جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

روندهای نظام بین الملل و امنیت ملی ایران


روندهای نظام بین الملل و امنیت ملی ایران
ساختار سیستم بین الملل از جمله عواملی است که بر امنیت ملی تمامی کشورها تأثیر درخور توجهی دارد. به همین علت، شناخت روندهای نظام بین الملل و تأثیر آن بر امنیت ملی کشورهایی همچون جمهوری اسلامی ایران بسیار مهم است.
ساختار سیستم بین الملل از جمله عواملی است که بر امنیت ملی تمامی کشورها، به ویژه کشورهایی که از توانایی کافی برای شکل دهی به نظام بین الملل برخوردار نیستند، تأثیر درخور توجهی دارد. به همین علت، شناخت روندهای نظام بین الملل و تأثیر آن بر امنیت ملی کشورهایی همچون جمهوری اسلامی ایران بسیار مهم است.
اما پیش از ورود به بحث اصلی، لازم است تا مفهوم نظام بین الملل را روشن کنیم. به طور کلی، نظام به مجموعه ای از متغیرها اطلاق می شود که در کنش و واکنش متقابل با یکدیگر به سر می برند. بر اساس این تعریف، نظام بین الملل مجموعه ای از کشورها و دیگر بازیگران بین المللی را شامل می شود که بر یکدیگر تأثیر می گذارند و از هم تأثیر می پذیرند. این تعریف از نظام بین الملل را باید تعریفی عام تلقی کرد. در معنی خاص، هنگامی که از نظام بین الملل به منزلهِ نظام تک قطبی، دوقطبی یا چندقطبی یاد می شود، معنی و مفهوم آن این است که متغیرهای تأثیرگذار به قدرتهای بزرگ محدود و قدرتهای متوسط یا کشورهای کوچک بیشتر به منزلهِ عوامل تأثیرپذیر شناخته می شوند؛ تعریفی که در این مقاله نیز، مد نظر است.
بر اساس تعریف مزبور، در نظام بین الملل، ایران بیشتر یک عامل تأثیرپذیر است تا تأثیرگذار و بررسی تاریخی موضوع نیز این مطلب را تأیید می کند. البته، در این مقاله، تأکید بر نقش نظام بین الملل بدین معنی نیست که این عامل، تنها عامل تأثیرگذار بر ایران است، بلکه صرفاً در اینجا، به این عامل پرداخته می شود.
● تجربه ها و درسهای گذشته
تأثیر نظام بین الملل بر ایران طی دو قرن گذشته کاملاً مشهود است. در اوایل دورهِ صفویه و اوایل حاکمیت سلسلهِ قاجار، ایران از جمله مهم ترین قدرتهای بین المللی به شمار می رفت که کنترل بخشهای مهمی از غرب آسیا را در اختیار داشت. پس از این دوران، با دست یابی کشورهای اروپایی و روسیه به فناوریهای جدید صنعتی و نظامی، تعادل قدرت در عرصه بین المللی به زیان ایران تغییر کرد.
در قرن نوزدهم، نظام بین الملل بیشتر، تحت نفوذ فرانسه، روسیه، اتریش، اسپانیا و انگلیس بود. تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اسپانیا از این مجموعه حذف و آلمان، ایتالیا و امریکا به آن افزوده شدند. در آغاز، ایران کوشید تا با جلب همکاری برخی از کشورهای اروپایی، از جمله فرانسه و انگلیس، ضعف نظامی خود را جبران کند و سرزمینهایی را که در بخش شمالی کشور از دست داده بود، بازپس گیرد، اما کشورهایی که به ایران وعده کمک داده بودند، به تعهدات خود عمل نکردند و به همین علت، ایران هر بار در مقابل قوای روس تنها ماند، نه تنها سرزمینهای بیشتری را از دست داد، بلکه مجبور شد به دولت روسیه غرامت نیز بپردازد.
شکستهای پیاپی حاکمان ایران به همراه سوء مدیریت آنان، ایران را به حوزه رقابت دولتهای روسیه و انگلیس در مقام مهم ترین بازیگران بین المللی تا جنگ جهانی اول، تبدیل کرد. در این دوره، حاکمان ایران برای خروج از دایرهِ رقابت روس و انگلیس کوشیدند تا پای قدرت سومی را به ایران باز کنند. در این میان، آلمان و امریکا به منزلهِ نیروی سوم بیش از دیگر کشورها مورد توجه نخبگان ایران بودند. در دورهِ رضا شاه در اوایل قرن بیستم، به تدریج، تمایل به سمت آلمان رشد کرد، اما همین گرایش در نهایت، با آغاز جنگ جهانی اول به زیان ایران تمام شد و به اشغال نظامی ایران انجامید.
نگاه به امریکا به منزلهِ نیروی سوم نیز از دورهِ وزارت امیرکبیر آغاز و سپس، در دورهِ مشروطه ادامه یافت و به استخدام مستشاران مالی امریکا منتهی شد. پس از انقلاب مشروطه، استخدام مستشاران مالی امریکا و طرح اعطای امتیاز نفت شمال به این کشور بیشتر برای جلب حمایت واشنگتن و رها کردن ایران از زیر نفوذ انگلیس و روسیه صورت گرفت، اما این سیاست نیز راه به جایی نبرد.(۱)
پس از جنگ جهانی اول و وقوع انقلاب کمونیستی در روسیه و کنار کشیدن این کشور از صحنه سیاست ایران، به تدریج بر نفوذ امریکا در ایران افزوده شد. این نفوذ در جریان جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید و با تضعیف انگلیس در جریان جنگ و سپس، خروج نیروهای این کشور از خلیج فارس، نفوذ امریکا در ایران به اوج خود رسید و قدرتی که برای رهانیدن ایران از فشار روسیه و انگلیس به این کشور دعوت شده بود، با سازمان دهی کودتای ۲۸ مرداد ماه سال ۱۳۳۲ به یک کشور مداخله گر در امور داخلی ایران تبدیل شد. این گونه دخالتها، ملت ایران را بر آن داشت تا برای مقابله با نفوذ خارجی و تحقق حاکمیت ملی خود، راه طولانی و پرهزینه، اما بومی انقلاب را بپیماید و با تکیه بر توانمندیهای داخلی، به نفوذ خارجی پایان دهد.
پرسشی که در اینجا مطرح است اینکه، چرا تلاش برای جلب حمایت یک قدرت خارجی از طریق دادن امتیاز به آن علیه یک یا چند قدرت دیگر تقریباً همیشه به شکست انجامیده یا در نهایت، به زیان ایران تمام شده است؟ پاسخ بدین پرسش به ماهیت قدرت در عرصهِ بین المللی بازمی گردد. که در آن، بازی قدرت جریان داشته، دارد و خواهد داشت. همان طور که گفته شد در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، ایران کوشید تا حمایت آلمان و امریکا را علیه انگلیس و روسیه جلب کند، به طوری که حتی امتیازاتی را نیز به این کشورها اعطا یا پیشنهاد کرد. ایرادی که به این سیاست وارد است اینکه، در این دوره، هیچ یک از این دو کشور از توانایی اعمال قدرت علیه روسیه و انگلیس در ایران یا مناطق اطراف آن برخوردار نبودند؛ بنابراین، اگر در این دوره، تمامی ایران را به آلمان یا امریکا می دادند، این دو کشور قدرت دفاع از منافع خود را در ایران نداشتند، چه رسد به اینکه از ایران دفاع کنند. نمونهِ آن، عملکرد آلمان در جریان جنگ جهانی دوم و عدم حمایت از ایران در برابر نیروهای اشغالگر بود.
دومین ایراد اینکه، اگر این کشورها از قدرت دفاع از منافع خود در ایران برخوردار بودند، عملکرد آنها با عملکرد روسیه و انگلیس تفاوتی نداشت و خود به مداخله در ایران می پرداختند. برای نمونه، ایران کوشید تا با جلب حمایت انگلیس، پرتغالیها را از خلیج فارس بیرون کند، اما زمانی که آنها بیرون رانده شدند، انگلیس خود به یک قدرت مداخله گر و تهدید کنندهِ امنیت ملی ایران تبدیل شد و با اعمال تهدیدهای خود، زمینه را برای جدا شدن افغانستان از ایران فراهم آورد.
با این حال، در قرن نوزدهم پس از جدا شدن هرات از ایران، رقابتهای موجود میان قدرتهای تشکیل دهندهِ نظام بین الملل به حفظ دیگر بخشهای ایران نیز کمک کرد. در آغاز، انگلیس با ادامهِ پیشروی روسیه به سمت جنوب به دلیل خطر دست یابی این کشور به هند و خلیج فارس مخالفت نمود و این امر مانع از جدا شدن اراضی بیشتری از خاک ایران شد. سپس، با کمک به روی کار آمدن رضا شاه در اوایل قرن بیستم، در سرکوب گرایشهای تجزیه طلبانه، به ویژه جنوب ایران در خوزستان نقش داشت.
هرچند در قرن بیستم، نظام بین الملل دو بار زمینهِ اشغال ایران را فراهم آورد، اما در همین قرن، به حفظ تمامیت ارضی ایران نیز کمک کرد. در جریان اشغال ایران از سوی قوای روس و انگلیس در جنگ جهانی دوم، مجدداً شوروی به گرایشهای تجزیه طلبانه در آذربایجان و کردستان دامن زد و پس از پایان جنگ نیز، از خارج کردن نیروهای خود از این مناطق خودداری کرد، اما این بار یکی دیگر از قدرتهای نظام بین الملل، یعنی امریکا با دادن ضرب الاجل به شوروی، این کشور را به خروج از ایران مجبور کرد.
در ادامهِ همین قرن، انگلیس به منزلهِ یکی دیگر از قدرتهای بانفوذ در منطقه خلیج فارس برخی از جزایر ایران در خلیج فارس را که در اشغال خود داشت، به این کشور بازگرداند، اما در عین حال، موجب شد که بحرین از ایران جدا شود.
در جریان انقلاب و اوجگیری حرکت استقلال طلبی و آزادی خواهی ملت ایران، قدرتهای غربی تشکیل دهندهِ نظام بین الملل با جمع شدن در گوادالوپ فرانسه، تسلیم حرکت ملت ایران شدند و عدم حمایت خود را از شاه اعلام کردند، اما اندکی پس از انقلاب، از آنجا که روند تحولات پس از انقلاب در راستای منافع آنها نبود، در کنار رژیم بعث عراق قرار گرفتند و از هیچ گونه تلاشی برای مهار حرکت ملت ایران به سمت استقلال خودداری نکردند. حمایت هر دو ابرقدرت به همراه متحدانشان تا آنجا ادامه یافت که عراق را در مقابل ایران به تسلیحات کشتار جمعی تجهیز کردند و پس از آنکه از این تسلیحات علیه مردم ایران استفاده شد نیز هیچ گونه مخالفتی از خود نشان ندادند.
اما همین نظام بین الملل، که در چهارچوب شورای امنیت، قطع نامهِ ۵۹۸ را تصویب کرد، پس از پایان جنگ و برقراری آتش بس، هیچ تلاشی برای اجرای آن به عمل نیاورد و تنها به شناسایی کم اهمیت عراق به منزلهِ متجاوز در قالب بیانیهِ دبیرکل وقت سازمان ملل، خاویر پرز دکوئیار، اکتفا کرد.
با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد در دههِ ۹۰، پس از دو قرن، برای نخستین بار، ایران از زیر فشار تهدید روسیه تزاری و شوروی کمونیستی خارج شد. تکثر قدرت سیاسی و حاکمیت یک دورهِ انتقالی در عرصهِ بین المللی، شکست تحریمها و فشارهای تنها قطب باقی ماندهِ قدرت، یعنی امریکا را در پی داشت.
همچنان که مشاهده می شود، امنیت ملی ایران همواره طی دو قرن گذشته تحت تأثیر نظام بین الملل بوده است و این نظام هر دو نقش مثبت و منفی را در تأمین و تضعیف امنیت ملی ایران ایفا کرده است. کمک به اشغال بیشتر ایران در دوره روسیه تزاری و جلوگیری از تجزیهِ ایران پس از جنگ جهانی دوم از جمله تأثیرات مثبت نظام بین الملل بوده است. در مقابل، اشغال بخشهای وسیعی از اراضی شمال ایران؛ تلاش شوروی برای تجزیه این کشور؛ اشغال نظامی آن؛ تجزیه اراضی شرقی ایران، به ویژه هرات؛ انجام کودتا و جلوگیری از رشد دموکراسی در این کشور؛ جدا شدن بحرین از آن، تحمیل جنگ بر ایران، استفاده از تسلیحات کشتار جمعی علیه آن، تحریم اقتصادی و تکنولوژیکی ایران؛ و ... از جمله تأثیرات منفی نظام بین الملل بر امنیت ملی ایران محسوب می شود. بدین ترتیب، تأثیرات منفی نظام بین الملل بر ایران بسیار بیش از تأثیرات مثبت آن بوده و نظام بین الملل از جمله عواملی است که در مهم ترین تحولات امنیتی ایران طی دو قرن گذشته نقش تعیین کننده ای داشته است، موضوعی که اهمیت بررسی روندهای کنونی نظام بین الملل، چشم انداز آینده و تأثیر آن بر امنیت ملی ایران را به خوبی نشان می دهد. البته، انجام چنین تحقیقی به طور کامل، در قالب یک مقاله امکان پذیر نیست؛ بنابراین، این مقاله، تنها می کوشد تا مقدمهِ چنین بحثی را باز کند، با این امید که دیگر محققان آن را ادامه و گسترش دهند. دراینجا، تلاش می شود تا با بررسی کوتاه سیاست قدرتهای بزرگ در قبال تحولات اخیر، روندهای نظام بین الملل و جایگاه قدرتهای مختلف مورد بررسی قرار گیرد.
● دورهِ انتقالی نظام بین الملل
دههِ ۹۰ (۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱) را می توان دوره ای انتقالی در نظام بین الملل به شمار آورد. طی بیش از یک دهه ای که از پایان جنگ سرد می گذرد، دیدگاههای مختلفی دربارهِ نظام بین الملل پس از جنگ سرد مطرح شده است، برای آشنایی با این دیدگاهها، با استناد به آنچه طی دههِ گذشته در عرصهِ بین المللی به وقوع پیوسته، روندهای نظام بین الملل در دورهِ انتقالی و چگونگی رسیدن به وضع موجود را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم.
بحران کویت نخستین آزمون عملی برای شناخت نظام بین الملل پس از جنگ سرد به شمار می رود. در این بحران، عراق به عنوان یکی از متحدان شوروی، بدون درک وقایع اتحاد جماهیر شوروی در دورهِ گورباچف، کویت را اشغال کرد، با این تصور که احتمالاً، حاکمیت نظام دوقطبی مانع از حمله به آن کشور خواهد شد و کمترین دستاورد این اقدام دریافت امتیازاتی از کشورهای عربی، به ویژه کویت و عربستان، مانند بخشودگی بدهیهای این کشور خواهد بود.
اما به رغم سابقهِ همکاری نزدیک عراق و شوروی و پیوندهای نظامی عمیقی که میان آن دو وجود داشت، اتحاد شوروی هیچ اقدامی برای دفاع از این متحد منطقه ای خود به عمل نیاورد. دیگر متحدان عراق در جریان جنگ علیه ایران مانند آلمان و فرانسه، که بیشترین کمک نظامی را به این کشور ارائه داده بودند، نیز در این جنگ، در کنار امریکا قرار گرفتند. چین هم، تنها به را‡ی ممتنع در شورای امنیت برای توسل به زور علیه عراق اکتفا کرد و ژاپن با اعطای کمک مالی به نیروهای ائتلاف و ارسال کشتیهای مین یاب به خلیج فارس، در کنار نیروهای ائتلاف به رهبری امریکا قرار گرفت.
