شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

درخت پیر


درخت پیر
پیرمردی در باغ بزرگی زندگی می کرد که در این باغ درخت های زیادی کاشته بود و درخت های این باغ انواع میوه ها را می دادند.
ولی در این باغ بزرگ درخت سیبی وجود داشت که هیچ میوه ای نمی داد و این درخت نزدیک خانه پیرمرد قرار داشت و فقط به درد این می خورد که گنجشک ها روی شاخه هایش بنشینند و استراحت کنند و سر و صدای زیادی ایجاد کنند.
پیرمرد صبح ها با صدای این گنجشک ها از خواب بیدار می شد پیرمرد از این موضوع دلخور بود و روزی تصمیم گرفت آن درخت را قطع کند تا دیگر گنجشک ها در آنجا جمع نشوند.
رفت و تبرش را برداشت و به سمت باغ بازگشت پیرمرد تا تبرش را برداشت و بالا برد گنجشک ها متوجه تصمیم پیرمرد شدند و از او خواهش کردند تا خانه آن ها را خراب نکند و اجازه دهد آن ها مدت بیشتری آن جا باشند و زندگی کنند.
گنجشک ها گفتند: اگر این درخت را قطع کنی آن وقت ما کجا برویم و استراحت کنیم و شب ها را کجا بگذرانیم؟
یکی از گنجشک ها گفت: اگر این درخت را قطع نکنی آن وقت ما قول می دهیم که صبح ها مزاحم خوابت نشویم و روزها برایت جیک جیک کنیم.
ولی پیرمرد به حرف های گنجشک ها توجهی نداشت و با تبرش به جان درخت افتاد.
یکی از گنجشک ها گفت: اگر درخت را قطع نکنی به یک نعمت بزرگ دست خواهی یافت پس کاشانه ما را از بین نبر تا ما هم به تو هدیه خوبی بدهیم.
پیرمرد گفت: شما گنجشک های کوچولو چه هدیه ای می توانید به من بدهید من چیزی را می خواهم که مورد استفاده باشد.گنجشک گفت: اگر می خواهی یکی دو ضربه به تنه درخت بزن تا ببینی چه اتفاقی می افتد.پیرمرد دو ضربه به تنه درخت زد و متوجه شد که تنه درخت پوسیده است ناگهان شیره ای زرد رنگ از تنه درخت بیرون آمد و پیرمرد متوجه شد که در میان آن درخت هزاران زنبور لانه کرده اند و عسل زیادی درون درخت جمع شده است.
پیرمرد تا عسل ها را دید گفت: میوه این درخت پیر و فرتوت انگار از بقیه درخت های سالم و جوان هم بهتر است و از آن روز به بعد درخت پیر در همان جا باقی ماند وهم لانه خوبی برای گنجشک ها بود و هم محل خوبی برای زنبورهای عسل تا عسل خوبی تولید کنند و پیرمرد از آن عسل خوب و خوشمزه استفاده می کرد و قویتر و سالم تر مانده بود.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید