شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


دیوار فرهنگ کوتاه است و بی نگهبان


دیوار فرهنگ کوتاه است و بی نگهبان
در میان مردمی که شعر مهم ترین و عالی ترین پایه های فرهنگ آنها به شمار می رود، حساسیت هایی که هر اظهارنظر یا محصول فرهنگی و هنری در این زمینه ایجاد می کند بی گمان تعجب برانگیز نخواهد بود. اگرچه این واکنش ها و این وجدان ملی این روزها گریبان تخیلات و قصه ها یمان را هم می گیرد.
وقتی حرف و حدیث ساخت سریالی بر اساس زندگی شهریار بر سر زبان ها افتاد، دلخوش بودیم که این بار قهرمان قصه هایمان را از وادی مهجور فرهنگ و ادب برگزیده اند.
اما واقعیت این است که به تصویر کشیدن قبیله ادب و هنر به خاطر جان شاعرانه آدم هایش کار ساده یی نیست. در خیال تاریخی ما شاعر موجودی است درگیر و دار افسانه ها و عاشقانه های پرسوز. اما همین شاعر به محض آنکه رنگ و بوی واقعیت به خود بگیرد و از دالان های غریب ذهن ما بیرون بیاید، شهروندی در روزگار امروز می شود که هر حرکتش زیر ذره بین همان خیالی است که او را افسانه یی و دست نیافتنی می خواهد.
سریال کمال تبریزی این روزها واکنش بسیاری از اهالی فرهنگ و ادب و همینطور فرزند شهریار و ملک الشعرای بهار را برانگیخته است. واقعیت این است که دیوار فرهنگ کوتاه است و بی نگهبان. همه کس می تواند به این خانه دستبرد بزند. اهالی امروزش را می توان در لباس استاد طوفان و حلقه ادبی اش در کار مهران مدیری به سخره گرفت و بزرگان دیروزش را هم مثل چهره سترگ نیما در تله فیلمی بسیار دم دستی قربانی کرد و کنار گذاشت و نگران دم بر آوردن کسی هم نبود.
اما جای این هراس همیشه در میان ما هست که واکنش هایمان به جای دردمندی، دانایی و وجدان فرهنگی، متکی به شور کاذب این روزها برای مخالفت با زمین و زمان و همه آن چیزهایی باشد که خود پیش از آن حتی بر آن چیزها نیندیشیده ایم و اگر هنرمندی از سر شوق برای اندیشیدن و تصویر کردن آن چیزها به سراغمان آمده است نیز دست رد به سینه او زده ایم.
دلایل و آدم ها بسیارند. آنچه می خوانید گفته هایی است از میان آنها که سریال را دیده اند.
▪ فاطمه راکعی؛ باید مشورت می کردند، شعرهای ساده را غلط می خواندند
بدون تردید ساخت اثری بر اساس شخصیت های فرهنگی کار باارزشی است. اما این کار باید قاعده مند و براساس معیارهای اصولی باشد. مثلاً اگر قرار است بر اساس زندگی شاعران فیلمی ساخته شود، باید تمام شاعران برجسته که امکان ساخت سریالی بر اساس زندگی شان وجود دارد مورد نظر قرار بگیرند. اگرچه این حق شهریار بوده است. اما شاعران دیگری هم قبل و بعد از او هستند که این حق را دارند.
اگرچه خود من برای شهریار به عنوان یک شاعر برجسته احترام قائلم و کارهایش را دوست دارم، ولی هر کاری در عرصه فرهنگ باید ضابطه مند باشد.
در وهله اول باید گفت این سریال جذابیت و کشش لازم را داشته و توانسته عده کثیری از مردم را پای تلویزیون بکشاند و این موفقیتی برای سازندگان و نقش آفرینان سریال به شمار می رود. در واقع هر دو بازیگری که نقش جوانی و بزرگسالی شهریار را بازی می کردند بسیار عالی از عهده آن برآمدند. اصولاً من خودم از طرفداران آثار مستند ساخته شده بر اساس زندگی شخصیت ها هستم. این کارها علاقه مندان زیادی دارد و می تواند یکی از کارهای تعریف شده تلویزیون باشد که جایگزین سریال های تکراری بشود که فقط مسائل روزمره را عنوان می کنند و از نظر من به عنوان یک فعال حوزه زنان معمولاً نگاه تحقیرآمیز و غیرواقعی به زنان دارند.
این کارهای مستند هم موجب ارتقای فرهنگ می شود و هم واقعیت های تاریخی را به مردم می شناساند.
اما ایرادی که می شود به سریال گرفت، به نحوه خواندن شعرها برمی گردد. در حالی که شعرها از نوع شعرهای پیچیده نبود و همه ساده و عامه فهم هستند. اما همین شعرها با تکیه و آهنگ های صحیح خوانده نمی شد و در این زمینه حق مطلب به درستی ادا نشد.
شاید بهتر بود در این زمینه با کسانی که روی دیوان شهریار کار کرده اند و اشعار او را می شناسند، مشورت می شد. با شناختی که از بازیگران سریال به عنوان افرادی هنرمند داریم بدیهی است آنها هم این مساله را به راحتی می پذیرفتند با شاعری که با این اشعار انس بیشتری دارد تمرین کنند. حتی ما که شاعر هستیم همیشه باید شعر را دو سه بار بخوانیم تا در زمینه لحن کلام و تکیه گاه ها بر آن تسلط داشته باشیم.
در واقع کارگردان باید به این مساله توجه می کرد که شعرها فی البداهه خوانده نشود.
اما مساله دیگر اینکه من اگرچه ممکن است خودم خیلی بر رویداد های تاریخی اشراف کامل نداشته باشم، اما از کسانی که نگاه علمی به تاریخ دارند شنیدم گویا وقایع تاریخی در این سریال درست منعکس نشده و در قبال برخی شخصیت های تاریخی و شاعرانی که چهره های برجسته تاریخ ادبیات ما هستند تا حدودی ظلم شده و حق مطلب ادا نشده است. به هر حال به هر کار خوبی ایرادی وارد است اما باید با کارشناسان تاریخ و کارشناسان فنی در حوزه شعر بیشتر مشورت می شد.
اما به طور کلی در مورد ساخت سریال ها بر اساس جزییات زندگی آدم های معاصر من خودم خیلی موافق این کار نیستم چرا که ممکن است این جزییات شخصی موجب اعتراضاتی از طرف خانواده این شخصیت ها شود. حتی من شنیدم قرار است در مورد شخصیت های معاصری که تازه فوت کرده اند نیز سریال بسازند.
در این گونه موارد باید واقعاً با حساسیت و دقت و با نظر و مشورت خانواده این افراد کار کرد. شاید مسائلی وجود داشته باشد که آن خانواده اصلاً دوست نداشته باشند مطرح بشود؛ این حق یک خانواده است و ما باید پاسخگو باشیم. امیدوارم با تجربه های بهتر و با روش های علمی تری وارد این عرصه بشویم. اگرچه اصل این حرکت را من دوست داشتم و جزء معدود سریال هایی بود که با علاقه نگاه می کردم. مخصوصاً اینکه خودم ترک زبان هستم و اشعار و دیالوگ های آن برای ما آذری زبان ها جذابیت داشت.
▪ حمید رضا شکارسری؛ جذب مخاطب عام، طرد مخاطب خاص
اولین چیزی که در بررسی این سریال باید در نظر گرفت این است که ما با چه رسانه یی روبه رو هستیم؟ تلویزیون یک رسانه عمومی است و یک رسانه تخصصی به معنای دقیق کلمه به شمار نمی رود. بنابراین با توجه به ماهیت رسانه یی مثل تلویزیون، باید اهداف ساخت چنین سریالی را در نظر گرفت. اولین برخورد طبیعی می تواند این باشد که ما صرفاً سریالی معطوف بر جذابیت های دراماتیک موضوع بسازیم که بتواند مخاطب عام را جذب کند. اما نوع دوم برخورد با ساخت این اثر این است که علاوه بر جذب مخاطب عام، اهداف ادبی را هم تعریف و دنبال کند تا مخاطب خاص ادبیات را هم دنبال خودش بکشد. به نظر من سریال شهریار تا حد توان به نوع اول نزدیک و تا حد ممکن از نوع دوم دور شده است. به این معنا که تا حد بسیار زیادی مجذوب جنبه های دراماتیک زندگی شهریار شده و از پرداختن به جنبه های ادبی دور مانده است.
ـ در این رابطه به چند نکته اشاره می کنم؛
یکی اینکه شهریار در موقعیتی شاعری اش گل می کند که هنگامه نوآوری های شاعرانه در صحنه شعر ایران بوده است. اما واقعیت این جریانات نوگرا در سریال به نمایش در نیامده است. اصلاً به نظر بنده حتی یک موضع گیری نیمه تخصصی هم نسبت به این جریان ها که جریان های بسیار قدرتمندی در آن سال ها بودند، در سریال مشاهده نمی کنیم. لذا اصلاً موقعیت شهریار را هم به عنوان شاعری شاخص در آن سال ها، نسبت به نوآوری های معاصرش در نمی یابیم. راستی فکر می کنید اگر آن ماجرای مسخره سارق شعر شهریار در یوش هم نبود ما اصلاً نشانی از نیما در این سریال می یافتیم؟،
نکته دیگر اینکه به خاطر توجه به جنبه های دراماتیک، تحریفاتی در اصل موضوع و تاریخ اتفاق افتاده که اخیراً با مخالفت هایی از طرف خانواده استاد شهریار هم روبه رو شده است. به نظر من هیچ اشکالی ندارد ما در اثری، نگاه فراواقعی داشته باشیم به شرط آنکه نظام آن اثر هنری چنین ایجاب کند. نظام حاکم بر سریال شهریار یک نظام رئالیستی است بنابراین در این مورد، محور صدق و کذب بسیار اهمیت داشته و جنبه اخلاقی پیدا می کند. در چنین موقعیتی ما مجاز نیستیم به خاطر جنبه دراماتیک موضوع، تاریخ را تحریف کنیم. یا با یک دیالوگ چند دقیقه یی همه وجوه منفی شخصیت عارف روی دایره ریخته می شود و صرف نظر از اینکه این قضیه صحت دارد یا نه، موجب باقی ماندن چهره یی منفور از این شخصیت در ذهن مخاطب می شود. چندی پیش تلویزیون یک فیلم سینمایی با عنوان «شور زندگی» پخش کرد که در مورد زندگی ونسان ون گوگ نقاش نامدار هلندی ساخته شده بود و بسیار هنرمندانه به وجوه روانشناختی شخصیت هنرمند پرداخته بود. واقعیت این است که نمی توان از جنبه های درونی هنرمند در آفرینش هنری غافل شد.
اما در سریال شهریار کمتر پرداخت روانشناختی از شخصیت او داشتیم. شهریار در این سریال همچون قایق شکسته یی نشان داده می شود که در میان امواج سیاسی - اجتماعی زمانه خودش گرفتار است و تمامی خوی شعری اش حاصل این شرایط است و ما کمتر از شخصیت اش به عنوان یک هنرمند خبر می گیریم. ظاهراً هرچند پرداختن به جنبه های ابژکتیو و برونگرایانه داستان پرهزینه تر بوده اما چون به لحاظ ساخت هنری ساده تر است، بر پرداختن به جنبه های سوبژکتیو و درونگرایانه ترجیح داده شده است. اینجاست که مخاطب به این نتیجه می رسد شاید در ساخت این سریال نوعی شتابزدگی و سطحی نگری در کار بوده است. در کنار همه اینها باید به یک نقطه قوت سریال هم اشاره کرد و آن اینکه شخصیت پردازی شهریار نقطه عطفی در شخصیت پردازی ما از نظر توجه به وجوه منفی یک شخصیت سرشناس به شمار می رود. چرا که ما عادت داریم تنها وجوه مثبت این افراد را ببینیم و تبریزی در این زمینه برخورد تازه و متفاوتی با شخصیت شهریار داشته است. آنجا که غرق شدن شهریار را در غرور کاذب مجامع شاعری و برخورد نامطلوب او را با پدرش می بینیم یا در قسمت های پایانی که با نمایش بیماری خاص روحی او، از تبدیل شهریار به یک فراانسان به شیوه اسطوره سازانه بعضی از سریال های سطحی عامه پسند جلوگیری شده است.
▪ سهیل محمودی؛ ایرج میرزا سبکسر نبود
شهریار شاعری درونگرا است و من معتقدم تصویر کردن یک شاعر درونگرا به شکل تلویزیونی یا سینمایی کار بسیار دشواری است. مثلاً نمایشنامه های تلویزیونی زیادی بر اساس حکایت های سعدی ساخته می شود. اما هیچ وقت حکایت حافظ را نمی توانند نشان بدهند چون حافظ هم یک شاعر درونگرا است. درباره سریال شهریار من حرف های بسیاری دارم. شهریار از جمله شاعرانی است که من از کودکی با شعر او مانوس بوده ام. از طرفی واقعاً خوشحالم از اینکه کسی این سریال را ساخته که فامیلی اش تبریزی است. این را به خود کمال هم وقتی در مراحل آهنگسازی و موسیقی بود گفته ام. ولی از سوی دیگر موارد قابل اشاره بسیاری هم در این سریال وجود داد، از جمله اینکه اغلب شعرها غلط خوانده می شود. یعنی یک نفر نبوده که اینها با او مشورت کنند که لااقل شهریار در این سریال بتواند شعر خودش را درست بخواند؟ مثلاً کلمه «مطلب» به معنای «مخواه» را به گونه یی تلفظ می کنند که معنای «موضوع» می دهد. آیا واقعاً هیچ کسی نبوده به این شعرها آشنایی داشته باشد و اینها را راهنمایی کند؟ با این تلفظ هم وزن شعر و هم معنای شعر غلط می شود. از سوی دیگر در حوزه فیلمنامه ما با اشتباهات فاحشی در زمینه تاریخ روبه رو هستیم. به طور مثال ملک الشعرای بهار در سال ۱۳۰۰ روحانی بوده و عبا و عمامه داشته ؛ در حالی که در این سریال یک آدم فکل و کراواتی است. چرا فیلمساز این چیزها را نباید بداند؟ یا اینکه ابوالحسن صبا در سال ۱۲۸۱ و شهریار در سال ۱۲۸۵ به دنیا آمده اند. یعنی ۴ سال با هم اختلاف سن دارند. اما در اولین دیدار این دو، می بینیم که صبا یک آدم ۴۰ ساله است و شهریار یک جوان ۱۷ ساله. در تمام متون تاریخی می شود این مساله را پیدا کرد. در حالی که فیلمنامه نویس این را نمی داند و این همه میان این دو نفر تفاوت چهره قرار می دهد. شما ببینید، مثلاً کسی مثل حسن فتحی در سریال «شب دهم» می دانسته آدم های متشخص خودشان پشت ماشین نمی نشسته اند. اعیان و اشراف در آن دوران راننده داشتند. اما در این سریال به چنین مساله یی در مورد ملک الشعرای بهار توجه نمی شود. حتی به این موضوع که اصلاً بهار در سال ۱۳۰۰ ماشین نداشته است. به طور کلی فیلمنامه از نظر تاریخی خیلی مشکل دارد و این دیگر به دراماتیزه کردن زندگی شهریار ارتباطی پیدا نمی کند. این مساله در مورد تصویری که از ایرج میرزا ارائه شده نیز وجود دارد. بر اساس آنچه ما در متون تاریخی و ادبی می خوانیم ؛ ایرج میرزا آدم بسیار محجوبی بوده است. درست مثل عمران صلاحی که طنزپردازی بی پروا بود ، اما آنقدر محجوب بود که اگر می خواست جوک بگوید با خجالت سرش را پایین می انداخت و می گفت. همه آنها هم که ایرج را دیده اند می گویند او در برخورد حضوری بسیار محجوب، اما در نوشتن بی پروا بوده است. اینها باید بررسی روانشناختی بشود. اصلاً ایرج میرزا به عنوان جلال الملک، شازده قاجار و نواده فتحعلی شاه این قدر آدم سبکسری نبوده است. ما می دانیم زمانی که ایرج مستوفی مشهد بوده؛ بسیاری از بزرگان از جمله ادیب نیشابوری و بزرگان عرصه علم و ادب از معاشرت با او لذت می بردند. در حالی که می بینیم در این سریال ایرج یک آدم سبکسر نشان داده شده است. در کنار همه اینها این را هم باید اضافه کنم در این سریال آن چیزی که مربوط به فیلمسازی کمال است وجه موفق اثر به شمار می رود. کمال در فضاسازی، خیلی جاها موفق بوده است، اما در مورد فیلمنامه و تحقیق خیلی مشکل دارد. شهریار کسی است که من معتقدم بعد از حافظ، عطار، سعدی، مولوی، بیدل و... جزء معدود شاعرانی است که فیض روح القدس شامل حالش شده است. او چنین مقامی دارد و در هیچ قالب شعری نمی گنجد اما متاسفانه نتوانسته ایم در حوزه تحقیق نقبی به این شخصیت بزرگ بزنیم.
▪ علی باباچاهی؛ سریال رقیق شده است
من تمام قسمت های سریال را ندیده ام اما همین چند قسمتی که دیده ام به طور کلی رضایت مرا جلب نکرد. من وارد عرصه های تکنیکی و شیوه های بازیگری نمی شوم. از طرفی برای شهریار و هر شاعر دیگری احترام قائلم اما به نظرم می آید که اختصاص این همه قسمت به این شاعر غزلسرا چیزی همسنگ تصور من از خلاقیت و نوع زیستن ایشان نیست. گاه به نظر می رسید این سریال رقیق شده است. انگار مواد مطبوعی را در آب فراوانی حل کرده باشی. دوم اینکه من فکر می کنم شاید تصویر مخاطب از جماعت شاعر بر اساس این سریال این گونه شکل بگیرد که شاعر کاری جز ربط و ضبط مسائل عاشقانه ندارد. ضمن اینکه البته به گمان من مساله تغزل به عشق یکی از محوری ترین مسائل شعر حتی در دوران امروز و شعر مدرن می تواند باشد. اما در این اثر مساله چنان با سوز و گداز همراه شده که گویی شاعر فراغت بی حد و حصری برای صرف دیدارهای اینچنینی دارد. از طرف دیگر هنرمند یا شاعر شعری نمی گوید مگر آنکه ذخایر تجربی درون او تعبیه شده باشد. حال آنکه در این سریال ما شاهد این هستیم که وقتی شاعر با محبوب خود روبه رو می شود فی الفور شعری نثار حضور وی می کند. این شعر باید در خون شاعر و در فنون و جنون شاعرانه او دمیده شده باشد تا در خلوت خاص خلاقانه تحقق عینی پیدا کند و به سماع معشوق برسد.
