یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

آنجا که عقیده زاده می شود


آنجا که عقیده زاده می شود
دانشمندان شروع كرده اند كه چگونگی خلق عقایدی را كه چارچوب روابط ما را تعیین كرده و رفتارهای ما را شكل می دهند، به شیوه ای متفاوت بررسی كنند. عقیده می تواند انسان ها را قادر به انجام شگفت انگیزترین كارها كند. از یك سو، یك چارچوب اخلاقی را شكل می دهد، ترجیحات را تعیین كرده و روابط را هدایت می كند. از سوی دیگر می تواند مخرب باشد. عقیده می تواند به شكل تعصب بروز كند یا فرد را متقاعد سازد كه خود و دیگران را به خاطر یك مشی سیاسی، دود كند و به هوا بفرستد.
پیتر هالیگن، روانشناسی از دانشگاه كاردیف می گوید: «عقیده قدرتمندترین بخش طبیعت انسانی است كه تا اندازه ای از آن غفلت شده اما در بیشتر دو هزار سال گذشته، بازاریابان، سیاستمداران و رهبران از آن بهره برداری كرده اند.»
اوضاع در حال تغییر است. «عقیده» كه زمانی بحث درباره آن به فلاسفه منحصر می شد، به سرعت علاقه بسیاری از روانشناسان و دانشمندان علم عصب شناسی را به خود معطوف كرده است. هدف آنها ایجاد یك الگوی عصب شناختی درباره چگونگی شكل گیری عقاید، چگونگی تاثیر آنها بر انسان و نحوه دستكاری آنها است و مراحل بعدی پژوهش می تواند در درك بهتر این امر كه چرا دنیا اینچنین انباشته از تنش های سیاسی و اجتماعی است، اندكی كمك كننده باشد. ماتیو لیبرمن، روانشناسی از دانشگاه كالیفرنیا، به تازگی نشان داده است كه چگونه عقاید به افراد كمك می كنند كه دیگران را در قالب هایی دسته بندی كرده و آنها را به عنوان خوب یا بد قضاوت كنند، فرآیندی كه بخش اعظم آن به صورت ناخودآگاه اتفاق می افتد. وی نشان داده است كه عقاید (در این مورد تعصب یا ترس) به طور عمده از فرهنگ رایج نشأت می گیرند. زمانی كه لیبرمن به یك عده از افراد، تعدادی عكس از صورت های بی حالت افراد سیاهپوست را نشان داد، با تعجب دریافت كه آمیگدال (بخشی از مغز كه در زمان بروز اضطراب فعال می شود) تقریباً در دوسوم افراد شروع به فعالیت می كند. این واكنش در میان افراد سفیدپوست و سیاهپوست مشترك بود.
آمیگدال مسئول پاسخ جنگ و گریز بدن بوده و زنجیره ای از تغییرات زیست شناختی را آغاز می كند كه قبل از اینكه مغز از هرگونه تهدیدی آگاه شود، بدن را در برابر خطر آماده می سازد. لیبرمن چنین می گوید كه مردم، صرف نظر از اینكه خانواده و یا جامعه با ایشان موافق است یا خیر، عادت به تفكر قالبی دارند. مطلبی كه ماه گذشته در نشریه Nature Neuroscince به چاپ رسید، جدیدترین نمونه متعلق به قلمرو به سرعت در حال گسترش تحقیق به نام «عصب شناسی اجتماعی» (Social Neuroscince) است، یعنی حوزه گسترده ای كه روانشناسان، دانشمندان علم عصب شناسی و انسان شناسانی را كه اساس عصب شناختی تعامل اجتماعی را در میان انسان ها بررسی می كنند، گردهم می آورد. به طور سنتی، عصب شناسانی كه در حوزه شناخت كار می كنند، بر روی اسكن مغز افرادی كه در حال انجام كار خاصی مانند خوردن یا گوش دادن به موسیقی هستند، متمركز می شوند، حال آنكه روانشناسان اجتماعی و دانشمندان علوم اجتماعی گروه های مختلف انسان ها و تعامل میان آنها را مورد بررسی قرار می دهند. برای فهم اینكه مغز چگونه دنیا را درك می كند، همكاری این افراد اجتناب ناپذیر است. كاتلین تیلور، یك دانشمند علم عصب شناسی از دانشگاه آكسفورد می گوید: «در غرب، بیشتر نیازهای مادی ما برطرف شده اند.
