یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

استراتژی سد نفوذ غیرلیبرال در عراق


استراتژی سد نفوذ غیرلیبرال در عراق
دگرگونی در درون سیستم بین الملل در اوایل دهه نود قرن بیستم و تحولات وسیع فکری و روشنفکرانه در امریکا در دهه هفتاد قرن گذشته منجر به این شد که ارکان سیاست خارجی امریکا به شدت دچار تغییر شود. امریکا از آغازین قرن گذشته بین الملل گرایی را محور عملکرد خود در صحنه بین المللی ساخت. این کشور به عنوان یکی از بازیگران مطرح با توجه به قدرت یابی اقتصادی و تبدیل شدن به یک قطب اقتصادی در جهت تامین منافع ملی خود به این نتیجه رسید که ضرورت فراوانی برای حضور وسیع تر در قلمرو گیتی وجود دارد.
این سیاست بین الملل گرایی با تبدیل شوروی به یک ابرقدرت الزام نهادینه پیدا کرد. در طول دوران جنگ سرد امریکا استراتژی سد نفوذ را اساس و معیار عملکرد خود قرار داد. با توجه به حجم قدرت شوروی و بعد جهانی سیاست های این کشور، امریکا گزینه یی جز این نداشت که در عین اینکه از جنگ با شوروی باید ابا کند، ضرورت فراوان و حیاتی وجود دارد که از بسط نفوذ و اعتبار این کشور در ورای سرزمین هایش جلوگیری کند.
در بطن چنین واقعیتی بود که سیاست سد نفوذ که ماهیت دفاعی دارد مبنای سیاست جهانی امریکا قرار گرفت. اما سقوط شوروی منجر به این شد که الگوهای روابط بین بازیگران بین المللی دگرگون شود. حجم قدرت امریکا به آنچنان سطحی رسید که توزیع قدرت به شکل سنتی آن دگرگون شد و نوع متفاوتی از توزیع به وجود آمد. براساس این شکل جدید از الگوی قدرت است که باید سیاست امریکا در رابطه با حمله به عراق را بررسی کرد.
همزمان با این دگرگونی شاهد تحول فکری در امریکا شدیم که نگاه متفاوتی به چگونگی ایفای نقش یک بازیگر برتر را ارائه کرد. انتقال هرم های تصمیم گیری به جمهوریخواهان در سال ۲۰۰۰ منجر به تجلی ملموس و مادی تحولات مطرح شده در سیاست خارجی امریکا شد. توجیه حمله به عراق و اینکه چرا می بایستی این کشور به مرکز ثقل سیاست امریکا در منطقه تبدیل شود تنها در چارچوب واقعیات جدید حاکم در صحنه روابط بین الملل و معادلات داخلی امریکا قابل درک است. طرح حمله به عراق با وجود مخالفت وسیع جهانی ترسیم شد چرا که استراتژی جدیدی که به صحنه ارائه شده بود آن را اجتناب ناپذیر ساخته بود.
به دلیل همین گریزناپذیری بود که امریکا هزینه سنگین عدم توجه به مخالفت جهانی را قابل قبول یافت. امریکا برخلاف دوران جنگ سرد با توجه به معادلات قدرت در صحنه جهانی سیاست تهاجمی را مناسب یافته است. برتری تهاجم به تدافع به وجود آمد چون دیگر امریکا دغدغه یی به خاطر واکنش خصمانه کشورهای برتر ندارد.
در زمان تعارض ایدئولوژیک امریکا می بایستی قبل از هر اقدامی به ارزیابی واکنش احتمالی شوروی بپردازد و بعداً به سیاست متناسب متوسل شود. در هزاره سوم چون هیچ کشور هم طراز و دشمن موجودیتی وجود ندارد پس این امکان برای امریکا هست که تهاجم را برتر از تدافع به عنوان یک روش برای تامین منافع خود بیابد.
هدف امریکا اشاعه ارزش ها و نهادهای متناسب با اولویت هایش است. برخلاف دوران جنگ سرد که امریکا مهمترین وظیفه خود را در صحنه جهانی دفاع از وضع موجود می دانست، امروز امریکا ترسیم جهانی متفاوت را خواهان است و دنبال می کند. در چارچوب این نیاز به اشاعه استراتژی غیرلیبرال سد نفوذ است که منطق سیاست عراقی امریکا شکل گرفت.
حمله به عراق در دستور کار رهبران امریکا قرار گرفت چرا که الزامات برخاسته از منافع ملی آن را مطلوب تصویر ساخته بود. دو نوع استراتژی سد نفوذ قابل پیاده سازی است؛ استراتژی سد نفوذ لیبرال که در دوران جنگ سرد مبنای عملکرد امریکا در صحنه جهانی بود. با در نظر گرفتن رابطه نیروها بین شوروی و امریکا، رهبران جهان غرب استراتژی سد نفوذ را مطلوب یافتند. این سیاست بر این پایه بود که ایالات متحده امریکا بایستی اجازه ندهد شوروی به کشورهای متحدش حمله کند و از اینکه شوروی به بسط حوزه نفوذ خود بپردازد جلوگیری کند.
در راستای تحقق این هدف امریکا می بایستی از تمام وسایل و روش ها استفاده کند. پس می توان از جنگ هم در اینکه به هدف رسید استفاده کرد. اما توسل به جنگ می بایستی در راستای دفاع از بسط نفوذ شوروی باشد نه اینکه امریکا به مناطق خارج از حوزه نفوذ خود حمله برد. به جهت عدم اولویت به جنگ بود که سیاست سد نفوذ دوران جنگ سرد لیبرال محسوب شد و موسوم به لیبرال بودن شد.
جنگ به عنوان یک گزینه در زرادخانه سیاست خارجی قرار گرفت اما تنها به عنوان گزینه یی در جهت جلوگیری از به خطر افتادن منافع مطرح شد. استراتژی سد نفوذ لیبرال که مبنای سیاستگذاری ۹ رئیس جمهور امریکا از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱ قرار گرفت، در نهایت امریکا را به هدف نهایی اش که همانا شکست شوروی بدون درگیری مستقیم با این کشور بود رهنمون شد. روسای جمهور جمهوریخواه و دموکرات بدون توجه به اولویت ها و ارزش های حزبی این استراتژی را دنبال کردند چرا که اجماع گسترده یی بین نخبگان سیاسی در خصوص اینکه بهترین چارچوب برای مبارزه با شوروی است وجود داشت.
تبدیل سیستم بین الملل به تک قطبی به دنبال درهم فروریزی ساختار دوقطبی، امریکا را در موقعیت متمایزی قرار داد. با توجه به اینکه استراتژی چین بر مبنای اولویت رشد اقتصادی بر ماجراجویی جهانی و تلاش برای ایفای نقش راهبری جهانی بنا گذاشته شده است، کشوری که به جهت جمعیت، وسعت و منابع مستعدترین بازیگری بود که می توانست به چالش هژمونی امریکا بپردازد عملاً به حاشیه قدم گذاشت.
این مساله با درنظر گرفتن تبدیل روسیه به یک قدرت اروپایی و فقدان ظرفیت های لازم برای ایفای نقش پرواضح شد که امریکا به موقعیتی بدون چالش و استثنایی در صحنه جهانی دست یافته است. جرج دبلیو بوش و تیم سیاست خارجی او این را عنوان کردند که استراتژی سد نفوذ لیبرال دیگر جوابگوی خواست ها و نیازهای امریکا نیست. این استدلال مطرح شد که امریکا با یک پنجره زمانی کوتاه مدت برای شکل دادن جهان در چارچوب ارزش ها و نهادهای موردنظر مواجه است.
با در نظر گرفتن اینکه کشورهای هندوستان و چین در مسیر رشد سریع قرار دارند و از مولفه های تبدیل شدن به قدرت های هم طراز امریکا در حیطه اقتصادی برخوردار هستند امریکا می بایستی ارزش های لیبرال را در مناطقی که همچنان غیرلیبرال هستند بگستراند و نهادهای غربی را در این مناطق مستقر سازد. پس اگر هدف اشاعه در جهت به وجود آوردن موقعیت لازم برای رویارویی با رقابت کشورهای هندوستان و چین در کنار رقابت با روسیه و اتحادیه اروپا است دیگر امکان ندارد که روش تدافعی را پیش گرفت.
قبول برتری تئوریک و عملی سیستم تهاجمی به این معنا بود که رهبران امریکا می بایستی جنگ را به عنوان یک گزینه در اولویت مطرح کنند که در تعارض کامل با نگاه به جنگ در گذشته های نه چندان دور باید در نظر گرفته شود. از نظر محافظه کاران حاکم در کاخ سفید که طراح استراتژی متفاوت با دوران جنگ سرد هستند، در صورتی که هدف جنگ دستیابی به اهداف متعالی باشد باید از آن به عنوان مطرح ترین گزینه یاد کرد و برای آن مشروعیت قائل شد.
استراتژی امنیت ملی امریکا در اوایل قرن بیست و یکم تدوین شد و این روش تهاجمی مبتنی بر مشروعیت توسل به قدرت نظامی به طور مشروح و کامل بیان شد. رهبران امریکا حمله به عراق را ضروری قلمداد ساختند تا بتوانند فضای لازم برای مبارزه با تروریسم را که از نظر آنان خطر اصلی متوجه منافع امریکا است به وجود آورند. تروریسم روشی است که بنیادگرایان مخالف ارزش های غربی برای مبارزه اختیار کرده اند.
امریکاییان بر این باور هستند که استفاده از جنگ در عراق به این علت بوده است که فرصت لازم به کشورهای عرب در منطقه داده شود تا بتوانند با خیال راحت با بنیادگراهای بومی در داخل مقابله کنند و آنها را از بین ببرند. پس با توسل به جنگ در عراق این توفیق برای امریکا به طور غیرمستقیم حاصل می شود که به سد نفوذ بنیادگرایان در منطقه خاورمیانه بپردازد. خاورمیانه امروزه مرکز ثقل سیاست خارجی امریکا است و این کشور اشاعه ارزش ها و نهادهای غربی را هدف خود در این جغرافیا قرار داده است. بنیادگرایی فضای عملیاتی فراوانی را در خاورمیانه دارا است و این منجر به دغدغه های فراوان امریکا شده است.
برای اینکه این تهدید رفع شود در دوران جرج دبلیو بوش استراتژی سد نفوذ و غیرلبیرال حیات یافت و تدوین شد. هدف به مانند دوران جنگ سرد سد نفوذ است هر چند که بنیادگرایان جایگزین شوروی شده اند اما آنچه این شکل جدید سد نفوذ را از نوع دوران جنگ سردی آن متمایز می کند استفاده از شیوه غیرلیبرال گزینه جنگ برای پیاده سازی سیاست سد نفوذ است. جنگ اولویت یافته است چرا که از نظر طراحان سیاست خارجی کیفیت و ماهیت دشمن امروزه به شدت متفاوت از دوران جنگ سرد است و این ایجاب می کند که روش متناسب با نوع دشمن طراحی شود.
شوروی در کسوت یک بازیگر بزرگ به شکل متعارف که از او انتظار می رفت رفتار می کرد در حالی که بنیادگرایان که بازیگران غیردولتی هستند ضرورتی نمی یابند که روش ها و شیوه های متداول در صحنه بین المللی برای مقابله با امریکا را مورد استفاده قرار دهند. با این استدلال بود که امریکا به جنگ متوسل شد تا صدام حسین را برکنار کند و به فرآیند ملت- دولت سازی در این کشور اقدام کند و در بطن این اقدام فرصت و فضای ضروری برای کشورهای منطقه فراهم آورد تا به ریشه کنی بنیادگرایان بپردازند.
استراتژی سد نفوذ غیرلیبرال با مخالفت شدید کشورهای غربی در دیگر کشورها مواجه شده است و از نظر بسیاری منجر به تضعیف قانون بین المللی و نهادهای جهانی از قبیل سازمان ملل شده است. این استراتژی به جهت عدم توانایی در جلب موافقت کشورهای دیگر به حمایت از امریکا باعث شده است که امریکا در بسیاری از موارد به تنهایی و بدون برخورداری از پشتیبانی دیگر کشورها اقدام کند که گستره وسیعی به تاکید بر یک جانبه گرایی در سیاست خارجی امریکا داده است.
ظهور بنیادگرایان به عنوان دشمن موجودیتی امریکا در ابتدا توجیه روشنفکرانه دگرگونی در استراتژی سد نفوذ در دوران جنگ سرد را به وجود آورد و حمله به عراق را مغلوب جلوه گر ساخت. ماهیت غیرلیبرال استراتژی جدید امریکا به جهت تاکید بر گزینه جنگ به عنوان مطرح ترین گزینه منجر به لطمه شدید به اعتبار امریکا در صحنه جهانی شده است و بسیاری از کشورها به همین جهت در مبارزه با گروه های آشوبگر در عراق از همکاری و همیاری با امریکا ابا می کنند. اما آنچه پرواضح است این واقعیت است که استراتژی سد نفوذ لیبرال که جنگ را به عنوان آخرین گزینه مطرح می کند و ماهیتی کاملاً تدافعی داشت به کنار گذاشته شد و استراتژی سد نفوذ غیرلیبرال که جنگ را به عنوان یک گزینه به شدت مطلوب مطرح می کند، به صحنه آمد و جنگ عراق و حمله امریکا به این کشور در چارچوب این استراتژی توجیه شد و به شهروندان امریکایی عرضه شد.
دکتر حسین دهشیار
منبع : روزنامه اعتماد