بدین ترتیب، در این جنگ، تمامی قدرتهای مهم یا در کنار امریکا قرار گرفتند یا مانند شوروی و چین در حاشیه ایستادند. ویرانی عراق در واقع ویران شدن یکی از متحدان شوروی نیز بود. این جنگ را به طور قطع می توان نقطهِ پایان جنگ سرد و آغاز دوران پس از آن دانست. پس از این جنگ بود که امریکا نظم نوین جهانی را اعلام کرد؛ نظمی که در واقع، به معنای نظام تک قطبی تحت سلطهِ امریکا بود.(۲)
دومین آزمون نظام بین المللی در دههِ ۹۰، سیاست مهار دوگانهِ ایران و عراق و تحریم تهران از سوی واشنگتن بود. این آزمون برخلاف آزمون پیشین بیشتر شکل سیاسی و اقتصادی داشت تا نظامی. اما نظام تک قطبی امریکا از این آزمون ناموفق بیرون آمد.(۳) فرض مقامات واشنگتن بر این بود که از آنجا که کشور آنها یک ابرقدرت آرام به شمار می رود، دیگر قدرتها رهبری آن را می پذیرند و درصدد ایجاد اتحاد و ائتلاف علیه آن بر نمی آیند، اما تجربهِ تحریمهای اقتصادی فرامرزی امریکا نادرستی این فرض را به اثبات رساند. مقامات امریکا انتظار داشتند که تمامی کشورها آنها را در تحریم ایران، عراق و لیبی، همراهی کنند، اما طولی نکشید که مهم ترین متحدان بین المللی و منطقه ای آنها به مهم ترین ناقضان قوانین تحریم تبدیل شدند. برای نمونه، روسیه، فرانسه، ترکیه، نروژ و انگلیس همگی تحریم ایران را زیر پا گذاشتند؛ کشورهایی که برخی از آنها مانند انگلیس، نروژ و ترکیه از هم پیمانان نزدیک امریکا هستند. هرچند در مقابل، امریکا اقدامی علیه این کشورها به عمل نیاورد، اما در همین مدت، شرکتهای چینی که تحریم برخی از کالاهای مورد نظر امریکا را نقض کردند، تحت فشار قرار گرفتند و روسیه نیز به دلیل ادامهِ همکاریهای صلح آمیز هسته ای با ایران شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت.
سومین آزمون نظام بین الملل در دههِ ۹۰، بحران کوزوو بود. این بحران که با پاک سازی قومی مردم کوزوو از سوی صربستان آغاز شد، به بحرانی جدی در اروپا منجر شد که سرانجام، به حمله نظامی به صربستان انجامید. هرچند صربستان از جمله متحدان سنتی روسیه در اروپا به شمار می رفت، اما در این جنگ، روسیه نتوانست از آن دفاع کند. بدین ترتیب سرانجام، صربستان هدف حملهِ مشترک انگلیس، فرانسه، آلمان و امریکا قرار گرفت، ضمن اینکه در این جنگ، سفارت چین در بلگراد نیز هدف واقع شد.
حمله به سفارت چین و کشته شدن تعدادی از اعضای سفارتخانه این کشور نیز نشان داد که چین نیز توانایی دفاع از منافع خود را در دیگر مناطق جهان ندارد. در عین حال، این بحران بیانگر ضعف دیگر قدرتهای بزرگ نیز بود. بحران کوزوو نشان داد که اروپا هنوز برای ایجاد ثبات و امنیت خود به امریکا نیاز دارد و بدون مداخله این کشور نمی تواند مشکلات خود در داخل قارهِ اروپا را حل کند.
حملات ۱۱ سپتامبر و حملات بیولوژیکی پس از آ ن را می توان به عنوان آزمون بزرگ دیگری برای ارزیابی نظام بین المللی پس از جنگ سرد در نظر گرفت.(۴) این حملات نشان داد که برخلاف گذشته، تنها دولتها توانایی تهدید کردن دیگران را ندارند، بلکه یک گروه تروریستی نیز می تواند ضربه ای به یک قدرت بزرگ وارد آورد که شاید بسیاری از دولتها از انجام آن ناتوان باشند.
بدین ترتیب، دورهِ انتقالی نظام بین الملل با تجاوز عراق به کویت آغاز و با حملات ۱۱ سپتامبر به امریکا پایان یافت. شکست عراق در سال ۱۹۹۱ نشان دهندهِ برتری امریکا و قدرت این کشور بود، همان طور که پس از آن، جورج بوش پدر نظم نوین را اعلام کرد، در حالی که حملات ۱۱ سپتامبر ضعف و آسیب پذیری امریکا را نشان داد
● نظام بین المللی جدید پس از ۱۱ سپتامبر
حملات ۱۱ سپتامبر تعارضات نظام بین الملل را نمایان کرد. از یکسو، به دنبال این حملات ضعف و آسیب پذیری قدرتهای بزرگ در برابر حملات تروریستی آشکار شد و از سوی دیگر، با حذف طالبان و صدام از صحنه قدرت، برتری برخی از کشورها بر دیگران نمایان گردید. به دنبال حملات ۱۱ سپتامبر، یکی از ضعیف ترین کشورهای جهان در برابر بزرگ ترین قدرت جهان قرار گرفت. البته، باید یادآور شد که در این رویارویی، تمامی جهان در کنار امریکا و علیه طالبان قرار گرفتند.(۵)
روسیه از این حملات به منزلهِ فرصتی طلایی(۶) برای نزدیک شدن به امریکا استفاده کرد،(۷) چین نیز ضمن مشارکت در ائتلاف ضدتروریسم، مناسبات خود را با امریکا ارتقا بخشید و دیگر متحدان واشنگتن هم در قالب ناتو خود را در کنار آن قرار دادند. بدین ترتیب، جبههِ وسیعی متشکل از تمامی قدرتهای بزرگ علیه تروریسم شکل گرفت و امریکا با استفاده از فضای بین المللی پدید آمده، توانست رژیم طالبان را با هزینهِ اندکی از صحنهِ قدرت حذف کند.
فضای حاکم بر روابط قدرتهای بزرگ پس از ۱۱ سپتامبر چیزی بود که امریکا طی دورهِ انتقالی برای اعمال فشار بر دیگر کشورها مانند ایران و عراق از آن برخوردار نبود. به همین دلیل، با مساعد شدن فضای حاکم بر روابط میان قدرتهای بزرگ، کوشید تا با حذف نظامهای مخالف خود در مناطق مختلف، نهایت استفاده را از شرایط جدید بکند. در همین راستا، پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، عملیات اشغال افغانستان و عراق و احتمالاً، برخی از دیگر کشورها طراحی شد که تاکنون، دو مورد آن به اجرا درآمده است.
اما از نظر نحوهِ واکنش قدرتهای مختلف، تفاوت عمده ای میان این دو جنگ وجود داشت؛ چرا که در جنگ علیه عراق، که حدود بیش از یک سال پس از حمله به افغانستان صورت گرفت، بیشتر قدرتهای جهان با جنگ مخالفت کردند، اما امریکا به رغم این مخالفتها و بدون قطع نامه شورای امنیت و تنها با همکاری تعداد محدودی از کشورها، به عراق حمله و رژیم صدام را ساقط کرد، حتی مخالفتهای آلمان، روسیه، چین و فرانسه به منزلهِ مهم ترین قدرتهای بین المللی با این جنگ، نتوانست از وقوع آن جلوگیری کند.
این جنگ نیز همچون جنگهای نفت اول و کوزوو نشان داد که روسیه توانایی دفاع از منافع و متحدان خود را در ورای مرزهایش ندارد. تجربهِ یک دهه تداوم بحران و جنگ در چچن نیز نشان می دهد که ابرقدرت پیشین حتی در تأمین تمامیت ارضی خود نیز با مشکلا تی روبه رو است چه رسد به اینکه بتواند از امنیت متحدان و دوستان خود دفاع کند.
امریکا موفق شد در هر چهار جنگ کوزوو، کویت، عراق و افغانستان، کشورهای هدف را به تسلیم و شکست وادارد. هرچند پیروزی بر برخی از کشورهای ضعیف، منزوی و دارای نظامهای غیرمردمی دستاورد بزرگی محسوب نمی شود، اما در این میان، توانایی امریکا برای ضربه زدن به قدرتهای منطقه ای را نیز نمی توان دست کم گرفت. نتیجهِ تمامی این بحرانها نشان می دهد که امریکا از نظر نظامی می تواند ضربات سنگینی را بر کشورهای ضعیف و حتی برخی قدرتهای منطقه ای وارد آورد، ضمن آنکه باید یادآور شد که به تنهایی نمی تواند چالشها و تهدیدهای رویاروی خود را حل کند و در این راه، به همکاری تعدادی از قدرتهای دیگر نیاز دارد.
در تمامی جنگهای دههِ گذشته، امریکا ائتلافهایی گزینشی را ایجاد کرد و با استفاده از این ائتلافها از نظر نظامی موفق شد به اهداف خود دست یابد. با توجه به قدرت امریکا و گستردگی روابط بسیاری از کشورها با آن، همواره تعدادی از کشورها در مناطق مختلف جهان وجود دارند که با واشنگتن همکاری کنند؛ بنابراین، امریکا به ایجاد ائتلافهای دائمی که به ایجاد ائتلافهای متقابل از سوی دیگران یا انحلال اتحادها و ائتلافهای موجود، مانند ناتو بینجامد، نیازی ندارد.
هرچند این کشور از نظر نظامی توانایی انجام اقدامات یکجانبه علیه نظامهای ضعیف و غیرمردمی را داراست، اما تجربهِ کوزوو، بوسنی، افغانستان و عراق نشان داد که صرف پیروزی نظامی در جنگ کافی نیست و دست یابی به منافع و اهداف مورد نظر به توان برقراری صلح و امنیت پس از جنگ نیز بستگی دارد. در هیچ یک از موارد مزبور، امریکا نتوانسته است به تنهایی، امنیت و ثبات کافی را در سرزمینهای اشغالی برقرار کند، حتی تشکیل ائتلافهای گزینشی از طریق جلب همکاری دیگر کشورها نیز به برقراری صلح و امنیت پایدار نینجامیده است.
مجموعهِ این روندها به شکل گیری ساختار پیچیده ای از نظام بین الملل منجر شده است که با نظامهای پیشین متفاوت است. زمانی که از نظام بین الملل سخن به میان می آید، انتظار طبیعی این است که ساختار نظام بین الملل به نحوی یک قطبی، دوقطبی یا چندقطبی با اشکال مختلف آن ساده شود، اما بررسی مزبور نشان می دهد که نمی توان نظام بین المللی جدید را در این قالبها ساده کرد، بلکه به جای ساده سازی ساختار نظام بین الملل، باید بر اساس نقش و جایگاهی که هر قدرت در عمل، توانایی انجام خواسته های خود را دارد، تصویر دقیق و پیچیده ای از نظام بین الملل را ارائه داد.
به دلیل نبود دشمن مشخص همچون دوران جنگ سرد، مرزبندی مشخصی نیز در عرصهِ بین المللی وجود ندارد. در دنیای جدید، نمی توان به وجود قطبهای مشخص و متمایز قدرت قائل بود و با مرزبندی، آنها را از یکدیگر متمایز کرد. به عبارت دقیق تر، قطبی بودن از صحنهِ بین المللی برداشته شده است. کشورهای مختلف بر اساس قدرت و منافعشان و متناسب با شرایط مختلف، دربارهِ نوع واکنش خود تصمیم می گیرند. برای نمونه، در جنگ کویت، آلمان و فرانسه در کنار امریکا قرار گرفتند، اما ده سال بعد، در جنگ عراق، هر دو کشور از نظر سیاسی، در مقابل امریکا بودند، بدون اینکه قطب جدیدی را شکل داده باشند. نمونهِ دیگر اینکه در مقابل حملات تروریستی به امریکا و حمله به افغانستان، جهان تقریباً یکپارچه در کنار امریکا قرار گرفت، اما حدود دو سال بعد در جریان حمله به عراق، بیشتر کشورها و مردم جهان این حملات را محکوم کردند.
در عین حال، تأیید یا تقبیح رفتار امریکا، در این دو مورد مختلف تأثیری نیز بر تصمیم گیری این کشور بر جای نگذاشت. امریکا در اوج مخالفت بین المللی با سیاستهایش همان رفتاری را انجام داد که در اوج حمایت بین المللی از خود به نمایش گذاشت.
اگر بخواهیم تحولات بین المللی را بر اساس نحوهِ عملکرد امریکا و میزان مداخلهِ این کشور در مناطق مختلف جهان ارزیابی کنیم، به این نتیجه می رسیم که امریکا طی دوران پس از جنگ سرد، چهار جنگ را با موفقیت نظامی پشت سر گذاشته و تقریباً، در تمامی مسائل و بحرانهای مهم در گوشه و کنار جهان نقش داشته است؛ بنابراین، نظام بین الملل یک نظام تک قطبی تحت هژمونی امریکاست. شاید چنین تصور و برداشتی برای بسیاری پیش آمده باشد، اما این، تنها بخشی از واقعیت است.
همان طور که گفته شد واشنگتن در هیچ یک از بحرانها و جنگهایی که طی یک دههِ گذشته در آنها نقش داشته، به تنهایی وارد عمل نشده است. بلکه در تمامی آنها، با حمایت و پشتیبانی تعدادی از قدرتهای منطقه ای و بین المللی به جنگ، لشکرکشی یا دیگر مداخلات اقدام کرده است؛ موضوعی که نشان می دهد امریکا به تنهایی توانایی مقابله با چالشها و تهدیدهای بین المللی و حمله به کشورهایی - هرچند کوچک - را ندارد.
اهمیت این امر از آنجا ناشی می شود که اگر امریکا را فعال مایشاء تصور کنیم، برای خنثی سازی اقدامات آن راهی جز تسلیم باقی نخواهد ماند، اما زمانی که بپذیریم این کشور برای انجام اقداماتی علیه دیگر کشورها به همکاری تعدادی از قدرتهای مهم نیاز دارد، نتیجه این می شود که می توان با به کارگیری راهکارهای مناسبی مانع از همکاری دیگر کشورها با آن شد.
در عین حال، این راهکارها تا زمانی مؤثر واقع خواهند شد که کشورهای بی طرف به گزینش میان یک کشور ثالث و امریکا مجبور نشده باشند. تجربه نشان می دهد که بیشتر کشورها، به ویژه کشورهای کوچک و قدرتهای منطقه ای، زمانی که به گزینش میان امریکا و یک کشور دیگر مجبور می شوند، این کشور را برمی گزینند. رفتار پاکستان و عربستان در جنگ علیه طالبان و رفتار کشورهای عربی در جریان حمله به عراق گویای این واقعیت است.
با این حال، ممکن است این امر در ظاهر، دربارهِ قدرتهای بزرگ تا حدی متفاوت به نظر برسد. برای نمونه، چین، روسیه، فرانسه و آلمان زمانی که به گزینش میان عراق و امریکا مجبور شدند به مخالفتهای ظاهری یا جدی خود ادامه دادند، اما در عمل، به نحوی با امریکا همکاری کردند یا به زودی پس از پایان جنگ، برای دست یابی به منافع بعدی یا برای حفظ منافع خود در روابط با امریکا پروندهِ این اختلاف را مختومه اعلام کردند. این رفتار از چند عامل ناشی می شود: نخست اینکه منافع قدرتهای بزرگ با امریکا بیش از کشورهای کوچک گره خورده است و به همین علت، در نهایت، ترجیح می دهند منافع بزرگ تر را قربانی منافع کوچک تر نکنند. دوم آنکه، حتی اگر قدرتهای بزرگ در کشورهای در حال توسعه از منافع مهمی برخوردار باشند، برای حفظ آن باید قدرت دفاع از آن را داشته باشند. در حال حاضر، هیچ یک از قدرتهای بزرگ همچون امریکا توانایی لشکرکشی در مقیاس وسیع را به مناطق مختلف جهان ندارد؛ بنابراین، حتی اگر یک کشور در شرق آسیا یا خاورمیانه امتیازاتی هرچند بزرگ به آلمان، فرانسه، ژاپن یا روسیه اعطا کند، در صورت رویارویی نظامی میان این کشور با امریکا، هیچ یک از این کشورها توانایی دفاع از آن را در برابر امریکا نخواهند داشت و در نهایت، مجبور خواهند شد برای حفظ بخشی از منافع خود ، امریکا را در منافع و امتیازات اعطایی سهیم کنند. برای نمونه، عراق با اتخاذ استراتژی دادن امتیاز به قدرتهای مهم، کوشید تا حمایت آنها را علیه امریکا به دست آورد. قرارداد پنجاه میلیارد دلاری با روسیه دقیقاً در راستای چنین هدفی انجام شد، اما رفتار روسیه در این جنگ نشان داد که این کشور توانایی حفظ چنین امتیازی را ندارد.نمونه های تاریخی چنین شرایطی دربارهِ ایران نیز وجود دارد. برای نمونه، در اوایل قرن بیستم، تلاش ایران برای دادن امتیاز به امریکا برای جلب همکاری آن علیه روسیه و انگلیس به شکست انجامید. در دورهِ مشروطه، مستشاران مالی امریکا با ضرب الاجل روسیه از ایران اخراج شدند و پس از جنگ جهانی دوم، قوای روسیه با ضرب الاجل امریکا مجبور شدند خاک ایران را ترک کنند. علت تمامی این موارد آن است که در نهایت، حفظ جایگاه و موقعیت، مستلزم برخورداری از قدرت است و صرف کسب یک امتیاز به منزلهِ در اختیار داشتن آن و امکان برخورداری از آن نیست.
بر اساس آنچه گفته شد، برخلاف نظم پیشین، نظم جدید، نظمی سیاسی است که ساختار منعطفی دارد و متناسب با موضوعات، اتحادها و ائتلافهایی که شکل می گیرد، متفاوت است. کشورهای مختلف به جای اینکه همچون دوران جنگ سرد خود را در قالب یک بلوک تعریف و مواضع خود را با آن هماهنگ کنند، با توجه به اینکه منافع آنها در گرو اتخاذ چه موضعی است، تصمیم گیری و موضع خود را اعلام می کنند؛ بنابراین، بر اساس این دیدگاه، نظم جدید نظمی غیرساختاری است و آنچه تعیین کننده رفتار کشورهاست، منافع ملی آنها می باشد که تابعی از شرایط زمان و مکان است.
در این شرایط، تلاش برای شکل دهی به اتحادها و ائتلافهای درازمدت و برقراری روابط استراتژیک با برخی از کشورها علیه برخی دیگر معنا نمی یابد.(۸) رفتار کشورها با یکدیگر بیشتر تاکتیکی است تا استراتژیک و این، نه به معنی نداشتن استراتژی درازمدت، بلکه بدین معنی است که در استراتژی درازمدت، بیشتر اهداف و منافع بلندمدت تعریف شده اند و نحوهِ دست یابی به آنها به شرایط زمان و مکان واگذار شده است. پاکستان و عربستان به رغم سرمایه گذاری وسیعی که روی طالبان کردند، زمانی که ادامهِ این سیاست را به زیان خود دیدند، به راحتی تغییر موضع دادند و حتی حاضر نشدند به متحدان سابق خود پناهندگی سیاسی اعطا کنند.
حتی خود امریکا نیز، که در سال ۲۰۰۱، بیشترین کمک را به طالبان کرده بود،(۹) به راحتی، درصدد حذف آن از صحنهِ قدرت در افغانستان برآمد و برای دست یابی بدین هدف، از تلاش برای جلب همکاری هیچ کشوری، حتی ایران که آن را در صدر کشورهای حامی تروریسم قرار داده بود، خودداری نکرد. امریکا متناسب با شرایط، زمانی با ایران علیه طالبان و صدام به همکاری پرداخت و با پایان یافتن این تهدیدها، بر ایران اعمال فشار کرد. این همان نظمی است که در آن، منافع کوتاه مدت حرف اول را می زند، نه منافع درازمدت. همچنین، اتحادها و ائتلافها در آن تاکتیکی است، نه استراتژیک؛ بنابراین، به طور طبیعی، در چنین فضایی، جست وجوی متحد استراتژیک، خطای سیاسی فاحشی محسوب می شود.
● نظام یک - چند قطبی
با این حال، بر اساس تجربهِ ده سال گذشته می توان به نوعی نظام بین الملل را ساختاربندی کرد، اما همچنان که پیش از این نیز گفته شد، ساختار جدید موضوعی و منعطف است، نه کشوری و غیرمنعطف. بدین معنی که از نظر نظامی، نظام جدید تک قطبی است و تنها امریکا توانایی مداخله در سرزمینهای دوردست را دارد. ناتوانی نیروهای انگلیس از تصرف بصره در جریان جنگ عراق نیز مؤید این نکته است، اما از نظر اقتصادی و سیاسی، نظام بین الملل جدید چندقطبی می باشد.
همچنان که پیش از این گفته شد، در هیچ یک از موارد پیشین، از نظر نظامی، امریکا به تنهایی به بحرانهای منطقه ای وارد نشده است و در تمامی موارد، همکاری تعدادی از قدرتهای جهانی و منطقه ای مشهود است. برای نمونه، در جنگ کویت، امریکا از همکاری بیشتر قدرتهای جهانی و منطقه ای برخوردار بود. جنگ علیه یوگسلاوی با همکاری قدرتهای اروپایی و به رغم مخالفت روسیه و چین انجام شد. در جنگ علیه تروریسم در افغانستان، تقریباً، تمامی کشورها با امریکا همکاری کردند، اما جنگ علیه عراق با همکاری تعداد اندکی از کشورها همراه بود، با این حال، در تمامی این جنگها، اقدام نظامی با محوریت امریکا انجام شد؛ موضوعی که ساختار نظام بین الملل را به شدت تحت تأثیر قرار می دهد.
در تمامی این بحرانها و جنگها، امریکا حضور و تأثیر چشم گیری داشته است؛ بنابراین، از نظر نظامی، تنها یک کشور توانایی ایجاد اتحاد و ائتلاف نظامی علیه کشورهای کوچک و قدرتهای منطقه ای را دارد و این قدرت جهانی در بحرانهای منطقه ای با همکاری دیگر قدرتهای جهانی و منطقه ای وارد عمل می شود و ائتلافهای گزینشی را شکل می دهد؛ موضوعی که نشان دهندهِ منعطف و موردی بودن قطبهاست.
از آنجا که هر بحرانی به طور طبیعی، در یک منطقهِ جغرافیایی رخ می دهد، در بحرانهای منطقه ای قدرتهای منطقه ای از جایگاه مهمی برخوردارند، به طوری که قدرت جهانی نیز بدون آنها توانایی اقدام را ندارد. برای نمونه، در جنگ کوزوو، همکاری آلمان، فرانسه و انگلیس اهمیت بسیاری داشت یا در جنگ علیه عراق و افغانستان، جایگاه ژئوپولیتیک ایران نقش مهمی را به این کشور بخشیده بود، هرچند درست از آن استفاده نشد. در بحران کنونی کره شمالی نیز، چین، کرهِ جنوبی و ژاپن نقش مهمی دارند؛ بنابراین، در عین برتری نظامی امریکا، تکثر قدرت نظامی نیز در جهان به اروپا و امریکا محدود نمی شود.
خلاف نظامهای پیشین که اعضای آن بیشتر قدرتهای اروپایی و امریکا بودند، در نظام جدید بین المللی، به دلیل افزایش تعداد کشورهای پیشرفته و گسترش فناوری نظامی در جهان، تعداد اعضای تأثیرگذار نظام بین الملل افزایش یافته است؛ بنابراین، تکثر قدرت بیش از آن است که بتوان آن را تک قطبی نامید یا تعداد آن را به هشت یا نه کشور صنعتی پیشرفته محدود کرد. برای نمونه، در جنگ علیه عراق، برخی از قدرتهای متوسط اروپایی، مانند لهستان نسبت به دیگر کشورهای بزرگ نقش مهم تری را ایفا کردند. این امر سبب می شود تا کشورها با اختیار بیشتری به ایجاد اتحادها و ائتلافهای موردی برای دست یابی به اهداف خود اقدام کنند، بدون اینکه با شکل گیری ائتلافهای متقابل از سوی دیگر کشورها روبه رو شوند.
بدین ترتیب، هرچند یک قدرت جهانی وجود دارد، اما نظام بین الملل تک قطبی نیست. در اروپا، یک نظام چندقطبی حاکم است که اعضای آن عبارت اند از: انگلیس، فرانسه، آلمان، ایتالیا، اسپانیا و تا حدی روسیه. ضمن اینکه برخی دیگر از کشورهای این قاره، مانند لهستان نیز می توانند در جای خود نقش مهمی را ایفا کنند.
در خاورمیانه، مهم ترین مسائل منطقهِ تحت تأثیر سیاستهای ایران، کشورهای عربی (بیشتر عربستان و مصر) و ترکیه قرار دارد و هرگونه تحولی بدون همکاری این سه گروه با امریکا، امکان پذیر نیست. شکست روند صلح خاورمیانه و طرح اقتصادی خاورمیانه در دههِ گذشته گویای این واقعیت است. در حال حاضر نیز، تلاش امریکا برای جلب حمایت این کشورها از نقشهِ راه و همکاری آنها برای ایجاد ثبات در عراق گواهی بر این امر است.
در شرق آسیا، همکاری امریکا، چین، ژاپن و کره جنوبی برای پیشبرد مسائل منطقه ای ضروری است و بدون همکاری این کشورها، به ویژه چین، امریکا به تنهایی توانایی حل مسائل این منطقه را ندارد؛ واقعیتی که تداوم بحران کره طی نیم قرن گذشته، تا حدی بیانگر آن است.
بنابراین، در نظام بین المللی ای که اعضای ثابت و محدودی داشته باشد، قطب واحد وجود ندارد و پدید نیز نخواهد آمد. علت آن نیز این است که در قرن نوزدهم، نظام بین المللی بر جهان حاکم بود که اعضای آن را بیشتر کشورهای اروپایی تشکیل می دادند. در این دوره، دیگر کشورهای جهان یا مستعمره اروپا بودند یا در حال نیمه مستعمره به سر می بردند. در قرن بیستم، یک فضای دوقطبی میان امریکا و شوروی برقرار بود. با فروپاشی شوروی و رشد برخی از قدرتهای منطقه ای طی دهه های گذشته، مرکزیت توسعه از انحصار اروپا در آمد و به همین علت، تمرکز قدرت نیز از اروپا خارج شده و در مناطق مختلف جهان، به ویژه آسیا پراکنده شده است؛ بنابراین، روند نظام بین الملل به سمت چندقطبی شدن و افزایش اهمیت قدرتهای منطقه ای است. به تعبیر دیگر، شاید بتوان نظام بین الملل را به جای چندقطبی، چندمنطقه ای دانست که در هر یک از آنها، نقش برخی از کشورها، از دیگران برجسته تر است، اما در نهایت، روند تحولات در نتیجه اتحادها و ائتلافهای موقتی که میان بازیگران منطقه ای و جهانی ایجاد می شود، شکل می گیرد؛ بنابراین، در این فضا، همچون دوران جنگ سرد و پیش از آن، یک یا چند قطب قدرت مشخص وجود ندارد که دیگر کشورها سیاستهای خود را با توجه به سیاستهای آن تنظیم کنند. همین امر سبب شده است تا نقش دیپلماسی در قرن جدید از گذشته برجسته باشد؛ چرا که سیاست خارجی نسبت به گذشته در محیط پیچیده تری تنظیم و اجرا می شود.
● نظام اقتصادی بین المللی
نظام اقتصادی بین المللی نیز همچون وضعیت نظامی نسبت به دوران جنگ سرد پیچیده تر شده است. در نظام اقتصادی، درهم تنیدگی قدرت و منافع کشورها از دنیای نظامی بیشتر است و علت آن نیز روشن می باشد. مسائلی که اقتصاد کشورهای مختلف را به هم پیوند زده، ارتشها را به هم پیوند نزده است. به همین دلیل، از نظر نظامی، امریکا بزرگ ترین قدرت جهان محسوب می شود و توانایی انجام اقدامات یکجانبه یا چندجانبه محدود را تحت شرایطی دارد، اما به رغم اینکه از نظر اقتصادی نیز این کشور بزرگ ترین قدرت است، تجربه نشان می دهد که به دلیل درهم تنیدگی اقتصادی جهان و روند جهانی شدن، این کشور توانایی پیشبرد سیاستهای یکجانبه را ندارد.
برای نمونه، امریکا پس از جنگ سرد، کوشید تا از نظر اقتصادی نیز، نوعی نظام تک قطبی را محقق کند و در همین راستا، سیاستهای یکجانبه ای را اتخاذ کند. از جمله اینکه در تحریمهای ایران و لیبی، شرکتهای اقتصادی دیگر کشورها را نیز از سرمایه گذاری در بخش انرژی ایران برحذر داشت، اما تقریباً، هیچ یک از متحدان امریکا از این سیاست پیروی نکردند و امریکا نیز نتوانست این سیاست یکجانبه را پیش ببرد. علت این امر از یکسو، به درهم تنیدگی اقتصادی جهان و وابستگی متقابل میان کشورهای مختلف بازمی گشت و از طرف دیگر، روند جهانی شدن از نظر اقتصادی افزایش تعداد کشورهای دارنده فناوری پیشرفته صنعتی در جهان و شبکه ای شدن اقتصادهای جهان را موجب شده است. در اقتصاد شبکه ای، اعضای شبکه توانایی نشان دادن رفتار جداگانه را از خود ندارند، ضمن اینکه افزایش تعداد کشورهای پیشرفته سبب شده است تا امکان دسترسی به کالاهای مورد نیاز بیشتر باشد و با توجه به حاکمیت اقتصاد بازار بر جهان، امکان کنترل آن از سوی یک کشور یا تعداد محدودی از کشورها وجود نداشته باشد.
در چنین شرایطی، امکان استفاده از اهرم اقتصادی برای اعمال فشار سیاسی بر یک یا چند کشور از سوی یک یا چند کشور محدود کاهش می یابد و به کارگیری اهرم اقتصادی در صورتی می تواند موفقیت آمیز باشد که بیشتر اعضای شبکه جهانی اقتصاد در این باره با هم همکاری و دیگران را نیز با خود همسو کنند. با توجه به اختلاف منافع میان کشورها، متقاعد کردن تمامی کشورها نسبت به یک موضوع بسیار مشکل است و شاید بتوان گفت که عملاً، امکان پذیر نیست.
افزون بر این، حتی اگر تمامی کشورها نسبت به اعمال تحریم علیه یک کشور متقاعد شوند، باز هم اجرای این تصمیم بسیار دشوار خواهد بود؛ چرا که شرکتهایی که به دلیل اتخاذ چنین تصمیمهایی، زیان می کنند، ممکن است از راههای غیرقانونی به صدور اقلام ممنوعه به کشور هدف اقدام کنند و هماهنگ کردن منافع تعداد زیادی شرکت اقتصادی برای اعمال تحریم علیه کشور تحریم شده عملاً ناممکن است، حتی در برخی از موارد ممکن است برای فرار از قوانین تحریم، شرکتهای پوششی تأسیس شوند که حتی در صورت شناسایی نیز امکان مجازات آنها وجود نداشته باشد یا از طریق شرکتهای واسطه عمل کنند. طرح شایعهِ صدور برخی از فناوریها از امریکا به ایران از طریق شرکتهای واسطه به رغم تحریمهای واشنگتن علیه تهران گویای امکان پذیر بودن چنین روشها و مشکلات اجرایی تحریمهای اقتصادی به منزلهِ اهرمی سیاسی است.
با توجه به آنچه گفته شد، به سختی می توان به وجود یک یا چند قطب اقتصادی در جهان قائل بود. در واقع، آنچه وجود دارد، شبکه اقتصاد جهانی است که کشورهای مختلف به نحوی جزئی از آن به شمار می روند، هرچند از تأثیرگذاری و تأثیرپذیری یکسانی، برخوردار نیستند. برای نمونه، اعضای گروه هشت به جز روسیه، از نظر اقتصادی، تأثیرگذاری بیشتری بر اقتصاد جهانی دارند. این گروه می کوشند تا اقتصاد جهانی را به نحوی مدیریت کنند.(۱۰) به همین علت برخی معتقدند که در دوران پس از جنگ جهانی دوم، از نظر اقتصادی، هژمونی این گروه جایگزین هژمونی امریکا شده است.(۱۱) اما تجربه بحران اقتصادی در شرق آسیا نشان داد که خود آنها نیز از تحولات اقتصادی در کشورهای در حال توسعه تأثیر می پذیرند.
البته، این امر در زمینه های عمومی اقتصاد نیز صادق است. در حوزه هایی که فعالیت اقتصادی در انحصار کشورها یا شرکتهای محدودی است، امکان کنترل فعالیتها و جلوگیری از دسترسی دیگران به محصولات آن شرکت یا بازار کالای خاص در آن کشور همچنان وجود دارد. بر اساس آنچه گفته شد، بهترین راه جلوگیری از اعمال مجازاتهای اقتصادی به منزلهِ یک اهرم سیاسی، پیوستن به اقتصاد جهانی و تنوع بخشیدن به طرفهای تجاری است. حرکت ایران به چنین سمتی در دههِ گذشته مانع از موفقیت تحریمهای اقتصادی امریکا علیه ایران شده است.
نکتهِ مهمی که در اینجا وجود دارد و تجربهِ گذشته نیز آن را تأیید می کند، این است که اساساً در سیاست خارجی، اعم از اقتصادی، امنیتی یا سیاسی، نباید به یک یا چند کشور، حتی کشورهای متحد و دوست وابسته شد؛ چرا که در نظام بین الملل اتحادها و ائتلافها بر پایه منافع است و هیچ متحد ثابت و پایداری وجود ندارد. افزایش وابستگی به یک کشور سبب افزایش تأثیرپذیری از سیاستهای آن خواهد شد و در زمانی که دوستی پایان یابد و به دشمنی تبدیل شود که قطعاً چنین زمانی فراخواهد رسید، این تأثیرپذیری خود یک آسیب پذیری عمده در مقابل دشمن خواهد بود. بر همین اساس، برای کشوری مانند ایران، عدم رعایت موازنه در سیاستهای نظامی، صنعتی و اقتصادی خارجی نسبت به هر کشوری به افزایش آسیب پذیری در برابر اقدامات آن منجر خواهد شد.
● ساختار سیاسی نظام بین الملل
ساختار سیاسی نظام بین الملل، بین ساختار اقتصادی و نظامی جهان، یعنی در حد فاصل حالت تک قطبی تا اقتصاد شبکه ای، قرار گرفته است. علت این امر نیز از آنجا ناشی می شود که تصمیم گیرندگان سیاسی بر اساس دو دسته از منافع امنیتی و اقتصادی خود تصمیم گیری می کنند.
حوزهِ امنیتی از جمله حوزه هایی است که همچنان، در انحصار افراد و گروههای خاص باقی مانده است و کنترل بیشتری بر آن اعمال می شود؛ بنابراین، منافع و استراتژیهای نظامی و امنیتی را نظامیان و استراتژیستها تعیین می کنند، اما از نظر اقتصادی، تقریباً، تمامی کشورهای جهان به سمت آزادسازی فعالیتهای اقتصادی حرکت و اقتصاد خود را به نحوی به اقتصادی جهانی گره می زنند و در این مسیر، گام برمی دارند.
قرار گرفتن در حد فاصل منافع امنیتی و اقتصادی سبب شده است تا مواضع سیاسی کشورها در نوسان باشد. در هر کجا که کفهِ ترازو به سمت منافع اقتصادی سنگینی کند، برآیند مواضع نیز به سمت شبکه ای شدن سیاست حرکت می کند، اما از آنجا که پیوندهای سیاسی میان کشورها به گستردگی پیوندهای اقتصادی نیست و همچنان، حاکمیت سیاسی کشورها در ظاهر همچون گذشته برقرار است، نتیجهِ برخورد منافع اقتصادی و امنیتی در صورت سنگینی منافع اقتصادی، شکل گیری یک فضای سیاسی چندقطبی می باشد و در صورتی که وزنهِ منافع امنیتی و نظامی سنگینی کند، موضع گیری کشورها به سمت نظام تک قطبی متمایل خواهد بود. برای نمونه، اگر روسیه و فرانسه با افغانستان نیز قراردادهای چندین میلیارد دلاری منعقد کرده بودند، به احتمال زیاد، با حمله امریکا به این کشور بدون ارائهِ اسناد و مدارک کافی، مخالفت می کردند و می کوشیدند تا بحران به نحو دیگری حل شود.
روند تعامل منافع اقتصادی و امنیتی سبب شده است تا دارندگان بیشترین قدرت اقتصادی و نظامی در قالب گروه هشت کشور صنعتی گردهم آیند و کنسرتی متشکل از قدرتهای مهم جهان را شکل دهند؛(۱۲) بنابراین، اگر نظام سیاسی بین المللی را در قالب قطب بندی بیان کنیم، بر اساس مدل گروه هشت، یک نظام هشت قطبی است که در درون آن، نیز گروه بندیهای دیگری وجود دارد.
اما دو ایراد اساسی بر این نگرش وجود دارد. نخست اینکه، از نظر مجموع قدرت اقتصادی و نظامی، میان اعضای گروه هشت فاصلهِ زیادی وجود دارد. برای نمونه، هرچند روسیه یک قدرت نظامی است، اما از نظر اقتصادی از بسیاری از کشورهایی که در این گروه عضویت ندارند، ضعیف تر است. دوم آنکه، در حال حاضر، گروه هشت منعکس کنندهِ مهم ترین قدرتهای جهان از نظر اقتصادی و صنعتی نیست. از نظر تمامی عاملهای تعیین کننده قدرت یک کشور، اسپانیا در اروپا و هند و چین در آسیا از جمله کشورهایی هستند که توانایی آنها اگر از برخی از اعضای گروه هشت، مانند ایتالیا و کانادا بیشتر نباشد، کمتر نیست یا با آنها فاصلهِ زیادی ندارد؛ بنابراین، اگر این سه کشور به عضویت گروه مزبور درآیند، گروه هشت بیشتر وضعیت نظام بین المللی موجود را منعکس خواهد کرد.
اما افزایش تعداد اعضای گروه هشت نیز با همان معضلی روبه روست که افزایش اعضای شورای امنیت. برخی تقویت گروه هشت در سالهای اخیر را نوعی تلاش برای جایگزین کردن آن به جای شورای امنیت تلقی می کنند؛ چرا که برخی از کشورهایی که خواستار عضویت در شورا هستند، در این گروه عضویت دارند. اگر اعضای دایم شورا افزایش یابند، باید به اعضای موقت آن نیز افزوده شود که در این صورت، نقش کشورهای در حال توسعه نیز افزایش خواهد یافت و این چیزی نیست که مطلوب قدرتهای بزرگ باشد، ضمن اینکه تقویت شورای امنیت با توجه به اختیارات آن، با نظام تک قطبی مورد نظر امریکا نیز در تعارض است و قدرت این کشور را کاهش می دهد، اما وجود مکانیسم نه چندان منسجمی، مانند گروه هشت می تواند موقعیت مهمی به کشورهایی، مانند آلمان و ژاپن که خواستار موقعیت بین المللی بالاتری هستند، ببخشد، بدون اینکه از میزان قدرت امریکا بکاهد؛ چرا که گروه هشت فاقد مکانیسمی است که تصمیمهای الزام آور اتخاذ کند، با این حال، در حال حاضر، گروه هشت بیش از شورای امنیت یا دیگر نگرشهایی که به نظام یک قطبی یا سه قطبی معتقدند، ساختار سیاسی نظام بین الملل را منعکس می کند.
● تأثیر ایران بر نظام بین الملل
هرچند تأثیرگذاری ایران بر نظام بین الملل در گذشته، محدود بوده، اما سیری صعودی داشته است. ایران از سه بعد ژئوپولیتیک، انرژی و فرهنگی- ایدئولوژیک توانسته بر نظام بین الملل تأثیرگذارد، افزون بر آنکه ایران، خود، زمانی شکل دهندهِ نظام بین المللی بوده است. از نظر ژئوپولیتیک، موقعیت جغرافیایی این کشور به نحوی است که از نظر نظامی، در همسایگی قدرتهای مهمی چون روسیه و انگلیس (هند)، شوروی و امریکا (حوزهِ جنوبی خلیج فارس) قرار داشته است. قرار گرفتن در مناطقی که قدرتهای بزرگ منافعی حیاتی برای خود قائل اند، به طور طبیعی، جایگاه یک کشور را در تعامل میان قدرتهای بزرگ افزایش می دهد. در واقع، این موقعیت ژئوپلیتیک ایران بود که در دو جنگ جهانی، لقب پل پیروزی را به آن بخشید.
از نظر اقتصادی، شاهراههای بزرگ تجاری جهان در دریا و خشکی یا از ایران یا از نزدیکی آن می گذرند، به نحوی که امکان دسترسی به آنها از طریق ایران وجود دارد، ضمن اینکه برخورداری از بخش درخور توجهی از انرژی جهان، داشتن تسلط ژئوپولیتیکی بر بیش از نیمی از ذخایر انرژی دنیا در منطقهِ خلیج فارس و برخورداری از جایگاه مهم در میان کشورهای صادر کنندهِ نفت (اپک) که تصمیمهای آن اقتصاد جهان را تحت تأثیر قرار می دهد، نقش بالقوهِ ایران را در تأمین امنیت اقتصادی جهان برجسته کرده است. به دلیل اهمیت و حساسیت این موقعیت ژئوپولیتیکی است که قدرتهای بزرگ اجازهِ تقویت و نقش آفرینی یک ایران ناهماهنگ با نظام بین الملل را نداده، نمی دهند و نخواهند داد و تا زمانی که ایران یک کشور تجدید نظر طلب در نظام بین الملل است، روند اقدامات به سمت مهار و تضعیف آن شدت خواهد یافت، اما ملاحظات قدرت ایجاب می کند که صرف نظر از نظام حاکم بر ایران، این روند هیچ گاه پایان نیابد.
از نظر فرهنگی نیز، ایران چه در دورهِ پیش از اسلام و چه پس از اسلام، از جمله کشورهایی بوده است که توانسته از نظر فرهنگی بر نظام بین الملل تأثیر داشته باشد. کمک به گسترش ادیان ایرانی و زبان فارسی پیش از اسلام و گسترش اسلام و زبان فارسی در بخشهای وسیعی از آسیا در دورهِ اسلامی از جمله تأثیرگذاریهای فرهنگی ایران محسوب می شود. پس از انقلاب اسلامی، تأثیرگذاری فرهنگی این کشور شکل ایدئولوژیک به خود گرفت، به طوری که در دوره هایی توانست الگویی برای بسیاری از حرکتهای اسلامی از غرب افریقا تا شرق آسیا و آسیای مرکزی باشد.
در سالهای اخیر، تأثیرگذاری فرهنگی ایران، نوعی بازگشت به دوران گذشته را شاهد بوده، بدین معنی که از بعد ایدئولوژیک آن کاسته شده و بر جنبهِ فرهنگی آن افزوده شده است. طرح ایدهِ گفت وگوی تمدنها و پذیرش جهانی آن فرصتی را فراهم آورد تا طی سالهای گذشته، ایران بتواند یکبار دیگر با برگذاری کنفرانسهای مختلف در سراسر جهان، از نظر فرهنگی، خود را به جهانیان بشناساند و از این طریق، جایگاه فرهنگی خود را ارتقا بخشد. به هر حال، تصوری که از ایران امروز وجود دارد، از تصوری که در گذشته وجود داشت، مثبت تر است و این خود، دستاورد مهمی محسوب می شود.
گفت وگوی تمدنها در واقع، ایده ای برای شکل دهی به یک نظام بین الملل انسانی تر و عادلانه تر است. هرچند حوادث ۱۱ سپتامبر ضربهِ مهمی را به این ایده وارد آورد، اما به اعتقاد بسیاری، این حملات ضرورت پیشبرد آن و لزوم پیگیری اش را اثبات کرد. با این حال، نباید انتظار داشت که نظامی مبتنی بر گفت وگو و تفاهم بر اساس این ایده در سطح جهان شکل گیرد. تروریسم و جنگ در جهان همچون بیماری و مرگ در جوامع انسانی است. هرچند این موارد منفی اند، اما نمی توان انتظار داشت که از جامعهِ ِانسانی رخت بربندند. با این حال، همان گونه که وجود بیماری و مرگ انسان را از زندگی باز نمی دارد، وقوع تروریسم و جنگ طی سالهای گذشته نیز نباید مانع از پیشبرد گفت وگو و تفاهم میان جوامع انسانی برای کمک به شکل دهی به یک نظام بین المللی انسانی تر شود.
● نتیجه گیری
بر اساس آنچه گفته شد، نظام بین المللی کنونی پیچیده تر از آن است که نام یک قطبی یا چندقطبی بر آن بنهیم. این پیچیدگی با فرصتها و تهدیدهایی همراه است که فرصتهای آن، زمینه را برای نقش آفرینی کشورهایی، مانند ایران بیش از گذشته فراهم می آورد. در دوران جنگ سرد، کشورها یا باید در کنار امریکا می بودند یا علیه آن؛ ذهنیتی که پس از حوادث ۱۱ سپتامبر نیز، این کشور درصدد زنده کردن آن برآمده است، اما در حال حاضر، بیشتر کشورها موافق یا مخالف یکدیگر نیستند، بلکه تنها در چهارچوب منافع ملی خود، حرکت می کنند. این شیوهِ تصمیم گیری و اقدام، به شکل گیری یک نظام بین المللی پیچیده و یک - چندقطبی منجر شده است. سیاست کشورها بین نظام تک قطبی تا جامعهِ جهانی شبکه ای در نوسان می باشد؛ نظام پاندولی تعبیری است که می توان برای این منظور به کار برد؛ نظامی که در آن، نقش دیپلماسی در روابط بین الملل افزایش می یابد و کشوری مانند ایران می تواند با ارائهِ یک بازی خوب، منافع خود را در آن تأمین کند.
نویسنده:نبی سنبلی
پی نوشت ها:
(۱) برای مطالعه بیشتر دربارهِ تأثیر نظام بین الملل بر ایران از دوره صفویه تا جنگ جهانی دوم رک به:
عبدالرضا هوشنگ مهدوی؛ تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی؛ تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، .۱۳۶۹
(۲) دربارهِ تلاش امریکا برای شکل دهی به نظام تک قطبی پس از جنگ سرد ر ک به:
نبی سنبلی؛ در استراتژی کلان امریکا پس از جنگ سرد؛ مجله سیاست خارجی؛ شماره ۱، بهار ۱۳۷۶.
(۳) در مورد تحریمهای اقتصادی علیه ایران و شکست آن رک به: دکتر حسین علیخانی؛ تحریم ایران: شکست یک سیاست؛ ترجمه محمد متقی نژاد؛ تهران: چاپ دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، سال ۱۳۸۰.
(۴) در زمینهِ تأثیر ۱۱ سپتامبر بر نظام بین الملل رک به:
The World after ۱۱ September, ۲۰ December ۲۰۰۱,
http://www.janes.com/security/international-security/news/misc/ jcom-promo-۰۱۱۲۲۰.shtml
(۵) دربارهِ همکاری کشورهای مختلف با امریکا علیه تروریسم رک به:
Estroying Al-۲۰۰۱, http: //usinfo .state .gov/ topical /pol /terror /۰۱۱۲۲۰۰۰.htm
(۶) در مورد روند رو به گسترش مناسبات روسیه به امریکا پس از ۱۱ سپتامبر رک به:
Russian Cooperation and the Future of Central Asia: An Intreview With www.washprofile.org
(۷) در مورد چرخش سیاست روسیه از مخالفت با ناتو به سمت همکاری و عضویت در آن پس از ۱۱ سپتامبر و همچنین، گسترش روابط روسیه و امریکا رک به:
Russia and NATO agree joint action, December ۷, ۲۰۰۱
http://www.cnn.com/۲۰۰۱/WORLD/europe/۱۲/۰۷/gen.nato.powell/ index.html Also, NATO-Rusia Relations: A New Quality, ۲۸ May ۲۰۰۲.
http:/www.nato.int/docu/basictxt/b۰۲۰۶۲۸e.htm
(۸) طی سالهای پس از جنگ سرد، بارها در ایران سخن از ایجاد ائتلافی متشکل از ایران، هند و روسیه یا چین به میان آمده، اما این گونه سخنان به هیچ نتیجه ای نرسیده است؛ موضوعی که یکی از علل آن را می توان همین ماهیت جدید مناسبات بین الملل دانست.
(۹) در سال ۲۰۰۱، امریکا با ۱۲۴ میلیون دلار، بزرگ ترین کشور کمک کننده به افغانستان در زمان حاکیمت طالبان به شمار می رفت. در این باره، رک به:
۲۰۰۲, htpp://www.cassiopaea.org/cass/afghan.hrm
(۱۰) البته، امروزه حوزه عملکرد گروه هشت به مسائل اقتصادی محدود نمی شود و بسیاری از مسائل سیاسی بین المللی، مانند تروریسم، گسترش تسلیحات کشتار جمعی و حقوق بشر نیز در نشستهای مختلف این گروه مورد بررسی و تبادل نظر قرار می گیرد.
(۱۱) در این مورد رک به:
Alison Bailin, From Traditional to Institutionalized Hegemony, February ۲۰۰۱.
http://www.g۸.utonto.ca/scholar/bailin/bailin۲۰۰۰.pdf
(۱۲) درباره نقش و جایگاه گروه هشت به فصل چهاروپنج منبع زیر مراجعه کنید:
John Kiton, The Role of the G۷ in the Regional Integration-Global
Security Link, G۸ Governance No.۲ (June ۱۹۹۷)
The Performance of the G۷ as a Global Security Body
http://www.g۸.utoronto.ca/governance/gov۲/gov۲per.htm
The G۷,s Growing Potential as a Supplier of Global Security in the ۱۹۹۰,s
http://www.g۸.utoronto.ca/governance/gov۲/gov۲pot.htm
منبع : خبرگزاری فارس