ما به سطحی از تمدن و نعمت رسیده ایم كه تقریباً بی نظیر است. بنابراین مجال و فضایی برای تفكر در ذهن های ما فراهم شده است.» تیلور می گوید كه بدین ترتیب باورها و ایده ها در میان ما رواج می یابند. جامعه دیگر موضوع بقای صرف نیست بلكه موضوع انتخاب همفكران و نظرگاه ها، فشارها، ایده ها، اجبارها و ترجیحات در آن مطرح است. هالیگن می گوید: «توجه علم عصب شناسی به مسئله عقیده تحولی مهیج به حساب می آید، در حالی كه به نظر افراد خارج از این حوزه عقیده امری بسیار بدیهی است.»
درك «عقیده »، كار پیش پا افتاده ای نیست، حتی زمانی كه ساده ترین تعامل های انسانی مورد بررسی قرار می گیرند. مكالمه ای را میان دو نفر در نظر بگیرید. وقتی كه یكی صحبت می كند، مغز دیگری اطلاعات وارده را از راه سیستم شنوایی پردازش می كند. عقاید شنونده به مثابه فیلترهایی در برابر اطلاعات وارد شده عمل كرده و پاسخ مغز را هدایت می كند. كار اخیر لیبرمن بازتاب دهنده بخش هایی از پژوهش قبلی انجام شده توسط جول وینستون از دانشگاه لندن است. وینستون نشان داده است زمانی كه به افراد تصاویری از انواع چهره ها ارائه كرده و از آنها می خواهد كه قابل اعتماد بودن هر یك را با نمره ای مشخص كنند، آمیگدال مغز در برابر تصاویری كه به منظور نمایش غیرقابل اعتماد بودن انتخاب شده اند، فعالیت بیشتری نشان می دهد و مهم نیست كه هر فرد (آزمودنی) درباره تصویر چه می گوید. لیبرمن می گوید: «حتی در ناخودآگاه كسانی كه معتقدند عاری از تعصب هستند، ممكن است هنوز تداعی های منفی وجود داشته باشد.» عقاید همچنین باعث ایجاد پایداری و ثبات می شوند. زمانی كه جزء كوچكی از اطلاعات وارد می شود، قبل از اینكه مغز تصمیم بگیرد كه با آن چه كار كند، در برابر این واحدهای آگاهی (قبلی) مورد ارزیابی قرار می گیرد. مردم زمانی كه درجه اعتبار یك سیاستمدار را آزمایش می كنند و یا درباره یك واقعه غیرطبیعی چیزی می شنوند، این كار را انجام می دهند.
اما به لحاظ فیزیكی،عقیده چگونه در مغز به وجود می آید؟
به عقیده تیلور باورها و خاطرات بسیار شبیه هم هستند. خاطرات در مغز به شكل شبكه های عصبی هستند كه با یك رویداد تحریك آمیز، فعال می شوند. هر چه این شبكه برای مدت زمان بیشتری به كار گرفته شود، بیشتر فعال می شود و خاطرات قوی تر می شوند. هالیگن می گوید كه «عقیده» مفهوم خاطره را به شكل پیچیده تری در خود دارد. او چنین اظهار می دارد: «عقیده، معماری ذهنی نحوه تفسیر ما از جهان است. چیزهای زیادی در ذهن ما به شكل سیال در حركتند (مانند ادراكات حسی و چیزهایی از این دست)، اما در سطح مسائلی از قبیل اینكه دوستان ما چه كسانی هستند، این چیزها به شكل واحدهای تبلور یافته آگاهی، سخت و متراكم می شوند. اگر این چیزها در ذهن ما نبودند، هر بار كه از خواب برمی خاستیم، آیا می دانستیم كه كیستیم؟ این واحدهای آگاهی در ارزیابی تهدیدات (از طریق آمیگدال) با توجه به تجارب پیشین، كمك كننده هستند. رالف آدولفز، عصب شناسی از دانشگاه آیوا، كشف كرد كه اگر آمیگدال آسیب ببیند، توانایی فرد در تشخیص حالت های چهره كه بیان كننده ترس هستند، مخدوش می شود. آدولفز در مطالعه ای جداگانه به همراه سیمون بارون _ كوهن از دانشگاه كمبریج نشان داده است كه صدمه به آمیگدال مغز تاثیر منفی بیشتری بر توانایی مغز در تشخیص عواطف اجتماعی دارد، حال آنكه عواطف اساسی تر به نظر دست نخورده باقی می مانند. این كار كه بر روی آمیگدال انجام شده، نشان می دهد كه این قسمت از مغز بخش اساسی در ارزیابی تهدید و شكل گیری عقیده است. صدمه به این زنگ خطر و ناتوانی حاصل از آن در قضاوت درباره وضعیت خطرناك می تواند زندگی فرد را تهدید كند. در عصری كه بشر به شكار حیوانات می پرداخته است، عقاید برای بقای وی اساسی بوده اند. دانشمندان علم عصب شناسی مدت های طولانی مغزهای بیمار را مورد بررسی قرار داده اند تا از این راه كاركرد مغز سالم را دریابند. پژوهشگرانی كه شكل گرفتن عقیده را بررسی می كنند، همین كار را البته با اندكی تفاوت انجام می دهند. ایشان بر روی مردمانی مطالعه می كنند كه دچار هذیان هستند. چنین فرض می شود كه «هذیان» همان «عقیده كاذب» است. بدین معنی كه محتوای آن غلط است، اما هنوز یك «عقیده» به حساب می آید.
در بیماری «پروسوپاگنوزیا» (Prosopagnosia) بخش هایی از مغز به گونه ای آسیب دیده اند كه فرد چهره ها را باز نمی شناسد. در بیماری هذیان «كوتراد» فرد تصور می كند كه مرده است. در هذیان «فرگولی» فرد می پندارد كه توسط دشمنانش تحت تعقیب است. در هذیان «كاپگراس» فرد عقیده دارد كه یكی از نزدیكان مورد علاقه اش توسط فردی مشابه به شكل تقلبی جایگزین شده است.
تا مدتی قبل، این موارد بیماری های روانی محسوب می شدند. اما مطالعات دقیق تر نشان می دهد كه برای مثال در هذیان «كاپگراس»- كه به نام كاشف آن ژان ماری ژوزف كاپگراس روانپزشك فرانسوی نامیده می شود- در مغز عده زیادی از این بیماران و به طور مشخص در نیم كره راست مغز ضایعاتی وجود دارد. هالیگن می گوید: «برخی مطالعات نشان می دهند كه بعضی از افراد مبتلا به آسیب مغزی بخش هایی از اعتقادات مذهبی یا سیاسی خود را حفظ می كنند. این امر جالب توجه است، چرا كه عقاید هر چه باشند، می بایست در حافظه ضبط و نگهداری شوند.» روش دیگر برای فهم چگونگی شكل گیری عقاید، دقت در این است كه چگونه می توان آنها را دستكاری كرد. اولین مرحله در شست وشوی مغزی منزوی كردن فرد و كنترل اطلاعاتی است كه دریافت می كند. عقاید قبلی وی باید مورد تردید قرار بگیرند. پیام های جدید باید تا بی نهایت تكرار شوند و همه این چیزها باید در یك محیط مملو از احساسات و پرفشار انجام شود. تیلور می گوید كه با مخالفت كردن و یا فقط با قطع محركی كه شما را وادار به تفكر درباره عقایدتان می كند آن عقاید رفته رفته ضعیف و ضعیف تر می شوند. اگر این كار با تقویت شدید عقاید جدید همراه باشد، تاكید شما را از روی اولی برداشته و بر دومی متمركز خواهد شد.
این دستكاری عقاید هرروزه اتفاق می افتد. سیاست صحنه پرباری است، به ویژه زمانی كه با اضطراب همراه باشد. تیلور می گوید: «استرس، مغز را تحت تاثیر قرار می دهد، بدین ترتیب مردم به سوی چیزهایی بازمی گردند كه به شكل قالبی در ذهن دارند و ساده ترین راه های فكر كردن هستند. زمانی كه هر آنچه برای شما عزیز بوده است، به چالش كشیده می شود، آسان ترین كار همین است. این اتفاق پس از یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ روی داد.» استرس حملات تروریستی به آمریكا در سال ،۲۰۰۱ نگرش بسیاری از آمریكاییان را نسبت به دنیا تغییر داد و به نظر تیلور، راه را برای ترفندهایی به منظور دستكاری عقاید بازكرد. برای مثال، اخیراً یك بررسی نشان داده است كه بیش از نیمی از آمریكاییان فكر می كنند كه عراقی ها در حملات دست داشته اند، به رغم این حقیقت كه هیچ كس تا به حال به این موضوع اشاره ای نكرده است. در این روش تداعی از مغز علیه خودش استفاده می شود. اگر یك رویداد دو گروه از سلول های عصبی را تحریك كند، پیوند میان آنها را قوی تر خواهد نمود و با فعال شدن یكی از آنها، احتمال فعال شدن دسته دوم شدت خواهد گرفت. در دنیای واقعی ممكن است این دو خاطره، رابطه ناچیزی با یكدیگر داشته باشند، اما در مغز، این دو همراه می شوند. تیلور به بیانیه اخیر راستگرای افراطی «حزب ملی بریتانیا» اشاره می كند كه می گوید بی خانمان ها در بریتانیا تلنبار شده اند و آنها را باید واداشت كه آشغال ها را از خیابان ها جمع كنند. وی می گوید: «در اینجا كاری كه سعی در انجام آن می گردد، این است كه مفهوم بی خانمان با تمامی عواطف منفی كه با دیدن كلمه آشغال در ذهن شما برانگیخته می شود، گره می خورد، اگرچه در این بیانیه، مستقیماً گفته نشده است كه بی خانمان ها آشغال هستند.» غیرمحتمل كه باورهای گسترده ای چون عدالت، تعصب یا سیاست تنها به شبكه های پراكنده اعصاب در مغز محدود شوند. به گفته هالیگن احتمالاً تركیبی از این شبكه ها وجود دارد كه همراه با هم كار می كنند. و بسته به میزان اهمیت یك عقیده، ممكن است چندین شبكه درگیر باشند. برای مثال، افرادی كه عقاید سیاسی قدرتمندی دارند، ممكن است به لحاظ عاطفی بیشتر درگیر بحث های خاصی شوند، چرا كه تعداد زیادی شبكه های عصبی دارند كه این عقیده را تغذیه می كنند. هالیگن می گوید: «اگر شما تمایلات خاصی مثل نژادپرستی داشته باشید، چیزها را به شكل خاصی نگاه خواهید كرد و آنها را به شكل خاصی توضیح خواهید داد.» به عقیده هالیگن، رویكرد عصب شناسی اجتماعی، شیوه بررسی جامعه را تغییر خواهد داد.
وی می گوید: «اگر شما مغز را اسكن كنید و بتوانید بفهمید كه دیگران چه فكر می كنند و قادر به استفاده از این افكار باشید، یعنی همان كاری كه برخی دولت ها به بهانه شناسایی تروریست ها انجام می دهند، دیگر معنای زندگی خصوصی چه خواهد بود؟» از این رو، علم عصب شناسی اجتماعی بیش از آنكه به پرسش های فعلی پاسخ دهد، پرسش های جدیدی را مطرح می كند. رالف آدولفز از دانشگاه آیوا، در مقاله ای برای نشریه Nature، نگاهی به آینده می اندازد: «چگونه شبكه های علت و معلولی، بسیاری از همبستگی های میان مغز و رفتار را توضیح می دهند؟ آیا رفتار اجتماعی در ابعاد وسیع، همانگونه كه توسط علوم سیاسی و اقتصاد بررسی شده است، از طریق مطالعه شناخت اجتماعی در افراد به طور جداگانه نیز قابل بررسی خواهد بود؟ در پایان مداخله در رفتار اجتماعی كه از پیشرفت در مقوله عصب شناسی نشات می گیرد، تا چه اندازه به لحاظ اخلاقی مجاز خواهد بود؟
آلوك جها
ترجمه: زهرا عباسپور تمیجانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید