شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ما و مادر جانمان و جعل مدرک


ما و مادر جانمان و جعل مدرک
باز این مادرجان ما، گوش مان را پیچانده و می گوید که چرا به حرف هایش گوش نمی کنم؟ آخ... نکش مادر جان، آخر سر این گوش بی نوایم را می کنی؟ مادر: باید هم، گوشت را بپیچم! تو آن قدر گستاخ شده ای که من هرچه می گویم، سرت را بالا می گیری و جوابم را می دهی!! ما: آخر مادرجان مگر من بد می گویم؟ چپ می روید، راست می آیید مدام بر سرم می کوبید و می گویید که چرا درس نمی خوانم! مادرجان: خب راست می گویم، توی این دوره و زمانه که حتی بقالی سرکوچه هم مدرکش را از دیوار مغازه اش آویزان می کند تا همه ملت بدانند که او درس خوانده است بعد تو با پررویی رو به من می کنی و می گویی که نمی خواهی درس بخوانی؟ مگر تو از پسر صغری خانم و دختر کوکب خانم چی کم داری؟ آبت نیست، نانت نیست! چه مرگت است که نمی خواهی درس بخوانی؟ ما: آخر مادر جان یک لحظه به من فرصت بدهید و آن دست نازنین تان را از گوشم بکشید تا بگویم که برای درس نخواندنم چه دلیلی دارم!
مادرجان: کارت را توجیه نکن! ما: اصلا نقل این حرف ها نیست، توجیه دیگر چیست؟ مادر جان: چه لفظ قلم حرف می زنی؟ بنال ببینم که چی می گویی؟
ما: آخر مادر عزیزم که الهی درد و بلایت بر فرق سرم بخورد! چرا اصرار می کنید که حتما درس بخوانم و در کنکور قبول شوم؟ مادر جان: وای بچه جان این چه حرفی است که می زنی؟ مثل این که سرت به جایی خورده است. ما: مادر جان! مگر نمی دانید که وضعیت کنکوری ها چه جوری شده است!
مادر جان: چه جوری شده؟ ما: من اگه بخواهم خوب خوب خوب خوب درس بخوانم و خودم را حلق آویز کنم و همه چیز را برخودم حرام کنم تا در کنکور قبول شوم هم نمی شود! مادرجان: چرا نشود؟ تو مثل بچه آدم درس بخوان! کار نشد، ندارد! ما: مادر جان، مگر نمی دانی که الان مسئله بومی سازی دانشگاه ها مطرح است واگر من بی چاره، بخت برگشته بخواهم در بهترین دانشگاه مملکتم درس بخوانم نمی شود! مادر جان: چرا نشود؟ ما: برای این که طبق این طرح دانشگاه های بهتر نصیب همان پایتخت نشینان مملکت می شود و منی که آینده ام را می خواهم در آن جا بسازم باید چه خاکی بر سرم بریزم؟ مادرجان: چه حرف ها، مگر آینده آدم در پایتخت مملکت درست می شود؟ اگر این جوری است که باید کل این ملت شال و کلاه می کردند و می رفتند در پایتخت مملکت زندگی می کردند! بچه جان کارت را با این حرف ها توجیه نکن، تو درست را بخوان! ما: نمی شود مادر جان! نمی شود! مادر جان: باز که تو حرف خودت را می زنی، تو درست را بخوان، عرضه داری رتبه تک رقمی بیاور تا بروی در پایتخت مملکت!! وگرنه تو اگر در دانشگاه چلغوزآباد هم درس بخوانی، مدرکت با آن کسی که در بهترین دانشگاه ایران درس می خواند چه فرقی دارد؟ ما: وای مادرجان این دیگه از آن حرف ها بود، آخر مدرک این جا را با آن جا یکی می کنید؟ در ضمن ما اگر بیایم و مثل بچه آدم درس بخوانیم، ۲ روز مانده به کنکور سراسری آقایان یادشان می آید که باید یک رشته، یا یک بند مهم در آزمون را حذف کنند، بعد من بدبخت که نخ آینده ام به همان بند وصل بود باید چه کنم؟ مادر جان: بچه جان، من هرچه می گویم، تو حرف خودت را می زنی! تو درست را بخوان به این کارها هم، کاری نداشته باش! ما: ببخشید
مادرجان اگر منظورتان از درس خواندن ما در هر رشته ای و هر دانشگاهی این است که فقط یک مدرک به دست بیاوریم و بعد باز هم ببخشیدها، آن مدرک زاقارت ما را وسیله ای برای پز دادن و کلاس گذاشتن پیش صغری خانم و کوکب خانم کنید، چرا راه دور بروم؟ چرا این قدر بر سرم می کوبید و گوشم را می پیچانید، راه حل بهتری هم سراغ دارم که هم می شود دانشگاه نرفت، هم از شر این بومی سازی خلاص شد و هم از تصویب یکی درمیان بندهای دست و پا گیر غول کنکور خلاص شد و هم به نوایی رسید و در ضمن نه شما و پدر جان دیگه به زحمت نمی افتید و در این بحران اقتصادی و مالی و گرانی برنج و گوشت و تخم مرغ و پسته و ... با زحمت بسیار هزینه های تمام ناشدنی شهریه دانشگاه ها، خوابگاه ها و ... نمی دهید و ...
مادر جان: بس است دیگه، حرفتو بزن! ما: بگویم؟ مادر جان: بگو دیگه جان به لبم کردی. ما: مادر جان چه اشکالی دارد که ما هم برویم مثل بعضی ها، مدرک جعل کنیم، خدا را چه دیدی شاید دری به تخته خورد و یک روز ما هم وزیر شدیم!!
مادر جان: چی گفتی؟ تو حقت است که گوشت را باز بپیچانم! ما: آخ... غلط کردم... مادرجان: مگر هر کسی کاری انجام داد تو هم باید آن را انجام بدهی؟ ما: آخر مادر جان، هر کسی در زندگی اش یک الگو و سرمشقی دارد، من هم تصمیم گرفتم که الگویم را همان بعضی ها قرار دهم! مادر جان: تو غلط کردی... ما: آخ ... گوشم!

جوان دلویی
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید