یا اشاعهی اندیشهای در روزنامه و نشریات و... کمترین مجازات، قتل آن هم نه با محاکمه، بل، ربودن و گردن زدن و خفه گردن با سیم و.. است .
اگرچه گاه موانع راه اندیشه در جامعهی استبدادزدهی ایران، به حدی گسترده بوده که راه هرگونه پیشرفت و تکامل اندیشهای -لااقل تا مدتی- مسدود ماند یا جریان ایستایی را طی کرد؛ اما به سبب خودانگیختگی مردم و شرایط ذهنی و عینی جامعهی ما، تلاشهای مستبدترین رژیمها، برای مسدود کردن بالندگی تفکر انسان ایرانی، به شدت عقیم ماند. تاریخ کشورما، به خوبی چنین مسالهای را نشان داده است.
هیچ کشوری را نمیتوان یافت که درمقایسه با ایران، در مقابل هجوم فرهنگی قبایل مختلف وحشی چنین استوار، فرهنگ خویش را حفظ کرده باشد. این میراثی است که از گذشتگانمان به ما رسیده و به حق اکنون نیز با احترام آن را حفظ میکنیم تا به آیندگان منتقلاش کنیم.
کیوان باژن
سخنی درباره ریشه های فرهنگی - تاریخی سانسور
سخنی درباره ریشه های فرهنگی - تاریخی سانسور
منبع : ماهنامه ماندگار
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
شورای نگهبان آمریکا مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حجاب حسین امیرعبداللهیان جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی انتخابات مجلس دوازدهم مجلس
تهران شهرداری تهران قتل سیل هواشناسی فضای مجازی سیلاب سامانه بارشی شهرداری آموزش و پرورش باران سلامت
خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو قیمت خودرو یارانه بانک مرکزی دلار مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان ارز
تلویزیون سینمای ایران نمایشگاه کتاب دفاع مقدس صدا و سیما رهبر انقلاب مسعود اسکویی صداوسیما سینما موسیقی سریال مهران غفوریان
دانش بنیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان نوار غزه انگلیس ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید مهدی طارمی لیگ برتر سپاهان جواد نکونام بارسلونا بازی باشگاه استقلال لیگ برتر انگلیس
باتری اپل آیفون گوگل پهپاد عکاسی ناسا مایکروسافت
خواب ویتامین بیمارستان کاهش وزن فشار خون چای سلامتی توت فرنگی آلرژی کبد چرب اعتماد به نفس