جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چه کسی «شرق» را بست


چه کسی «شرق» را بست
حسب ظاهرش به نظر می رسد که پرسش بی معنایی است چراکه مشخص است که چه کسی شرق را بست؛ هیات نظارت بر مطبوعات، اما این همه واقعیت نیست. درست است که دولت یا مسوولان شرق را بستند، اما بهانه برای بستن هم به راحتی فراهم آمد. واقعیت آن است که از زمان انتشار مجددش در قریب به ۳ ماه پیش تا زمان توقیف مجددش، «شرقی» ها نیک می دانستند که در لب پرتگاه حرکت می کنند و کوچک ترین غفلت شان سبب دادن بهانه به مسوولان برای بستن روزنامه خواهد شد.
این احساس که شرق دم تیر است بالاخص پس از بستن «هم میهن» شدیدتر هم شد. از یک جهت وضعیت مسوولان، نویسندگان و بالاخص تحریریه شرق واقعاً «غم انگیز» بود. در حوزه های سیاسی، بالاخص مطالبی که مربوط به شخص رئیس جمهور می شد، تحریریه شرق آنچنان حساس، مراقب و دلواپس بود که مبادا دست از پا خطا کند. آنقدر آنها مواظب و مراقب بودند که آدم بعضی وقت ها احساس می کرد کسانی که در شرق دارند کار می کنند روزنامه نگار نیستند بلکه متخصصین خنثی سازی بمب و مین ضدنفر هستند؛ آنقدر که دست و دل شان می لرزید که مبادا چیزی و مطلبی از دست در برود و بهانه را به دست مسوولان بدهند. طی این مدت هر از گاهی خانم مفیدی از هیات تحریریه با من تماس می گرفتند و سرمقاله می خواستند. سایر همکاران شرق برای صفحات دیگر مطلب می خواستند. آنچه بسیاری نمی دانند آن است که در برابر مطالبی که از من چاپ شد، مطالب دیگری هم بودند که به واسطه همان تردیدها، دغدغه ها و دلواپسی ها چاپ نشدند.
آنچه بسیاری از خوانندگان شرق نمی دانند آن است که در مواردی یادداشت های من حتی حروفچینی هم می شدند اما در دقیقه ۹۰ باز بنا به «احتیاط» تصمیم گرفته می شد که آن را حذف کنند. تحریریه و نویسندگان به دلیل فضایی که بر سر شرق سنگینی می کرد تیترها، سرمقاله ها و گزارش های خبری و تحلیلی را چندین بار مرور می کردند، روی تک تک جملات و عبارات مکث می شد که مبادا مطلبی دردسرآفرین شود. به رغم همه احتیاط ها، به رغم همه خودسانسوری ها، به رغم همه حذف ها، بازهم بهانه پیدا شد. اما ضربه از ناحیه مسائل و مطالب سیاسی که «شرقی» ها از بابت آنها دلهره داشتند و خون جگر خوردند وارد نشد بلکه بهانه به واسطه مصاحبه خانم ساقی قهرمان بود.
من با نهایت شرمساری به محضر هم میهنان «دگراندیش» و «روشنفکرم»، می بایستی اعتراف کنم که تا روز دوشنبه ۱۵ مرداد که مصاحبه با مشارالیها در شرق چاپ شد، سعادت و افتخار آشنایی با این بانو را نداشتم. نه تنها نمی دانستم چنین کسی وجود دارد، سهل است که ندانم تمایلات خصوصی شان در کدام جهت است. حاشا و کلا که توانسته باشم بگویم چون جلنبل عقب مانده و تاریک اندیشی چون من که در وادی مدرن و مدرنیته پیاده است، چون آن خسروخوبان را نمی شناسد و آن قدر غافل است که نمی داند در آن طرف دنیا در بلاد کانادا خانم ساقی قهرمان نامی وجود دارد که هم نویسنده است، هم نقاش، هم شاعر، هم هنرمند و هم خیلی چیزهای دیگر، شرق نمی بایستی با ایشان مصاحبه می کرده؛ اصلاً و ابداً؛ دردم چیز دیگری است.
ما این همه مشکل و مساله سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی داریم. از دستگیری دانشجویان گرفته تا فشار بر مطبوعات، خراب تر شدن روز به روز وضع اقتصادی، سنگینی سایه قطعنامه سوم، بنزین، اعتیاد، طلاق، فقر، بیکاری، گرانی و ا نواع و اقسام مسائل و مشکلات دیگر. در شرایطی که ما این همه مشکل و معضل برای طرح و بررسی در «شرق» داریم، ضرورت یا اولویت گپ دوستانه با سرکار خانم ساقی قهرمان در کجا قرار می گیرد؟ من مدتی می شود که دلم از جهات مختلف برای خودم می سوزد.
دلم برای آن یادداشت هایی که خانم مفیدی معمولاً در دقیقه ۹۰ از من برای صفحه اول روزنامه می خواست می سوزد. دلم می سوزد چون همه کار و زندگی ام را می گذاشتم به کنار تا در کمتر از یکی دو ساعت یادداشت را به شرق برسانم. در مواردی چون فرصت نبود می رفتم به روزنامه و همانجا می نوشتم. بعد هم به دلیل همان نکات که گفتم چاپ نمی شد. دلم می سوزد چون هیچ وقت از خانم مفیدی یا آقای رحمانیان گله مند نمی شدم، چون می گفتم موقعیت آنان را می بایستی درک کنم. دلم می سوزد که آن همه با خودم کلنجار می رفتم، آن همه کلمات و عبارات را مز مزه می کردم، آن همه یادداشتم را بالا و پایین می کردم تا مبادا به تریج لباس کسی بر بخورد.
دلم می سوزد که عده یی آن همه خون دل خوردند در این چند ماه، بعد یکدفعه سر مصاحبه با خانم ساقی قهرمان که هنوز هم نمی دانم ایشان کیست، روزنامه بسته شود. حرصم گرفته که این همه سوژه و مطلب پیرامون مشکلات و مسائل مملکتم بود اما من کلی با خودم جدل می کردم که نه، درست نیست پیرامون آنها بنویسم، چون ممکن است کار دست شرق بدهیم. دلم برای آن همه تشویش، آن همه احتیاط، آن همه دلسوزی و مراقبت، آن همه دلهره و وسواس می سوزد که آن وقت آخرش این گونه شود. اگر روزنامه به واسطه نوشتن مطلبی پیرامون بنزین، بحث هسته یی، دانشجویان بازداشتی پلی تکنیک، رد صلاحیت ها، فقر، گرانی و... بسته می شد، آدم دلش نمی سوخت. آدم می توانست بفهمد اگر پیرامون مشکلات و مسائل واقعی جامعه نوشته بود و بعد هم توقیف شده بود، دردش خیلی کمتر بود تا اینکه به خاطر مصاحبه با خانم ساقی قهرمان توقیف شود. آدم دلش می سوزد و نمی تواند از دوستان مسوول آن مصاحبه نپرسد که دغدغه ما، اندیشه و افکار ما و حرف های خانم ساقی قهرمان چقدر منعکس کننده واقعیات جامعه ما است؟ در همان هفته یی که شرق مصاحبه خانم ساقی قهرمان را چاپ کرد، شش تن از نامزدهای اصلی حزب دموکرات در یک برنامه زنده تلویزیونی پیرامون مساله همجنس گرایی به مناظره نشستند. برخی آن را تایید کردند، برخی هم مخالفت کردند. اینکه مساله همجنس گرایی آیا معلول یک فرآیند بیولوژیک است یا معلول انتخاب آگاهانه و ارادی افراد، چقدر مساله جامعه است؟ در امریکا که این مساله بدل می شود به یکی از موضوعات داغ انتخاباتی، به واسطه آن است که قریب به ۳ درصد از رای دهندگان همجنس گرا هستند.
اما هنوز هم دلم برای یادداشت هایم که در سبد کاغذ باطله های آقای رحمانیان، مدیرمسوول روزنامه شرق ریخته شد، می سوزد. هنوز هم دلم برای دغدغه ها، وسواس ها، دلهره ها، خط زدن ها و باز هم خط زدن های آقای رحمانیان، خانم بدرالسادات مفیدی، محمدرضا ابک، عبدالرضا تاجیک، سجاد سالک، ثمینا رستگاری و الباقی دوستان شرق که هر بار که روزنامه برای چاپ می رفت آنقدر خون دل می خوردند و نیمه جان می شدند که مبادا اشکالی پیش بیاید، به نحو غم انگیزی می سوزد.
صادق زیباکلام
منبع : روزنامه اعتماد ملی