▪ عبدالجبار کاکایی؛ می ترسیدم شهریار در ذهن من خراب شود
من تنها چند قسمت از این سریال را دیدم. چون فکر کردم شهریار را از آنچه در ذهن من است دور می کند. نه اینکه شخصیت ضعیف باشد بلکه خودم شخصاً دوست ندارم به زندگی شخصی شعرا خیره بشوم. به خاطر همین اول احساس کردم ندیدن سریال سهل انگاری خودم است که علاقه نشان نمی دهم اما بعد احساس کردم با آن ارتباط روحی برقرار نمی کنم. در واقع نزدیک شدن به جزییات، مثل حوادثی که در کودکی و جوانی برای شهریار اتفاق افتاده بود ، کاراکتر او را در ذهن من تخریب می کرد.
شاعر هم در یک لحظاتی شاعر است و نمی شود شعرش را به همه رفتارهایش تسری بدهیم و بگوییم چون شاعر بوده اینگونه و آنگونه رفتار می کرده است. بسیاری از شعرا به شعرهایشان شبیه نیستند و این دلیلی بر ضعف شخصیت آنها نیست. لحظاتی بوده که آنها این ارتباط را برقرار کرده اند و آن شعر را گفته اند. این مساله باعث دلگیری خیلی از کاراکترهای فرهنگی ما هم شده است. اشاره می کنم به برخوردی که دکتر شریعتی در یکی از آثارش به اخوان ثالث کرده است. به هر حال شاعران یک زندگی معمولی دارند و در کنار آن یک فرآورده های ذوقی که برخی افراد با این ذهنیت با آنها زندگی می کنند.و شهریار از جمله آدم هایی بود که من با همین ذهنیت با او زندگی می کنم و نمی خواستم به سریال نزدیک شوم. اما از بازی بازیگرها بسیار لذت بردم. به خصوص اردشیر رستمی که خیلی خوب توانست از عهده نقش اش بر بیاد و سیروس گرجستانی هم در نقش خود و مواردی مثل لرزش صدا خیلی تلاش کرده بودند و این همه تلاش شایسته احترام است. اما به طور کلی یک چنین آثاری حتی در نوع خیلی خوب و کیفیت الف هم باز میان شاعر و شعر او فاصله می اندازد و آن برداشت های ذهنی مردم را نسبت به شاعر تا حدودی تخریب می کند. به قول آقای محمدعلی بهمنی «شاعر شنیدنی است / ولی میل میل توست / آماده یی که بشنوی/ یا ببینی ام»
من فکر می کنم دیدن زندگی و جزییات زندگی شعرا یکی از نیازهای زندگی امروز انسان است؛ بر مبنای این نقد روانشناسی که افراد دوست دارند ببینند شاعر چه نوع زندگی داشته تا بفهمند چه شعرهایی گفته است.این مبنا شاید باعث خلق چنین آثاری می شود. اما شاعر فقط در لحظاتی که شعر می گوید شاعر است و باقی لحظات ممکن است یک آدم معمولی باشد، مثل باقی مردم زندگی کند، تلاش نان داشته باشد و اینها افتی برایش نیست.
شریعتی در جایی شعری از رمبو شاعر فرانسوی نقل می کند که «شاعران مثل مرغان دریایی اند که پروازشان زیباست اما وقتی کنارت می نشینند پر از گل و لای اند.» من فکر می کنم این جمله به راستی گویاست.
در مورد شخصیت هایی مثل عارف قزوینی و ملک الشعرای بهار و... هم یک مقدار ستم شده بود. اگرچه شاعری مثل شهریار ویژگی های منحصر به فردی چون دانش قرآنی و تسلط به مباحث دینی دارد که پشتوانه شعرش بوده، ولی در برخی قسمت ها احساس کردم نسبت به این شخصیت ها کم توجهی شده است.
آرزو شهبازی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید