پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سیری در تاریخ زندگانی امام صادق(ع)


سیری در تاریخ زندگانی امام صادق(ع)
در سال ۱۱۴ق، امام محمد باقر(ع) توسط هشام مسموم شد و به شهادت رسید و امام صادق(ع) رهبری تشیع را به عهده گرفت.
امام ششم(ع) نیز با توجه به فرصت به دست آمده همان سیاست پدر را در پیش گرفت و به تحكیم مبانی تشیع پرداخت تا جایی كه مكتب شیعی به عنوان «مكتب جعفری» شهرت پیدا كرد.
نیمه اول دوران امامت امام صادق(ع)، بهترین دوران رهبری تشیع جهت بسط افكار و اندیشه‌های شیعی است. این مدت ۲۲ساله، كه از اواسط حكومت هشام تا ابتدای حكومت عباسیان به طول انجامید، فرصتی مناسب برای شیعه بود. بعد از مرگ هشام (۱۲۵.ق) حكومت به ولید بن یزید بن عبدالملك رسید. سبك‌سری او به حدی بود كه روزی قرآن را گشود و با دیدن آیه «و استفتحوا و خاب كل جبار عنید. من ورائه جهنم و یسقی من ماء صدید»؛(۱) قرآن را هدف قرار داد و به سوی آن تیراندازی كرد.(۲)
حكومت ولید بیش از یك سال دوام نیاورد و تا سال ۱۳۲ق، سه خلیفه دیگر به قدرت رسیدند كه مروان آخرین آنها بود و سرانجام، حكومت امویان ساقط شد و ابوعباس، حكومت عباسیان را بنیان نهاد. در این دوره به دلیل فساد داخلی بنی امیه و جنگ قدرت، امام صادق(ع) با آرامشی خاص به تبیین مبانی مكتب اهل بیت پرداخت.
جهاد فكری امام(ع) چنان موج آفرید كه ۴۰۰۰ نفر پای درس ایشان می‌نشستند و از وی روایت می‌كردند و اینها كسانی هستند كه شناسایی شده و اسامی آنها جمع آوری شده است.(۳) امام(ع) غیر از تربیت فقیه و راوی و مورخ، متكلمانی را تربیت كرد كه با صاحبان مكاتب دیگر در حضور امام به مناظره می‌نشستند كه مهم‌ترین آنها عبارت بودند از: حمران بن اعین، محمدبن نعمان، هشام بن سالم .(۴)
امام صادق(ع) در این دوره به بسط تفكر شیعی پرداخت و مبانی اندیشه امامت را برای مردم بیان كرد.(۵) تفكر شیعی چنان گسترده شده بود كه در اقصی نقاط جهان اسلام، شیعیان اظهار وجود می‌كردند.
امام(ع) آشكارا بر تحریم همكاری با حكومت‌های ستمگر تأكید می‌كرد و می‌فرمود: «همكاری با والیان ستمگر و كارگزاران آنها از رئیس تا دون پایه‌ترین آنها حرام است. كار برای آنها حرام است؛ كسب با آنها حرام است؛ همكار آنها به عذاب الهی مبتلا می‌شود، چه كم و چه بسیار؛ زیرا در حكومت ستمكاران، حق پایمال و باطل زنده می‌شود...»(۶) بیشترین روایاتی كه دلالت بر حرمت همكاری با حكومت‌های ستمكار دارد از زبان امام صادق(ع) نقل شده است.(۷)
امام صادق(ع) برای نفوذ در اركان حكومت به بعضی از شیعیان اجازه ورود به حكومت را داد.(۸) از این رو، این نكته كه «همكاری با حكومت‌ها حرام است مگر در مورد احقاق حق و ابطال باطل و تقیّه» از زمان امام صادق(ع) در شمار نظریات معروف شیعه قرار گرفت.
امام صادق(ع) در این دوره، شیعیان را از رفتاری كه موجب مشروعیت بخشیدن به حكومت‌ها باشد بازداشت. رجوع به دستگاه قضایی طاغوت را ممنوع و قاضی مجتهد، و شیعه عادل را با انتخاب طرفین دعوا، جانشین قضات رسمی كرد و حكم قاضی شیعه را نافذ و اطاعت از آن را واجب دانست.(۹)
امام‌(ع) مسأله را آن قدر مهم و جدی دانست كه فرمود: «اگر قاضی حكومت، به حق حكم كند، شیعیان حق استفاده از حقوق خودشان را ندارند».(۱۰) در این زمان، شیعه دستگاه قضایی مستقلی به وجود آورد و از مراجعه به سازمان‌های قضایی حكومتی خودداری كرد.
یكی از مسایلی كه موجب نوعی استقلال برای شیعیان شد، مسأله خمس بود؛ چون یكی از موارد مصرف خمس، «ذوی القربی» یا اهل بیت بودند. از این رو به ملاحظات سیاسی، این مسأله در جهان اسلام كنار گذاشته شده بود ولی از زمان امام محمد باقر(ع)، مجدداً احیا شد و امام صادق(ع) نیز وكلایی را برای دریافت خمس در شهرهای مختلف منصوب كرد. این وكلا به امور شرعی شیعیان نیز رسیدگی می‌كردند.(۱۱)
شیعیان با پرداخت خمس، از پرداخت مالیات به حكومت منع می‌شدند. هم چنین دستگاه رهبری می‌توانست با خمس دریافت شده، مشكلات شیعیان را برطرف كرده و نوعی استقلال مالی به شیعه اعطا كند.
● دوره اختناق جدید علیه شیعه
این دوره، از تثبیت قدرت عباسیان (۱۳۶ق) در دروه دوم زندگانی امام صادق(ع) شروع و تا مرگ هارون الرشید (۱۹۳ق) ادامه داشت. در سال ۱۳۲ق، مروان، آخرین خلیفه اموی به دست عباسیان به قتل رسید و ابوعباس سفاح، سرسلسله عباسیان به حكومت رسید. عباسیان در پرتو شعار «اهل بیت» به قدرت رسیدند.(۱۲)
به همین جهت وقتی كه سر مروان اموی را نزد ابوعباس آوردند، سر به سجده‌ای طولانی نهاد و سر برداشت و رو به سر برنده مروان گفت:«خداوندی را سپاس می‌گویم كه خون‌خواهی مرا در مقابل خانواده‌ات بی انتقام نگذاشت. دیگر از مردن غمی ندارم. در مقابل خون حسین بن علی و فرزندان علی دویست نفر از امویان را به هلاكت رساندم. در مقابل زیدبن علی، استخوان‌های هشام را به آتش كشیدم».(۱۳)
یكی از كسانی كه در به قدرت رسیدن عباسیان در عراق بسیار مؤثر بود، حفص بن سلیمان معروف به« ابوسلمه خلال» بود. ابوسلمه، نوعی گرایش شیعی داشت. او در ابتدا تصمیم داشت خلافت را به اولاد علی(ع) برگرداند،(۱۴)
اما بین اولاد عباس و فرزندان امام علی(ع) مردد بود. به همین دلیل دو نامه نوشت: یكی به عبدالله بن حسن بن حسن(ع) و یكی به امام صادق(ع) تا با آنها بیعت كند.(۱۵) امام صادق(ع)، با درایت خویش می‌دانست كه ابوسلمه شیعه علوی استواری نیست، اما عبدالله بن حسن، بدون دقت نظر، پیام وی را پذیرفت و همین امر باعث بدبینی عباسیان و كشته شدن عبدالله و فرزندانش شد. امام صادق(ع) در حضور پیك، نامه ابوسلمه را سوزند و به وی گفت:«ابوسلمه، شیعه كسی دیگر است».(۱۶)
پیش بینی امام صادق(ع) به واقعیت پیوست؛ زیرا هنوز پیك ابوسلمه به كوفه نرسیده بود كه ابوسلمه با ابوعباس بیعت كرد و نیروهای خود را در اختیار وی گذاشت.(۱۷) همین تزلزل ابوسلمه باعث شد ابوعباس به او شد و با نظر ابومسلم خراسانی او را به قتل رساند.(۱۸)
یكی دیگر از ایرانیانی كه موجب به قدرت رسیدن عباسیان شد ابومسلم خراسانی بود. اگرچه وی به اهل بیت علاقه‌مند بود، اما از لحاظ مرامی جزء شیعیان عباسی بود كه معتقد بودند امامت از محمدبن حنفیه به پسرش ابوهاشم رسیده است و ابوهاشم امامت را به محمدبن علی بن عبدالله بن عباس وصیت كرده و پس از او ابراهیم، معروف به امام و بعد از وی ابوعباس امام است؛(۱۹) اما عباسیان به این سردار هم ترحمی نكردند و به دست منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.● امام صادق(ع) و حاكم عباسی
در سال ۱۳۶ق منصور به حكومت رسید. منصور از آن جا كه در زمان امویان، در كنار شیعیان، علیه حاكمیت وقت مبارزه می‌كرد، به شیعه حساسیتی مضاعف داشت و بنای سختگیری را گذاشت. وی به والی مدینه و مكه دستور داد تا خانه امام صادق(ع) را به آتش بكشد. آتش به دهلیز خانه سرایت كرد و امام(ع) معجزه آسا از این توطئه جان سالم به در برد.(۲۰)
منصور تلاش داشت تا امام صادق را به دربار آلوده كند؛ از این رو به امام نوشت:« چرا مانند مردم با ما رفت و آمد نمی‌كنی؟» حضرت در پاسخ نوشت:« ما جرمی نداریم كه به واسطه آن از تو ترسان باشیم و تو هم بهره‌ای از آخرت نداری كه ما به آن امید داشته باشیم.
همچنین تو به نعمتی اخروی نرسیده‌ای كه لازم باشد برای تبریك نزد تو بیاییم و نه به مصیبتی دنیایی گرفتار آمده‌ای تا برای تعزیت نزد تو آییم! پس برای چه كاری نزدت بیاییم؟».(۲۱)
شیعه در دوران منصور، رشدی فراوان یافت و از لحاظ فرهنگی به غنای بی مانندی رسید.« شمار شیعیان در بلاد مختلف از صدها هزار نفر تجاوز می‌كرد. وقتی پایه‌های حكومت منصور عباسی استوار گشت، از فزونی شمار شیعیان در سرزمین‌های دور و نزدیك آگاه شد و دریافت كه آنان آشكار و بی هیچ گونه تقیّه و بی پرده، دوستی و ولای اهل بیت محمد(ص) را بر زبان می‌آورند؛ به همین دلیل عرصه را به سرچشمه معارف و امام زمان‌شان، یعنی امام صادق(ص) تنگ كرد».(۲۲) بدین جهت بارها منصور، امام صادق(ع)، به قصد كشتن ایشان احضار كرد، اما هر بار تحت تأثیر امام(ع) قرار می‌گرفت و از نقشه شیطانی خود منصرف می‌شد.
امام(ع) برای حفظ شیعه، آنان را به تقیّه سفارش می‌كرد.(۲۳) اختناق تا جایی اثر گذاشته بود كه وقتی شیعیان به یكدیگر می‌رسیدند، از ترس شناسایی، سلام نمی‌كردند. امام فرمود:« لیس علیك فی التقیّه ترك السلام و انما علیك فی التقیّه الاذاعه؛ سلام نكردن تقیّه نیست، بلكه در افشای اسرار شیعه باید تقیّه شود».(۲۴)
اما هیچ یك از این مسایل موجب سكوت مطلق شیعه نشد. منصور پس از سركوب قیام‌های شیعی، والی جدیدی برای مدینه منصوب كرد. والی جدید برای نماز جمعه به مسجدالنبی آمد و بر بالای منبر رفت و گفت:« علی بن ابی طالب وحدت ملی را به هم زد و عصای مسلمین را شقه كرد. با مؤمنین جنگید. خواست تا حكومت را از دیگران بستاند و به خود اختصاص دهد. خداوند هم حكومت را بر او ممنوع ساخت و با غضب الهی بمرد، فرزندان او اینك می‌خواهند راه او را ادامه دهند. حكومت را بی هیچ حقی می‌خواهند بربایند. در نتیجه آنها در سرزمین‌های مختلف كشته می‌شوند و به خون می‌غلطند».
مردم ازاین گفته ناراحت شدند، اما كسی را یارای پاسخ نبود. امام صادق(ع) بپا خاست و در جواب او فرمود:«ما نیز خداوند را سپاس می‌گوییم و بر محمد، خاتم پیامبران، درود می‌فرستیم اما آن چه از خوبی‌ها و نیكی‌ها بر زبان راندی ما شایسته آن هستیم و آن چه از بدی بر زبان راندی تو و صاحبت (منصور) سزاوارتر بر آن هستید. ای كسی كه بر غیر مركب خود سواری و از توشه دیگران شكم می‌چرانی، و ای مردم! به شما خبر بدهم كه در قیامت چه كسی ترازوی عمل او خالی‌تر و از همه زیانكارتر است؟ كسی كه آخرت خود را به دنیای دیگری می‌فروشد و آن همین فاسق است. والی با سكوت از مسجد خارج شد».(۲۵)
عراق (كوفه و بصره و موصل)، مركز اصلی شیعه، همیشه آماده قیام علیه حكومت‌های غاصب بود. پس از این كه منصور ابومسلم را به قتل رساند و حكومت خویش را بر عراق، شام، حجاز، خراسان، مصر و یمن تثبیت كرد، عیسی بن زید، نوه امام سجاد(ع)، با جمع آوری سپاه عظیم صدوبیست هزار نفری با منصور وارد جنگ شد و چیزی نمانده بود كه منصور فرار را بر قرار ترجیح دهد كه با یك ابتكار، فرماندهان سپاهش را تشجیع كرد و جنگ را به نفع خود تغییر داد.(۲۶)
شیعیان انقلابی دوره منصور به این مشكل مبتلا بودند كه منصور جزء هم پیمان انقلابی سابق آنها بود و اینك منصور همه آنها را می‌شناخت و به توان آنها آگاهی داشت. گروهی از انقلابیون علوی كه در مدینه فعال بودند، نوادگان اما حسن(ع) بودند كه منصور و برادرش، ابوعباس، در زمان مبارزه با امویان، با این شاخه نظامی و رهبر آن یعنی«محمد» بیعت كرده بودند.
منصور در سال ۱۴۴ق به حج آمد و در بازگشت به مدینه، عبدالله بن حسن، نوه امام حسن(ع) را به همراه تعدادی زیاد از اهل بیتش دستگیر و به ربذه برد و در آن جا بعضی از آنها را شكنجه كرد تا از محل اختفای دو انقلابی بزرگ (محمد و ابراهیم، پسران عبدالله) خبر بدهند؛ اما موفق نشد و آنها را به كوفه منتقل و در یك زندان نامناسب حبس كرد و به دلیل وضعیت بسیار ناهنجار زندان، جز چند نفر، همگی به شهادت رسیدند.(۲۷)
امام صادق(ع) قبلاً عبدالله بن حسن را از همكاری با منصور منع كرده بود، اما وی به این منع توجه نكرد و سرانجام در زندان كوفه به شهادت رسید. محمد، پسر بزرگ عبدالله، در مدینه مقدمات قیام را فراهم كرد. همین كه خبر قیام قریب الوقوع محمد به ریاح، حاكم مدینه رسید، امام صادق(ع) و عده ای از علویان را دستگیر و زندانی كرد.(۲۸)
محمد در مدینه قیام كرد و حاكم مدینه را دستگیر و زندانی كرد. منصور به محمد نامه نوشت و از او خواست تا تسلیم شود. محمد در پاسخ وی نوشت:« ... حكومت حق ماست، شما به نام ما حكومت را ربودید و از شیعیان ما برای رسیدن به حكومت سوءاستفاده كردید. پدر ما، علی، وصی و امام بود. شما چگونه وارث ولایت علی شدید در حالی كه فرزندان او هنوز زنده‌اند؟»(۲۹)
منصور سپاهی عظیم برای سركوبی قیام اعزام كرد. محمد با شجاعت تمام و پس از نبردی سنگین سرانجام به شهادت رسید و سر او نزد منصور فرستاده شد.(۳۰) عیسی بن موسی، پسر عموی منصور، كه یكی از فرماندهان سركوب بود، از طرف منصور مأمور بود كه پس از پیروزی، علویانی را كه به دیدن او می‌آیند شناسایی كند و اموال كسانی را كه به دیدنش نرفته‌اند، مصادره كند. امام صادق(ع) به دیدارسردار فاتح نیامد و او نیز اموال امام(ع) را مصادره كرد.(۳۱)
همزمان با قیام محمد در مدینه، برادرش ابراهیم در بصره قیام كرد. بصره تسلیم شد. ابراهیم برای تسخیر فارس و اهواز عده‌ای از فرماندهانش را همراه با لشكریانی به آن دیار فرستاد و همگی پیروز شدند. منصور از سرتاسر بلاد اسلامی نیروهای جنگی خود را به بصره فرستاد و پس از چند ماه درگیری سرانجام ابراهیم نیز به شهادت رسید.(۳۲)
پس از سركوبی قیام مدینه و بصره، منصور همه علویان را به همراه امام صادق(ع) از مدینه به كوفه فراخواند. منصور پس از توهین به امام(ع) گفت:«می‌دانی برای چه شما را به این جا خوانده‌ام؟ می‌خواهم تا سیادت و آقایی شما را در هم شكنم و وحشتی در دلتان افكنم؛ نخلستان‌هایتان را از بیخ قطع كنم و شما را به بالای كوه‌ها پراكنده سازم تا دیگر احدی از اهل حجاز و عراق با شما تماس نگیرد؛ چون موجب فساد آنها هستید ».(۳۳)
امام(ع)، منصور را به حلم دعوت كرد و منصور از تصمیم خود منصرف شد. سرانجام منصور نتوانست امام صادق(ع) را تحمل كند و در سال ۱۴۸ق امام(ع) را مسموم كرد. پس از شهادت امام صادق(ع) منصور «به همین تعداد بسنده نكرد؛ بلكه زمین را از خون پاك علویان سیراب كرد و دست به كشتار جوانان و جوانمردان این شهر زد. شیعیان ناگزیر دوباره خانه نشین شدند و از ترس شمشیر كیفرجوی منصور راه تقیّه را در پیش گرفتند».(۳۴)
منصور چنان وضعیت دشواری را برای رهبری شیعه به وجود آورده بود كه امام صادق(ع) نتوانست به صورت عمومی مسأله جانشینی را معین كند. امام در بین اصحاب نزدیكش، امام موسی كاظم(ع) را به عنوان جانشین مشخص كرد. ولی منصور تهدید كرده بود اگر جعفربن محمد(ص) كسی را وصی و جانشین خود قرار داده باشد او را خواهد كشت.
امام صادق(ع) در یك وصیتنامه «چهار نفر را وصی خود قرار داد: ۱. منصور دوانیقی [شخص خلیفه] ۲. عبدالله افطح ۳. فاطمه دختر امام ۴. ابوالحسن، موسی(ع). وقتی منصور نام خود را بین جانشینان امام دید، از مزاحمت برای امام ابوالحسن(ع) منصرف شد».(۳۵)
امام (ع) با این سیاست توانست امامت امام هفتم را علنی كند؛ زیرا شیعیان نفر اول را نمی پذیرفتند. نفر دوم به علت نقص جسمی و سومی به دلیل زن بودن فاقد شرط امامت بودند و بدین صورت با تلاش اصحاب نزدیك و برداشت عمومی، نفر چهارم به عنوان امام شیعیان مقبول افتاد.
پی نوشت ها
۱. ابراهیم/۱۵ و۱۶.
۲. مسعودی، اثبات الوصیه، ج،۳ ص۲۲۸.
۳. شیخ مفید، الارشاد،ج،۱ ص۱۷۹.
۴. همان، ص۱۹۵.
۵. ر.ك. به: اثبات الوصیه، ص۱۸۳.
۶. ابن شعبه حرانی،تحف العقول، ص۳۴۷.
۷. ر.ك. به: شیخ حر عاملی،وسائل الشیعه، ج،۱۲ ص۱۲۷-،۱۴۵ باب ۴۲ (تحریم معونه الظالمین).
۸. همان، ص ،۱۵۰ روایت اول.
۹. همان، ص۲۱۸ (باب شرط ایمان و عدالت و حرمت مراجعه به قضات جور).
۱۰. همان، ص،۴ روایت ۴.
۱۱. شیخ حسین نوری، كتاب الخمس، ص۵۸۳.
۱۲. محمد جواد مغنیه، الشیعه والحاكمون، ص۱۳۹.
۱۳. اثبات الوصیه، ص۲۷۱.
۱۴. ر.ك. ابن قتیبه دینوری، الامامه والسیاسه، ج،۲ ص۱۶۲.
۱۵. اثبات الوصیه، ص۲۶۸.
۱۶. همان
۱۷. همان.
۱۸. الامامه والسیاسه، ص۱۶۵.
۱۹. ابن خلدون،مقدمه،ج،۱ ص۳۷۳.
۲۰. شیخ كلینی، اصول كافی،ج۱، ص۳۷۸.
۲۱. اربلی،كشف الغمه،ج،۲ ص۲۰۸.
۲۲. ر.ك. به :تحف العقول ،ص۳۲۵.
۲۴. كشف الغمه،ج،۲ ص۱۹۷.
۲۵. علامه مجلسی،بحارالانوار، ج،۴۷ ص۱۶۵.
۲۶. الامامه والسیاسه، ص۱۸۶.
۲۷. اثبات الوصیه، ص۳۱۰.
۲۸. ابن اثیر،الكامل، ج،۵ ص۵۳۰.
۲۹. همان، ص۵۳۶.
۳۰. ر.ك. ابولفرج اصفهانی،مقاتل الطالبیین،ترجمه رسولی محلاتی وعلی اكبرغفاری، صص
۲۶۳-۲۲۱.
۳۱. الكامل،ج،۵ ص۵۴۴.
۳۲. همان، صص۵۷۱-۵۶۰.
۳۳. مقاتل الطالبیین، ص۳۲۵.
۳۴. تاریخ شیعه، ص۹۹.
۳۵. اثبات الوصیه، ص۱۹۶.
منبع : مرکز اطلاع‌ رسانی خانواده شمیم